بخش سوم دورۀ محمدرضا شاه

سازمان مجاهدین خلق ایران

سازمان مجاهدین خلق ایران

‏من نجف که بودم، یک نفر از همین افراد آمد پیش من. قبل از این بود‏‎ ‎‏که آن منافقین پیدا بشوند. پیش من، شاید بیست روز ـ بعضیها‏‎ ‎‏می گفتند 24 روز ـ مدتی بود پیش من. هر روز ‏‏[‏‏می‏‏]‏‏آمد آنجا، و روزی‏‎ ‎‏شاید دو ساعت آمد صحبت کرد از ‏‏نهج البلاغه‏‏، از ‏‏قرآن‏‏. همۀ‏‎ ‎‏حرفهایش را زد. من یک قدری به نظرم آمد که این وسیله است.‏‎ ‎‏نهج البلاغه‏‏ و ‏‏قرآن‏‏ وسیله برای مطلب دیگری است. و شاید، باید یادم‏‎ ‎‏بیاورم آن مطلبی که مرحوم آسید عبدالمجید همدانی به آن یهودی‏‎ ‎‏گفته بود. می گویند یک یهودی در همدان مسلمان شده بود. بعد خیلی‏‎ ‎‏به آداب اسلام پایبند شده بود؛ خیلی زیاد! این موجب سوءظن‏‎ ‎‏مرحوم آسید عبدالمجید که یکی از علمای همدان بود شده بود که این‏‎ ‎‏قضیه چیست. یکوقت خواسته بودش، گفته بود که تو مرا می شناسی؟‏‎ ‎‏گفت: بله. گفت: من کی ام؟ گفت: شما آقای آسید عبدالمجید. گفت‏‎ ‎‏من از اولاد پیغمبرم؟ گفت بله. تو کی؟ من یک یهودی بودم، پدرانم‏‎ ‎‏یهودی بودند و تازه مسلمان شده ام. گفته بود نکتۀ اینکه تو‏‎ ‎‏تازه مسلمان که همۀ پدرانت هم یهودی بودند و من هم سید و اولاد‏‎ ‎


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 313
‏پیغمبر و ملاّ و این چیزها، تو از من بیشتر مقدسی، این نکتۀ این‏‎ ‎‏چیست؟ من شنیدم که یهودی گذاشت و رفت! معلوم شد حقه زده.‏‎ ‎‏یک قضیه ای بوده. می خواسته با صورت اسلامی کارش را بکند. تو‏‎ ‎‏یهودیها اینگونه کارها هست. من به نظرم آمد که این قضیه... اینقدر‏‎ ‎‏نهج البلاغه‏‏ و خوب، من هم یک طلبه هستم؛ من اینقدر‏‎ ‎‏نهج البلاغه خوان و ‏‏قرآن‏‏ و اینها نبودم که ایشان بود! ده ـ بیست روز ‏‎ ‎‏ماند. من گوش کردم به حرفهایش، جواب به او ندادم؛ همه اش گوش ‏‎ ‎‏کردم و آمده بود که تأیید بگیرد از من، من همان گوش کردم و یک ‏‎ ‎‏کلمه هم جواب ندادم. فقط اینکه گفت که ما می خواهیم که قیام ‏‎ ‎‏مسلحانه بکنیم، من گفتم نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست؛ و شما ‏‎ ‎‏نیروی خودتان را از دست می دهید و کاری هم ازتان نمی آید. دیگر ‏‎ ‎‏بیش از این من به او چیزی نگفتم. او می خواست من تأییدش بکنم. ‏‎ ‎‏بعد هم معلوم شد که مسأله همان طورها بوده.‏

‏     بعد هم که آقایان آمدند، از ایران هم برای آنها اشخاصی سفارش‏‎ ‎‏کرده بودند که اینها را تأیید کنید، اینها مردم کذایی هستند، فلان،‏‎ ‎‏مع ذلک من باور نکردم. حتی از آقایان خیلی محترم تهران سفارش‏‎ ‎‏کرده بودند که اینها مردم چطور هستند؛ و من باورم نیامده بود.‏‎ ‎‏اینهایی که اینقدر از ‏‏قرآن‏‏ و از ‏‏نهج البلاغه‏‏ و از دیانت زیاد دم می زنند و‏‎ ‎‏بعد فقرات ‏‏قرآن‏‏ را یکجور دیگری غیر از آنچه باید معنا می کنند و‏‎ ‎‏فقرات ‏‏نهج البلاغه‏‏ را یکجوری دیگر غیر از آنچه که باید معنا می کنند،‏‎ ‎‏اینها را نمی توانیم ما خیلی رویشان اطمینان داشته باشیم.(556)‏

23 / 3 / 58

*  *  *

‏ ‏

‏من هم که یک طلبه هستم با شما حاضرم که در یک جلسه، نه در یک‏‎ ‎


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 314
‏جلسه، در ده ها جلسه، با شما بنشینم و صحبت کنم، لکن من چه بکنم‏‎ ‎‏که شما اسلحه را در دست گرفته اید و می خواهید ما را گول بزنید.‏‎ ‎‏برگردید و به دامن ملت بیایید و اسلحه ها را تحویل بدهید و اذعان‏‎ ‎‏کنید به اینکه ما خلاف کرده ایم. دعوی نکنید که ما در جبهه مشغول‏‎ ‎‏جنگ هستیم. دعوی این را نکنید که ما از اول تا حالا همیشه طرفدار‏‎ ‎‏اسلام و یا طرفدار از مردم بودیم. این را دعوی نکنید؛ برای اینکه از‏‎ ‎‏شما پذیرفته نیست و شما قبل از اینکه اینجا به این مطلب برسید،‏‎ ‎‏مشت خودتان را باز کرده اید. شما الآن می بینید که بعض احزابی که‏‎ ‎‏انحرافی هستند و ما آنها را جزء مسلمین هم حساب نمی کنیم،‏‎ ‎‏مع ذلک، چون بنای قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهای سیاسی‏‎ ‎‏دارند، هم آزادند و هم نشریه دارند به طور آزاد. پس بدانید که این‏‎ ‎‏طور نیست که ما با احزاب دیگری، با گروههای دیگری، دشمنی‏‎ ‎‏داشته باشیم. ما البته میل داریم که همۀ گروهها و همۀ احزاب به اسلام‏‎ ‎‏برگردند و راه مستقیم اسلام را پیش بگیرند و همه مسلم بشوند. بر‏‎ ‎‏فرض اینکه نشدند، مادامی که آنها با ما جنگی ندارند و با کشور‏‎ ‎‏اسلامی جنگی ندارند و در مقابل اسلام قیام مسلحانه نکرده اند، به‏‎ ‎‏طور آزاد دارند عمل می کنند و به طور آزاد حرفهای خودشان را دارند‏‎ ‎‏می زنند، لکن شما بنای بر این مطلب ندارید. و من اگر در هزار احتمال‏‎ ‎‏یک احتمال می دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که‏‎ ‎‏می خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش‏‎ ‎‏شما بیایم؛ لازم هم نبود شما پیش من بیایید. و حالا هم به موجب‏‎ ‎‏احکام اسلام نصیحت به شما می کنم؛ شما در مقابل این سیل خروشان‏‎ ‎‏ملت نمی توانید کاری انجام بدهید. شما اگر یک وقت ملت قیام کند،‏‎ ‎‏مثل یک ذره ای در مقابل این سیل خروشان هستید. برگردید به دامن‏‎ ‎‏اسلام، بیایید آن چیزی را که دیگران می خواهند به شما بدهند و وعدۀ‏‎ ‎


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 315
‏آن را به شما می دهند در اسلام برای شما مهیاست. شما دست بردارید‏‎ ‎‏از قیام مسلحانه و آن چیزهایی که به غارت برده اید از بیت المال‏‎ ‎‏مسلمین برگردانید و با مسلمین دیگر با هم باشید. شما معزز و محترم‏‎ ‎‏هستید، لکن مادامی که اسلحه در دست شماست و شما در همین‏‎ ‎‏نوشته اظهار مظلومیت و اظهار اینکه ما می خواهیم کارها درست‏‎ ‎‏بشود و تفاهم بشود، وقتی در همین جا تهدید به قیام می کنید، ما‏‎ ‎‏نمی توانیم از شما این طور مسائل را قبول کنیم، لکن بهتر است که‏‎ ‎‏شما با این جمهوری مخالفت نکنید. اگر شما واقعاً، برای مردم و برای‏‎ ‎‏این ملت و برای این کارگرها و برای این دهقانها دلسوز هستید، این را‏‎ ‎‏بدانید که اگر این جمهوری اسلامی ـ خدای نخواسته ـ شکست‏‎ ‎‏بخورد، شکست مستضعفین در سرتاسر جهان است.(557)‏

21 / 2 / 60

*  *  *

‏ ‏

‏آن مسأله ای که همه کس می گفت، هر کس می رسید می گفت که‏‎ ‎‏«نمی شود، نکنید، خونریزی می شود، چه می شود»، بعضی از آقایان‏‎ ‎‏از قم به من نوشتند که «آقا دیگر بس است، ـ دیگر ـ این شاه‏‎ ‎‏ماندنی است، دیگر بس است رها کنید» خوب، اینها نمی دانستند‏‎ ‎‏قضیه را و معذور بودند. از این ور خیرخواه بودند، معذور هم بودند،‏‎ ‎‏اما حتی برای منافقین. منافقین، خوب بعضیها را بازی داده بودند‏‎ ‎‏اینها، خوب، این همه جوانان ما را بازی دادند هیچ، بعضی از علمای‏‎ ‎‏ما را بازی داده بودند، بعضی از ریش سفیدهای ما را بازی داده بودند‏‎ ‎‏که به من سفارش نوشته بودند راجع به اینها. و من آن آدمی که‏‎ ‎‏آمد، با آنکه سفارش نوشته بودند اینها، گوش کردم حرفهایش را‏‎ ‎‏دیدم آدم مُعوَجی است؛ از زیاد مسلمان بودنش من این را ادراک‏‎ ‎


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 316
‏کردم.(558)‏

18 / 11 / 61

*  *  *

‏ ‏

‏خوب، من یک ماه، بیست و چند روز یکی از همین منافقین با صورت‏‎ ‎‏صالح، با ژ ـ سه، با همه چیز آمد آنجا نشست در نجف، من بودم. برای ‏‎ ‎‏من گفت، هر روز گفت، هر روز گوش کردم، از مرحوم آقای طالقانی‏‎ ‎‏سفارش آورده بود، از یکی از علمای دیگر سفارش آورده بود، آنها را‏‎ ‎‏هم بازی داده بود آمد گفت، من دیدم خیلی این مسلمان است، خوب ما‏‎ ‎‏که این قدر مسلمان نیستیم. من به او سوءظن پیدا کردم، من هیچ‏‎ ‎‏جوابش را ندادم. فقط گفت ما می خواهیم قیام مسلحانه بکنیم، گفتم‏‎ ‎‏نمی توانید، خودتان را به کشتن ندهید ولو دیگر جوابی به او ندادم. اینها‏‎ ‎‏از آن وقت نقشه می کشیدند برای این کار، حالا هم هستند در میدان،‏‎ ‎‏نرفته اند. حالا آن جهاتی که رفته است البته کاری نمی توانند بکنند، اما‏‎ ‎‏این شیطنتها را می توانند بکنند که بیایند بروند در قم پیش آقایی، بروند‏‎ ‎‏در فرض کنید که اصفهان پیش آقایی، بروند در شیراز پیش آقایی، یک‏‎ ‎‏کاری بکنند که صدا در بیاید. حالا از اول کی از همه ضعیفتر است برای‏‎ ‎‏این کار؟ به روحانیت حمله کنیم، نه. به مجلس، نه به دولت باید حمله‏‎ ‎‏کنیم، حالا به دولت. مجلس را وادار می کنند به دولت ـ عرض می کنم ـ‏‎ ‎‏روحانیون را وادار می کنند به دولت، بازار را وادار می کنند به دولت،‏‎ ‎‏همه جا به دولت. خوب دولت از بین رفت، فردا می آیند سراغ شماها‏‎ ‎‏فردا می روند سراغ رئیس جمهور و ـ نمی دانم ـ مجلس. همۀ اینها‏‎ ‎‏مسائل، مسأله دولت نیست. مسأله، مسأله اسلام است.(559)‏

26 / 9 / 62

*  *  *

 

کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 317