زمان و مکان و تحوّل موضوعات احکام

زمان و مکان و تحوّل موضوعات احکام

سیّد عبّاس لاجوردی

‏ ‏

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 381
‏ ‏

‏ ‏

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 382
‏ ‏

‏بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ‏

‏ ‏

مقدمه:

الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی سیدنا محمد و اله الطاهرین

‏گسترش و پیچیدگی روابط انسان در حوزه‏‏‎های مختلف و طرح اسلام و فقه‏‎ ‎‏اسلامی در متن جامعه و انتظار پاسخگویی به نیازمندیهای انسان امروز با تمام‏‎ ‎‏مشکلات روحی، روانی و معضلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی او، از‏‎ ‎‏عواملی است که نگرش عمیقتر به مبانی و چگونگی طرح مسائل فقهی به گونه ای‏‎ ‎‏که جوابگوی این نیازمندیها همراه با تحلیل و ربط بین نظامات اسلامی (نظام‏‎ ‎‏معرفتی، تربیتی، اخلاقی، اقتصادی و اجتماعی) باشد را می طلبد.‏

‏با عینیّت یافتن احکام اسلام در عرصه اجرا، و طرح اسلام به عنوان یگانه‏‎ ‎‏راه برای عهده داری و سرپرستی جوامع اسلامی و انسانی از یک سو، و سرعت‏‎ ‎‏تحوّل اوضاع و شرایط خارجی از طرف دیگر، سبب مطرح شدن این سؤال شد که‏‎ ‎‏فقه اسلامی با چه روشی توان پاسخگویی و تطبیق با این همه تحول را خواهد‏‎ ‎‏داشت؟‏

‏ثبات و عدم تغییر احکام (‏حلال محمد....‏) که شاید مُوهم این باشد که‏‎ ‎‏احکام ثابت و غیر متغیّر که در نهایت محدود و معدود خواهند بود، چگونه‏‎ ‎‏می توانند با شرایط بسیار پیچیده و متحول تطبیق کند، به صورتی که جامعۀ بشری،‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 383
‏ ‏

‏خلأ قانونگذاری نداشته باشد و بتوان مدعی شد که همۀ قوانین، از وحی گرفته‏‎ ‎‏شده و وحی توان پاسخگویی به تمام نیازمندیهای بشر را در بُعد قانونگذاری دارد. ‏

‏بر همین اساس، در ایامی که اختلاف سلیقه و تلقی مختلف مسؤولین‏‎ ‎‏نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران برای تطبیق قوانین و احکام اسلامی‏‎ ‎‏بر شرایط موجود، و نیز دو جریان به عنوان فقه سنتی و فقه پویا در رابطه با‏‎ ‎‏نوع نگرش به فقه و تفقّه، مطرح بود، حضرت امام خمینی(ره) به عنوان رهبر و‏‎ ‎‏پیشرو این حرکت مقدس و برای حل این معظله که بالطبع اثرات مختلف و‏‎ ‎‏متفاوتی در سطح قانونگذاری و اجرا به جای می گذاشت، با تأکید بر فقه سنتی‏‎ ‎‏و روش «جواهری»، مسألۀ زمان و مکان و تأثیرات این دو عنصر در اجتهاد را‏‎ ‎‏به عنوان دو عامل تعیین کننده در اجتهاد معرفی کردند؛ به نحوی که بدون توجه به‏‎ ‎‏این دو عنصر، نمی توان مجتهد زمان خویش بود، گرچه بر تمام علوم حوزوی‏‎ ‎‏تسلط کامل وجود داشته باشد. نقش زمان و مکان در اجتهاد را می توان از ابعاد‏‎ ‎‏مختلف مدنظر داشت و بدان پرداخت. اما موضوع نوشتار حاضر، نقش این دو‏‎ ‎‏عنصر در موضوعات احکام است که سعی می شود بحث از محدوده موضوع‏‎ ‎‏خارج نشود اما بالطبع با توجه به ارتباط مباحث با یکدیگر و بدون توجه به مباحث‏‎ ‎‏پیش فرض و اصول موضوعه به اصل موضوع نمی توان پرداخت قبل از شروع‏‎ ‎‏بحث تحت دو عنوان به این مباحث مقدماتی پرداخته و بعد وارد بحث اصلی‏‎ ‎‏می شویم.‏

 

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 384
 

(1) کلیات

1 ـ 1 ـ بن بستها

‏تاریخ بشر، شاهد حرکتهای عظیم فکری الهی و غیر الهی بوده که این حرکتها‏‎ ‎‏در مسیر تکاملی خویش دچار مشکل و بن بستها و گاهی برگشت و ارتداد و نهایتاً‏‎ ‎‏محو و نابودی شده اند.‏

‏این مشکلها و بن‏‏‎بستها را می توا‏‏ن در سه حوزه بررسی کرد.‏

‏ ـ در شریعت ‏

‏ ـ در اجرا و کار اجرایی ‏

‏ ـ در تلقی و تحمل توده ها ‏

1 ـ 1 ـ 1 ـ شریعت 

‏مراد از شریعت، مجموعه اصول و موازینی است که در آن مکتب و مذهب،‏‎ ‎‏به عنوان راههایی برای رسیدن به اهداف مورد نظر می باشد. گاهی مذهبی از درون‏‎ ‎‏پوک می شود و خلأ قانونگذاری دارد؛ بدین معنا که قادر به پاسخگویی نیازها و‏‎ ‎‏تطبیق خود با شرایط حاکم بر بشر نیست. اینجاست که بن بست یک مکتب شروع‏‎ ‎‏می شود، بن بست در تشریع و در قانونگذاری.‏

‏نمونه بارز این بن بست را می توان در تاریخ اسلام به وضوح دید. اهل سنت با‏‎ ‎‏کنار گذاشتن «ثقل اصغر» که در حقیقت مکمل و مبیّن «ثقل اکبر» است، در تبیین‏‎ ‎‏احکام و در تحقق آرمانهای مقدس اسلام به بن بست رسیدند و در نهایت،‏‎ ‎‏حکومت الهی رسول الله (ص) به حکومتهای سلطنتی بنی‏‏‎امیه و بنی عباس منتهی‏‎ ‎‏شد.‏

‏نص قرآن مدّعی اکمال دین است؛ «‏الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 385
‏ ‏

نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً‏».‏‎[1]‎‏ ‏

‏با علی (ع) است که دین کامل می شود و ولایت علی است که تتمیم هر‏‎ ‎‏نعمت است و این شیعه است که «اسلام مَرضی» است.‏

‏اهل سنت برای تکمیل احکام خود، چاره ای ندارد که به قیاس و استحسان‏‎ ‎‏و... روی آورد و عرف را از مرجع بودن برای فهم الفاظی که در قوانین الهی به کار‏‎ ‎‏رفته است، به منبعی در قانونگذاری ارتقاء دهد تا خَلأ قانونگذاری رفع شود.‏

‏این یک بن بست است در حوزه تشریع و قانونگذاری و ربطی به اجرا ندارد؛‏‎ ‎‏اما گاهی دین به عنوان یک مجموعۀ هماهنگ، احکامش در قالب اصولی مبیّن و‏‎ ‎‏واضح مطرح است؛ اما در مرحله اجرا، دچار مشکل است.‏

2 ـ 1 ـ 1 ـ وجود مشکل در اجرا

‏هر گاه اهداف، عالی باشند اما برای رسیدن به این اهداف عالی کادر اجرایی‏‎ ‎‏قوی و هماهنگ با این اهداف تربیت نشده باشند، بالطبع حرکت ناتمام می ماند و‏‎ ‎‏به اهداف مورد نظر نمی رسد.‏

‏اینکه می بینیم گاهی اولیای خدا و حکم خدا مظلوم و منزوی قرار می گیرند،‏‎ ‎‏این دلیل بر عدم کارایی این احکام و ناقص بودن آنها نیست تا بخواهیم از خود مایه‏‎ ‎‏بگذاریم و دین خدا را رنگ کنیم که مردم پسند شود و با بهانه های مختلف دست از‏‎ ‎‏حکم خدا برداریم تا با خواست مردم هماهنگ شود. برای مثال، می بینیم حضرت‏‎ ‎‏مجتبی (ع) _ با اینکه حکومت را جز آنان سزاوار نیست و نه فقط حفظ حکومت‏‎ ‎‏بر آنان واجب است بلکه به دست آوردن آن حتی تا سر حد شهادت هم در مواردی‏‎ ‎‏واجب می شود ـ وقتی نیروهای اجرایی او ضعیف می شوند و به دیگری روی‏‎ ‎‏می آورند و در حقیقت، کفر و نفاق را بر ولایت ترجیح می دهند از حکومت دست‏‎ ‎‏می شوید و به تربیت نیروها و هدایت مردم می پردازد؛ که در مکتب تشیع حکومت‏‎ ‎‏وسیله‏‏‎ای است برای هدایت مردم و برای تحقق آرمانهای مقدس و الهی، نه اینکه‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 386
‏ ‏

‏حکومت هدف باشد تا با زیر پا گذاشتن همه ارزشها، در صدد حفظ آن برآیند که‏‎ ‎‏دیگر این حکومت ارزش نیست، بلکه ضد ارزش است.‏

3 ـ 1 ـ 1 ـ وجود مشکل از ناحیۀ تلقی و تحمل توده ها 

‏اما گاهی مکتب کامل است، و رهبر شایسته، و نیروها هماهنگ، اما‏‎ ‎‏تلقی مردم و تحمل مردم کم است؛ مکتب، آرمانهایی دارد که مردم تحمل آن را‏‎ ‎‏ندارند. رهبر به راهی می رود که مکتب می خواهد، اما مردم خواستار احکامی‏‎ ‎‏هستند که خودشان می خواهند. به تعبیر امیرالمؤمنین علی(ع) در روزهای اول‏‎ ‎‏خلافتشان: «‏... لیس امری و امرکم واحد، انکم دعوتمونی لانفسکم و انا ادعوکم‎ ‎الی الله‏»‏‎[2]‎‏. ‏

‏درست است که مردم با شور و عشق و ایمان شروع کرده اند اما در مسیر راه،‏‎ ‎‏گردنه‏‏‎های بسیاری است‏‏ که گذر از آن، ایمان، ایثار و مجاهدت فراوانی می طلبد.‏‎ ‎‏در چنین وضعی، نمی توان با مراعات هواها و خواسته‏‏‎های این توده آفت زده،‏‎ ‎‏احکام را به آسانی و بدون مشکل پیاده کرد؛ و از طرفی نمی توان دست از اهداف‏‎ ‎‏برداشت و یا به مسخ و تحریف و تبدیل احکام پرداخت. این نسخ یک بن بست‏‎ ‎‏است که می بایست در نظام معرفتی و نظام تربیتی و بالطبع نظام اخلاقی از آن‏‎ ‎‏صحبت کرد و به این مشکل پرداخت.‏

‏از سوی دیگر، نمی توان با «تحمیل» حرکت کرد، که این با اهداف تربیتی‏‎ ‎‏مکتب منافات دارد؛ زیرا مکتب خواسته است که مردم خودشان به ارتقای وجودی‏‎ ‎‏برسند و با اعمالشان نردبان ترقی را طی کنند (‏لیقوم الناس بالقسط‏) و از طرفی‏‎ ‎‏نمی توان از اهداف مکتب دست کشید و احکام اسلامی را با ذوق و خواسته‏‏‎های‏‎ ‎‏دنیایی و محدود این افراد ضعیف، همرنگ کرد.‏

‏همچنین نمی توان با این عذر که دیپلماسی جهان امروز و یا نظم نوین جهانی و‏‎ ‎‏یا... چنین می طلبد، دست از اصول و احکام مبتنی بر اصول برداریم و یا آن را‏‎ ‎‏ 


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 387
‏ ‏

‏رنگ کنیم و یا مقطعی و نژادی برخورد کنیم و احکام را مختص به زمانی خاص‏‎ ‎‏قلمداد کنیم. نظامات اسلامی محدوده شکن است و آمده است تا نقاط کور را‏‎ ‎‏روشن کند، زیرا برای خود مبانی و اصولی دارد که اگر نظام معرفتی او را پذیرفتی و‏‎ ‎‏معقول دانستی نظامات دیگر خواه ناخواه بر او مترتب می شوند. اگر آرمانها‏‎ ‎‏متفاوت بود، لامحاله موضع گیریها متفاوت و بالطبع اصول و احکام هم متفاوت‏‎ ‎‏خواهد بود.‏

‏کوتاه سخن آنکه، حوزۀ بن بست های یک مکتب متفاوت است و نمی توان‏‎ ‎‏با مشکلات، به گونه ای سطحی برخورد کرد و در پی اقبال یا عدم اقبال‏‎ ‎‏مردم، دست از احکام کشید و مرعوب تحلیلهای روشنفکر مآبانه شد و به بهانه‏‎ ‎‏تأثیر زمان و مکان، دست تحریف در دین را باز گذاشت؛ بلکه می توان با یک‏‎ ‎‏نظام معرفتی صحیح و یک مدیریت و کادر اجرایی هماهنگ و اقتدار و ثبات‏‎ ‎‏مؤمنین واقعی و یا جهاد و کوشش از مرزهای دین دفاع کرد و استوار و محکم‏‎ ‎‏باقی ماند.‏

‏غرض این نیست که هر وقت صحبت از زمان و مکان و یا تطبیق اصول و‏‎ ‎‏اهداف با شرایط می شود، وحشت بدعت و ارتداد داشته باشیم و بالطبع و‏‎ ‎‏سر در گم و دست و چشم بسته حرکت کنیم و قابلیت انعطاف را از دست بدهیم؛‏‎ ‎‏بلکه باید مشکلات را دسته ‏‏‎بندی کرد و در این ورطه خطرناک کاملاً مراقب حفظ‏‎ ‎‏اصول و مبانی باشیم که مبادا برای حفظ خود و یا تألیف قلوب دیگران، از اصول و‏‎ ‎‏مبانی خود دست کشیم.‏

 

2 ـ 1 ـ اصول موضوعه 

‏سخن از حکم خدا برای بشر است و حرف نهایی این است که «‏ان الحکم الاّ‎ ‎لله‏»؛ قانونگذاری منحصراً از آن اوست و از هیچ منبع و مرجعی جز الله، و از هیچ‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 388
‏ ‏

‏دین و مرامی جز اسلام پذیرفته نیست: «‏من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه‏»‏‎[3]‎‎ ‎‏و «‏انّ الدین عندالله الاسلام‏» ‏‎[4]‎‏.‏

‏قبل از شروع بحث پیرامون نقش زمان و مکان در تحول موضوعات و بالطبع‏‎ ‎‏نقش آن در تحول و دگرگونی احکام، به بیان اصولی به عنوان اصول موضوعه و‏‎ ‎‏پیشفرض می پردازیم:‏

‏اصل اول ـ ضرورت دین‏

‏اگر در مباحث معرفتی، دین را برای بشر ضروری دانستیم و گفتیم که دین تنها‏‎ ‎‏راه نجات است و وحی را یگانه منبع قانونگذاری تلقی کردیم و غریزه، عادت،‏‎ ‎‏ عرف، عقل و عقلا را به عنوان منابع قانونگذاری نپذیرفتیم و انسان را نه در‏‎ ‎‏محدوده دنیا که در وسعت آخرت مد نظر داشتیم و انسان را در مسیری بی نهایت‏‎ ‎‏نگاه کردیم، خواه ناخواه از حصار قانونگذاریهای محدود فراتر می رویم و چشم‏‎ ‎‏به آسمان می دوزیم که او چه می خواهد و چه می فرستد و برای چنین انسانی چه‏‎ ‎‏اعتباراتی را مدنظر داشته است.‏

‏در این صورت، دیگر نمی توان در قانونگذاری الهی، به عرف و عادت و عقل‏‎ ‎‏و عقلا رجوع کرد؛ زیرا عقیم بودن این منابع قانونگذاری را نشان داده است و‏‎ ‎‏بر همین اساس است که به وحی روی می آوریم و منتظر وحی می شویم مگر اینکه‏‎ ‎‏خود وحی در مواردی به عنوان مرجع و یا به صورت امضاء و تأیید، حکمی از‏‎ ‎‏احکام این منابع را بپذیرد.‏

‏به عنوان پیشفرض قبول کردیم که «دین» ضروری است و این دین، بر اساس‏‎ ‎‏نوع خلقت انسان که همان فطرت است بنا شده و مدعی هدایت بشر بسوی اهداف‏‎ ‎‏عالی انسانی است.‏

‏اصل دوم ـ دین کامل‏

‏از مفاد اصل اول مشخص می شود که دین بالطبع مدعی کمال هم هست چون‏‎ ‎


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 389
‏ ‏

‏نمی تواند در بیان احکام و هدایت انسانها متکی به غیر موازین خود باشد؛ اما سؤال‏‎ ‎‏این است که کمال دین در کجاست و با چه امری تحقق می یابد؟‏

‏نص قرآنی بر این کمال دلالت دارد:‏

‏«‏... الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام‎ ‎دینا...‏»‏

‏اما مراد از «‏الیوم‏» چیست و در آن روز چه امری واقع شده است که کمال دین‏‎ ‎‏بدان متکی است؟ به اتفاق اهل شیعه و اکثر مفسرین اهل سنت، بنابراین روایاتی که‏‎ ‎‏از ابوسعید خدری و جابر انصاری حتی روایتی از ابو هریره، مراد از «‏الیوم‏» روز‏‎ ‎‏هیجدهم ذی الحجه در حجة الوداع است و این آیه در شأن امیر المومنین نازل شده‏‎ ‎‏است. اگر چه در مفاد آیه و در معنای «‏من کنت مولاه فعلی مولاه‏» بحث شده‏‎ ‎‏است، اما در اصل واقعه و شأن نزول تقریباً اتفاق نظر وجود دارد.‏

‏اما بعضی از اهل سنت، مراد از «‏الیوم‏» را یوم عرفه دانسته اند و فخر رازی‏‎ ‎‏«‏الیوم ‏» را به عنوان عادت اهل لسان نقل کرده و آن را اشاره به روز خاصی‏‎ ‎‏نمی داند. و در پاسخ به این سؤال که پس مراد از اکمال دین چیست؟ می گوید:‏‎ ‎‏اکمال دین به اکمال شریعت است و شریعت، با نزول این آیه تکمیل شد.‏

‏جواب این است که اولاً بعد از این آیه، آیات تشریعی دیگری مثل آیۀ کلاله و‏‎ ‎‏آیه ربا نازل شده و روایات کثیری از فریقین، اکمال به معنای «اکمال تشریعی»‏‎ ‎‏ را نفی می کند. و ثانیاً، اهل سنت به اتفاق قائل هستند که آیات الاحکام و‏‎ ‎‏حتی سنت نبوی برای تشریع کافی نیست و عمل صحابه، اجماع ، قیاس و‏‎ ‎‏حتی عرف را هم به عنوان قانونگذار مطرح می کنند؛ و بعضی از محققین‏‎ ‎‏اهل سنت، موارد اجتهاد در مقابل نص عمر را تجویز می کنند و امری ضروری‏‎ ‎‏می دانند؛ زیرا قائلند که همۀ اقوال و افعال رسول الله(ص) از وحی نیست، بلکه‏‎ ‎‏رسول الله در امور دنیوی همچون جنگ، قضاوتها و حتی در ابواب عبادات به‏‎ ‎


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 390
‏ ‏

‏ اجتهاد خود عمل می کرده است و از صحیح مسلم نقل می کنند که حضرت‏‎ ‎‏فرمودند:‏

‏«‏... إنّما انا بشرٌ... اذا امرتکم بشیء من دینکم فخذوا به، و اذا امرتکم بشیءٍ ‎ ‎من رأی فانَّّما أنا بشر‏»‏‎[5]‎‏.‏

‏اما نص قرآن بر اکمال دین نظر دارد و در یک روز با یک امری مسلّم، دین به‏‎ ‎‏کمال رسید و به همین جهت کفار مأیوس شدند:«‏...‏ ‏الیوم یئس الذین کفروا من‎ ‎دینکم...‏» و آن چیزی نیست مگر ولایت و امامت امیرالمؤمنین (ع)، به عنوان‏‎ ‎‏مکمل دین و مفسّر و مبین احکام و سرپرست و پیشوای الهی برای هدایت بشر.‏‎ ‎‏مفاد «‏الستُ اولی بالمؤمنین؟‏» همان مفاد «‏النبی اولی بالمؤمنین من انفهسم‏» است و‏‎ ‎‏همین مفاد برای امام هم محفوظ است: «‏من کنتُ مولاه فعلی مولاه‏».‏

‏اصل سوم ـ جامعیت دین‏

‏مراد از جامعیت گسترش و شمول احکام در جمیع شؤون حیات بشر است به‏‎ ‎‏صورتی که در دین، «منطقۀ فراغ» وجود ندارد، که دین، شامل آن نشود و آن را فرا‏‎ ‎‏نگرفته باشد و در حقیقت انسان در تمام روابط خود، ضابطه الهی می خواهد که‏‎ ‎‏حکم الهی متکفّل بیان این ضابطه است:‏

‏«‏عن ابی بصیر عن ابی عبدالله (ع) فی حدیث قال: انَّ عندنا الجامعه. قلت: و‎ ‎ما الجامعه؟ قال: صحیفة فیها کل حلال و حرام و کلُّ شیء یحتاج الیه الناس حتی‎ ‎الارش فی الخدش...‏»‏‎[6]‎‏. ‏

‏اگر یک فشار دست که به عنوان یک امر جزئی است دارای حکمی باشد؛ این‏‎ ‎‏واقعه خالی از حکم نیست و حلال و حرام خدا همۀ این موارد را فرا می گیرد و‏‎ ‎‏مجموعه این حلال و حرام به صورت صحیفۀ محفوظ است؛ و در این صحیفه، ‏‎ ‎کل شئ یحتاج الیه‏ ‏الناس‏ مطرح شده است. در این صورت، جایی برای تقسیم‏‎ ‎‏احکام به عبادی و غیر عبادی نمی ماند به این عنوان که حلال و حرام شارع در‏‎ ‎


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 391
‏ ‏

‏محدوده عبادات است و در غیر عبادات شارع یا سکوت کرده و یا به غیر واگذار‏‎ ‎‏کرده است.‏

‏در هر حال احکام، تمام مایحتاج الیه الناس را در بر می گیرد و به لحاظ وجوب‏‎ ‎‏لطف، بر شارع حکیم واجب است که هم حکم را جعل کند و هم این حکم را به‏‎ ‎‏مکلف برساند و او را از تحیر خارج سازد.‏

‏اصل چهارم ـ اجتهاد و تفاوت آن بین اهل سنت و شیعه‏

‏مرحوم کاشف الغطاء در مقالۀ «‏الاجتهاد فی الشریعه بین السنة و الشیعه‏» بیان‏‎ ‎‏می کند که:‏

‏ «خداوند در هر واقعه حکمی دارد «‏ان لله فی کل واقعة حکماً حتی الارش فی‎ ‎الخدش‏» و شارع، اصول کلی را بیان کرده است و برای به دست آوردن این احکام‏‎ ‎‏جزئی که تعبیر به واقعه شده است نیازمندیم به اجتهاد که ردّ فروع بر اصول می باشد‏‎ ‎‏و این ضرورت در اجتهاد فقط به خاطر نیاز مردم نیست بلکه طبیعت شریعت‏‎ ‎‏اقتضای چنین امری را دارد.»‏

‏ایشان در ادامه توضیح می دهند:‏

‏«همراه با قرآن و سنت که دو رکن اساسی شریعت هستند، باب اجتهاد مفتوح‏‎ ‎‏است؛ زیرا اصحاب در فهم نصوص و سنت حسب اختلاف افهام و درجات‏‎ ‎‏وجودیشان مختلف است. «‏انزل من السماء مأء فسألت اودیة بقدرها‏».‏

‏هر انسانی به مقدار ظرفیت وجودی خویش از آب هدایت قرآن و سنت‏‎ ‎‏بهره مند می شود. پس حتی عندالحضور و شرف الحضور،  ‏‏«‏‏نیاز به اجتهاد» امری‏‎ ‎‏است محرّز و مسلّم‏‏ »‏‎[7]‎‏. ‏

‏پس اجتهاد عامل تحرک و پویایی فقه خواهد بود و با پذیرش اجتهاد به عنوان‏‎ ‎‏یک امر ضروری و محرز، دو عنصر زمان و مکان به عنوان عناصر مؤثر در اجتهاد‏‎ ‎‏به صورت کلی پذیرفته شده است؛ اما تفاوت اجتهاد بین اهل سنت و شیعه بدین‏‎ ‎


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 392
‏ ‏

‏گونه است که طبق عقیدۀ شیعه، اصول احکام به تمامه و کماله مطرح شده است و‏‎ ‎‏این اصول هم به ما رسیده زیرا روایات متعدد و کثیری داریم که:‏

‏«‏علینا القاء الاصول و علیکم التفریع‏»‏‎[8]‎‏. ‏

‏بنابراین، بر ائمه معصومین ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ القاء اصول واجب‏‎ ‎‏است و این القا، فقط به صورت بیان صرف نیست بلکه «بیان و اصل» است به‏‎ ‎‏جمیع مکلفین در هر عصر و مکانی، و وظیفه علما تفریع است، یعنی تطبیق فروع‏‎ ‎‏بر اصول.‏

‏شیعه با توجه به منبع قانونگذاری مطمئن که مصون از خطاست (عصمت) با‏‎ ‎‏طرح اصول از طرف این منبع، هم قداست الهی خود را حفظ کرده و هم با طرح‏‎ ‎‏اجتهاد به عنوان تفریع (‏علیکم التفریع‏) اصل پویایی و تحرک فقه، تطبیق و‏‎ ‎‏هماهنگی آن با نیازمندیها را ملحوظ داشته است.‏

‏اما اهل سنت، با پذیرش اجتهاد به عنوان یک موتور محرکه شریعت اسلامی،‏‎ ‎‏ آنچنان دایرۀ آن را وسعت داده که اجتهاد را همانند نصوص قرآن و احکام نبوی‏‎ ‎‏تلقی می کنند و گاهی «‏اجتهاد فی مقابل النص‏» را هم تجویز می نمایند و این اجتهاد‏‎ ‎‏را «اجتهاد مطلق» در مقابل اجتهاد علمای شیعه «اجتهاد مقید» می دانند.‏

‏نویسنده مقالۀ «الاجتهاد فی نظر الاسلام» بعد از طرح مسألۀ اجتهاد به عنوان‏‎ ‎‏عامل اساسی برای پویایی و تحرک مذهب، اجتهاد علمای شیعه را تمجید می کند‏‎ ‎‏(در مقابل بعضی از علمای اهل سنت که اجتهاد را جایز نمی دانند؛ اما معتقد است‏‎ ‎‏که این اجتهاد مقید است ، و در نهایت می گوید:‏

‏«‏و اباح النبی لمعازین حین اَن یجتهد برأیه و اَباح للصحابه اَن یجتهدوا بآرائهم‎ ‎مع رأیه فی شؤون الدنیا‏»‏‎[9]‎‏.‏

‏دکتر نادیه شریف العمری پا را از این فراتر گذاشته و بنابر روایتی از‏‎ ‎‏حضرت رسول(ص) نقل می کند، که ایشان فرمودند:«‏... انتم اعلم بامر دنیاکم و‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 393
‏ ‏

انا اعلم دینکم‏»‏‎[10]‎‏.‏

‏پس حضرت در امور دنیا به وحی عمل نمی کرده یعنی در حقیقت تمام‏‎ ‎‏گفته های رسول از وحی نیست بلکه وحی مختص به آیات قرآنی و نصوص نبوی‏‎ ‎‏است و در غیر این موارد حضرت اجتهاد می کردند که امکان خطا هم وجود دارد.‏‎ ‎‏در نتیجه، اگر نص و سنت قطعی از رسول به عنوان حجت نبود، به کمک اصل‏‎ ‎‏اجتهاد، خلاء قانونگذاری را رفع و بشر را از تحیّر خارج می کنیم.‏

‏همانطور که قبلاً گفته شد، با نفی ثقل اصغر به عنوان مکمّل دین و مبیّن‏‎ ‎‏شریعت، لامحاله اهل سنت در اصول کلی هم مشکل دارد که می بایست نسبت به‏‎ ‎‏اجتهاد چنین نظری سخاوتمندانه داشته باشد و با عرف و حکم حاکم به عنوان‏‎ ‎‏«‏حکم الله و اولوا الامر‏» برخورد کند.‏

‏اینجاست که قداست حکم شکسته می شود و احکام آسمانی اسلام با احکام‏‎ ‎‏انسانی که متهم به خطا، نسیان و ظلم و تنگ نظری است، مخدوش می شود و به‏‎ ‎‏تعبیر صریح و واضح قرآن، چیزی از رسالت هم باقی نخواهد ماند.‏

 

(2) زمان و مکان و تحول موضوعات احکام

‏برای مشخص شدن نحوۀ دخالت زمان و مکان در تحول موضوعات ـ بالطبع‏‎ ‎‏با تحول موضوع، حکم هم دگرگون خواهد شد ـ لازم است تعریفی از موضوع، ‏‎ ‎‏متعلق و حکم داشته باشیم تا بتوانیم نحوه ارتباط و تأثیر و تأثر هر کدام را مشخص‏‎ ‎‏کنیم.‏

 

1 ـ 2 ـ موضوع و متعلق 

‏مرحوم شهید صدر، در تعریف موضوع گفته است: «‏موضوع الحکم مجموع‎ ‎الاشیاء التی تتوقف علیها، فعلیة الحکم المجعول، فوجود المکلف المستطیع یکون‎ ‎


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 394
‏ ‏

موضوعاً لوجوب الحج‏.»‏‎[11]‎

‏مجموعۀ اشیایی که فعلیت حکم مجعول، بر آنها توقف دارد موضوع حکم‏‎ ‎‏است؛ یعنی وجوب حج زمانی فعلی می شود که مکلف مستطیع در خارج وجود‏‎ ‎‏پیدا کند. بنابراین، قبل از تحقق موضوع، حکم «فعلی» نیست؛ اگر چه در مقام‏‎ ‎‏جعل، وجود اعتباری دارد.‏

‏«‏اما متعلق هذا الوجوب محض الفعل الذی یوٌدیه المکلف نتیجة لتوجه‎ ‎الوجوب الیه و هو الحج فی هذا المثال‏» اما متعلق این وجوب فعلی است که مکلف‏‎ ‎‏انجام می دهد به خاطر وجوبی که به آن تعلق پیدا کرده که در مثال فوق، حج متعلق‏‎ ‎‏وجوب است.‏

‏بنابراین تعریف، در «وجوب الحج للمستطیع » موضوع، مکلف مستطیع و‏‎ ‎‏وجوب حکم است و حج متعلق آن، که گاهی به موضوع متعلق المتعلق هم‏‎ ‎‏اطلاق می کنند و بر همین اساس می توان فرق بین موضوع و متعلق را متوجه شد که‏‎ ‎‏متعلق وجود پیدا می کند به سبب وجوب؛ یعنی مکلف حج می رود به خاطر‏‎ ‎‏وجوب حج. اما حکم فعلی شده است به خاطر فعلی شدن موضوع. و همچنین‏‎ ‎‏می یابیم که وجود حکم متوقف است بر وجود موضوع و وجوب حکم سبب است‏‎ ‎‏بر ایجاد متعلق و داعیِ مکلف است که متعلق را انجام می دهد. پس حکم، داعٍ‏‎ ‎‏الی الموضوع نیست اما حکم داعی بر متعلق خودش هست.‏

 

2 ـ 2 ـ حکم و متعلّق 

‏با توجه به تعریف موضوع و متعلق و فرق بین آن دو و رابطۀ آنها با حکم، ‏‎ ‎‏می توان رابطۀ حکم و مقدمات را هم توضیح داد؛ بدین صورت که مقدمات‏‎ ‎‏یا دخیلند در تحقق متعلق (مقدماتی که وجود متعلق متوقف بر آنهاست) مثل‏‎ ‎‏سفر برای ادای حج، وضوء برای صلوة و مسلّح شدن برای جهاد؛ و یا آنکه در‏‎ ‎


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 395
‏ ‏

‏تکوین و تحقق موضوع دخیل هستند  (مقدمات موضوع) ، مانند استطاعت برای‏‎ ‎‏وجوب حج.‏

‏فرق بین این دو، به فرق بین موضوع و متعلق بر می گردد، نسبت به وجود و یا‏‎ ‎‏عدم حکم.‏

‏بدین صورت که: 1 ـ قبل از مقدمات وجوب، وجوبی نیست، اما قبل از‏‎ ‎‏مقدمات واجب وجوب هست 2 ـ مقدمات وجوب، وجوب تحصیلی ندارند یعنی‏‎ ‎‏واجب نیست که شخص، مستطیع شود تا وجوب حج برای او فعلی شود، اما‏‎ ‎‏مقدمات واجب که همان متعلق است، وجوب تحصیلی دارند.‏

‏به بیان دیگر، حکم دارای دو مقام است: مقام جعل و مقام مجعول که از مقام‏‎ ‎‏جعل به انشا و از مقام مجعول به فعلیت هم تعبیر می شود و به تعبیر حضرت‏‎ ‎‏امام خمینی(ره): مقام قانونگذاری و مقام تنفیذ.‏

‏در مرحله اول که مقام جعل و انشای حکم است، موضوع مفروض الوجود‏‎ ‎‏لحاظ می شود و بر این موضوع مفروض الوجود حکم عارض می شود؛ بنابراین‏‎ ‎‏بیان، در مرحله جعل و فرض، موضوع موجود است به وجود فرضی نه واقعی و‏‎ ‎‏خارجی و به دنبال آن حکم روی این موضوع مفروض الوجود می آید اما متعلق‏‎ ‎‏فرض وجود نمی شود؛ بلکه ما به وسیله امر یا نهی، مأمور به فعل یا ترک آن می‏‎ ‎‏ شویم.‏

‏اما در مرحله دوم حکم که مرحله فعلیت حکم است فعلیت این حکم‏‎ ‎‏که همان داعویت فعلیه است، یعنی زجر و بعث فعلی را همراه خواهد‏‎ ‎‏داشت نه فقط امکان داعویت که در مرحله جعل بود بلکه داعویت فعلیه این‏‎ ‎‏مرحله از حکم وابسته است به فعلیت موضوع در خارج و موضوع اگر در‏‎ ‎‏خارج فعلیت پیدا کرد به تمام قیوده و شرایطه حکم هم فعلی می شود و این است‏‎ ‎‏که در اصول به عنوان یک اصلی مسلم پذیرفته اند که «‏فعلیة کل حکم یتوقف‎ ‎


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 396
‏ ‏

علی فعلیة موضوع‏».‏

‏وقتی حکم فعلی شد، یعنی از مکلف خواست که متعلق وجوب را در خارج‏‎ ‎‏محقق کند، این حکم داعی می شود به سوی متعلق. مثلاً اگر در خارج مکلف‏‎ ‎‏مستطیع پیدا شد، حکم «‏ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا‏» نسبت‏‎ ‎‏به او فعلی می شود و از او می خواهد حج را که متعلق این وجوب است اتیان کند در‏‎ ‎‏این صورت است که تحصیل و تحقق تمامی مقدمات متعلق، بر اساس فعلیت این‏‎ ‎‏حکم، واجب می شود.‏

‏اما اینکه موضوع و قیود و اجزای آن را از کجا می فهمیم و چه چیزی جزو‏‎ ‎‏مقدمات موضوع است و مرجع تشخیص این موارد کدام است ، مسأله ای است که‏‎ ‎‏بعداً بدان می پردازیم.‏

 

3 ـ 2 ـ تقسیمات موضوع

‏موضوع می تواند به اعتبارات مختلف تقسیمات مختلفی داشته باشد؛ مثلاً به‏‎ ‎‏اعتبار اینکه آیا موضوع دارای حکم است یا نه ، از موضوعات جدید است؛ و یا‏‎ ‎‏اینکه موضوع، عرفی است، و یا از مخترعات شارع است؛ و یا اینکه موضوع از‏‎ ‎‏موضوعات ثابت است یا متطوّر و متحوّل؛ می توان تقسیمات متفاوتی را بیان‏‎ ‎‏کرد.‏

‏اما بنظر رسید اگر بخواهیم موضوعات را به نحوی تقسیم کنیم که تقریباً جامع‏‎ ‎‏و مانع باشد و تداخل اقسام در آن پیش نیاید بدین صورت تقسیم بندی کنیم:‏

‏1 ـ موضوعات صرفه؛ مثل خمر که موضوع حرمت است یا نجاست.‏

‏2 ـ موضوعات مستنبطه شرعیه (مخترعات شارع) مثل صلوة، صوم و زکاة. ‏

‏3 ـ موضوعات مستنبطه عرفیه؛ ‏مثل الغناء هو الصوت المطرب لا ما اشتمل‏ ‏علی‎ ‎الترجیع من غیر طرب‏.‏

‏ ‏

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 397
‏ ‏

‏4 ـ موضوعات مستنبطه لغویه: البته علما اکثراً لغویه و عرفیه را در یک تقسیم‏‎ ‎‏جای می دهند اما ممکن است عرف و لغت با هم متفاوت باشند؛ مگر اینکه بگوییم‏‎ ‎‏مقصود فهم عرفی است از لغات در این صورت، باید موضوعات مستطة عرفیه و‏‎ ‎‏لغویه به یک عنوان برگشت کند تحت یک قسم باشند. در دو قسمت اخیر، گاهی‏‎ ‎‏شارع حدودی وضع کرده مثل بلوغ شرعی، مقدار کر؛ و گاهی شارع هیچ تصرفی‏‎ ‎‏نکرده و حدودی تعیین نکرده است؛ مثل ارش جراحات.‏

‏5 ـ موضوعات مستحدثه؛ مقصود حوادث واقعه و رویدادهای نو ظهور‏‎ ‎‏است. در این قسمت این سؤال مطرح است که موضوعات مستحدثه و حوادث‏‎ ‎‏واقعه مصادیق جدیدی از همان موضوعات هستند یا آنکه موضوع جدیدی در‏‎ ‎‏مقابل موضوعات دیگر زاییده شده که ممکن است، با دیگر موضوعات، در حکم‏‎ ‎‏مشابهت داشته باشد و یا سرایت حکم است از موضوعی به موضوع دیگر که این‏‎ ‎‏شبهه قابل دقت و بررسی است.‏

 

4 ـ 2 ـ تقلید در موضوعات 

‏یک مسأله در خصوص «موضوعات » مطرح است و آن این است که آیا در‏‎ ‎‏شناخت موضوع، تقلید جایز است؟ یعنی احراز این موضوعات از شؤون فقیه‏‎ ‎‏هست یا آنکه تقلید جایز نیست؟‏

‏مرحوم سید در «عروه» (مسألۀ 67) بیان می کند که:‏

‏«‏محل التقلید و مورده هو الاحکام الفرعیة العملیة فلا یجری فی اصول‎ ‎الدین... و لا فی الموضوعات المستنبطة العرفیة او الغویة و لا فی الموضوعات‎ ‎الصرفة... و اما الموضوعات المستنبطة الشرعیة کالصلوة والصوم و نحو هما‎ ‎فیجری التقلید فیها کالا حکام العملیة‏.»‏

‏مرحوم سید مثال می زنند که اگر مقلد شک کند که فلان مایع خمر است یا خلّ‏‎ ‎


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 398
‏ ‏

‏ و مجتهد بگوید «خمر است» تقلید جایز نیست؛ فقط ایشان در موضوعات شرعی‏‎ ‎‏که از مخترعات شارع است تقلید را جاری می داند و آن را از شؤون مجتهد تلقی‏‎ ‎‏می کند.‏

‏حضرت آیة الله خوئی فقط در موضوعات صرفه تقلید را جایز نمی دانند و در‏‎ ‎‏دیگر موارد، تقلید را واجب می دانند؛ ایشان استدلال می کنند که رجوع در‏‎ ‎‏موضوعات مستنبطه به مجتهد، رجوع به احکام این موضوعات است و تقلید در‏‎ ‎‏این موارد تقلید در فروع خواهد بود.‏‎[12]‎

‏مرحوم آیة الله حکیم در «مستمسک» بعد از بیان اینکه موضوعات احکام دو‏‎ ‎‏قسم هستند یا از مخترعات شارع هستند و یا اینکه عرفی یا لغوی هستند و در‏‎ ‎‏هر کدام از این دو قسم یا مفهوم بذاته واضح است و احتیاج به نظر و اجتهاد ندارد و‏‎ ‎‏یا آنکه محتاج به نظر و استدلال هست، نظر می دهند که اگر از قسم اول باشد که‏‎ ‎‏محتاج به نظر و اجتهاد نیست، نیازی به تقلید نیست و اگر از قسم دوم باشد، نیاز به‏‎ ‎‏تقلید می باشد.‏‎[13]‎

‏و از مرحوم شیخ انصاری نقل می کنند که ایشان تقلید در موضوعات مستنبطه‏‎ ‎‏را واجب و از شؤون فقیه می دانند.‏‎[14]‎

 

5 ـ 2 ـ مناسبات حکم و موضوع

‏مسألۀ دوم در موضوعات، این است که اگر موضوع از مخترعات شارع بود، ‏‎ ‎‏بالطبع نسبت به فهم موضوعات و اخذ قیود موضوعات می بایست به شارع مقدس‏‎ ‎‏رجوع کرد و از آن مرجع اخذ نمود؛ که از پیامبر (ص) نقل شده است که:‏‎ ‎‏«‏... خُذُوا عنّی مناسککم‏ »‏‎[15]‎‏ و ‏‏«‏صلّوا کما رأیتمونی اصلّی‏»‏

‏این است که در این موارد، در کیفیت عمل و در قیود و اجزا، باید به شارع‏‎ ‎‏مقدس رجوع کرد.‏

‏ ‏

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 399
‏ ‏

‏در همین جا، این بحث مطرح است که اگر جریان عملی نسبت به مناسک و یا‏‎ ‎‏عبادات از رسول الله به ما نرسید و یا متعارض بود و در لسان ادلّه، فقط به اتیان‏‎ ‎‏فعلی به عنوان جزء و یا شرط امر شده باشد، در این صورت می توان به عرف و یا‏‎ ‎‏لغت رجوع کرد و مازاد از آن را برائت جاری کرد یا نه؟‏

‏اما در غیر مخترعات شارع اگر موضوعی در لسان ادله اخذ شود، مرجع‏‎ ‎‏تشخیص موضوع فهم عرفی از لغت خواهد بود؛ حتی در موضوعات صرفه هم‏‎ ‎‏می بایست به فهم عرفی از لغت مراجعه کرد و چه بسا عرف در مناسبات عرفیه و در‏‎ ‎‏محاورات خودش از لسان ادله تعمیم و یا تخصیص را بفهمد که این تعمیم و‏‎ ‎‏تخصیص که از مناسبات حکم و موضوع فهمیده می شود، متتبّع است؛ و دلیل‏‎ ‎‏حجیت این مناسبات، ارتکاز ذهن عرفی است که این ارتکاز، باعث این ظهور‏‎ ‎‏می شود و این ظهور هم حجیت دارد.‏‎[16]‎

‏پس فهم عرفی از الفاظ، که در لسان ادلّه أخذ شده، و مرتکزات عرفیه در‏‎ ‎‏تعیین موضوع مؤثر است، و در حقیقت مرجع تشخیص موضوع، فهم عرفی و‏‎ ‎‏مرتکزات عرفیه، خواهد بود و پرواضح است که مراد از فهم عرفی و احراز‏‎ ‎‏مرتکزات عرفیه، عرف زمان صدور ادله خواهد بود، نه عرف زمان رجوع‏‎ ‎‏مجتهد.‏

‏اما اینکه این فهم عرفی زمان صدور روایت به چه صورت احراز می شود و یا‏‎ ‎‏اگر فهم عرفی عام با عرف خاص در سعه و ضیق مفهوم مختلف شوند مرجع کدام‏‎ ‎‏است؟ مسائلی است که در بحث «عرف» باید بدان پرداخت.‏

 

6 ـ 2 ـ نحوۀ اخذ موضوع 

‏مسالۀ دیگری که در رابطه با موضوع مطرح است، نحوۀ اخذ موضوع در ادله‏‎ ‎‏و نحوه ارتباط حکم با موضوع است. برای مثال، گاهی عنوان مأخوذ در لسان‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 400
‏ ‏

‏ادله، به نحوی است که در موضوع اخذ می شود و به عبارت واضحتر، موضوع‏‎ ‎‏مقید به این عنوان است ثبوتاً و نفیاً؛ و گاهی عنوان مشیر است و گاهی هم حکم؛‏‎ ‎‏اگر چه در لسان ادله روی ذات موضوع رفته، اما ذات در حکم مدخلیتی ندارد و‏‎ ‎‏عنوان در حقیقت موضوع حکم است.‏

‏مثلاً در لسان دلیل گفته شده است «لباس بلند پوشیدن حرام است» و ما‏‎ ‎‏با توجه به روایات دیگری می فهمیم که تشبّه به کفار حرام است و چون فرضاً‏‎ ‎‏کفار در آن زمان بدین صورت لباس می‏‏‎پوشیدند، از این باب حکم به حرمت‏‎ ‎‏شده است، و گاهی حکم و یا شروط و قیود موضوع ـ که بالطبع در حکم هم‏‎ ‎‏مؤثر خواهد بود ـ عناوینی هستند که در یک زمان یک نحو مصادیق دارند و در زمان‏‎ ‎‏دیگر مصادیق دیگر، اگر چه در مفهوم هم واحد باشند، مثلاً «‏الخمس بعد‎ ‎المؤونة‏».‏

‏اینکه «مؤونه» لغتاً چیست، فرقی نکرده است اما مصادیق آن با توجه به شرایط‏‎ ‎‏و زمان و مکان خواه ناخواه متفاوت خواهد بود.‏

‏از همین باب است: مروّت، شأن، تشبّه به کفار، و روایاتی که معلل هستند‏‎ ‎‏ ـ بویژه در باب معاملات ـ به منفعت و مصلحت عقلایی و یا توصیه و جهت و قصد‏‎ ‎‏محلله و عدم آن.‏

‏فرضاً اگر حکم به عدم نفوذ بیع الدم می شد، این از باب نبودن منفعت و‏‎ ‎‏مصلحت عقلایی بوده است و در فرض مصلحت عقلایی، این حکم مرتفع‏‎ ‎‏می شود و گاهی موضوع در یک زمان، مصادیق محدودی داشته اما در زمانی دیگر‏‎ ‎‏مصادیق بیشتری می یابد و یا بالعکس.‏

‏برای مثال: اگر گفتیم حرمت غنا از باب لهوّیت آن است و در زمان ائمه‏‎ ‎‏ _علیهم السلام_ که مصادف با زمان بنی عباس و بنی امیه بوده، تمام مصادیق غنا‏‎ ‎‏حالت طرب و لهویّت را داشته است؛ اما اگر امروز، از غنا برای اهداف دیگر‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 401
‏ ‏

‏استفاده صحیح می شود به صورتی که در آموزش کودکان و یا در زمینه‏‏‎های هنری و‏‎ ‎‏به صورت غیر طرب و لهو و لعب از این وسیله استفاده شود شاید بتوان گفت که‏‎ ‎‏موضوع مبدّل شده است و دیگر نمی توان حکم به حرمت اینچنین موسیقی و یا‏‎ ‎‏غنایی کرد.‏

‏خلاصۀ سخن آنکه، احراز موضوع به صورتی که آیا ذات موضوع موضوعیت‏‎ ‎‏دارد یا اینکه مشیر است به امر دیگری، و نیز احراز قیود، شرایط و اوصاف موضوع‏‎ ‎‏که آیا این اوصاف، اوصاف مقوّم موضوع هستند ـ به صورتی که وجوداً و عدماً ‏‎ ‎‏موضوع تابع آنهاست یا غیر ـ یا آنکه از اوصاف غالبیه و یا مصداق بارز و موارد‏‎ ‎‏دیگری باشد، و اینکه آیا ذکر موضوع در ادله از باب مصداق است و یا تمام ‏‎ ‎‏الموضوع همین است، اینها از مواردی است که تغییر زمان و مکان به عنوان دو‏‎ ‎‏مشخصه بارز تحول در موضوعات خارجیه می تواند باعث تغییر حکم بشود؛ یعنی‏‎ ‎‏در حقیقت، موضوع حکم شرعی را تغییر نمی دهد بلکه باعث می شود مصداقی از‏‎ ‎‏مصادیق موضوع به خاطر تغییر ماهیت این مصداق از موضوع خارج شود و دیگر‏‎ ‎‏این فرض مصداق آن موضوع نباشد.‏

‏البته می توان تصور کرد ـ و به کرّات اتفاق افتاده ـ که فقیهی در رابطه با استظهار‏‎ ‎‏از ادله، امری را به عنوان تمام الموضوع فهمیده است اما در جریان اجرا و یا در‏‎ ‎‏برخورد با مجموعۀ ادله به این نتیجه رسیده است که مثلاً استظهارش صحیح‏‎ ‎‏نبوده؛ پس می توان تسلط فقیه بر منابع و ذوق فقهی او در فهم ظهورات عرفی از‏‎ ‎‏یک سو، و از طرف دیگر توجه و دقّت نسبت به مصادیق خارجیه و موضوعات‏‎ ‎‏جدید که به عنوان موضوعات مستحدثه مطرح است باعث شود فقیه هم در فهم‏‎ ‎‏حکم و هم در تطبیق حکم کلی بر موضوعات واقعی خودشان به نتایج دقیقتر و با‏‎ ‎‏ثبات تری برسد.‏

 

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 402
 

7 ـ 2 ـ نمونه‎های تأثیر زمان و مکان در اجتهاد 

‏در خاتمه، مواردی را به عنوان نحوه تأثیر زمان و مکان در اجتهاد ـ اعم از اینکه‏‎ ‎‏در موضوع باشد به غیر موضوع به اختصار بیان می کنیم:‏

الف ـ تعمیم موضوع؛‏ بدین معنا که قبلاً موضوع حکم محدود بوده است و‏‎ ‎‏امروز عمومیت بیشتری پیدا کرده است و برای این قسم موضوع مسألۀ زکاة و‏‎ ‎‏احتکار را مثال زده اند.‏

‏اما باید گفت که: اولاً، نقش زمان و مکان تنها در جایی است که عنوان‏‎ ‎‏واقعی موضوع محفوظ باشد و زمان ـ و مثلا پیشرفتهای آن ـ مصداقی را که‏‎ ‎‏قبلا از مصادیق این موضوع نبوده است آن را مصداق این موضوع نموده‏‎ ‎‏است. همانطور که در خصوص «دم» مثلا اینچنین شده است اما زکات موضوع‏‎ ‎‏آن در روایات اجناس مخصوصی است بطوری که تصریح شده است که غیر‏‎ ‎‏آنها زکات ندارد این نقش زمان و مکان نیست بلکه حتی در روایات هم‏‎ ‎‏از معصومین (ع) سؤال می شده است و روایاتی داریم که تصریح می کند که زکاة‏‎ ‎‏در موارد منصوصه است و نفی زکاة از غیر این موارد است. مشکل از اینجا‏‎ ‎‏برخاسته است که ما عادتهای خودمان را به حساب استظهارات می گذاریم و‏‎ ‎‏می گوییم مگر می شود گندم زکاة داشته باشد اما برنج نداشته باشد؟ و بعد از‏‎ ‎‏چیدن مقدماتی، مسأله را تعمیم دهیم و از عنوان «ضرائب» دلیلی بر تعمیم زکاة‏‎ ‎‏دست و پا کنیم.‏

‏غافل از اینکه اگر مالی متعلق زکاة قرار نگیرد، اگر دارای منفعتی باشد،‏‎ ‎‏متعلق خمس می شود و گذشته از این دو عنوان مسأله ضرائب و مالیاتها را در اختیار‏‎ ‎‏ولی امر مسلمین است که بر اساس مصلحت عمومی، اقدام به اخذ مالیات‏‎ ‎‏می کند.‏

‏ ‏

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 403
‏ ‏

ب ـ تبدّل موضوع:‏ به این معنا که موضوع مبدّل شده است، پس حکم قبل را‏‎ ‎‏ندارد. برای این عنوان، مثال قمار و دیۀ عاقله را مطرح کرده اند. بدین معنا که‏‎ ‎‏دیۀ عاقله در محیط جزیرةالعرب مطرح است که زندگی قبیله ای است و لازمۀ‏‎ ‎‏امنیت و دفاع مشترک، غرامت فامیلی و مشترک خواهد بود و چون امروز مسالۀ‏‎ ‎‏قبیله و امنیت مشترک مطرح نیست، این موضوع مبدّل شده است و دیگر‏‎ ‎‏موضوعیتی ندارد.‏

‏اما ممکن است کسی بگوید که این دیه برای حفظ قداست فامیل است یعنی‏‎ ‎‏دیه عاقله در مقابل ارث محتمل است، اگر ارث نسبت به فامیل برداشته شده‏‎ ‎‏است دیه هم برداشته می شود؛ چه محذوری داریم که بگوییم شارع مقدس‏‎ ‎‏می خواهد به طریق احکام، یک ارتباط فامیلی محکم را ایجاد کند که افراد یک‏‎ ‎‏فامیل نسبت به مقدرات یکدیگر مسؤول باشند، البته ادعا نمی کنیم که ملاک حتماً‏‎ ‎‏همین است بلکه قائل هستیم که ملاک، آن هم نیست که مطرح شده تا به سبب نفی‏‎ ‎‏موضوع، نفی حکم بشود؛ و با وجود چنین احتمالی، دیگر نمی توان حکم به تبدّل‏‎ ‎‏موضوع کرد.‏

ج ـ منفعت و مصلحت عقلایی:‏ اگر احراز کردیم که حکم شرع براساس منفعت‏‎ ‎‏و مصلحت عقلایی است مثل اکثر ابواب معاملات، در این صورت حکم وجوداً و‏‎ ‎‏عدماً دائر مدار این مصلحت است و با تغییر شرایط و دگرگونی در نوع ارتباطات،‏‎ ‎‏ممکن است مصلحت تفاوت کند، و بالطبع حکم هم متفاوت می شود.‏

د ـ وجود جهت و قصد محلّله و عدم آن.

هـ ـ تغییر مصالح عامّۀ مسلمانان‏: اگر مقصود مصلحت مسلمانان در رابطه با‏‎ ‎‏حکم حاکم باشد، باید چنین تعبیر کنیم که حاکم براساس مصلحت حکم می کند و‏‎ ‎‏طبعاً این حکم، با تغییر مصالح، تغییر خواهد کرد.‏

 

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 404
 

3 ـ عرف و تشخیص موضوع

 

1 ـ 3 ـ جایگاه عرف در تشخیص موضوعات احکام 

‏با توجه به نقش تعیین کنندۀ عرف در تشخیص موضوعات احکام، بعضی قائل‏‎ ‎‏شده اند که بحث از زمان و مکان و نقش آن در تحول اجتهاد، منحصراً بحث از‏‎ ‎‏عرف و نقش عرف در این تحول خواهد بود.‏

‏با این توضیح که زمان و مکان می توانند در عرف مؤثر باشند و باعث تغییر‏‎ ‎‏عرف شوند و با این تغییر است که موضوع متحول می شود و در نهایت در حکم اثر‏‎ ‎‏می گذارد، پس لازم است که در این مقاله، به عرف نظری داشته باشیم و بعد از‏‎ ‎‏طرح عناوین عرف، مطالبی را که به تأثیر عرف در موضوعات احکام مربوط‏‎ ‎‏می شود، بررسی کنیم. در بحث عرف می توان به این عناوین پرداخت:‏

الف ـ تعریف عرف 

‏برای «عرف» تعاریفی بیان شده است:‏

‏«عرف روشی است که در اثر تکرار در نظر صاحبان طبیعتهای سلیم پذیرفته‏‎ ‎‏می شود و در نفوس مستقر می گردد.» و یا «‏العرف عادة جمهور قوم فی‎ ‎قول او فعل‏» و یا «هر پدیده‏‏‎ای که در میان مردم رایج می شود را عرف گویند.»‏‎ ‎‏پس می توان گفت که: اگر امری نزد گروهی از مردم مستحسن باشد و آن مردم‏‎ ‎‏مکرراً به این عمل مستحسن اقدام کنند، این امر به صورت عادت این مردم تلقی‏‎ ‎‏می شود و بعد از تکرار و استقرار این امر نزد این گروه به عنوان عرف این افراد‏‎ ‎‏خواهد بود.‏

‏و اگر این عرف بعد از این مراحلی که گفته شد (استحسان، تکرار عمل و‏‎ ‎‏استقرار فی النفوس) تعمیم پیدا کند در محدودۀ وسیعی از اقوام و گروههای‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 405
‏ ‏

‏مختلف به کار رود، به عنوان‏‏ «س‏‏یرۀ عملیه» و یا «قراردادهای عقلایی» تلقی‏‎ ‎‏خواهد شد. پس با این تعریف اخیر از عرف، می توان نحوۀ شکل گیری و تکوّن‏‎ ‎‏یک عرف را فهمید و از طرفی مشخص می شود که عرف و عادت و سیره، با هم چه‏‎ ‎‏تفاوتی دارند.‏‎[17]‎

ب ـ نحوه شکل‎گیری عرف (منشأهای عرف)

‏اما اینکه منشأ این عرف چیست و مراد از استحسان کدام است؟ آیا فطرت‏‎ ‎‏انسانها منشأ این عرف است یا طبیعت سلیم ـ که گاهی به «درک حسن و قبح عقلی»‏‎ ‎‏تفسیر می شود ـ را می توان منشأ عرف به حساب آورد؟‏

‏آیا تعلیم پیامبران در نسل بشر موجب چنین عادات و بالنتیجه عرفها شده است‏‎ ‎‏یا اینکه حکّام جابر با تحمیل و ترغیب، سنتهای غلط را به عنوان عادت و عرف‏‎ ‎‏جایگزین سنتهای صحیح کرده اند؟ اینها مسائلی است که می بایست در بحث عرف‏‎ ‎‏بدان پرداخت.‏

ج ـ کاربرد عرف

‏اما در مورد عناوین دیگر از قبیل کاربرد عرف و اینکه آیا عرف فقط مرجع‏‎ ‎‏در تشخیص مفاهیم است، و آیا عرف در معاملات و حدود و قیود عقود‏‎ ‎‏کارایی فراوان دارد، و آیا می توان پای عرف را در نفس حکم باز گذاشت یا نه؟ و‏‎ ‎‏در بحث از اختلاف عرفها مرجع کدام است و آیا لازمه تعدد عرف، تعدد حکم‏‎ ‎‏شرع نیست و در ملاک حجیت عرف عدم الردع برای این حجیت کافی است و یا‏‎ ‎‏آنکه به اثبات و تأئید شارع نیاز داریم؛ و نیز در نحوۀ احراز عرف با توجه به تغییرات‏‎ ‎‏اساسی در شیوه عادات و عرفهای ملتها و اقوام و... اینها از مباحثی است که‏‎ ‎‏می بایست بدان پرداخت و اگر چه بعضاً در بحث نقش عرف در موضوعات احکام‏‎ ‎‏مؤثر هستند اما ما اصل تأثیر را مفروض گرفته و به نحوه و مقدار این تأثیر‏‎ ‎‏می پردازیم.‏

‏ ‏

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 406
‏ ‏

‏عرف و نقش آن در موضوعات احکام را می توان در ضمن این عناوین بررسی‏‎ ‎‏کرد و به مقدار تأثیر آن پرداخت:‏

1 ـ در مفاهیم:‏ ادله ما حامل احکام شارع مقدس هستند و رابطه بین ما و احکام‏‎ ‎‏شرعی، یک سری الفاظ و عباراتی است که در یک ظرف زمانی معین و در یک‏‎ ‎‏فضای خاص مطرح شده نیست.‏

‏اگر چه احکام مختص به مشافهین نیست و حکم اعم است و غایبین را‏‎ ‎‏هم شامل می شود ـ زیرا در جعل حکم توجه به افراد خارجی نشده است تا گفته‏‎ ‎‏شود آیا مختص به حاضرین است یا اعم، بلکه فرض وجود شده و احکام به نحو‏‎ ‎‏قضیه حقیقه جعل شده و حکم بر روی موضوع مفروض الوجود رفته ـ اما مراد از‏‎ ‎‏این الفاظ و این عناوین مأخوذ در قضیه را می بایست از عرف زمان صدور فهمید و‏‎ ‎‏بر همین اساس است که یگانه مرجع فهم الفاظ، عرف است و این فهم عرفی است‏‎ ‎‏که خواه ناخواه متبع است؛ گرچه ممکن است استظهارات مختلفی از این فهم‏‎ ‎‏بشود، اما هر کدام از این استظهارات مدعی است که درک صحیح از فهم عرفی را‏‎ ‎‏استظهار کرده است. در اینجا سؤالاتی مطرح است:‏

‏اولاً، نحوۀ احراز این فهم عرفی از الفاظ که در لسان ادله به عنوان موضوع و یا‏‎ ‎‏قیود و شرایط موضوع بیان شده است به چه صورت است؟ آیا با احراز عرف امروز‏‎ ‎‏و استصحاب قهقرایی و کشاندن این عرف تا زمان صدور می توان به شارع مقدس‏‎ ‎‏نسبت داد که مرادش از این لفظ و این عبارت این مفهوم است یا نه؟‏

‏آیا می بایست به لغت مراجعه کرد، و آیا هر لغتی که نزدیکتر به زمان صدور‏‎ ‎‏روایت باشد اعتبار بیشتری دارد و اگر بین فهم عرفی و لغات در سعه و ضیق‏‏‎الفاظ و‏‎ ‎‏حدود و قیود آن اختلاف باشد، مرجع کدام است؟‏

‏مثلاً در «‏اِغسل ثوبک من النجس‏» «‏اِغسل‏» در لغت بر مطلق المایع‏‎ ‎‏اطلاق می شود و لغت، غسل با آب مضاف را هم غسل می داند؛ اما عرف‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 407
‏ ‏

‏حصّه خاص که غسل بالماء باشد را غسل می داند، در این موارد کدام متبع‏‎ ‎‏است عرف یا لغت؟ و دیگر اینکه آیا عرف در غیر عبادات مرجع تشخیص مفاهیم‏‎ ‎‏است؟ که گفته شده: «فقیه در تشخیص موضوع از جهت مفهوم به عرف رجوع‏‎ ‎‏می کند» که این شبهه شبهه صدقی است و شبهه صدقی غیر از شبهۀ‏‎ ‎‏«مصداقی» است و رجوع فقیه به عرف در شبهه صدقی مختص معاملات است، نه‏‎ ‎‏عبادات.‏

‏یعنی در عبادات می بایست به ادله رجوع کرد و مرجع تشخیص موضوع و‏‎ ‎‏حدود و قیود آن در عبادات بیان ادله می باشد نه فهم عرفی از الفاظ وارد شده در‏‎ ‎‏دلیل.‏

‏قبلاً گفته شد که در موضوعات مخترعه اینکه شارع باید موضوع را بیان کند و‏‎ ‎‏کیفیت عمل را توضیح دهد (‏خذوا منی مناسککم؛ صلوا کما رأیتمونی اُصلّی‏) این‏‎ ‎‏حرف با رجوع به عرف در فهم عناوین که در ادلۀ مربوط به عبادات مثل صلوة،‏‎ ‎‏صوم، حج، و... می باشد منافات ندارد بلکه بیان شارع در مورد کیفیت عمل و‏‎ ‎‏بیان شرایط و صحت و بطلان عمل تمام الملاک خواهد بود؛ اما در صورت‏‎ ‎‏سکوت شارع نسبت به اجزا و قیود یک فعل عبادی مثل سجده و عدم احراز فعل آن‏‎ ‎‏از طرف معصوم (ع) و یا عدم دلالت فعل بر لزوم، آیا نمی توان در این موارد به فهم‏‎ ‎‏عرفی رجوع کرد؟‏

‏مثلاً اگر وارد شده است که در صورت «‏سهو فی الصلوة‏» سجده سهو‏‎ ‎‏خوانده شود و فرضاً دلیلی بر نحوۀ سجده نداشتیم، آیا نمی توان برای مفهوم‏‎ ‎‏سجده به عرف رجوع کرد و فرضاً حکم کرد که عندالعرف سجده «‏وضع الجبهة‎ ‎علی الارض‏» است، و ذکر و خصوصیاتی که در سجدۀ صلوة واجب قید شده‏‎ ‎‏است در مفهوم سجده عندالعرف موجود نیست و حکم به عدم اعتبار این قیود در‏‎ ‎‏سجده سهو کرد؟‏

‏ ‏

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 408
‏ ‏

‏و ثانیاً، در رابطه با فهم عرفی از لغات و ظاهر آیه اگر تنافی باشد کدام مقدّم‏‎ ‎‏است؟ از باب مثال گفته شده است آیۀ: «‏هو الذی سخّر لکم البحر لتأکلوا لحماً‎ ‎طریاً‏» در این آیه به گوشت ماهی اطلاق «لحم» شده است؛ اما عرف به ماهی‏‎ ‎‏اطلاق گوشت نمی کند.‏

‏اگر این فهم را پذیرفتیم و احراز نکردیم که عرف به گوشت ماهی اطلاق لحم‏‎ ‎‏می کند یا نه، کدامیک از این دو ظهور مقدم است؟ ظهور عرفی از لحم که به لحم‏‎ ‎‏غیر ماهی اطلاق لحم می کند یا ظهور قرآن که خلاف آن است؟‏

‏در هر حال، در تشخیص موضوع از جهت مفهوم، می بایست به عرف رجوع‏‎ ‎‏کرد و فهم عرفی یگانه مرجعی است برای احراز موضوعات ادله و حدود و ثغور‏‎ ‎‏موضوع، مفهوماً.‏

2 ـ سعه و ضیق موضوع 

‏برای کلام سه دلالت قائل شده اند: 1 ـ دلالت تصوریه؛ 2 ـ دلالت تصدیقیه اوّلیه؛ 3 ـ دلالت تصدیقیه‏‎ ‎‏ثانویه.‏

‏در دلالت تصدیقیه ثانویه، عرف بنابر مناسبات حکم و موضوع از لفظ وارد‏‎ ‎‏شده در ادله، یا تعمیم را می فهمد و یا تخصیص را که این فهم عرفی نسبت به‏‎ ‎‏تضییق و یا توسعه موضوع متبع است مثلاً اگر در دلیل وارد شده است: «‏إغسل‎ ‎ثوبک اذا اصابه البول‏»در این صورت عرف تخصیص را می فهمد نه تعمیم را،‏‎ ‎‏گرچه در دلیل مطلق الغسل آمده اما عرف «غسل بالماء» را غسل می داند. و گاهی‏‎ ‎‏بالعکس حکم در دلیل روی حصّۀ خاص رفته اما عرف می فهمد که این حصه از‏‎ ‎‏باب مثال است مثل اینکه در دلیل وارد شده که اگر در قربه (ظرف مخصوصی‏‎ ‎‏است) «‏وقع فیها نجس انه لا‏ ‏تتوضأ منها و لا تشرب‏» عرف این حکم را برای کوزه هم‏‎ ‎‏ثابت می داند و خصوصیتی برای قربه قائل نیست.‏

‏پس فهم عرفی در سعه و ضیق موضوع و اینکه این فهم کاشف باشد از مراد‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 409
‏ ‏

‏جدی متکلم نسبت به مبانی ای که در ادله ذکر کرده است مؤثر این فهم منشأ‏‎ ‎‏ظهوری می شود که این ظهور حجت است.‏

‏حال اگر مفهوم موضوع و قیود و حدود آن را از ادله گرفتیم لامحاله‏‎ ‎‏برای فعلیت حکم نیاز به تحقق و فعلیت این موضوع و قیود و شرایط خواهیم‏‎ ‎‏داشت. ‏

‏در اینجا این مسأله مطرح است که عناوین مأخوذه در ادله که عرف مفاهیم آن را‏‎ ‎‏مشخص کرد به چه نحو اخذ شده است؟ آیا اینها از مواردی است که جزء و‏‎ ‎‏مقومات موضوع هستند یا آنکه جزء مقوم نیستند؟‏

‏به عبارت واضحتر، خصوصیات مذکور در ادله که در لسان اصول و فقه به‏‎ ‎‏حیثیت تعبیر می شود تعلیلّیة هستند یا تقییدیه که اگر حیث، حیث تعلیلی باشد اخذ‏‎ ‎‏در موضوع نمی شود؛ اما اگر حیث حیث تقییدی باشد یعنی اخذ در موضوع حکم‏‎ ‎‏می شود و قوام موضوع به این حیث است.‏

‏پس نهایتاً با انتفای این خصوصیت در موضوع، حکم هم منتفی می شود؛ بر‏‎ ‎‏خلاف فرض اول که با انتفای این خصوصیت حکم منتفی نمی شود. ‏

‏آیا مرجع تشخیص، لسان دلیل شرعی است، زیرا اخذ حیثیت در حکم‏‎ ‎‏به دست شارع است و لا محاله نحوۀ اخذ این خصوصیت هم به دست‏‎ ‎‏شارع خواهد بود که دلیل، کاشف از اصل اخذ حیثیت و نحوۀ این حیثیت خواهد‏‎ ‎‏بود.‏

‏مثلاً دلیل به این صورت وارد شده است: «‏الماء اذا تغیّر یتنجّس‏» می‏‎‎‎‏فهمیم که‏‎ ‎‏«‏تغیّر‏» به صورت حیثیت تعلیلیه اخذ شده است و اگر به لسان «‏الماء المتغیر متنجس‏»‏‎ ‎‏وارد شود می‏‎‎‎‏فهمیم که «تغیر» حیثیت تقییدیه است؛ و بر همین میزان است دلیل:‏‎ ‎‏«‏قلّد العالم‏» و «‏قلّدهِ ان کان عالماً‏».‏

‏مرحوم شهید صدر بین مقام جعل و مجعول تفاوت قائل شده است و تصریح‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 410
‏ ‏

‏می کنند که «تغیّر حیثیت تعلیلیه است، اگر چه به نحو تقیید در دلیل و مقام جعل‏‎ ‎‏اخذ شده باشد و «علم» حیثیت تقییدیه است برای وجوب تقلید، اگر چه شرط و‏‎ ‎‏علت است در لسان دلیل و مقام جعل».‏‎[18]‎

‏آیا در این موارد می توان به فهم عرفی از نحوۀ اخذ خصوصیت در لسان ادله‏‎ ‎‏رجوع کرد و به تعابیری که در لسان ادله بیان شده است به نحوه اخذ خصوصیت پی‏‎ ‎‏برد و با کمک از این فهم مشخص کرد که این خصوصیت جزو مقوّمات موضوع‏‎ ‎‏است یا نه جزء مقوّمات موضوع نیست؟‏

3 ـ شروط و قیود ضمنیّه 

‏با توجه به امضایی بودن معاملات و لزوم وفا به جمیع عقودی که شارع از آن‏‎ ‎‏نهی نکرده است (‏اوفوا بالعقود؛ تجارة عن تراض، احل الله البیع‏).‏

‏در رابطه با قیود و شروط این عقود شرعیه که دیگر تأسیسی نیستند و امضایی‏‎ ‎‏هستند، گاهی این قیود و شروط در ادله ذکر شده اند که متبع می باشند و گاهی‏‎ ‎‏در ادله مذکور نیست بلکه عرف آن را معتبر می داند؛ مثلاً در باب «خیار عیب»‏‎ ‎‏سالم بودن مبیع را معتبر می داند و صحت را در مبیع شرط می داند؛ اگر چه در‏‎ ‎‏معامله بدان تصریح نشده باشد و بر همین اساس در صورت عیب، خیار فسخ‏‎ ‎‏دارد.‏

‏در حقوق جدید بحثی مطرح است به این عنوان «لزوم و تعهد به دادن‏‎ ‎‏اطلاعات»؛ آیا فروشنده ملزم است که اطلاعات لازم از مبیع را به خریدار بدهد‏‎ ‎‏حتی اگر در معامله چنین شرطی نشده باشد؟‏

‏بعضی از بزرگان، به عدم لزوم چنین تعهدی نظر داده اند و روایات غش‏‎ ‎‏حرمت کتمان، را برای اثبات چنین لزومی تام نمی دانند.‏

‏اما اگر گفته شود که دادن اطلاعات نسبت به نوع معاملات عندالعرف متفاوت‏‎ ‎‏است، گاهی معامله ‏‏‎ای می شود که اطلاعات از مبیع، مقداری از ثمن و گاهی اکثر‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 411
‏ ‏

‏ثمن را در بر می گیرد به صورتی که اگر اطلاعات همراه با مبیع حذف شود عرف‏‎ ‎‏خاص این چنین معاملاتی را عیب فی المبیع تلقی می کند، نه شرط خارج از مبیع‏‎ ‎‏مثلاً اگر کشوری فلان ابزار جنگی سرّی و پیشرفته را خریداری کرد که نحوه‏‎ ‎‏استفاده از آن جزء قیمت این مبیع است و شاید جزء انحصارات کشور فروشنده‏‎ ‎‏باشد، عرف خاص در صورت عدم انتقال، چنین اطلاعاتی را به عنوان عیب و‏‎ ‎‏نقص فی نفس المبیع می داند، اما اگر فلان وسیله برقی فروخته شد، در صورت‏‎ ‎‏ندادن اطلاعات، نقص فی نفس المبیع لازم نمی آید، بلکه ثمن در مقابل مبیع است‏‎ ‎‏و مبیع هم صحیح و سالم است در این صورت فروشنده متعهد به دادن اطلاعات از‏‎ ‎‏مبیع نیست.‏

‏در اینجا این سؤال مطرح است که در موارد شروط و قیود ضمنیّه آیا‏‎ ‎‏ملاک عرف است به معنای بناء العقلاء که عمومیت و همگانی داشته باشد یا نه هر‏‎ ‎‏عرفی برای خودش قیود و حدودی دارد که عقود و معاملات در آن عرف خاص با‏‎ ‎‏چنین شروطی شرعاً معتبر است و «‏اوفوا بالعقود؛ و احل الله البیع‏» آنها را‏‎ ‎‏فرا می گیرد.‏

4 ـ در مصادیق موضوع 

‏گفته شد که مرجع تشخیص مفاهیم مأخوذ در ادله عرف است و این فهم عرفی‏‎ ‎‏است که در اصل مفهوم، در سعه و ضیق آن، نحوه اخذ قیود در موضوع و بالطبع در‏‎ ‎‏حکم دخالت دارد. اما جای این سوال باقی است که در تطبیق این مفهوم بر مصادیق‏‎ ‎‏خود آیا باز به نظر عرف رجوع می شود یا آنکه دقت عقلی و نظر کارشناسی و یا به‏‎ ‎‏تعبیر دیگر، عرف خاص معتبر است؟ مثلاً در لسان ادله عنوان موت وارد شده‏‎ ‎‏است و برای این موضوع، احکام شرعی مترتب شده که ما به عرف رجوع می کنیم و‏‎ ‎‏مفهوم موت را به دست می آوریم که عرف مثلاً «‏مالا حیاة له‏» و یا «‏ازاحة الروح‏» را‏‎ ‎‏می گویند. در این صورت در مفهوم مشکلی نیست؛ اما در تطبیق این مفهوم‏‎ ‎‏ ‏


کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 412
‏ ‏

‏بر مصادیق نه به عنوان مصداق خارجی صرف، بلکه به عنوان مصادیقی که آن‏‎ ‎‏مفهوم عرفی بر آن تطبیق کند، بین عرف عام و نظر مسامحی این عرف با نظر عرف‏‎ ‎‏خاص که نظر دقّی است اختلاف باشد مثلاً هنوز قلب تپش دارد عرف عام «موت»‏‎ ‎‏را قائل نیست اما عرف خاص این تپش را علامت حیاة نمی داند و این شخص را‏‎ ‎‏مرده به حساب می آورد، در این صورت، ملاک کدام است؟ و یا اینکه نه عرف در‏‎ ‎‏تطبیق مفهوم متخذ از آن بر مصادیق دیگر حجیت نیست و ملاک احراز خارجی‏‎ ‎‏است.‏

5 ـ در موضوعات صرفۀ خارجی

‏آیا این مایع خمر است یا نه، آیا ذهاب خمر مشرفیه شده است یا نه. و... ‏

‏در تشخیص این موضوعات نه عرف، نه نظر مجتهد و نه نظر کارشناس بلکه‏‎ ‎‏نظر مقلد معتبر است که گفته اند: تقلید در موضوعات جایز نیست.‏

‏اما در اینجا این مسأله مطرح است که گاهی موضوع، موضوع شخصی است‏‎ ‎‏و گاهی اجتماعی و مربوط به مجتمع؛ مثلاً «ضرر»، حکم وجوب صوم را‏‎ ‎‏بر می دارد و احراز اینکه روزه برای شخص ضرر دارد، مربوط به خودش هست.‏‎ ‎‏اما اگر حکم مربوط به مجتمع باشد برای احراز موضوع چنین حکمی بالطبع باید به‏‎ ‎‏ولی فقیه رجوع کرد و این فقیه است که می بایست این موضوعات اجتماعی را‏‎ ‎‏احراز کند (عناوینی از قبیل عسر و حرج عمومی، ضرر، هرج و مرج مصلحت‏‎ ‎‏عمومی و...)‏

‏در قسمت دوم هم گاهی فقیه و ولی فقیه به عنوان مفتی روی موضوعات‏‎ ‎‏مفروضه؛ حکم می کند اما گاهی فی نفسه حکم ضرری نیست اما در مرحله اجرا و‏‎ ‎‏در تزاحم با احکام دیگری ضرری می شود و در این صورت مرجع تشخیص فقیه‏‎ ‎‏است آن هم فقیهی که عهده دار ادارۀ جامعه هست نه فقط مفتی باشد.‏

 

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 413
 

2 ـ 3 ـ نقش عرف در متعلقات احکام 

‏نقش عرف را در موضوعات احکام بررسی کردیم، غالباً در کلمات فقها،‏‎ ‎‏موضوع و متعلق به یک عنوان به کار می رود و بین موضوع و متعلق تفکیک‏‎ ‎‏نکرده اند؛ اگر چه برای آن دو تفاوت قائلند. گفته شد موضوع چیزی است که در‏‎ ‎‏مقام جعل فرض وجود شده است و مفروض الوجود است که در صورت فعلیت آن‏‎ ‎‏در خارج، حکم هم فعلی می شود.‏

‏و متعلق مطلوب است و می بایست در خارج محقق شود و گفتیم حکم «‏داعی‎ ‎الی الموضوع‏» نیست، اما حکم «‏داعی نحو المتعلق‏» است.‏

‏وقتی حکم فعلی شد از مکلف می خواهد که متعلق را محقّق کند. پس در‏‎ ‎‏مقام فعلیت، اول موضوع فعلی می شود بعد حکم فعلی می شود و بعد با اراده‏‎ ‎‏مکلف و اقدام او متعلق تحقق پیدا می کند همچنین گفتیم که با تعبیر موضوع،‏‎ ‎‏حکم هم تغییر می کند و زمان و مکان به عنوان دو عامل مؤثر در تغییر عناوین‏‎ ‎‏موضوع، در حکم مؤثرند. در این صورت آیا این دو عنصر می توانند در متعلق هم‏‎ ‎‏مؤثر باشند؟‏

‏طبیعی است که احتمال تأثیر نسبت به متعلق هم داده می شود؛ مثلاً‏‎ ‎‏اگر گفته شد «‏و بالوالدین احساناً‏» و خوب احسان به والدین و اکرام ایشان این‏‎ ‎‏اکرام و احسان ممکن است در زمانهای مختلف که متعلق حکم است، متفاوت‏‎ ‎‏باشد.‏

‏این مثال از باب مصداق متعلق است، اما گاهی عرف در مفهوم متعلق تصرف‏‎ ‎‏می کند. مثلاً اگر گفته شود که ادله مفطرات اختصاص به اکل و شرب دارد یعنی‏‎ ‎‏وجوب امساک مربوط است به اکل و شرب. در این صورت، اکل و شرب متعلق‏‎ ‎‏حکم است (‏یحرم شرب...‏). ‏

‏ ‏

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 414
‏ ‏

‏در این صورت اگر عرف به تزریقات صدق اکل و شرب ندانست در این‏‎ ‎‏صورت آیا تزریق موجب بطلان صوم هست یا نه اگر چه باعث تقویت شود؟ که در‏‎ ‎‏فتاوای فقها بین تزریقی که موجب تقویت است (آمپول تقویتی) و غیر آن فرق‏‎ ‎‏گذاشته شده است، قابل بحث و بررسی است.‏

‏پس عرف هم می تواند در موضوعات احکام و هم مستندات احکام‏‎ ‎‏برای تعیین مفهوم و یا تعیین مصادیق مفهوم به عنوان عرف عام و یا خاص،‏‎ ‎‏موثر باشد. اما اینکه با عدم تغییر موضوع و متعلق، حکم تغییر کند، امری است‏‎ ‎‏محال‏

‏ ‏

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 415
‏ ‏

کتابنامه

‎ ‎

کتابنقش زمان و مکان در موضوعات احکام: مجموعه مقالاتصفحه 416

  • ـ مائده (5) آیه 3.
  • ـ صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه 93.
  • ـ آل عمران (3) آیه 85.
  • ـ آل عمران (3) آیه 19.
  • ـ صحیح ملسم، ج 4، ص 1835.
  • ـ وسائل الشیعه، ج 19، باب 48، ص 271، ح ا؛ اصول کافی، ج 1، ص 238، ح 1.
  • ـ محمد حسین آل کاشف الغطاء، الاجتهاد فی الشریعة بین السنّة و الشیعه، (متون فقه پژوهشی).
  • ـ در این باره، ر.ک: اصول کافی، ج 1، ص 59، 60، 67؛ اعیان الشیعه، ج 1، صص 385 ـ 387.
  • ـ احمد امین بک، الاجتهاد فی نظر الاسلام (متون فقه پژوهشی).
  • ـ صحیح مسلم بشرح النوری. ج 10، ص 190؛ ج 7، ص 95؛ حجة الله البالغ، ج 1، ص 128.
  • ـ شهید صدر، دروس فی علم الاصول، الحلقة الاولی، ص 158. الحلقة الثانیه، ص 246.
  • ـ حاشیه عروة الوثقی، مبحث تقلید، م 67.
  • ـ مستمسک العروة الوثقی، ج 1، ص 105.
  • ـ به نقل از: سید عباس رضوی، مقالۀ «مرجعیت و موضوع شناسی».
  • ـ وسائل الشیعه، ج 8، ب 2 (ابواب اقسام الحج)، ح 3؛ تیسیر الوصول، ج 1، ص 313.
  • ـ محمدباقر صدر، دروس فی علم الاصول، الحلقه الثانیه، ص 151.
  • ـ تذکر این نکته لازم است که، در تعابیر علما، گاهی از «بنای عقلا» تعبیر به «عرف» می شود که مقصود «عرف عام» است و اکثراً در تعابیر این بزرگان عرف و عادت به یک معنا اراده می شود. در این باره، ر.ک: فواید الاصول، ج 3 ـ 4، ص 68.
  • ـ محمدباقر صدر، دروس فی علم الاصول، الحلقة الثالثه، الجزء الثانی، ص 258.