حماسه دفاع

حماسه دفاع به روایت یادگار امام 

‏س- جنابعالی چگونه از شروع تجاوز وحشیانه دشمن به میهن عزیزمان‏‎ ‎‏با خبر شدید و در آن هنگام در مورد سرنوشت جنگ و پایان آن چه‏‎ ‎‏احساسی داشتید؟‏

‏- بسم الله الرحمن الرحیم به طور کلی وقتی جریانات انقلاب اسلامی‏‎ ‎‏ایران در پیش بود یعنی همان زمانی که امام در پاریس تشریف داشتند یکی‏‎ ‎‏از مسایلی که پیش‌بینی می‌شد این بود که اگر انقلاب پیروز شود چه نوع‏‎ ‎‏خطراتی آن را تهدید می‌کند. ما معتقد بودیم که منافقین و چپیها در داخل‏‎ ‎‏مسائلی به وجود می‌آورند، چون از اینجا (ایران) هم فردی که نامش را دقیقاً‏‎ ‎‏به خاطر ندارم به آنجا (فرانسه) آمد. وی از ایادی شاه بود که بعد هم معلوم‏‎ ‎‏شد که عضو سازمان «سیا» می‌باشد و مدتی هم رئیس دفتر شاهپور بختیار‏‎ ‎‏بود. وی یک شماره تلفن به ما داد و گفت اگر با من کاری داشتید تماس‏‎ ‎‏بگیرید، و آن شماره متعلق به تلفنی بود که در اتاقی پهلوی اتاق بختیار بود.‏‎ ‎‏مسئله‌ای که مطرح شد این بود که امام حاضر نشدند با فرد مذکور ملاقات‏‎ ‎‏کنند. وی این مسئله را با یک سری از مسائل داخلی به بنده گفت که ما‏‎ ‎‏خودمان هم همان طور حدس می‌زدیم. ایشان می‌گفت در ترکمن صحرا‏‎ ‎‏درگیری هست و در بلوچستان به نوعی دیگر و در قسمتهای کردستان و‏‎ ‎‏حتی در جنوب جریاناتی با نام خلق عرب پدید آمده و ما علاوه بر اینکه‏‎ ‎‏این مسائل را حدس می‌زدیم احتمال هم می‌دادیم که جنگی علیه انقلاب‏‎ ‎‏راه بیفتد. درست در بحران قضایای بعد از انقلاب بود که جریان جنگ پیش‏‎ ‎‏آمد. البته گزارشهایی از مدتی پیش از شروع جنگ رسیده بود که عراق‏‎ ‎‏نیروهایی را در حال جابجایی دارد. بعد از اینکه عراق به ایران تجاوز کرد و‏‎ ‎‏چند فرودگاه را بمباران کرد، یعنی در همان ساعات اولیه شروع جنگ از‏‎ ‎


کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 124
‏ستاد مشترک به بنده خبر رسید و من هم به خدمت حضرت امام رفتم و به‏‎ ‎‏وی خبر دادم. ایشان هیچ عکس‌العملی که ناشی از دستپاچگی باشد نشان‏‎ ‎‏ندادند و به حرف من گوش کردند. آن موقع به قدری ما درگیر بودیم که‏‎ ‎‏فرصت زیادی نداشتیم، چون نمی‌دانستیم که جنگ جنگ کوتاه است یا‏‎ ‎‏طولانی می‌شود. بیشتر تحلیلهای روز اول ما این بود که یا این جنگ ظرف‏‎ ‎‏چند روز تمام می‌شود و یا یک جنگ طولانی و درازمدت می‌شود و این‏‎ ‎‏بستگی دارد به وضع داخلی کشور ما. یعنی اگر ما کنترلمان بر اوضاع بد‏‎ ‎‏باشد و آنها بیایند و جاهایی را بگیرند که قهراً جنگ تمام شده است، اما‏‎ ‎‏اگر برعکس باشد، ما باید برای یک جنگ تمام عیار آماده شویم. چون ما‏‎ ‎‏می‌دانستیم که آنها مجهز به چه سلاحهایی هستند و ما خودمان چه داریم‏‎ ‎‏و ما از محل نگهداری خیلی از سلاحها و مهمات خبر نداشتیم و شناخت‏‎ ‎‏زیادی نسبت به پادگانها نداشتیم. چون کسانی که از این اوضاع مطلع‏‎ ‎‏بودند غالباً از کشور فرار کرده بودند و آن عده‌ای هم که مانده بودند‏‎ ‎‏دل خوشی از ما نداشتند که بخواهند بدون مسائلی این چیزها را به ما‏‎ ‎‏بگویند.‏

‏س- بدون تردید شما در طول دوران دفاع مقدس از همه کس به امام‏‎ ‎‏نزدیکتر بودید و از موضعگیریهای ایشان در مقاطع مختلف جنگ خاطرات‏‎ ‎‏بسیاری دارید. لطفاً خاطره‌ای را از آن دوران تعریف کنید؟‏

‏- تلخترین خاطره‌ای که به یاد دارم پذیرش قطعنامه، و شیرین‌ترین خاطره‏‎ ‎‏مربوط به فتح خرمشهر است. فتح خرمشهر زمانی اعلام شد که ساعت‏‎ ‎‏حدوداً چهار بعدازظهر بود و امام در حال قدم زدن بودند. امام هر روز سه‏‎ ‎‏مرتبه و هر مرتبه حدود نیم ساعت قدم می‌زدند و رادیو هم در دستشان بود‏‎ ‎‏چون ما از قبل می‌دانستیم که رزمندگان اسلام در حال انجام این کار هستند‏‎ ‎‏و درگیری هم از شب قبل شروع شده بود که خیلی هم شدید بود. امام در‏‎ ‎‏حال قدم زدن بودند که گوینده رادیو خبر آزادسازی خرمشهر را اعلام کرد.‏‎ ‎‏با شنیدن صدای گوینده، من به امام نگاه کردم و متوجه شدم که احساس‏‎ ‎


کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 125
‏خوبی به ایشان دست داد. البته در مجموع امام از مسائلی که خیلی تلخ بود‏‎ ‎‏اوقاتشان زیاد تلخ نمی‌شد و از مسائلی هم که شیرین بود خیلی خوشحال‏‎ ‎‏نمی‌شدند و در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ‏‎ ‎‏تمام شود، اما بالاخره مسئولین جنگ گفتند که ما باید تا کنار شط‌العرب‏‎ ‎‏(اروند رود) برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عراق بگیریم. امام اصلاً‏‎ ‎‏با این کار موافق نبودند و می‌گفتند اگر بناست که شما جنگ را ادامه بدهید‏‎ ‎‏بدانید که اگر این جنگ با این وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق‏‎ ‎‏نشوید دیگر این جنگ تمام شدنی نیست و ما باید این جنگ را تا نقطه‌ای‏‎ ‎‏خاص ادامه بدهیم و الان هم که قضیه فتح خرمشهر پیش آمده بهترین موقع‏‎ ‎‏برای پایان جنگ است.‏

‏س- در شرایط بمباران و موشکباران و.... حضرت امام در ارتباط با‏‎ ‎‏خانواده در آن شرایط چه برخوردی داشتند؟‏

‏- وقتی جنگ شروع شد مدتی طول کشید تا کار به بمباران شهرها کشید.‏‎ ‎‏در ابتدای جنگ از ستاد مشترک کسی آمد که مربوط به تیم مهندسی بود و‏‎ ‎‏یک مکان ضد بمب و مستحکم برای امام درست کرد. اما حضرت امام‏‎ ‎‏فرمودند من به اینجا نمی‌روم و هرچه هم من گفتم حداقل شما بیایید و‏‎ ‎‏اتاق مذکور را ببینید، ایشان فرمودند من از همین بیرون آنجا را دیده‌ام و به‏‎ ‎‏آنجا نخواهم آمد و تا وقتی که تهران زیر موشکباران دشمن قرار گرفت در‏‎ ‎‏اتاق معمولی خودشان بودند و خیلی معمولی برخورد می‌کردند.‏

‏وقتی هم که من خیلی اصرار کردم ایشان قسم خوردند که من این کار را‏‎ ‎‏نخواهم کرد و بین من و بقیه افراد هیچ تفاوتی نیست. ایشان می‌گفت اگر‏‎ ‎‏بمبی به خانه من بخورد و پاسدارهای اطراف منزل کشته شوند و من در اتاق‏‎ ‎‏ضد بمب زنده بمانم دیگر من به درد رهبری نمی‌خورم. من زمانی می‌توانم‏‎ ‎‏مردم را رهبری کنم که زندگی من مثل آنها باشد و همه در کنار همدیگر‏‎ ‎‏باشیم. از نظر خانوادگی هم من به شما بگویم که سالها پیش وقتی‏‎ ‎‏مأمورین ساواک به خانه ما ریختند که امام را بگیرند مادر من در حیاط‏‎ ‎


کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 126
‏ایستاده بود که من از خانه بیرون دویدم و ایشان به من گفت «پدرت را بردند‏‎ ‎‏اگر می‌خواهی او را ببینی زودتر برو». کلاً مادرم و خواهرانم اهل این حرفها‏‎ ‎‏نیستند و ترسو نیستند و فقط نگرانیشان در مورد حال امام بود. نکته دیگر‏‎ ‎‏این است که امام اصلاً مایل نبودند که یک چنین صحبتهایی در آن زمان‏‎ ‎‏بشود.‏

‏یک نکته‌ای به خاطرم آمد که برایتان نقل کنم. یک روز که تهران شدیداً‏‎ ‎‏زیر بمباران و موشکباران بود مادرم وارد اتاق شدند و دیدند که یک پتویی‏‎ ‎‏کج افتاده است با نهایت خونسردی مرا صدا زدند که بیا و سر پتو را بگیر تا‏‎ ‎‏آن را درست کنیم و امام از این حرف خنده‌اش گرفت.‏

‏س- کدامیک از رفتارهای ویژه حضرت امام می‌تواند به عنوان یک الگوی‏‎ ‎‏خاص مورد استفاده جوانهای مذهبی واقع ‌شود؟‏

‏- به نظر من مهمترین خصلت امام دو چیز بود: یکی صداقت و دیگری‏‎ ‎‏صمیمیت؛ یعنی امام هرگز اینگونه نبود که یک جایی حرفی بزند و جای‏‎ ‎‏دیگر همان حرفش را عوض کند. رفتار امام در بیرون از خانه و درون خانه‏‎ ‎‏یکی بود و فقط در خانه کمی رسمیت ایشان کم‌رنگ می‌شد. بارها شده بود‏‎ ‎‏که من وقتی وارد خانه می‌شدم می‌دیدم که ایشان مشغول بازی با کودکان‏‎ ‎‏هستند و با مادرم هم خیلی صمیمی و صادق بودند.‏

‏حتی تا وقتی که مادرم سر سفره نمی‌آمد امکان نداشت که ایشان غذا‏‎ ‎‏بخورند.‏

‏س- نظر امام در مورد نیروهای مسلح چه بود؟‏

‏- امام در نیروهای رزمنده از همه بیشتر به بسیجیها نظر داشت، چون در‏‎ ‎‏میان آنها از پیرمردهایی با موهای سپید گرفته تا نوجوانان پرشور حضور‏‎ ‎‏داشتند و سرباز واقعی امام بودند. اینها آدمهایی بودند که از جان و مالشان‏‎ ‎‏گذشتند به دنبال دستور امام وارد مبارزه‌ای شدید شدند. از سپاهیها هم به‏‎ ‎‏عنوان بچه‌های انقلاب نام می‌برد و خیلی به آنها علاقه داشت و در مورد‏‎ ‎‏ارتش هم همه می‌دانیم که ایشان از اول مدافع این برادرها بودند. حتی‏‎ ‎


کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 127
‏زمانی که صحبتهایی در مورد انحلال ارتش بود ایشان شدیداً مخالف‏‎ ‎‏بودند.‏

‏[مأخذ: مجموعه آثار یادگار امام. جلد نخست. ص 720-715]‏

‎ ‎

کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 128