رؤیای صادق

رؤیای صادق

امام را خواب دیدم، فرمودند: «من از صراط رد شدم، امام خیلی مشکل است».

‏امام بحثی دارند که شفاعت به اندازه هدایت است. در کتاب اخلاقی‏‎ ‎‏«چهل حدیث» امام شفاعت را به اندازه هدایت یکسان می‌دانند. اگر‏‎ ‎‏اینجور باشد کارمان خیلی مشکل است، و این سخن در پاسخ خیلیهایی‏‎ ‎‏است که شفاعت را مطلق می‌دانند.‏

‏حضرت امام می‌گویند شفاعت به قدر هدایت است، این حرف را‏‎ ‎‏«مولوی» هم می‌زند، که اگر دریا را در کوزه‌ای بریزیم بیشتر از قسمت یک‏‎ ‎‏کوزه جا نمی‌شود. ما هم هر چقدر در این دنیا تلاش کنیم که هدایت شویم‏‎ ‎‏آن تلاش موجب می‌شود که در آن دنیا به همین اندازه از ما شفاعت کنند.‏

‏فلاسفه معتقدند که اعمال از بین نمی‌رود. اینکه «الحسنات یذهبن‏‎ ‎‏سیئات» که خیلیها گناهان را از بین می‌برد، اگر واقعاً اینجور باشد که‏‎ ‎‏هدایت به اندازه شفاعت باشد، ما هر کاری بکنیم و آرمان دنیا که حضرت‏‎ ‎‏امام در همین هم می‌گویند خود عمل است یعنی «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ‏‎ ‎‏خَیْرَاً یَرَه». یعنی همان عمل را می‌بیند، پس تجسم اعمال است در آن دنیا.‏

‏شاید شما فکر کنید که این بحثها اینجا چرا؟ اما به نظر من همه شما‏‎ ‎


کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 170
‏آدمهای سیاسی هستید. مسائل روز را می‌دانید. نباید بگذاریم اخلاقیات‏‎ ‎‏به معنای اعم در نظاممان کمرنگ شدند. (اخلاق به معنای اعم یعنی همۀ‏‎ ‎‏اعمال ما یا در صراط حق هست و یا در صراط باطل) شما می‌دانید امام در‏‎ ‎‏کتاب «ره عشق» خود- که بسیار کتاب خوبی است و من توصیه می‌کنم این‏‎ ‎‏کتاب را بخوانید- می‌فرمایند: صراط آن دنیا در گرو اعمال همین دنیاست.‏‎ ‎‏این خیلی چیز عجیبی است. من در ذهنم می‌آید که غیر از امام کسی چنین‏‎ ‎‏چیزی را نگفته است. به این معنا که هر قدمی را که ما الآن برمی‌داریم از دو‏‎ ‎‏حال خارج نیست: یا گناه است یا گناه نیست. در صورت گناه نبودن یا‏‎ ‎‏مستحب، مباح، مکروه یا واجب است. بالاخره هر قدمی که برمی‌داریم یا در‏‎ ‎‏راه هدایت و یا در راه ضلالت برمی‌داریم. از همینجا ما داریم از صراط رد‏‎ ‎‏می‌شویم. بعد امام(س) می‌فرمایند: «حضرت رسول(ص) در بین صحابه‏‎ ‎‏نشسته بودند، صدایی شنیدند. برگشتند، صحابه به حضرت رسول فرمودند:‏‎ ‎‏این صدا چه بود؟ حضرت فرمودند: این صدایی بود که کسی هفتاد سال در‏‎ ‎‏راه جهنم حرکت کرده بود افتاد ته جهنم، صدا از ته جهنم بود که آمد.‏‎ ‎‏تحقیق که کردند دیدند یک زن یهودی هفتاد ساله‌ای است که خیلی هم آدم‏‎ ‎‏بدی بوده و مرده است. «حضرت امام به این تمسک می‌کنند و می‌گویند‏‎ ‎‏این دلیل بر این است که این از صراط خواسته رد شود و آن لحظه آخر مرده‏‎ ‎‏و در جهنم افتاده است. راه باریک است. من حضرت امام را خواب دیدم‏‎ ‎‏فرمودند به من که به دوستان بگویید که من از صراط رد شدم، اما کار خیلی‏‎ ‎‏مشکل است. قصه شوخی نیست. سنایی روز و شب را به دو موش سیاه و‏‎ ‎‏سفید تشبیه کرده است، و کسی در بین چاه چسبیده به یک ریشه تیغی که از‏‎ ‎‏کنار چاه بیرون آمده. یک موش سیاه و یک موش سفید این ریشه را‏‎ ‎‏می‌جوند. ته آنجا مار و عقرب و امثال آنها دهانشان را باز کرده‌اند، منتظرند‏‎ ‎‏که این از وسط چاه به زمین بیفتد و روبرویش هم یک کندوی عسل است،‏‎ ‎‏کندوی عسل دنیاست. موش سیاه و سفید هم شب و روز است که ما‏‎ ‎‏بمیریم و بیفتیم آنجا. یک قصه حقیقی است و این شتر درِ خانه همۀ ما‏‎ ‎


کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 171
‏می‌خوابد. ما اگر امروز دنبال این باشیم که در چه جریانی هستیم و این‏‎ ‎‏جریان به کجا ختم می‌شود و ما اگر بخواهیم فلان کار را بکنیم فلان‏‎ ‎‏شخص که رفیق ماست صدمه می‌خورد و اگر فلان کار را بکنیم فلان‏‎ ‎‏شخص که دشمن ماست ضربه می‌خورد و مفید است. اینگونه اگر فکر‏‎ ‎‏کنیم دنیایی فکر کرده‌ایم و قبل از هر چیز خودمان را گول زده‌ایم.‏

‏من این حرفها را به خودم هم می‌گویم. «اُنْظُرْ اِلیٰ مٰا قٰالَ لاٰ تَنْظُرْ اِلٰی مَنْ‏‎ ‎‏قٰالَ» کاری نداشته باشید، که چه کسی می‌گوید خود مطلب، مطلب حقی‏‎ ‎‏است. من به ذهنم می‌رسد که اگر ما بخواهیم اماممان از دستمان راضی‏‎ ‎‏باشد، چاره‌ای نداریم جز این که برای رضایت خلق کار کنیم و رضایت‏‎ ‎‏خلق مسلماً رضایت حق است. برای اینکه اینها بنده خدایند و رضایت حق‏‎ ‎‏جریان و خط و خطوط سرش نمی‌شود. این یک امر روشنی است. ما باید‏‎ ‎‏سعی کنیم وارد اخلافات نشویم، تا می‌توانیم اخلافات را کم کنیم. ما‏‎ ‎‏امروز با دنیا دعوا داریم، ما مدعی هستیم که یک اسلامی را توسط امام در‏‎ ‎‏این دوران جهل و خرافه و ظلم و تهدید عنوان کردیم و این اسلام‏‎ ‎‏می‌خواهد خود را نشان دهد، اگر در کانون این اسلام که نظام و انقلاب‏‎ ‎‏ماست، یک ضربه‌ای به اسلام بخورد انعکاس این در همه جای دنیا هست.‏

‏[مأخذ: مجموعه آثار یادگار امام. جلد نخست. صص 630- 628]‏

‎ ‎

کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 172