بخش چهارم: خاندان

به قلم علامه میرزا ابوالفضل تهرانی

84

 

 

 

 

 

 

 

 

به قلم علامه میرزا ابوالفضل تهرانی

‏ ‏

‏خدیجه خانم ثقفی از تبار حاج ملاهادی نوری تاجر مازندرانی است که در اواسط حکومت آغامحمدخان قاجار از شهرستان نور به تهران آمد. پسرش محمدعلی بود. فرزند محمدعلی، میرزاابوالقاسم کلانترتهرانی از پرورش‌یافتگان حوزه اصفهان، تهران و نجف بود.‏

‏فرزند میرزاابوالقاسم، میرزا ابوالفضل تهرانی بود و همچون پدر یک عالم دینی بود. او پدربزرگ خدیجه خانم ثقفی است. پدر خانم، میرزامحمد ثقفی تهرانی است.‏

‏در سلسله مقالاتی به بازشناسی این خاندان می‌پردازیم.‏

‏ ‏

‏علامه میرزا ابوالقاسم ثقفی نوری تهرانی معروف به کلانتر، صاحب کتاب «مطارح الانظار» تقریرات درس اصول شیخ اعظم انصاری پدر جد همسر حضرت امام خمینی قدس الله اسرارهم از علمای برجسته دوران خویش بوده است. شرح حال آن عالم جلیل به قلم فرزند ادیب و دانشمند ایشان، علامه میرزا ابوالفضل تهرانی با قلمی‌بسیار شیوا به صورت نثر مسجع و آمیخته با اشعار زیبا، به زبان عربی نگارش یافته که با نام کتاب «صدح الحمامة فی احوال الوالد العلامة» منتشر گردیده است. متن حاضر برگرفته از کتاب مذکور بوده که به فارسی برگردانده شده است. اگرچه تلاش مترجم آن بوده تا کمی‌از لطافت عبارات نگارنده را در این ترجمه بنمایاند، اما خود بر عدم امکان ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 330
‏انتقال آن معترف میباشد. ‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏ابوالقاسم ثقفی نوری تهرانی، حکیم، متکلم، فقیه، اصولی، ادیب، مفسر، خطیب و نویسنده. سوم ماه ربیع الثانی سال 1236 ق در تهران زاده شد. ‏

‏پدرش حاج محمد علی یکی از آراستگان به پارسایی و پرهیز، نیکترین نیکان و بزرگترین تاجران بود، خوی او مهربانی کردن به کودکان بود و تفضل بر یتیمان. ‏

‏همچنین جد او حاج محمد هادی چون فرزندش از بازرگانان تهران و یکی از معروفان به عزت وشرافت که در اصل و در آغاز عمر و ابتدای کار از اهالی نور مازندران بود که او و خاندانش به منزله نور آن دیار بودند، سپس از آنجا به تهران کوچید و عزم ماندن در آنجا کرد، در آنجا ازدواج کرد و پله های نردبان ترقی را در عزت و بزرگی و پارسایی طی نمود. دارای پسرانی شد که یکی از آنها جد پدری من و آن دیگری جد مادری من است. ‏

‏پدرم از خردسالی شیفته رشد وکمال بود و عمویی داشت که در جرگه جویندگان دانش بود، پس در نزد او به فراگیری پاره ای از دروس مقدماتی مشغول گشت و نشانه فراگیری نیکو در او آشکار گشت. آنگاه که به سن ده سالگی رسید و عمویش آهنگ اصفهان نمود، با او همراه و در کنف حمایتش یک سال در اصفهان ماندگار شد. عمویش به گمان ادب کردن او، وی را با کتک و سخنان درشت میآزرد و او در صدد فرصتی برای رهایی از این شرایط بود تا اینکه عمویش عزم رهسپاری به سرزمین شرف و اقبال یعنی بارگاه امام حسین (ع) در کربلا را نمود، در بین راه و در روستای (شهرابان) که دو منزل مانده به بغداد بود به گروهی از اهالی تهران برخورد کردند که از زیارت آن آستانهای بلند مرتبه باز می‌گشتند و در میان ایشان تنی چند از خویشان و همتایانش بودند، پس چون دید که نمیتواند سنگینی رفتارهای عموی خود را تحمل نماید برآن شد که با این گروه به تهران و نزد خاندان خویش بازگردد. ‏

‏در تهران به ادامه تحصیل سرگرم شد تا به سن بلوغ رسید. چون پدر و مادرش به عزم ادای واجب حج رهسپار حجاز گردیدند، در کربلای معلا بار افکندند و او را برای ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 331
‏کسب دانش و فضیلت در آنجا برجای گذاردند و سرپرستیش را به فردی مورد اعتماد سپردند و به کسب علم و فضیلت مشغول شد تا زمان بازگشت حاجیان رسید؛ ولی در حالی که او چشم به راه بازگشت پدر و مادر خویش بود، ایشان از راه شام و سوریه به وطن بازگشتند و او که شیفته دیدار آنان بود به تنهایی به تهران بازگشت و دوباره به آنچه شوق قلبی او بود یعنی فراگیری علوم و کسب فضائل پرداخت و در مدت چهار سال در حالی که هنوز به بیست سالگی نرسیده بود، مطالب اصلی و مهم ادبیات، اصول، فقه، فلسفه و ریزه کاریهای علم کلام وحکمت را آموخت و عمده تحصیلات او در این برهه از زمان، در پیشگاه استاد بزرگ فلسفه و حکیم الهی مرحوم آخوند ملا عبدالله زنوزی بود. ‏

‏سپس آهنگ شرفیابی به کربلا نمود و با رسیدن به آن سرزمین شریف به پیشگاه بلند سید ارجمند و دانشمند علامه سید محمد ابراهیم قزوینی صاحب ضوابط الاصول بار یافت و برهه هایی از زمان را در نزد او به فراگیری علم سپری کرد و از فضل و دانش او بهره برگرفت. ‏

‏آنگاه رویداد آمدن شیخ اعظم مرتضی انصاری به نجف اشرف به وقوع پیوست و او که بعدها در دامان آن شیخ جلیل پرورش یافت و عمده دانش خود را در آن مرحله از حضرتش آموخت، از این مژده به غایت خوشحال شد و با شوق هر چه تمامتر رحل اقامت را در کنار او افکند و با تلاش و کوشش هر چه بیشتر دامن همت بر کمر زد و روز و شب خویش را در راه کسب و فراهم آوردن علم و فضیلت صرف نمود تا جایی که از چشمه زلال و جوشان فیض و فضل او فراوان سیراب شد و گوهر درخشنده تارک علم و فضیلت گردید بدان سان که در میان همه همتایان کسی به او نمی‌رسید. ‏

‏در میان مشهور ترین شاگردان شیخ اعظم انصاری می‌توان از علامه سید محمد حسین کوهکمری و علامه سید محمد حسن شیرازی و علامه حبیب الله رشتی و علامه عبدالرحیم نهاوندی نام برد که وقتی پدر ما به ایشان اضافه گردد، آنان همچون پنج تن اهل کسای فضیلت می‌شوند، آنان که خردمند از برتری شان به شگفتی می‌افتد و محافل علم به ایشان زیور می‌یابد، آنان که نوشته هاشان در آفاق پراکنده شده و هر دوست و ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 332
‏دشمن به کمالشان اقرار نموده، تاریکی روزگاران با ایشان به روشنی گراییده و پرچمهای اسلام با دستشان بر افراشته گشته است. ‏

‏کوته سخن آنکه صاحبان فضل همگی براین سخن اند که در هیچ روزگاری همچون روزگار شیخ انصاری و آنگونه که در حوزه ایشان اتفاق افتاده است، اینگونه اهل علم و فضیلت فراهم نیامده اند. تا آنگاه که قضای الهی بر رحلت شیخ علامه ( مرتضی انصاری ) در سال 1281 ق قرار گرفت و آن چهار تن از بهترین شاگردان جنابش در نجف اشرف ماندگار شدند لکن پدر بزرگوار را دست روزگار به خطه تهران انداخت، جایی که در آن از علم و فضل نه نامی‌بود و نه نشانی. ‏

‏در آن سالها در سرزمین مقدس کربلا (1258ق) غائله ای هولناک رخ داد و آن عبارت بود از چیرگی یافتن ستمگری بی رحم به نام نجیب پاشا بر آن دیار که تلخی ها و شرنگ های فراوانی به کام اهل حق ریخت، فرزندانشان را کشت و زنانشان را به اسارت برد و حرمتشان را لگدکوب کرد آن سان که خون در کوچه و خیابان جاری شد و دلهره و اضطراب به جمع علما در نجف راه یافت و از بیم کشتار و شکنجه در سرزمینها پراکنده شدند و بر همین اساس پدر ما نیز عزم بازگشت به وطن خویش نمود. ‏

‏پس به تهران و آنگاه به اصفهان مراجعت کرد و دریافت که آتش علم در آنجا به خاموشی گراییده و پرچم نادانی بر افراشته شده است چون که در این سال سید جلیل و بزرگوار سید محمد باقر شفتی در گذشته بود ولی او در آن دیار نزد برخی از استادان معقول و حکمت و کلام به آموختن اشتغال ورزید و با ذهن پویا و توانای خود به خورشید معرفت بدل گشت. ‏

‏چون بهره مورد نیاز خود از اصفهان را برگرفت و از آنجا که دوری از شیخ و استاد بزرگش شیخ انصاری روزگار را براو تلخ ساخته بود و بدان سبب که تیرگی اوضاع در کربلا دیگر بار به روشنی و صفا گراییده بود، بر آن شد که بار دیگر آتش اشتیاق خود را با عزیمت به نجف اشرف و بارگاه مولی فرو نشاند، پس بار سفر بست و راهی آن دیار شد و هنوز دو ماه از اقامتش نگذشته بود که خبر در گذشت پدرش به او رسید، ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 333
‏در پی این خبر به شدت آشفته و دل نگران گشت و چنان پنداشت که گویی مرگ او نیز همزمان با مرگ پدر خواهد بود یا فقر و تنگدستی ریشه اش را بر خواهد کند و نزدیک بود که به طور کامل از رحمت حق نومید گردد پس به بارگاه مبارک و آستان مقدس مولی روی آورد و در حالت توجه و التفات کامل به خداوند به قرآن تفأل زد و این آیه را مشاهده کرد : ‏

‏مَن کَانَ یَظُنُّ أَن لَّن یَنصُرَهُ الله فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّمَاء ثُمَّ لِیَقْطَعْ فَلْیَنظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ. (الحج15)‏

‏از دیدن این آیه پرتو هدایت در قلبش تابیدن گرفت و به یقین دانست که یاور و روزی دهنده و کارساز، تنها خداوند است، پس امید و آرزویش را به سوی خداوند قرار داد و فقط به او توکل نمود و از آن گمانهای تباه آمرزش خواست. خلاصه آنکه با دریافت این خبر از استاد بزرگ خویش برای بازگشت به وطن و سر و سامان دادن به کارهای بازماندگان و بر طرف ساختن دشواریها، اجازه خواست و جنابش به او اذن داد. به تهران بازگشت و با استقرار در موطن به سامان بخشی کارها از جمله گزاردن وامهای او و باز پس دهی امانتهایی که در نزد وی بود و انجام بقیه سفارشهای پدر مشغول گردید و انجام این کارها به هر حال او را از اشتغال به علم و آموختن و فراگیری دور ساخت و تیرهای بلا و گرفتاری به سوی او روانه گشت و پس از این تاریخ تنها بیست و پنج سال عمر کرد. ‏

‏در همین هنگام بود که با برگزیدن دختری بزرگوار و دارای حسب به جرگه تأهل درآمد ولی تنها با گذشت دو سه ماه دیگر باره به شوق سرزمین نجف زندگی گوارای در وطن را رها کرده و به آن دیار انس و الفت رهسپار شد. ‏

‏این بار نه سال در نجف اشرف سکونت گزید و در این دوره از روزگار به همان اندازه که زمانه در بخشیدن علم به او از هیچ بهره ای دریغ نمی‌ورزید، به همان اندازه از کوچکترین بهره های مادی و دنیایی در حق او به سختی، بخل و مضایقت می‌نمود آن سان که درد و رنج تهیدستی را با همه وجود در می‌یافت ولی همچنان بی توجه به این همه، روزان و شبان را به کسب و فراهم آوردن دانش می‌گذراند و به هیچ فراز و ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 334
‏فرود و یا گشایش و تنگنایی، التفات نمی‌فرمود، چه به دانش اندوزی از سویی و دیدار و بودن با شیخ بزرگوارش از دیگر سو، سرگرم و دلباخته بود وهمه خوبیها را در لقای آن استاد می‌یافت. ‏

‏در نخستین سالهای این دوران نه ساله عزم زیارت خانه خدا و ادای حج نمود زیرا که مستطیع شده بود ولی از آنجا که متاع و ملکی برای فروش و به دست آوردن مال در اختیار نداشت، بیشتر کتابهای خود را که به سختی بدانها نیاز داشت فروخت که در بین این کتابها نسخه ای از کتاب الفصول الغرویه [ تالیف صاحب فصول مشهور ] بود که بر آن حاشیه های بسیار ارزنده ای زده بود ولی به حکم اضطرار مجبور به فروش آن شد. ‏

‏پس از بازگشت از این سفر روحانی و پنج سال بهره برداری از پرتو نورانی شیخ اعظم، بنا بر اقتضای مصلحت از اهل و عیال خویش در خواست کرد که به او بپیوندند و ایشان چنین کردند و با این پیوستن از سویی راحتی برای او فراهم شد ولی از سوی دیگر چون از مال و ثروت بهره ای نداشت، و راههای کسب در آمد به روی او بسته بود و در عین حال به علم و تعلیم اشتغال داشت ، نزدیک بود که از توان ادامه این وضع باز ماند و اگر کمکهای مالی شیخ او که ملجأ و پناه همگان در این موارد بود شامل حال او نمی‌شد، فقر و تنگدستی او را از پای در می‌آورد، در هر حال وی همچنان از دشواریهای فقر هراسان بود ولکن خود را به داشتن علم و فضیلت، دلداری می‌داد. در صدر مجلس علم و فتوای شیخ حاضر می‌شد و به اهل طلب، فیض و بهره می‌رسانید و بدینگونه تا چهار سال شب و روز خود را از پس یکدیگر سپری می‌نمود تا اینکه بار دیگر از استادش برای آمدن به تهران رخصت یافت و به آن سرای برگشت. چندی از ماندنش در تهران نگذشته بود که عزم تشرف به سرزمین طوس و آستان قدس را نمود و در این هنگام با شیخ بزرگوار عبدالحسین ( متوفای 1286ق) همنشین گردید و این آشنایی و دوستی به روزگار سفر دوم پدر به اصفهان باز می‌گردد که از آن پس تا زمان وفات آن بزرگوار ؛ دوستی و صمیمیتی بین آن دو برقرار بود که وصف آن در بیان نگنجد. پس از زیارت آن آستان قدسی و بر آورده شدن حاجات معنوی و ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 335
‏روحانی به همراهی یکدیگر به تهران باز گشتند و بار دیگر هم در او جوانه شوق به نجف روییدن گرفت و هم شیخ عبدالحسین آهنگ تشرف به عتبات و نجف اشرف نمود. با هم به آن مشهد شریف راهی گشتند و او سه سال دیگر به تنهایی و دور از زن و فرزند درآن سرای به سر برد و پس از آن ایشان بدو پیوستند. ‏

‏درآن سال که پدر بار دیگر به آستان مبارک حضرت مولی الموحدین عازم گردید یعنی سال هزار و دویست و هفتاد و سه قمری، من از نیستی به سراچه هستی گام نهادم و او در هنگام حرکت به همسر و بستگانش گفت که اگر این جنین که در رحم مادر است پسر بود؛ او را ابوالفضل بنامید و بدینسان این نام را برای من به فال نیکو گرفت که به سبب آن از تاریکی نادانی رهایی یابم. ‏

‏کوتاه سخن آنکه پس از گذشت سه سال تمام زن و فرزند به وی ملحق شدند ولی هنوز یک سال نگذشته بود که روزگار با او سر ناسازگاری گذارد و به سبب رویداد مصلحتی، شیخ و استاد بزرگ او ؛ وی را به بازگشت به تهران فرمان داد و با فرمانبرداری به همراهی شیخ عبدالحسین به وطن بازگشت و درحالی که سن شریفش از چهل نمی‌گذشت می‌توانست مدعی باشد که سر آمد اهل علم و تحقیق است. ‏

‏در این هنگام او خورشید فضیلت بود و بهار تحقیق و مرجع افاضل و اعلام و پدر بیوه زنان و یتیمان... در جایگاه و بر تری او همین بس که شیخ او ـ با آنکه برحسب عادت از هیچ بزرگی نیز ستایش نمی‌نمود ـ بارها و بارها در محافل خصوصی و در جمع همتایان از او تجلیل می‌فرمود. ‏

‏چون به دیار تهران برگشت ماه اقبالش به محاق در آمد و گرفتار پراکندگی و مصیبت گردید، چه هر بامداد و شامگاه سپر بلا می‌بود و آماج اندوه و همراه با سختی ها و شدائد. از دردهای بزرگ او اینکه در میان گروهی قرار گرفته بود که روز و شب او را آرام نمی‌گذاردند و پیوسته جامهای تلخ درد و مصیبتهای جانکاه را به او پیشکش می‌نمودند و او در عوض بردباری پیشه ساخته و دشواری کردار آنان را به جان می‌خرید و از روی بزرگواری خود، آن کسان را به آرزوها و خواسته هایشان می‌رسانید و چون کوه استوار به لرزه در نمی‌آمد. خلاصه سخن آنکه با ورود به تهران میان او و ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 336
‏علمای بزرگ قصه ها و حکایتها و کشمکش هایی به وقوع پیوست که تفصیل و شرح آن نشاید و تیرگی هایی در میانه او و دوستان درافتاد که بر کسی پنهان نماند، گر چه در این اواخر پاره ای از موارد به صفا و روشنایی بدل گشت ؛ اما شگفتیهایی در آن است که انسان بینا و خردمند را به حیرت و دهشت وا می‌دارد. ‏

‏پدر در روزگاران سکونت و ماندگاری درآن سرزمینهای بلند مرتبه و مقدس (عتبات عالیات) و نیز در تهران، کتابها و کتابچه هایی تصنیف و تألیف نمود و به پژوهش و پیرایش و گزارش و گسترش آراء و تراوشها و زایشهای اندیشه استاد و شیخ بزرگ خود پرداخت و از نکته ها و ریزه کاری های آن رمز گشایی نمود و از اشاره های پرده برداشت. در فقه و بر مبنای روش و سبک شیخ اعظم، شرح کتاب شرائع الاسلام را آغاز نمود ولی نتوانست آن را به انجام رساند اما آنچه از او باز مانده است به غایت زیبا و دلرباست و چون شعله ای فروزان که تاریکی جهل و نادانی را می‌زداید و انباشته از پژوهشهای نغز و موشکافی های پر مغز است. پاره ای از این آثار در دست مردمان است که دست به دست می‌گردد و مورد اعتراف معاصران است. ‏

‏یکی از گرفتاریهایی که پدر به آن مبتلا گشت این بود که یکی از دزدان به تصنیفات او یورش آورد، که البته من نامش را به درستی نمی‌دانم، ولی پدر در نوشته های خود در ابتدای هر باب از مطالبش برای نام گذاری از کلمه (هدایة) استفاده می‌نمود و آن دزد پس از ربودن این نوشته ها آن کلمه را به (ذریعة) تبدبل ساخت تا بدین گونه به مقصود خویش برسد و آن مطالب را به خود نسبت دهد. پدر براین موضوع دست یافت لکن نام او را برای هیچکس حتی برای من نیز فاش نساخت. ‏

‏در این زمان دست روزگار از کمان خود ناوکی دردناک به سوی او روانه ساخت و او را به دردی بسیار سخت و جانکاه در دیدگان گرفتار نمود ؛ دردی که تمامی‌تن او را آزرده کرد و او را از تمامی‌اشتغالهای سودمندش برکنار ساخت آن سان که هنوز ( زمان نگارش این شرح حال ) بدان درد بی درمان دچار و از آن آشفته و در آزار است. از توان فرساترین رویدادها که از این درد بر آمده است این که در پی آن، دشمنانش به سرزنش پرداخته و دوستانش او را رها ساخته و تنها گذارده اند. آنگاه که این درد به او ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 337
‏روی نمود به درمانهای سخت و آزار دهنده پرداخت و دو تا سه سال به این کار اقدام نمود تا آنجا که بیماری خانه تن او را از پایه ویرانه کرد و بیماری اش افزون گردید و دارو بر سختی آن فزود و هر چه بر علاج اصرار ورزید، بدحالی اش بیشتر گردید. پس برآن شد که از مردمان کناره گزیند، چه که نشانه های نومیدی از درمان آشکار گردید ؛ امروزه با وجود آنکه او خورشید فضیلت است لکن گوشه عزلت بر گزیده و در همین حال نیز اهل دانش چون تشنه کامان به چشمه فیض و فضل او وارد می‌گردند. در حال حاضر وی استاد استادان این سرزمین است و از ابر پر بهره او بر طالبان و جویندگان، باران علم و فضیلت می‌بارد و از سرزمینهای عرب و عجم به محضر او بار می‌یابند و از او مستفیض می‌گردند ؛ از میان شاگردان وی کسانی هستند که چشم و دل روزگار خویش اند و چهره های برجسته و نمایان در بین همتایان در هر نقطه و سرزمین. ‏

‏از بازگشت آن جناب از سرزمین مقدس و سر سبز از معنویت نجف اشرف شانزده سال سپری شده است و او اکنون پنجاه و پنج ساله است که اهل فضل و علم بامداد و شامگاهشان را در سایه سار دامن گستر او می‌سپرند.‏‎[1]‎

‏محمد روحانی‏

‎ ‎

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 338

  • . عمر پر برکت علامه میرزا ابوالقاسم نوری تهرانی پنجاه و شش سال بوده است، زیرا در سوم ربیع الثانی 1236 به دنیا آمده و در سوم ربیع الثانی 1292 از جهان رخت بر بسته است. بنا بر این زمان نوشته شدن این شرح اندکی پیش از در گذشت آن بزرگ بوده است.