خاطراتی درباره علاقه امام به خانواده اسیران

خاطراتی درباره علاقه امام به خانواده‌های اسیران و شهیدان انقلاب اسلامی

‏امام وقتی بمباران تهران شروع شد ما رفتیم به ایشان التماس کردیم که‏‎ ‎‏آقا ما اینجا یک جایی را ساختیم شما تشریف ببرید آنجا. گفت برادران من‏‎ ‎‏در جبهه باشند، فرزندان من اسیر عراق باشند و من بروم در یک اتاق ضد‏‎ ‎‏بمب بنشینم. به خدا قسم، به روح امام قسم، موشک در نزدیکی جماران‏‎ ‎


کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 162
‏زمین می‌خورد به صورتی که یک وقت کتابها روی سر امام ریخت و امام از‏‎ ‎‏اتاق بیرون نرفتند. امام برای شما می‌گریستند. هر وقت ما می‌خواستیم امام‏‎ ‎‏را به حسینیه بیاوریم و می‌گفتیم خانواده‌های اسرا و شهدا آمده‌اند آقا سر از‏‎ ‎‏پا نمی‌شناخت وارد حسینیه می‌شد و از خانواده‌های شما استقبال می‌کرد.‏

‏... بعد از پذیرش قطعنامه 598 چند روز امام درست نمی‌توانستند راه‏‎ ‎‏بروند. همه‌اش می‌گفتند خدایا شکرت، ما راضی هستیم به رضای تو. شما‏‎ ‎‏فرزندان امام روحیه امام را بهتر از هر کس دیگر می‌دانید.‏

‏بعد از قطعنامه امام دیگر سخنرانی نکردند. دیگر برای سخنرانی به‏‎ ‎‏حسینیۀ جماران نیامدند، تا مریض شدند و به بیمارستان رفتند. یک‏‎ ‎‏پسر بچه‌ای من دارم، کوچک است، نامش علی است. با او خیلی مأنوس‏‎ ‎‏بودند. آن روزهای آخر این بچه‌ای که بیش از سه سالش نبود می‌خواست‏‎ ‎‏خدمت امام برود، امام از اینکه ساعات آخر را می‌خواست با خدای خودش‏‎ ‎‏راز و نیاز کند به مادر این بچه گفت علی را دیگر اینجا نیاورید. شب آخر‏‎ ‎‏دکترها گفتند امام اصلاً نخوابیده و همه‌اش نماز خوانده و بعد پیغام داد‏‎ ‎‏برای مردم که مردم شما شهید دادید، شما اسیر دادید، شماها مجروح و‏‎ ‎‏معلول دادید، از خدا بخواهید که مرا قبول کند. بعد از امام بحمدالله ما‏‎ ‎‏دارای رهبری شدیم که گام به گام در کنار امام حرکت کرده بود. و بعد از‏‎ ‎‏امام پرچم لااله‌الاالله و محمد رسول‌الله(ص) را تصمیم دارد چون امام بر‏‎ ‎‏گردونِ گردان نصب کند. ما همه وظیفه داریم که پیرو و حامی ایشان‏‎ ‎‏باشیم.‏

‎ ‎

کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 163