امام با هیچکس پیمان برادری نبسته بود
س- جالب است بدانیم وقتی بنیصدر و یا قطبزاده نزد امام میآمدند چه مسائلی مطرح میکردند و امام چه انعکاساتی داشتند؟
ج- لابد مقصودتان انعکاس امام در مقابل بنیصدر و بنیصدر در مقابل امام، رفتار امام با بنیصدر و قطبزاده و رفتار این دو با امام است. این دو، دو چهره مختلف داشتند. بنیصدر این اواخر قُد و یک دنده و کله شق، ولی قطبزاده آرام و مؤدب و مخلصم و چاکرم بود و امام هم که فرقی نمیکردند.
س- دربارۀ انتخابات ریاست جمهوری و رأی امام همیشه این سؤال هست که واقعاً امام به این آدم (بنیصدر) رأی دادند یا نه؟ چون ضد و نقیض زیاد گفته شده است.
ج- در قضیه ریاست جمهوری، امام به بنیصدر رأی ندادند. این را
کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 103
فقط من میدانم، من نزد امام بودم. در آن موقع حال امام بسیار بد بود، یعنی چند ساعت قبل از آوردن صندوق رأی یک شوک به امام دست داده بود، این را فراموش نمیکنم که در همان حال که دکترها اجازه نمیدادند که امام حرف بزنند ایشان با چشم به من اشاره کردند، من گوشم را بردم نزدیک دهانشان ایشان به سختی فرمودند اگر حادثه اتفاق افتاد تا شب کسی را مطلع نکنید. ببینید چه عمل عظیمی است، در آن حال امام به فکر امت و جامعه اسلامی است، در آن حال میخواهد وضع متشنج نشود و یکمرتبه بساط رأی گیری در سراسر ایران به هم نخورد.
در آن حال که فشار امام پنج بود امام با تمام وجود میخواستند تا انتخابات به صورتی عادی پایان پذیرد و کارها تا اندازهای رو به راه شود. در آن حال چه کسی اینگونه فکر میکند غیر از امام. این خیلی مهم است، این از حوادث بزرگ تاریخ است، بزرگترین و دقیقتر اینکه با این وجود امام متوجه بودند که به بنیصدر رأی ندادند و من هم به همان صورت رأی دادم که امام رأی دادند، من که رأی امام را دیدم شرعاً و عقلاً نمیتوانستم به شخص دیگری رأی بدهم. چرا امام رأی ندادند؟ برای اینکه تا همان حدی که بنیصدر خائن را در ایران شناخته بودند احتمال میدادند که این نباید درست این بار را به منزل برساند. صندوق رأی را آوردند «سیسییو» و من و امام رأیمان را دادیم و صندوق را بردند بیرون و بقیه افراد رأی دادند.
فعلاً نمیتوانم یعنی اجازه ندارم که بگویم امام به چه کسی و یا به چه صورتی رأی دادند، اگر اجازه بفرمایند میگویم. هر مرتبه که بنیصدر پیش امام میآمد امام میفرمودند که مجاهدین و گروههای فاسد را از دور خود دور کن. مردم و روحانیت به درد تو میخورند، تو اگر این دو را نداشته باشی هیچی و در ایران هیچکاری نمیتوانی بکنی. ولی او که طبق نقشه حسابشده کار میکرد گوشش به این حرفها بدهکار نبود و به هیچ وجه حاضر نشد گوش به حرف امام دهد. من بارها خدمت امام عرض میکردم که من چکار کنم، بنیصدر اینگونه است- ولی با اینکه دل امام از بنیصدر
کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 104
خون بود- میفرمودند: چون تو وابسته به من هستی باید نسبت به کارهای او عکسالعمل نشان ندهی.
این اواخر امام با تمام دل خونی که از این خائن خود فروخته داشتند سعی میکردند در سخنرانیها به گونهای صحبت نمایند تا مردم نگویند این هم رئیس جمهورمان.
این اواخر که کم کم کار به جای باریک کشیده بود وقتی او میآمد خدمت امام، ایشان به او تشر میزدند و حتی یک مرتبه به او گفتند تو فکر نکن رأی آوردی، مردم طرفدار اسلام هستند، رأیی که به تو دادند رأی به تو نیست، رأی به اسلام است، مردم فکر کردند تو آدم معتقدی هستی، منافع کشور و ملت در نظرت هست و با آنچه ملت مخالف است مخالف هستی و آمدند و رأی به تو دادند ولی اگر روزی برای مردم روشن شود که تو چکاره هستی همه مقابلت خواهند ایستاد. ولی او با کمال وقاحت گفت نه آقا من اینقدر رأی دارم و اگر الان هم رأی گیری شود رأیم بیشتر میشود. امام تمام سعیشان این بود که اولین رئیس جمهور کارش به اینجا نکشد. وقتی همه با هم میآمدند نزد امام، امام میفرمودند سعی کنید وضع به صورتی در نیاید که من احساس تکلیف شرعی کنم. شماها سعی کنید وضع به هم نریزد. واقعاً این برای امام مهم بود، ولی وقتی امام دیدند که این به هیچ وجه زیربار حرف حق نمیرود اول او را از فرماندهی کل قوا عزل کردند و بعد هم تصمیم مجلس را امضا فرمودند و بحمدالله یکی از بزرگترین خطرات این جمهوری به دست امام خنثی شد.
س- در مورد چگونگی انتصاب بنیصدر به فرماندهی صحبت شد. تکمیلش کنیم با ذکر آن واقعه شیرین. یعنی چگونگی عزل وی به دست امام.
ج- من بارها خدمت امام عرض میکردم که او میخواهد بین سپاه و ارتش را به هم بزند، او تمام بچههای خوب مذهبی را میکوبد. او با تمام وجود تلاش میکرد تا سپاه را در مقابل ارتش و ارتش را در مقابل سپاه قرار
کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 105
دهد و کمیتهها را در کلانتریها ادغام کند. وقتی او فرمانده کل قوا بود به هیچ وجه اسلحه به دست مدافعین اسلام نمیداد، خدا میداند که ما چه اندازه میدویدیم تا مثلاً چند تا «آر. پی. جی. 7» بگیریم و بفرستیم جبهه. یادم است یکی از دوستان را فرستادیم قزوین، چون شنیدم آنجا «آرپی جی» هست تنها هفت یا نه عدد «آرپی جی» آورد که خدش برد جبهه، خیلی خوشحال شدیم که به حساب، اسلحه به جنوب فرستادهایم. چه مقدار به او گفتیم که خرمشهر سقوط میکند گوش نمیداد، گزارش این کارها را خدمت امام عرض میکردم، امام میفرمودند: تو خیالی میکنی من نمیفهمم، حالا وقتش نیست، هروقت وقتش شد خودم تصمیم میگیرم. من گفتم چشم، هرچه بفرمایید همان را عمل میکنم، چون علاوه بر وظیفه دینی تجربه نشان داده است که حضرتعالی بهتر از همه مسائل را درک میکنید، ولی به عقیده من دیگر بودن او ضررش به حدی است که قابل جبران نیست.
شبی از شبها امام مرا خواستند و فرمودند همین حالا برو دوستان را جمع کن و مشورت کنید و مرا خبر کنید ولی این موضوع مسلم است که او باید از فرماندهی کل قوا عزل شود. همان شب من رفتم منزل مرحوم شهید بهشتی – رضوانالله علیه- داستان را برای ایشان گفتم. آقای هاشمی را هم خواستیم آمد آنجا. آقای خامنهای که مریضخانه بود. بعد از مشورت متن عزل بنیصدر را نوشتم و برای آنها خواندم آنها هم قبول کردند و بعد آوردم و امام امضا فرمودند. شیرین اینکه این کار یکی دو ساعت طول کشید.
امام فرمودند چرا معطل کردید؟ فوراً بدهید رادیو و نگذارید برای صبح. اینجا انسان یک نتیجه میگیرد و آن این است که امام در لحظهای که احساس تکلیف شرعی نماید حتی حاضر نیستند یک قضیه چون عزل فرمانده کل قوا به صبح بکشد.
امام فرمودند فرماندهان ارتش را بخواهید. شبانه تلفن کردم و همه را پیدا کردم. آنها صبح زود آمدند و امام برای آنها صحبت کردند و گفتند
کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 106
بروید سراغ کارهایتان و بدانید که هیچ قضیهای اتفاق نیفتاده است. بعد بنیصدر خواست خدمت امام برسد، امام راهش ندادند، بنیصدر همیشه روی این موضوع به ظاهر تکیه میکرد که اولین رئیس جمهور نباید جلوی امام بایستد، او خیال میکرد نیرویی است و قدرت این کار را دارد. این را باید بدانیم که اگر بنیصدر روزی زورش میرسید جلو امام میایستاد و از این هم بدتر میکرد و من این موضوع را قبل از انتخاب او به ریاست جمهوری به آقای ربانی املشی دادستان کل کشور گفتم، از ایشان سؤال کنید. او با تمام ساخته بود، با مجاهدین، با جبهه ملی و سایرین تا روزی برسد به آن نقطهای که میخواست. او انتظار خیلی چیزها را میکشید. او بارها حتی آن وقتی که امام بیمارستان بودند و حتی وقتی که امام آمدند جماران بارها و بارها به من میگفت که امام بیش از دو سه ماه زنده نیست! ببینید چه مقدار پررویی میخواهد که به من که پسر امام بودم این چنین می گفت و با این حرفها خون به دل من میکرد. او میخواست دکترهایی را که خودش با آنها زد و بند داشت خدمت امام بفرستد و از امام نوار قلب بگیرند و بعد بفرستد خارج تا از وضع جسمانی امام به صورتی دقیق مطلع شود. من دستش را میخواندم و هرگز اجازه نمیدادم که چنین شود ولی خباثت او را از این کارهایش میتوانید حدس بزنید. من به امام میگفتم که او اینگونه است. ولی امام میفرمودند: به روی خودت نیاور من خودم بهتر میدانم او چکاره است.
س- با توجه به مسائلی که از بیمارستان و بعد از آن نقل کردید این سؤال پیش میآید که چه شد امام او را موقع انتخابات کنار نزدند؟
ج- امام کم کم بعد از اینکه او رئیس جمهور شد او را بیشتر شناختند. شکی نیست که اگر امام او را بدین صورتی که بود و هست اگر می شناختند با ریاست جمهوریاش موافقت نمیکردند و نمیگذاشتند کار به اینجا بکشد. میدانید که در دوره اول تأیید صلاحیت نامزدهای ریاست جمهوری قانوناً با امام بود، خوب مخالفت میفرمودند، مگر درباره
کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 107
رجوی چنین نکردند و نفرمودند که صلاحیت ندارد؟ او را هم میگفتند. اینها چنان منافقانه برخورد میکردند که هیچ کس چنین فکر نمیکرد.
س- با توجه به آنچه بعدها اتفاق افتاد آیا نمیتوان گفت بنیصدر واقعاً از همان اول با سازمانهای جاسوسی ارتباط داشته است؟ اینطور به نظر نمیآید که او و امثال او مستقیماً توسط «سیا» و با برنامهای حسابشده وارد ایران شدند؟
ج- من نمیدانم که آیا او عضو سیا هست یا خیر. اما این را به صورتی قاطع میگویم و از روز برایم روشنتر است که حرکاتی که او میکرد حرکاتی بود صددرصد به نفع امریکا و استعمار جهانی. او سعی میکرد خط اصیل انقلاب را که امام در رأس آن بودند از بین ببرد، او به هیچ وجه معتقد به این خط نبود. او ولایت فقیه را مسخره میکرد. برخورد او با مجلس را هم همه میدانیم. او حاضر نبود مجلس شورای اسلامی بنویسد، میگفت من مینویسم «مجلس شورا» آنها که میروند تایپ و ماشین کنند مینویسند «مجلس شورای اسلامی». چون این خلاف قانون است! من همه را خدمت امام عرض میکردم. با دولت هم که خیلی روشن است چگونه برخوردی داشت. مگر مرحوم شهید رجایی- رضوان الله علیه – چه میگفت و چه میکرد؟ جز در راه خدا و اسلام بود؟ در مقابل قوه قضاییه هم که روشن است چه میکرد. حالا به این نتیجه میرسیم که اگر او از اول با قدرتهای خارجی ارتباط نداشت و یا با ضدانقلاب داخلی زدو بند نکرده بود این کارها را میکرد، کارهایی که همهاش به ضرر جمهوری اسلامی و به نفع بیگانگان بود. خون دلی که ما از دست او میخوردیم از دست هیچ کافری نخوردیم.
من تمام کارهایی که در رابطه با او و جناح او میخواستم انجام دهم با امام مشورت میکردم و اکثراً با آقای هاشمی هم مشورت میکردم، میتوانم بگویم کاری نبود که بدون مشورت با آقای هاشمی بکنم.
س- اکنون که به مسائل زیادی اشاره کردید این نکته به ذهن میرسد که
کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 108
با این وضعیت چرا بنیصدر از امام خواست شما نخستوزیر باشید؟ او چه هدفی را تعقیب میکرد؟
ج- او در نامهای به امام از ایشان خواست تا قبول بفرمایند من نخستوزیر شوم. او با این کار میخواست به مردم بگوید: من چه آدم سربزیری هستم و حاضرم دقیقاً مطابق میل امام کار کنم که پسر امام را نخستوزیر کنم. این واضح بود که امام با این کار مخالفت خواهند فرمود.
امامی که حاضر نیستند من هیچ شغلی ولو خیلی کوچک داشته باشم چگونه با نخستوزیری من موافقت خواهند کرد؟ لذا ایشان هم حسب معمول مخالفت کردند. گاهی دوستان میآیند و از امام میخواهند که مثلاً احمد فلان کار را داشته باشد. امام میفرمایند: او بهتر است آزاد باشد. من بزرگترین افتخارم این است که در خدمت امام هستم و اگر کاری ایشان داشته باشند انجام دهم، خدا قبول کند ان شاء الله.
س- صریح بودن و صمیمی بودن این گفتگو اقتضا میکند که بدین مناسبت یعنی طرح مسأله نخستوزیری و هدف بنیصدر از این کارها، درباره مسائل دیگری که گاهی بوده و ابهام انگیز و سؤال برانگیز بوده است صحبت کنیم. مثلاً کارهای منافقین و آن تعبیر خط سوم.
ج- دوست دارم مطالبی که در این سه سال بعد از انقلاب درباره من شنیدهاید را در اینجا روشن کنم. من به عنوان فرزند امام هرکاری که می کردم بلافاصله عکس العمل داشت، لذا سعی کردم و میکنم که کمتر حرف بزنم تا مبادا از جملهای از حرفهایم سوءاستفاده شود کما اینکه در این مدت شد. مثلاً از جلسهای بسیار عادی که داشتم و صحبتی بسیار عادیتر که گفتم باید خط سومی را دنبال کرد که بعدها هم شرح دادم که مقصود خط امام است، مگر میشود غیر از خط امام را گفت چه شرعاً و چه عقلاً ترسیم کرد و معتقد شد، خیلیها سوءاستفاده کردند. تا شبی کلاهم را قاضی کردم و دیدم سکوت نباید بکنم و گفتم آنچه که میکنم و میگویم باید از خواست و میل منحرف نشود که اگر بشود گناهکارم،
کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 109
از دو جهت، اولاً سوءاستفاده از نسبت خود با امام که به خاطر این نسبت است که سراغم میآیند و الاّ از قبیل من بسیارند و بهتر از من بسیار بیشتر و ثانیاً اگر خدای نخواسته عدهای بخواهند سوءاستفاده کنند که کردند و من ساکت باشم به عذاب الیم الهی دچار خواهم شد. مثلاً همان جلسه – که بیش از یک جلسه نشد- چه الم شنگهای کردند. البته خود امام و دوستان نزدیکم مثل آقای هاشمی و خامنهای میدانستند، ولی خوب بقیه که نمیدانستند لذا شرحش را دادم. و یا منافقین آدمکش سعی میکردند از هر موضوعی استفاده کنند که بازکردند ولی باز امام میدانستند و از اینکه امام از من راضی بودند و هستند خوشحالم. آنها برمیداشتند به عنوان من نامه مینوشتند، در حالی که هیچگونه ارتباطی با من نداشتند و امام میدانند که من بودم که به ایشان تذکر دادم که رجوی به قانون اساسی رأی نداده است و نمیتواند کاندیدای رئیس جمهوری شود و یا موضعگیریهای من را در مقابل آنها همه دوستان خوب میدانستند و میدانند ولی امام اجازه نمیدادند و میگفتند ساکت باش. با سکوت همۀ داستانها حل می شود. در ابتدا هم اینها بودند که گفتند پولهایش در پاریس است و خودش دائماً به آن کشورها، باز امام میفرمودند: ساکت باش که باطل با سکوت هم روشن میشود و هم اکنون هم که به عنوان دفاع از خود چیزی نمیگویم و نمینویسم اما همین قدر بدانید که هرچه کردم و یا بیشتر آنچه را که کردم حداقل آقای هاشمی را در جریان امر میگذاشتم در اوج داستان بنیصدر نقش من را میتوانید در عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا و روشن کردن نقش خائنانۀ او از همین آقای هاشمی بپرسید. همین آقای هاشمی و سایر دوستان میدانند که اگر من نبودم خیلی کارها به این سرعت نمیشد و شهید بهشتی بارها این موضوع را میگفت. من نمیگویم اشتباه نکردهام ولی از آنجا که به امام منسوب بودم کاهی کوهی می شد والاّ همه از من بیشتر اشتباه کردهاند ولی همه پسر امام نبودند.
ببینید مرحوم شهید محمد منتظری را که چون فرزند آقای منتظری بود هر
کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 110
عملی که انجام میداد چه با سر و صدا منعکس میکردند. این چریک با خدا را چگونه در جامعه معرفی کردند. چگونه آقای منتظری را واداشتند تا در مقابل او آن نامه را بنویسد که بحمدالله در زمان خود او مسائل روشن شد. اینها را فقط از این باب میگویم که اگر اشتباهی کردهام مردم شریف مرا ببخشند و اگر اشتباه نکردهام بدانند که دشمنان از هر سو میخواستند مرا از دوستان جدا کنند که با هوشیاری خودم نشد. من نمیگویم بی اشتباه بودم، میگویم تک اشتباهاتم، بیشمار اشتباه منعکس میشد. و اما امام که، نمیتوانند از من تعریف کنند، که نه لایق آن هستم و نه رسم امام است. ولی همین اندازه میگویم که از حضرتشان میخواهم تا در پیشگاه باری شفاعتم کنند که تنها اوست که باید از انسان راضی باشد.
کتابدلیل آفتاب: خاطرات یادگار امامصفحه 111