گفت وگو با خانم عفت مرعشی همسر آیتالله هاشمی رفسنجانی
خانم عفت مرعشی همسر آیتالله هاشمی رفسنجانی که بعد از ترور همسرش توسط منافقین به توصیه امام برای تامین امنیت جانی همسرش درنزدیکی منزل امام راحل سکنی گزید وارتباط صمیمی اش با بیت امام بیش از پیش گردید، در آستانه چهلمین روز درگذشت همسر امام به صراحت از دلتنگی برای دیدار بانویی سخن می گوید که او را همچون مادر دوست داشت، بانویی که تمام سختی های زندگی با مبارزی چون امام را تحمل کرد و لب به گلایه نگشود و جز احترام به امام و انقلاب یادگاری از خود بر جای نگذاشت.
آشنایی من با خانم، البته من قم که آمدم 6 سال بیشتر در قم نبودم و آشنایی آنچنانی با خانواده امام نداشتم تا اینکه انقلاب شد و خانم از فرانسه تشریف آوردند به ایران. یک منزلی تهیه شده بود برای خانم، ما تقریبا از اول آنجا میزبان بودیم. من و خانم مطهری را بردند آنجا که میزبانی آن خانه را دست بگیریم. بعد هم خانمهای خودشان آمدند و ما آنجا هر روز در خدمت خانم بودیم و آشنایی ما از همان جا شروع شد.
آنجا دید و بازدید مردم بود و بزرگواری و اخلاق خوب خانم بود. انسان هر چه از
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 137
خانم تعریف کند از نظر اخلاقی، ویژگیهای خوب و مردمداری کم گفته است. آنجا ما خانم را کاملا شناختیم که با وجود اینکه خانم رهبر ایران هستند ولی این قدر متواضع و با اخلاق هستند که نمیشود توصیفشان کرد.
وقتی امام تشریف آوردند و بعد از اینکه آقای هاشمی تیر خوردند، ما خانهای در خیابان سراب گرفتیم و از خانه ملکی خودمان رفتیم آنجا اجاره نشستیم، امام خواستند آقای هاشمی بیایند نزدیک ایشان که محفوظ باشند و ما به این خانهای که الان نشستهایم، آمدیم .
خانم و خانواده امام هم از خانهی دربند آمده بودند اینجا (جماران) مینشستند و ما به هم نزدیک بودیم. من هر چند وقت یک دفعه، ماهی یکی دو بار خدمت خانم میرسیدم، خانم خودشان خیلی بزرگوار بودند، تا وقتی روی پا بودند و میتوانستند، نمیشد که برویم خدمتشان اما بازدید پس ندهند.
وقتی خانم تشریف میآوردند، دوستان را جمع میکردیم و یک مناسبتی بود که دور هم جمع میشدیم و خیلی خوب بود. وقتی خانم دیگر نمیتوانستند خیلی از خانه بیرون بیایند، من خدمت خانم میرفتم و خانم هم در حدی که میتوانستند پیش من میآمدند و بازدید من را پس میدادند. همیشه هم میگفتند دلم میخواهد پیش شما بیایم اما چه کنم که توانش را ندارم. ولی من میرفتم پیش خانم.
***
آنجا که میرفتم من و خانم بودیم، خانم گهگاهی صحبتهایی میکردند. مثلا این که انقلاب به زنها خیلی بها داده، میگفتند وقتی امام را دستگیر کردند، امام مهرشان را به من دادند و گفتند فقط این مهر را به آقای پسندیده میدهی، به دست هیچ کس نمیدهی. اصلا مرسوم نبود خانمها با آقایان بنشینند و من اصلا آقای پسندیده را ندیده بودم هرگاه هم که دیده بودم از پشت پنجره با هم سلام و علیک کرده بودیم. بعد که آقای پسندیده آمدند مهر را از من بگیرند باز هم من از پشت پرده مهر را خدمت آقای پسندیده دادم و رفتم. حالا ببینید انقلاب چقدر به خانمها بها داده که فهیمه میرود در حسینیه برای مردها سخنرانی میکند و امام چیزی نمیگویند.
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 138
این واقعا خاطره جالبی بود، این را برای آقای هاشمی تعریف کردهام و همه جا هم آن را تعریف میکنم. این یکی از خاطرات خانم بود که خیلی واقعا برای من جالب بود.
***
از ویژگیهای خوبی که داشتند، خودشان بودند و هیچ تظاهری نمیکردند. یکسری از دخترهای بسیجی از صبح آمده بودند خدمت خانم، نشستند، خانم خیلی تعارف کردند و چای آوردند. اینها به خانم گفتند: خانم شما خواب امام را میبینید؟ خانم گفتند: بله. گفتند: چطوری؟ گفتند: خوب، امام در اتاق نشسته بودند و صحبت میکردند. دخترها دوست داشتند خانم جور دیگری بگویند . بگویند امام به آسمانها رفتند، در بهشت هستند و غرفه زرین دارند. هی میگفتند: خانم دیگه چی؟
گفتند: امام آمد، نشستیم، پا شدیم و مثل زندگی که داشتیم خواب امام را خیلی میبینیم. ولی دخترها توقع داشتند خانم چیزهای دیگری بگویند. اما خانم اهل این حرفها نبودند. واقعا از آن خانمهایی بودند که فقط خودشان بودند. هیچ وقت نخواستند چیزی را به خاطر خودشان شاخ و برگ دهند و تظاهر کنند این هم یک خاطره از خانم است که همیشه در ذهن من است.
خاطرهی دیگر، روزی خدمت خانم رفتیم، روز قبلش خانم رجایی آمده بود پیش خانم، خانم تعریف کردند، گفتند؛ دیروز خانم رجایی با عدهای آمدند اینجا. من گفتم چایی آوردند. دستشان به قند نمیرسید زیرا عده زیاد بود، گفتم 2،3 تا قندان بیاورید دست خانمها برسد. در خانه سوهان و چیزهای دیگری بود آوردیم. خانم رجایی به من تند شدند، گفتند: چرا 4 تا قندان و سوهان آوردید؟ من گفتم چه یکی و چه چند قندان. دست خانمها نمیرسید، گفتم بیاورند. سوهان و اینها هم در خانه داشتیم و گفتم برای مهمانها بیاوریم زیرا احترام و پذیرایی میهمان واجب است و چه اشکالی دارد که از میهمانان پذیرایی کنیم؟
***
خانم هیچوقت تظاهر نمیکردند که من دعا میخوانم و نماز میخوانم. حتی یک
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 139
روز حرف نماز شد که وقتی مهمانی میرویم چطور اول مغرب نماز بخوانیم. گفتند: من از امام سوال کردم که وقتی مهمانی میرویم، اول مغرب که میشود بعضی خانمها بلند میشوند نماز میخوانند و بعضی بلند نمیشوند. امام گفتند نه! اگر بدانید صاحبخانه همه چیزش آماده است، اتاق آماده، جانماز آمادهای دارد و ناراحت نمیشود و مجلس به هم نمیخورد بلند شوید، نماز بخوانید. اما اگر میدانید صاحبخانه اتاقی ندارد، اتاق بچهداری و ریخت و پاش است وقتی بخواهید در اتاق نماز بخوانید صاحبخانه خجالت میکشد یا جانماز درست ندارد، این اصلا برای شما صحیح نیست و نماز شما درست نیست اول مغرب برای نماز بلند شوید. من هم همین حرف امام را گرفتهام، جاییکه میرویم اگر ببینم صاحبخانه ناراحت میشود مطابق امام که گفتهاند این کار را نکنید، عمل میکنم .
***
یکی از ویژگیهای خانم که بسیار من را جذب کرد، در مراسم درگذشت امام و حاجاحمد آقا بود. حاج احمد آقا، برای خانم خیلی مهم بود و ایشان یک هفته پیش از فوت حاج احمد آقا ناراحت بودند و پس از فوت ایشان نیز بیشتر. اما با این حال وقتی سفرهای پهن میکردند امکان نداشت، خانم سر سفره ننشینند، حتی اگر میل هم به غذا نداشتند اما میخوردند، تا میهمانان نیز غذایشان را بخورند.
یکی دیگر از ویژگیهای خانم، این بود که اگر کسی از ایشان میپرسید آبمیوه یا شیر میخورید برایتان بیاوریم، ایشان میگفتند: اگر میآورید برای همه بیاورید حال فرقی نمیکرد، پنجاه نفر در اتاق باشند یا صد نفر، وقتی به ایشان میگفتند: شما گریه کردید و ناراحت هستید یک لیوان آب برایتان بیاوریم، خانم میگفتند: یا برای همه بیاورید یا نه. ایشان یک خانم به تمام معنی بودند.
***
خانم، حاج آقا مصطفی را خیلی دوست داشتند تا حدی که وقتی اسم ایشان آورده میشد، اشک میریختند. امام اجازه نمی دادند برای حاج مصطفی سالگرد بگیرند و خانم در این زمینه احساس ناراحتی میکردند.
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 140
نمیگفتند من از امام گله دارم، تابع امام بودند، اگر تابع ایشان نبودند نمیتوانستند آن سختیها را تحمل کنند، اول تابع شوهر و بعد تابع انقلاب بودند. خانم هم مثل همه، مگر میدانستند انقلاب میشود؟ نمیدانستند، پس تابع امام بودند، من هم همینطور، مگر میدانستم انقلاب میشود، وقتی میدیدم آقای هاشمی میگفتند در راه خدا مبارزه میکنیم، ما هم میپذیرفتیم، خانم هم چنین بودند.
***
خانم خیلی متواضع بودند اگر من به اتاق ایشان وارد میشدم، ایشان بلند میشدند، دختر من هم وارد میشد ایشان باز هم بلند میشدند، این اواخر که بیمار بودند، با این که نمیتوانستند روی پا بلند شوند، باز هم وقتی به دیدار ایشان میرفتم، هرچه اصرار میکردم باز هم خانم بلند میشدند. ایشان هم برای بزرگترها و هم برای جوانترها متواضع بودند، حتی در پذیرایی از میهمانها و بازدید پس دادن دوستان و بستگان خیلی حساسیت داشتند همیشه میگفتند سلام مستحب است و جواب آن واجب، خانم به بازدید بسیار اهمیت میدادند و این خیلی مهم است، چرا که برخی وقتی به مقامی میرسند و در جایگاهی قرار میگیرند، عوض میشوند و با هر کسی رفت و آمد نمیکنند اما خانم خیلی وجود پاکی داشتند.
خانم، خیلی صبورانه رفتار کردند، خیلی شلوغ میشد و رفت و آمد بیش از حد بود اما خانم یک لحظه خم به ابرو نیاورد حتی برخی شب هم آنجا میماندند و خانم پذیرا بودند و خانمی میکردند.
در عین اینکه به همه احترام میکردند و متواضع بودند، از بزرگیشان کم نمیشد. مسلما، این بزرگی ایشان بود، انسان بزرگ، در هر زمان، بزرگ است. خانم با کارگرهای خانه، با احترام حرف میزدند و هیچ وقت ندیدم با آنها تند شوند، مخصوصا به ”انسیه خانم“خیلی احترام میگذاشتند.
***
از سفر با ایشان بگویم، سال 68 ما با خانم ، فهیمه خانم، خانم توسلی، فاطمه خانم و خانم مرعشی با آقای هاشمی اول رفتیم کیش و بعد رفتیم کرمان، خیلی خوش
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 141
گذشت. خانم خیلی دوست داشتند وقتی به سفر میروند، تمام نقاط دیدنی آن را ببینند.
آخرین سفر را هم خانم با من بودند، سال گذشته به مشهد. آقای هاشمی نزد خانم رفتند و گفتند به مشهد مشرف میشوید؟ خانم گفتند: توان کافی در خودم نمیبینم، آقای هاشمی درخواست کردند که با ما به مشهد بیایند، انسیه خانم خیلی استقبال کردند و خانم هم گفتند ببینم چه میشود. من هم تلفن کردم خانم قبول کردند، فهیمه خانم و انسیه خانم هم تشریف آوردند، البته در مشهد از هم جدا بودیم، در عین حال ما هم خدمت خانم میرفتیم و ایشان از سفر راضی بودند و ما را دعا کردند و 4 روز آنجا ماندیم.
***
خانم قبل از ازدواج خوابی میبینند، درست به یادم نیست، که چه خوابی بود، اما بعد از آن با امام ازدواج میکنند. با اینکه در قم مشکلاتی بود که با روحیهی ایشان سازگاری نداشت، ایشان آن زندگی را پذیرفتند.
خانم در تهران و در یک خانوادهی متمول و در کنار مادر و پدر زندگی میکردند مسلما وقتی به قم رفتند شرایط برایشان خیلی فرق کرد، اما گفتند: وقتی قبول کردم زندگیام را شروع کردم. هیچ گلهای از امام نداشتند و فقط میگفتند دوری از تهران و خانواده برایشان سخت بود. تعریف میکردند یک بار با امام از تهران میرفتند در آن زمان که ماشین نبود و با الاغ سفر میکردند، وسط راه باران شدیدی شروع شده بود و چادر خانم به شدت خیس شده بود. میگفتند: امام عبای خود را به من دادند که سرم کنم و چادر من را تکان میدادند تا خشک شود و من سرم کنم و به قم بروم. راه تهران به قم، یک شبانه روز طول میکشید و خیلی طولانی بود و به نوعی غربت بود.
خانم میگفتند که وقتی امام به رحمت خدا رفت، پیش از رفتن به بیمارستان خانم را خواسته بودند برای خداحافظی و از ایشان حلالیت طلبیده بودند.
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 142