بخش دوم دورۀ رضاخان

مبارزات آیت الله‏ مدرس

مبارزات آیت الله مدرس

‏ ‏

‏شما می دانید و ما هم می دانیم مدرس یک ملای دیندار بود چندین‏‎ ‎‏دوره زمامداری مجلس را داشت و از هر کس برای او، استفاده مهیاتر‏‎ ‎‏بود. بعد از مُردن چه چیز به جای خود گذاشت جز شرافت و بزرگی؟‏‎ ‎‏ما می گوییم مدرس ها باید بر رأس هیأت تقنینیه و قوای مجریه و‏‎ ‎‏قضایی واقع شود تا کشور از این حال فلاکت بیرون بیاید.(270)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏یک وقتی در یک سفر رفته بود، یک سفری که مورد خطر شاید بود،‏‎ ‎‏مرحوم مدرس ـ رحمهُ الله ـ که آن روز مخالف با رضاشاه بود و جانش را‏‎ ‎‏هم سر همان مخالفت داد، گفته بود که من دعا کردم به شما در این سفر‏‎ ‎‏که سالم برگردید. خیلی خوشحال شده بود که مدرس به او دعا کرده.‏‎ ‎‏گفته بود دعا کردید؟ خوب، ایشان گفته بود آخر نکته دارد؛ این است که‏‎ ‎‏اگر تو در این سفر مرده بودی همۀ اموال ما از بین رفته بود، من‏‎ ‎‏می خواهم زنده باشی تا اموالمان را پیدا کنیم.(271)‏18 / 9 / 57

*  *  *


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 149
‏در اوایل سلطنت رضاخان که یک قدری قدرتش کم بود، در تهران ‏‎ ‎‏فقط ـ که مرکز بود ـ یک آزادی به مردم داده بودند؛ یک آزادی ‏‎ ‎‏فی الجمله که وکلایی تعیین کنند. و آن وکلای تهران بودند که ‏‎ ‎‏مخالفت می کردند مثل مرحوم مدرس و یک عده ای که تَبَع ایشان ‏‎ ‎‏بودند.(272)‏‏ ‏

10 / 10 / 57

*  *  *

‏ ‏

‏از آخوند می ترسیدند. یک آخوند توی مجلس بود پدرش را‏‎ ‎‏درمی آورد، یک «مدرس» بود. یک مدرس توی مجلس بود مکرر‏‎ ‎‏شکست داد او را؛ ایشان را گرفتند کشتند.(273)‏

1 / 11 / 57

*  *  *

‏ ‏

‏رضاشاه می دید که آخوند است... که مدرس جلو او ایستاد و فریاد‏‎ ‎‏می زد که «زنده باد خودم، مرده باد رضاخان»! در آن وقتی که قدرت‏‎ ‎‏داشت رضاخان.(274)‏

7 / 12 / 57

*  *  *

‏ ‏

‏آن که در مجلس مخالفت می کرد، «جبهۀ ملی» نبود مدرس بود.‏‎ ‎‏«نهضت آزادی» نبود مدرس بود؛ که می ایستاد.(275)‏

29 / 1 / 58

*  *  *

‏ ‏


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 150
‏که ما خودمان دیدیم تنها آدمی که در مقابل رضاخان قلدر ایستاد این‏‎ ‎‏است، این شخص، یک روحانی که لباسش از سایر اشخاص کمتر بود.‏‎ ‎‏ـ آن وقت وقتی که شعر گفته بودند، برای تنبان کرباس مدرس، آن‏‎ ‎‏فاسد شعر گفته بود ـ این در مقابل قدرت بزرگ رضاخان ایستاد. آنکه‏‎ ‎‏هجوم کرده بود به مجلس که مجلس را چه بکند، و «زنده باد، زنده باد‏‎ ‎‏رضاخان» می گفتند، ایستاد گفت که «مرده باد او و زنده باد من!» یک‏‎ ‎‏همچو مرد قدرتمندی بود؛ برای اینکه الهی بود؛ برای خدا‏‎ ‎‏می خواست کار بکند، نمی ترسید. خداوند ان شاءالله او را رحمت‏‎ ‎‏کند.(276)‏

25 / 2 / 58

*  *  *

‏ ‏

‏یک آدم اگر موافق تعلیم ‏‏قرآن‏‏ درست شود، یکوقت می بینید که یک‏‎ ‎‏«مدرس» از کار درمی آید که یک مدرس مثل یک گروه است؛ جلوی‏‎ ‎‏قدرت رضاشاه، آن قدرت شیطانی می ایستد تنها؛ با پیرمردیِ خودش‏‎ ‎‏می ایستد، جلویش را می گیرد و جلوی شوروی که می خواستند به ایران‏‎ ‎‏حمله کنند، ... می گیرد. اینها هم، خارجیها هم از انسان می ترسند.(277)‏

31 / 2 / 58

*  *  *

‏ ‏

‏مرحوم مدرس که به امر رضاخان ترور شد، از بیمارستان پیام داد: «به‏‎ ‎‏رضاخان بگویید من زنده هستم». مدرس حالا هم زنده است. مردان‏‎ ‎‏تاریخ تا آخر زنده هستند.(278)‏

5 / 3 / 58

*  *  *


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 151
‏وقتی که روسیه در یک قضیه ای ـ که الآن یادم نیست ـ اولتیماتوم‏‎[1]‎‏ داد‏‎ ‎‏به ایران و آوردند به مجلس و قوای نظامیش هم حرکت کرده بودند به‏‎ ‎‏طرف تهران یا قزوین که این را قبول کنند، مجلس ـ آنطور که حالا نقل‏‎ ‎‏می کنند ـ بهتشان زده بود که باید چه بکنند. قوا، قوای شوروی است،‏‎ ‎‏مقاومت نمی توانیم بکنیم؛ قبول این هم که خیانت است. آنجا نوشته‏‎ ‎‏است که یک روحانی با دست لرزان آمد و گفت حالا که ما باید از بین‏‎ ‎‏برویم چرا خودمان از بین ببریم؟ ما این را ردش می کنیم. رد کرد. همه‏‎ ‎‏هم قبول کردند. آنها هم هیچ کاری نکردند.(279)‏

16 / 3 / 58

*  *  *

‏ ‏

‏در زمان رضا خان یک مُدرّس بود که در مجلس بود ـ نگذاشت رضا‏‎ ‎‏خان آن وقت که جمهوری را می خواست درست بکند، مُدرّس‏‎ ‎‏نگذاشت درست بکنند. ولو برخلاف مصالح شد، و اگر شده بود بهتر‏‎ ‎‏بود، لکن آن وقت اینها نظر سوء داشتند. یعنی او به سلطنت که نرسیده‏‎ ‎‏بود، او می خواست رئیس جمهور بشود؛ و بعدش حالا کارهای دیگر‏‎ ‎‏بکند و کسی که جلوی او را گرفت مُدرّس بود که نگذاشت این کار‏‎ ‎‏عملی بشود. کسی که تا آخر ایستاد در مقابلش و بالاخره هم جانش را‏‎ ‎‏از دست داد، مُدرّس بود که نگذاشت او کارهایی را بکند، لکن آخرش‏‎ ‎‏هم در یک جایی شهیدش کردند.(280)‏

30 / 4 / 58

*  *  *


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 152
‏رضاشاه از مدرس می ترسید، آنقدری که از مدرس می ترسید، از‏‎ ‎‏دزدهای سرگردنه نمی ترسید! از تفنگدارها نمی ترسید. از مدرس‏‎ ‎‏می ترسید، که مدرس مانع بود از اینکه یک کارهای زشتی را انجام‏‎ ‎‏بدهد، و آخر مدرس را گرفت و کشت.(281)‏

27 / 5 / 58

*  *  *

‏ ‏

‏مرحوم مدرس که با شاه سابق دشمن سرسخت بود یکوقتی که شاه به‏‎ ‎‏سفر رفته بود، وقتی آمده بود، مرحوم مدرس گفته بود که من به شما‏‎ ‎‏دعا کردم. خیلی او خوشش آمده بود که چطور یک دشمن دعا کرده‏‎ ‎‏بود. گفته بود، نکته این است که اگر تو مرده بودی اموالی که از ما‏‎ ‎‏غارت کرده بودی و به خارجیها داده بودی همه از بین رفته بود. و من‏‎ ‎‏دعا کردم تو زنده باشی برگردی، بلکه بتوانیم ما مالها را‏‎ ‎‏برگردانیم.(282)‏

2 / 7 / 58

*  *  *

‏ ‏

‏مرحوم مدرس ـ خدا رحمتش کند ـ یک وقتی که رضاخان رفته بود ‏‎ ‎‏در یک جایی، در یک سفری و برگشته بود، ایشان گفته بود که من به ‏‎ ‎‏شما دعا کردم! تعجب کرده بود که خوب، ایشان دشمن سرسخت من‏‎ ‎‏است، چه طور به من دعا کرده؟ گفته بود: نکته اش این است که اگر تو‏‎ ‎‏در این سفر از بین می رفتی، پولهای ما از بین می رفت! ما برای حفظ‏‎ ‎‏پولهایمان به تو دعا کردیم.(283)‏

2 / 8 / 58

*  *  *


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 153
‏مرحوم مدرّس یک کسی بود که در مقابل همه می ایستاد و مع الأسف‏‎ ‎‏اینها می گویند: روحانیین نقشی نداشتند. یک روحانی تو یک‏‎ ‎‏مجلس، رضاخان می خواست که جمهوری درست کند و مدرّس‏‎ ‎‏مخالفت می کرد، می دانست که این می خواهد حقّه بزند و مردم را‏‎ ‎‏بچاپد. فقط مدرّس ایستاد و جلوی او را گرفت.(284)‏

14 / 3 / 59

*  *  *

‏ ‏

‏رضاخان از مدرّس می ترسید برای اینکه انسان بود. آن وقت هم‏‎ ‎‏مدرّس از قراری که از او نقل کرده اند گفته بود که: «در مجلس ما یک‏‎ ‎‏مسلمان هست، آن هم ارباب کیخسرو»‏‎[2]‎‏ رضاخان رقیب خودش را‏‎ ‎‏مدرّس می دانست، به دیگران اعتنایی نداشت. رقیب خودش را‏‎ ‎‏مدرّس می دانست که وقتی که می ایستاد و صحبت می کرد، متزلزل‏‎ ‎‏می کرد همه را. یک انسان بود، وضع زندگی اش آن بود که شما شنیدید‏‎ ‎‏و من دیدم. وقتی که وکیل شد یعنی؛ از اول به عنوان فقیهی که باید در‏‎ ‎‏مجلس باشد تعیین شد. آن طور که نقل کرده اند، یک گاری با یک‏‎ ‎‏اسبی ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ اصفهان خریده بود و سوار شده بود و خودش آورده بود تا‏‎ ‎‏تهران. آنجا آن را هم فروخته بود. و منزلش یک منزل مُحقَّر از حیث‏‎ ‎‏ساختمان. یک قدری بزرگ بود ولی محقَّر از حیث ساختمان. و‏‎ ‎‏زندگی یک زندگی مادون عادی که در آن وقت لباس کرباس ایشان‏‎ ‎‏زبانزد بود. کرباسی که باید از خود ایران باشد می پوشید.(285)‏

27 / 9 / 59

*  *  *


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 154
‏مرحوم مدرّس هم این عادت را داشت. توی حیاطش یک فرشی‏‎ ‎‏انداخته بود و آنجا می نشست. قلیان هم وقتی می خواست پا می شد‏‎ ‎‏خودش شروع می کرد درست کردن. در این خلال فرمانفرما‏‎[3]‎‏ وارد‏‎ ‎‏می شد، فرمانفرمای آن وقت را شما شاید نمی دانید چه مسأله ای بود.‏‎ ‎‏ایشان می گفت که قلیان را دستش می داد و می گفت که شما آبش را‏‎ ‎‏بریز تا من آتشش را درست کنم. فرمانفرما شکست می خورد. تحت‏‎ ‎‏تأثیر همچو واقع می شد که مدرّس به او گفت تو آب قلیان را بریز.‏‎ ‎‏وادارش می کرد که آب قلیان را بریزد و من خودم آتش را درست‏‎ ‎‏می کنم تا قلیان درست بشود.(286)‏

14 / 10 / 59

*  *  *

‏ ‏

‏بعد از اینکه آن مجلسی که مرحوم مدرس در آن بود، به مجرد اینکه‏‎ ‎‏مجلس تمام شد، فرستادند ایشان را گرفتند و بردند و با آن زجرها‏‎ ‎‏شهید کردند، شما دیگر سراغ دارید یک مجلسی که واقعاً مال ملت‏‎ ‎‏باشد و مردم خودشان به طور آزاد انتخاب کرده باشند؟(287)‏

1 / 1 / 61

*  *  *

‏ ‏

‏شما ملاحظه کرده اید، تاریخ مرحوم مدرس را دیده اید: یک سید‏‎ ‎‏خشکیدۀ لاغرِ ـ عرض می کنم ـ لباس کرباسی ـ که یکی از فحشهایی ‏‎ ‎‏که آن شاعر به او داده بود، همین بود که تنبان کرباسی پوشیده ـ یک ‏‎ ‎‏همچو آدمی در مقابل آن قلدری که هر کس آن وقت را ادراک کرده ‏‎ ‎


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 155
‏می داند که زمان رضاشاه غیر زمان محمد رضا شاه بود. آن وقت یک ‏‎ ‎‏قلدری بود که شاید تاریخ ما کم مطلع بود، در مقابل او همچو ایستاد، ‏‎ ‎‏در مجلس، در خارج که یک وقت گفته بود: سید چه از جان من ‏‎ ‎‏می خواهی؟ گفته بود که می خواهم که تو نباشی، می خواهم تو نباشی!‏‎ ‎‏ این آدم که ـ من  درس ایشان یک روز رفتم ـ می آمد در مدرسۀ ‏‎ ‎‏سپهسالار ـ که مدرسۀ شهید مطهری است حالا ـ درس می گفت ـ من ‏‎ ‎‏یک روز رفتم درس ایشان ـ مثل اینکه هیچ کاری ندارد، فقط طلبه ای ‏‎ ‎‏است دارد درس می دهد؛ این طور قدرت روحی داشت. در صورتی ‏‎ ‎‏که آن وقت در کوران آن مسائل سیاسی بود که باید حالا بروند مجلس‏‎ ‎‏ و آن بساط را درست کند. از آنجا ـ پیش ما ـ رفت مجلس. آن وقت هم ‏‎ ‎‏که می رفت مجلس، یک نفری بود که همه از او حساب می بردند. من ‏‎ ‎‏مجلس آن وقت را هم دیده ام. کانَّهُ مجلس منتظر بود که مدرس بیاید؛ ‏‎ ‎‏با اینکه با او بد بودند، ولی مجلس کانَّهُ احساس نقص می کرد وقتی ‏‎ ‎‏مدرس نبود. وقتی مدرس می آمد، مثل اینکه یک چیز تازه ای واقع ‏‎ ‎‏شده. این برای چه بود؟ برای اینکه یک آدمی بود که نه به مقام اعتنا ‏‎ ‎‏می کرد و نه به دارایی و امثال ذلک؛ هیچ اعتنا نمی کرد؛ نه مقامی او را ‏‎ ‎‏جذبش می کرد، ‏‏[‏‏نه دارایی‏‏]‏‏ ایشان وضعش این طور بود که ـ برای من ‏‎ ‎‏نقل کردند این را که ـ داشت قلیان خودش را چاق می کرد. خودش ‏‎ ‎‏این طور بود. فرمانفرمای آن روز ـ حالا که من می گویم «فرمانفرما»، ‏‎ ‎‏شما به ذهنتان نمی آید که یعنی چه ـ فرمانفرمای آن روز وارد شده بود ‏‎ ‎‏منزلش. گفته بود که به او، حضرت والا، من قلیان را آبش را می ریزم، ‏‎ ‎‏تو این را، آتش سرخ کن را درست کن یا بعکس. از اینجا، همچو او را ‏‎ ‎‏کوچک می کرد که دیگر نه، طمع دیگر نمی توانست بکند. وقتی‏‎ ‎‏ این طور با او رفتار کرد که بیا این آتش سرخ کن را گردش بده، آن آدمی ‏‎ ‎‏که همه برایش تعظیم می کردند، همه برایش چه می کردند، این وقتی‏‎ ‎


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 156
‏این طوری می رسیده، این شخصیتها را این طوری از بین می برد که‏‎ ‎‏مبادا طمع کند که از ایشان چیزی بخواهد.‏

‏     من بودم آنجا که یک کسی یک چیزی نوشته بود. زمان قدرت‏‎ ‎‏رضاشاه، زمانی که آن وقت باز شاه نبود ـ آن وقت یک قلدر نفهمی ‏‎ ‎‏بود که هیچ چیز را ابقا نمی کرد ـ یک کسی آمد گفت: من یک چیزی‏‎ ‎‏ نوشتم  برای عدلیه، شما بدهید ببرند پیش حضرت اشرف که ـ یک ‏‎ ‎‏همچو تعبیرهایی ـ که ببینند. گفت: رضاخان، که باز نمی داند اصلش ‏‎ ‎‏عدلیه را با «الف» می نویسند یا با «ع» می نویسند؛ من بدهم این را او ‏‎ ‎‏ببیند؟ نه اینکه این را در غیاب می گفت، در حضورشان هم می گفت.‏‎ ‎‏این جوری بود وضعش.‏

‏     این چه بود؟ برای اینکه وارسته بود، وابسته به هواهای نفس نبود،‏‎ ‎أِتَّخَذَ الهَهُ هَویهُ‏ نبود. این، هوای نفسانی خودش را اله خودش قرار‏‎ ‎‏نداده بود، این اله خودش را خدا قرار داده بود. این برای مقام و برای جاه‏‎ ‎‏و برای وضعیت کذا نمی رفت عمل بکند، او برای خدا عمل می کرد.‏‎ ‎‏کسی که برای خدا عمل می کند، وضع زندگی اش هم آن است، دیگر از‏‎ ‎‏آن وضع بدتر که دیگر نمی شود برایش. برای چه دیگر چه بکند؟ از هیچ‏‎ ‎‏کس هم نمی ترسید. وقتی که رضاشاه ریخت به مجلس که فریاد‏‎ ‎‏می زدند آن قلدرهای اطرافش که زنده باد کذا و زنده باد کذا، مدرس‏‎ ‎‏رفت ایستاد و گفت که مرده باد کذا، زنده باد خودم. خوب، در مقابل او،‏‎ ‎‏شما نمی دانید حالا، در مقابل او ایستادن یعنی چه و او ایستاد. این برای‏‎ ‎‏این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود، وارسته بود، وابسته نبود.(288)‏

7 / 6 / 61

*  *  *

‏ ‏

‏مرحوم مدرس ـ رحمة الله علیه ـ آن طوری که من شنیدم که ایشان‏‎ ‎


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 157
‏گفتند. ایشان گفتند که شیخ الرئیس‏‎[4]‎‏ می گفته است که من از گاو‏‎ ‎‏می ترسم، برای اینکه شاخ دارد و عقل ندارد. این یک مسأله است.‏‎ ‎‏حالا فرضاً هم شیخ نگفته باشد، اما مسأله است. گاو شاخ دارد و عقل‏‎ ‎‏ندارد، قدرت دارد عقل ندارد. اینهایی هم که در دنیا الآن فساد راه‏‎ ‎‏می اندازند از همان سنخ هستند که شاخ دارند عقل ندارند، قدرت‏‎ ‎‏دارند انسانیت ندارند.(289)‏

15 / 8 / 62

*  *  *

‏ ‏

‏سعی کنید مثل مرحوم مدرس را انتخاب کنید ـ البته مثل مدرس که به‏‎ ‎‏این زودیها پیدا نمی شود، شاید آحادی مثل مدرس باشند.(290)‏

12 / 10 / 62

*  *  *

‏ ‏

‏در زمانی که مرحوم مدرس هم در آن مجلس بودند، یک قضیه ای‏‎ ‎‏واقع می شد، آنها یک مسأله ای را می خواستند از ایران، یک وقت‏‎ ‎‏می آمدند، اگر ایران یک سستی می کرد، یک کشتی از انگلستان می آمد‏‎ ‎‏در نزدیکهای دریاهای ما. همین اسباب این می شد که اینها‏‎ ‎‏عقب نشینی می کردند. از این ور روسیه یک وقتی یک اولتیماتومی‏‎ ‎‏داده بود و ارتشش هم شروع کرده بود به آمدن و در خودآنها هم این را‏‎ ‎‏گفتند، یک چیزی را از مجلس می خواستند هیچ کس جرأت نمی کرد‏‎ ‎‏صحبت کند، مرحوم مدرس رفت گفت، حالا که ما باید از بین برویم‏‎ ‎‏چرا با دست خودمان از بین برویم، بگذار آنها از بین ببرند. این را‏‎ ‎


کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 158
‏دیگران هم قبول کردند و رأی بر خلاف دادند و هیچی هم نشد.(291)‏

14 / 12 / 62

*  *  *

‏ ‏

‏در عصر شکوفایی انقلاب اسلامی، بزرگداشت مجاهدی عظیم الشأن و‏‎ ‎‏متعهدی برومند و عالم بزرگواری که در دوران سیاه اختناق رضاخانی‏‎ ‎‏می زیست لازم می باشد. زیرا در زمانی که قلمها شکسته و زبانها بسته و‏‎ ‎‏گلوها فشرده بود،او از اظهار حق و ابطال باطل دریغ نمی کرد. در آن‏‎ ‎‏روزگار،در حقیقتْ حق حیات از ملت مظلوم ایران سلب شده بود،و‏‎ ‎‏میدان تاخت و تاز قلدری هتاک در سطح کشور باز،و دست مزدوران‏‎ ‎‏پلیدش در سراسر ایران تا مرفق به خون عزیزان آزادۀ وطن و علمای‏‎ ‎‏اعلام و طبقات مختلف آغشته بود. این عالمِ ضعیف الجثه، با جسمی‏‎ ‎‏نحیف و روحی بزرگ و شاداب از ایمان و صفا و حقیقت و زبانی چون‏‎ ‎‏شمشیر حیدر کرار،رویارویشان ایستاد و فریاد کشید و حق را گفت و‏‎ ‎‏جنایت را آشکار کرد،و مجال را بر رضاخان کذایی تنگ و روزگارشان‏‎ ‎‏را سیاه کرد. وعاقبت جان طاهر خود را در راه اسلام عزیز و ملت‏‎ ‎‏شریف نثار کرد. و به دست دژخیمان ستمشاهی در غربت به شهادت‏‎ ‎‏رسید،و به اجداد طاهرینش پیوست. در واقع شهید بزرگ ما،مرحوم‏‎ ‎‏مدرس،که القاب برای او کوتاه و کوچک است،ستارۀ درخشانی بود بر‏‎ ‎‏تارک کشوری که از ظلم و جور رضاشاهی تاریک می نمود. و تاکسی آن‏‎ ‎‏زمان را درک نکرده باشد. ارزش این شخصیت عالیمقام را نمی تواند‏‎ ‎‏درک کند. ملت ما مرهون خدمات و فداکاریهای اوست.‏

‏     ‏‏و اینک که با سر بلندی از بین ما رفته است، بر ماست که ابعاد‏‎ ‎‏روحی و بینش سیاسی و اعتقادی او را هرچه بهتر بشناسیم و‏‎ ‎‏بشناسانیم؛ و با خدمت ناچیز خود مزار شریف دور افتادۀ او را تعمیر ‏‎ ‎

کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 159
‏و احیا نماییم.(292)‏

28 / 6 / 63

*  *  *

‏ ‏

‏مرحوم مدرس ـ رحمه الله ـ گفته بود که من با جمهوری مخالفم ـ آن‏‎ ‎‏وقت مخالفت با جمهوری یک چیزی بود که واضح بود باید بشود؛‏‎ ‎‏برای این که آنها می خواستند بساط درست کنند ـ گفت من با، گفته بود‏‎ ‎‏من با جمهوری مخالفم، لکن اگر جمهوری شد، کنار نمی روم، من در‏‎ ‎‏میدان هستم، من می روم سراغش.(293)‏

8 / 5 / 64

*  *  *

‏ ‏

‏سزاوار است که ‏‏[‏‏بر‏‏]‏‏ اولین اسکناس که در ایران به طبع می رسد،‏‎ ‎‏عکس اولین مرد مجاهد در رژیم منحوس پهلوی چاپ شود.(294)‏

7 / 9 / 64

*  *  *

‏ ‏

‏در زمانهای اخیر هم مدرس، کاشانی، اینها مردم سیاسی بودند و‏‎ ‎‏مشغول کار بودند.(295)‏

2 / 6 / 65

*  *  *

 

کتابتاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 160

  • - در سال 1911 میلادی دولت ایران برای اصلاح امور مالی خود مورگان شوستر امریکایی را به خزانه داری کل ایران منصوب نمود که با مخالفت شدید روسها مواجه شد؛ دولت روسیه به ایران اولتیماتوم داد ظرف 48 ساعت مورگان شوستر از مقام خزانه داری کل معزول و ایران را ترک کند، در غیر این صورت تهران را اشغال خواهد کرد؛ ولی با مخالفت تعدادی از نمایندگان از جمله شیخ محمد خیابانی و مرحوم مدرس، مجلس اولتیماتوم را نپذیرفت.
  • - کیخسرو شاهرخ، از زرتشتیهای کرمان که یازده دورۀ متوالی نمایندۀ اقلیت زرتشتی در مجلس شورای ملی بود. او مردی مدیر، مجرب، متین و فاضل بود که تألیفاتی هم دارد. وی در سال 1319 ه. ش. توسط ایادی رضاخان به قتل رسید.
  • - عبدالحسین میرزا (فرمانفرما) در سال 1284 ه. ق. متولد و بعد از مشروطیت پست وزیر جنگ، دادگستری و کشور را عهده دار بود؛ وی یکی از متمولین طراز اول ایران به شمار می آمد، و در کابینۀ وثوق الدوله والی فارس شد.
  • - حسین بن عبدالله بن سینا (حدود 370 ـ 427 یا 428 ه. ق.) مشهور به «ابوعلی سینا» و «شیخ الرئیس»، از بزرگان طب اسلامی و از حکمای بنام مشاء است که آثار گرانقدری از خود به یادگار گذاشته است. شفا و قانون از معروفترین آثار اوست.