همگام با امام

همـگام بـا امــام

(خلاصه ای از زندگی و مبارزات حجت الاسلام و المسلمین ناصری)

 

‏تدوین: داود رضایی چراتی‏


‏اشاره- مطالعه زندگی یاران دیرین امام خمینی، می تواند زوایای ناگفته انقلاب اسلامی را بیش از پیش نمایان سازد. در این میان خاطرات حجت الاسلام والمسلمین محمد رضا ناصری که از یاران دیرین امام محسوب می شود، از اهمیت خاصی برخوردار است. وی شخصیتی بود که در عرصه های گوناگون جهاد و مبارزه امام خمینی در نجف و نوفل لوشاتو نقش برجسته ای داشت. در این خاطره نگاری مختصر، به سیر تکوینی زندگی مبارزاتی ایشان درسالهای مبارزه و شکل گیری انقلاب اسلامی و پیوستن وی به امام در نجف و همراهی با امام تا نوفل لو شاتو و حوادث بعدی می پردازیم. ‏


حضورج. 87صفحه 216

آغاز طلبگی

‏ من محمد رضا ناصری در سال 1324 در یزد به دنیا آمدم. پدرم داماد مرحوم شیخ غلامرضا فقیه خراسانی از علمای بزرگ و زاهد است که ایشان از شاگردان سید محمد کاظم یزدی و آخوند ملا محمد کاظم خراسانی و میرزای شیرازی بود. پس از تحصیل از نجف به یزد بازگشت. پدربزرگ من با سیاستهای رضا خان در امور مذهبی مخالفت می کرد و مقید بود اقامه نماز در مسجد صورت بگیرد. حتی زمانی که عمامه گذاشتن نیاز به جواز داشت ایشان عرقچین بر سر می گذاشت و به مسجد میرفت و عقیده داشت که حکومت رضاخانی می خواهد مسجد و نماز و منبر تعطیل شود و ما باید در برابر آن مقــاومت کنیم. ایشان از طلاب حمایت می کــرد و به طلبه های فاضل شهریه خوبی می پرداخت و همین توجه و حمایت مالی باعث شد تا بسیاری رو به طلبگی بیاورند. ‏

‏من در کودکی مادرم را از دست دادم و با پدرم در تهران زندگی می کردم. با اصرار جدم و حمایت پدرم در مدرسه مروی شروع به تحصیل کردم و چند سالی ـ تا دوره سطح ـ تحصیل و تدریس کردم و قوانین و لمعه را در تهران خواندم و در همین مدرسه در سال 1343 در حضور آیتالله العظمی سید احمد خوانساری عمامه بر سر گذاشتم. بعدها در قم نزد حضرت آقایان ضیاآبادی و فاضل و سلطانی و ستوده، ادامه قوانین و سطح و کفایه و مکاسب را تا سه سال بعد خواندم. با تبعید حضرت امام به ترکیه و سپس عراق، از نظر علمی خلأیی در حوزه علمیه قم آشکار شد و طلبه های ایشان از غنای دروس اساتید دیگر رضایت نداشتند و بسیاری از طلاب ـ از جمله خودم ـ برای فراگیری از علوم امام خمینی به نجف رفتیم. ‏

‎ ‎

آشنایی با امام خمینی

‏آشنایی ام با امام خمینی بر می گردد به زمان پس از ارتحال حضرت آیت الله العظمی بروجردی در 10 فروردین 1340 که بحث مرجعیت پیش آمد و ما از این تاریخ با امام خمینی آشنا شدیم و برای تقلید از ایشان تبعیت کردیم. نخستین دلیل توجه من به ایشان نظر مثبت آیت الله کاشانی به ایشان بود. روزی قبل از ارتحال آیت الله بروجردی و مسأله مرجعیت، آیت الله کاشانی ـ که دوران اواخر عمرشان در بیمارستان بستری بود ـ در هنگام عیادت گفت که من به تنها کسی که ‏


حضورج. 87صفحه 217

‏امیدوارم حاج آقا روح الله است. با تفحص و تحقیق بیشتری که انجام دادم متوجه شدم منظور ایشان همان امام خمینی است.‏

‎ ‎

ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی

‏پس از تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در مهرماه 1341، مراجع تقلید حوزه علمیه قم ـ با دعوت امام خمینی ـ در منزل آیت الله حائری جلسه ای تشکیل دادند و اعلامیه ای در مخالفت با آن صادر کردند. در میان نامه های اعتراض آمیز مراجع تقلید به شخص شاه، اعلامیه امام لحنی شدید داشت. شاه جواب نامه مراجع را داد و آنها را به دولت ارجاع داد ولی پاسخ نامه امام را نداد و من احتمال می دهم دار و دسته او ویژگی های امام را می شناختند و به این دلیل پاسخ نامه ایشان را ندادند که اصلاً حتی نام امام هم مطرح نشود. کار نهضت که بالا گرفت، ما، در تهران دو جلسه تشکیل دادیم و در بازار حرکتهایی شروع شد. در جلسه اول آیت الله خوانساری خودشان آمد. شعار مرگ بر خفقان را حجت الاسلام فلسفی در همین جلسه ابداع کرد و با همین شعار ـ همراه آقای ناطق نوری ـ در خیابانها تظاهرات کردیم. در چهارراه سیروس، ماموران پلیس با چند ماشین آمدند. بعضی فرار کردند، بعضی ماندند و ما هم چند تا باتوم خوردیم و لباسهایمان نیز پاره شد. از این پس، آیت الله خوانساری وارد میدان مبارزه شد و برای اعتراض، برگزاری نماز جماعت در تهران را تعطیل کرد. در شهرهای دیگری نیز به تبعیت از این اقدام نماز جماعت و منبر رفتن تعطیل شد و این اقدام برای مردم مورد سوال شد که چرا مساجد تعطیل است! حدود ده روزی این وضعیت طول کشید. شاه بازاریان ـ از جمله حاج محمد کاشی، حاج مهدی خرازی (پدر آقای خرازی) که همگی مرحوم شده اند ـ را تحت فشار و تهدید قرار داده بود و از طرفی قولهایی هم داده بود. چند تا از بازاریها به آیت الله خوانساری مراجعت کرده و ماوقع را شرح داده بودند. نهضت در اوج بود که شنیدم آیت الله خوانساری نماز جماعت را اقامه کرده است اما نهضت تعطیل نشد. به خاطر دارم که در آن ایام قرار بود علمای شهرستان ها به تهران بیایند و در مسجد سید عزیزالله نظریه خودشان را اعلام کنند و به اصطلاح دولت را استیضاح کنند. حضرت آقایان خوانساری و بهبهانی و تنکابنی (پدر آقای فلسفی) و آملی نیز قصد حضور داشتند و اعلامیه ای را هم تهیه کرده بودند. جمعیت ‏


حضورج. 87صفحه 218

بسیاری در مسجد جمع شدند و آیت الله بهبهانی به منبر رفت و ماجرای شب گذشته را شرح داد و پس از وی حجت الاسلام فلسفی سخنرانی کرد و گفت نیمه شب گذشته پدر پیرم را از خواب بیدار کردند و تصمیم جدید دولت را به ایشان گفتند. آیت الله خوانساری نیز اعلامیه ای داد و جلسه با تظاهرات مردم با این شعار که « اسلام همیشه پیروز است » پایان یافت. پس از این پیروزی، شاه تصمیم گرفت متممی (اصول ششگانه) در قانون اساسی بگذارد و بعد هم یک رفراندوم فرمایشی برگزار کند و آن را به قانون اساسی منضم کند. آیت الله خوانساری به سبب بعضی اطرافیانش از ماجرا اطلاع دقیقی نداشت و حالت نیمه سکوتی داشت و امام هم نگران وابستگان ایشان بود و مشکلی در رابطه با آیت الله خوانساری نداشت و حتی هنگامی که به ایشان اهانت شد امام موضع گرفت که من اجازه نمی دهم که کسی به مرجعی توهین کند و بدین وسیله از ایشان حمایت  کرد.‏

‎ ‎

نصب 16 عکس امام روی علامت دسته عزاداری طیب حاج رضایی

‏خاطره ای از شب عاشورا  و دسته طیب حاج رضایی دارم که برای شما نقل می کنم: در خرداد 1342، من در تهران با تعدادی از جوانان مبارز جلسه‏‎ ‎‏هایی داشتم. شب عاشورا دسته طیب حاج رضایی با شکوه خاصی وارد بازار شد. او انصافاً خیلی مردانگی کرد و 16 عکس امام را روی علامتش که سنگینترین علامت بود، نصب کرده بود. در وقایع بهمن 1341 و جریان رفراندوم انقلاب باصطلاح سفید، شاه می خواست تظاهراتی فرمایشی در تهران راه بیاندازد و ما واهمه داشتیم بخواهد از طیب و دوستانش استفاده کند، به همین سبب شبانه همراه حاج شیخ محمد حقپناه به سراغ طیب رفتیم و او را به قول معروف خوب پختیم و آوردمیش توی کار که خدایی نکرده از او بر ضد نهضت استفاده نکنند. طیب هم مردانگی داشت و در ایام عزاداری و ماه رمضان کارش را کنار می گذاشت و عبادت می‏‎ ‎‏کرد، دسته‏‎ ‎‏های عزاداری راه  می انداخت.‏

‎ ‎

شبهای عاشورا و پخش اعلامیه با شهید اندرزگو

‏شب عزاداری عاشورا من اعلامیه‏‎ ‎‏های امام را زیر پیراهنم گذاشتم و هنگام عبور از لا‏‎ ‎‏به‏‎ ‎‏لای ماشینها اعلامیه‏‎ ‎‏ها را پخش می‏‎ ‎‏کردم. روز 15 خرداد وقتی رفتیم بیمارستان بازرگانان در ساعت ‏


حضورج. 87صفحه 219

10 صبح حکومت نظامی اعلام شد و ماموران بر خیابانها مسلط شدند. من همراه آقای سید علی اندرزگو ـ که در مرداد 1357 شهید شد ـ بودم که ماموران حمله کردند و نزدیک بود سعادت شهادت را داشته باشیم که نشد. حضرت امام و تعدادی از علمای مبارز را حکومت پهلوی دستگیر کرده بود و ما چنین احتمالی را پیشبینی کرده بودیم و از طرفی می‏‎ ‎‏ترسیدیم ایشان را به نحوی شهید کنند اگرچه در قانون اساسی مرجع یا مجتهد مصونیت قانونی داشت. برای این که این مصونیت شامل امام امام هم بشود مسأله مرجعیت ایشان باید علنی می شد تا دولت مجبور شود آن را بپذیرد.‏‎ ‎‏لذا حضرت آقایان خوانساری و آملی ـ که در تهران بودند ـ و میلانی از مشهد و دیگران اعلامیه ای در تایید مرجعیت امام خمینی انتشار دادند. این مرحله که تمام شد سعی داشتیم تا امام از زندان آزاد شود. علما از شهرستانها به تهران آمدند. مرحوم آیت الله میلانی و آیت‏‎ ‎‏الله بهاءالدینی و دستغیب و ... آمدند. اجتماعات خوبی برپا شد‏‎.‎‏ مردم به خانه آقایان می رفتند و با این اقدام نام و مبارزه امام زنده ماند. از طرفی دولت در نظر داشت با دستگیر کردن امام افراد را فقط متوجه آزادی امام کند و با این غفلت آنچه را که در نظر دارد اجرا کند. به همین سبب ما به آیت الله میلانی عرض کردیم که نبایستی از آرمانها غفلت شود و فقط به آزادی امام بسنده کرد. به دنبال اطمینان از رفع خطر از جان امام خمینی، نهضت یک مقدار فروکش کرد و علما به شهرهایشان  بازگشتند ولی طی این مدت سه کار صورت گرفت: مسأله آزادی امام که چند ماه بعد صورت گرفت؛ فراموش نشدن اهداف نهضت؛ تثبیت مرجعیت امام خمینی.‏

‎ ‎

دقت خاص امام در نگارش اعلامیه ها

‏حضرت امام خمینی دقت خاصی در مورد نگارش اعلامیه و پخش آن داشتند و من یادم هست در اعلامیه ششم بهمن 1341 که خیلی تند بود ایشان نوشته بود که من سینه خودم را برای تانکهای شما آماده کردم. من در این کشور شخص و فرد صلاحیتداری را نمی بینم تا با او صحبت کنم. من حرفم را با مردم می‏‎ ‎‏زنم. الله قد بلَّغت. این اعلامیه‏‎ ‎‏ای بود که شبهای بهمن می خواستیم پخش کنیم و فردایش قرار بود رفراندوم فرمایشی اصول ششگانه انقلاب به اصطلاح سفید انجام شود که این رفراندوم را امام و مراجع تقلید تحریم کرده بودند. در چنین ‏


حضورج. 87صفحه 220

اعلامیه مهمی ـ که در شش هزار نسخه هم تکثیر شده بود ـ یک اشتباه چاپی شده بود. امام گفتند که باید این مشکل حل شود وگرنه همه را می ریزیم بیرون، می ریزیم دریا. خلاصه ما شبانه آمدیم تهران و دوستان را جمع کردیم و مخفیانه همراه بعضی دوستان ـ مرحوم آقا صادق امانی و محمد آقا اسلامی که در فاجعه هفتم تیر شهید شد، شهید عراقی و آقای خاموشی، از شب تا صبح در چند محل اعلامیه ها را تصحیح کردیم و پس از جواب مثبت حضرت امام آنها را پخش کردیم. این موضوع نمایان گر دقت امام در صحت اعلامیه هایشان بود. در مورد تقسیم اعلامیه ها هم ایشان معتقد بودند بایستی تهران را به چند قسمت ـ مثلاً چهار قسمت ـ تقسیم کرد و اعلامیه ها را طوری پخش کرد که در همه جا پخش شود. ما هم تهران را تقسیم کردیم و با دوستان گروه هایی را تشکیل دادیم و سوار بر موتور به این مناطق رفتیم و اعلامیه را پخش کردیم و بیشتر آنها را به خانه ها انداختیم، از جمله خانه سرهنگ مولوی- رئیس شهربانی- که خیلی خبیث بود. صبح سرهنگ مولوی مامورانش را جمع کرده بود و به آنها گفته بود شما مگر مرده بودید! دیشب که در خانه من اعلامیه انداختند شما چه کار می کردید؟ و آنها را توبیخ کرده بود و این شگرد امام در پخش اعلامیه برای دولت خیلی شکننده بود. ما شیوه های مختلفی برای پخش اعلامیه داشتیم، به درون خانه یا ماشین می انداختیم، یا مجموعه ای از آنها را روی سقف ماشین در حال حرکت قرار میدادیم که با حرکت آن خودبخود پخش می شد و تا ساواکی ها متوجه شوند بسیاری از اعلامیه ها به دست مردم می رسید. خیلی از این شیوه ها را امام به ما تذکر می دادند و ایشان تاکید داشتند که سعی کنید اعلامیه ها در همه جا به نحو مطلوب پخش شود و این ارائه طریق بود ولی در جزئیات ما و دوستانمان در جلسات تصمیم می گرفتیم. امام اعلامیه ها را خودشان می نوشتند و گاهی می دادند ما پاکنویس می کردیم. خاطره ای هم از این موضع دارم. در سال 1349 - همزمان جشنهای 25 ساله- امام اعلامیه ای خطاب به زائرین بیت الله الحرام نوشتند و بنا بود که چاپ و تکثیر و در مکه پخش شود. ساعت 11 شب مشهدی حسین آن را به خانه ما آورد. دوستان را صدا کردیم که بیائید آن را پاکنویس کنیم چون امام پس از رونوشت و پاکنویس ما امضا می کردند و آن را که با موم امضا شده بود همیشه نگه می داشتیم. صبح حضرت امام اعلامیه پاکنویس شده را خواست و دو سطر آن را ‏


حضورج. 87صفحه 221

خط زدند و آن دو سطر مربوط به این بود که رژیم شاهنشاهی منفورترین رژیمهاست نزد رسول خدا (ص) و از این حرفها که البته بعدها در سخنرانی شان گفتند ولی آن جا خط زدند. یکی از دوستان سوال کرده بود که چرا این دو سطر را خط زدید؟ امام پاسخ داده بودند که در آن جا با دیدن این دو سطر دوستان ما را گردن خواهند زد. ما اعلامیه را دوباره نوشتیم و بعد در 40 هزار نسخه (20 هزار عربی و 20 هزار فارسی) چاپ شد.‏

‎ ‎

چه کسی دستور داده 

‏در مورد نگارش و انتشار رساله و کتاب بایستی عرض کنم که امام رساله نوشت ولی چاپ نکرد. در قم، دوستان اصرار داشتند رساله ایشان چاپ شود ولی امام مخالفت می کردند. در نجف امام مکاسب را درس می گفتند و ما می نوشتیم. خود ایشان هم می نوشتند. ما اصرار داشتیم که نوشته ها چاپ شود ولی ایشان می گفتند نه. من فهمیدم که ایشان با پول سهم امام نمی خواهند چاپ کنند. هنگامی که ما در کربلا بودیم یکی از این دوستان من به نام آقای جامی علمدار آمده بود نزد ما و من او را نزد امام بردم و گفتم که این آقا می خواهد کتاب شما را با پول خودش چاپ کند و علمدار هم تصدیق کرد و گفت پول من هم نه سهم امام است و نه چیز دیگر. امام ظهر را در کربلا نماز خوانده بودند و داشتیم می رفتیم که مشغول صحبت شدیم. حاج آقا مجتبی تهرانی را که آن جا بود فرستادم جلو که به امام عرض نماید مکاسب را بدهید که می خواهیم بررسی و تایپ و چاپ کنیم. باز هم امام رد کرده بود. این بار حاج آقا مصطفی را تشویق کردیم که خودش هم بپذیرد و یک چند وقتی هم برای چاپ آن کار بکند که اتفاقاً شروع کردیم و مکاسب هنگامی که من رفتم زندان یک دوره چاپ شد و بعد هم آقای رضوانی تلاش کرده بود که چاپ شده بود. در مورد نوشتن القابی برای ایشان در پشت تحریرالوسیله ـ که طی یک سال تبعید در ترکیه نوشته بودند ـ امام در نجف مخالفت کردند. من یادم هست عبادتی را که امام نمیخواست چاپ بشود این بود: « زعیم الحوزات و ...» امام می گفتند چه کسی دستور داده این را پشت کتاب بنویسند؟ و پس از این که فهمیدند پرسیدند که چرا این کار را کرده است؟ سپس فرمودند اگر همه اینها را از پشت جلد کتاب محو نکنید همه را می ریزم توی شط. ایشان تا این حد مراعات مراجع نجف را می کردند و نمی خواستند ‏


حضورج. 87صفحه 222

خودشان مطرح بشوند.‏

‎ ‎

ملاقاتهای صدرالاشراف با مراجع قم 

‏روز 13 آبان 1343 من در حرم حضرت معصومه(س) بودم و درها را بسته بودند و نمی گذاشتند کسی خارج شود. نماز صبح را خواندم و پس از مدتی به حجره‏‎ ‎‏ام در مدرسه دارالشفاء رفتم و گفتند که حکومت نظامی است و امام دستگیر شده است. تبعید امام خمینی در ماه جمادی الثانی بود و این واقعه به سبب سخنرانی ـ و سپس اعلامیه ـ در چهار آبان بر ضد تصویب کاپیتولاسیون در مجلس بود. با انتشار اعلامیه ساواک، مشخص شد که ایشان به ترکیه تبعید شده است. در قم، طلبه‏‎ ‎‏ها تظاهرات کردند و واهمه داشتند که در ترکیه امام را اذیت کنند و به دنبال آن دولت مجبور شد ملاحظه کند و دولت ترکیه هم حساب کارش را کرد. حاج آقا مصطفی خمینی نیز دستگیر و پس از آزادی به ترکیه ـ نزد پدر بزرگوارشان ـ تبعید شد. البته با توجه به گستردگی قیام علما، دولت مجبور شد ملاقاتهایی‏‎-‎‏ 2 یا 3 ملاقات‏‎- ‎‏ ترتیب بدهد و در آن نمایندگان آیت‏‎ ‎‏الله خوانساری و بعضی علما با امام خمینی در ترکیه دیدار داشته باشند تا خبر سلامتی ایشان را به علما و طلاب معترض اعلام کنند. اگرچه اوضاع کمی آرام شد ولی طلاب تظاهرات مختلفی برپا کردند که دیگر تبعید بس است. صدرالاشراف که جیره‏‎ ‎‏خوار و مقرری بگیر دربار بود با مراجع قم ملاقاتهایی داشت ونظر داده بود که اگر امام به قم بازگردد که مشکل است و اگر هم در تبعید بماند مشکلتر، پس بهتر است میانه را انتخاب کرد و ایشان را به نجف تبعید کرد. براین اساس، در مهر 1344 امام و حاج اقا مصطفی به نجف تبعید شدند.‏

نجف دریای علم در جهان اسلام

‏در شهرنجف مراجع بزرگی چون آیات عظام حکیم و شاهرودی و خویی حضور داشتند و حوزه علمیه اش نیز از قدرت و استحکام خاصی برخوردار بود. از طرفی نفوذ و سلطه شاه نیز زیاد بود. به همین سبب فکر می کردند که اگر امام را به نجف بفرستند ایشان از نظر علمی تحت الشعاع مراجع دیگر قرار خواهند گرفت و دسترسیشان به ایران نیز کمتر خواهد شد و نتیجتاً ـ چون یاری نخواهند داشت ـ کم کم فراموش خواهند شد. این نظریه همان صدرالاشراف بود.‏


حضورج. 87صفحه 223

افزایش ده برابری شهریه طلاب توسط امام

‏درسهای حوزه همیشه یک ربع، بیست دقیقه تا سه ربع دیرتر از وقت مقرر تشکیل می‏‎ ‎‏شد‏‎.‎‏ درسها دارای مطالب تکراری بود، شهریه طلاب کم بود و به همه طلاب ـ مثلاً افغانی ها ـ هم نمی دادند. از درس ها هم امتحان گرفته نمی شد. امام که وارد نجف شدند، ابتدا یک دید و بازدیدی با علما و مراجع داشتند و طی آن احترام افراد را متناسب با شأن آنان به شدت رعایت می کردند. ورود ایشان چند حُسن داشت. امام تمام ویژگی های نجف را تحت الشعاع قرار داد. نظم و انضباط، کیفیت دروس و نحوه تدریس آنها، امور اخلاقی و مذهبی و مشکلات مادی طلاب را متحول کرد. وقتی تدریس امام آغاز شده بود، ایشان دو سه روز درس را با تاخیر ـ به علت دیر رسیدن طلاب ـ شروع کرده بودند، پس از آن گفته بودند که آقایون اگر درس می خواهند بایستی منضبط باشند، باید سر وقت بیایند. ما اگر پنج دقیقه دیر می رسیدیم امام بالای منبر رفته بود و ما خجالت می کشیدیم وارد شویم زیرا ایشان اعتراض می کرد که چرا بی ظمی است و دیر آمدی؟ البته آن چنان هم دیر نشده بود و تازه امام بسم ا... الرحمن الرحیم را گفته بود. ایشان بی انضباتی را تا این حد هم تحمل نمی کرد و نمی پسندید. در نتیجه درس ها سر ساعت برگذار شد، تعطیلی های بیخودی لغو شد و کارها روی نظم و انضباط قرار گرفت. سبک تدریس دروس عوض شد، بخشهای زاید و تکراری حذف گردید و اساتید ـ از جمله مرحوم آقای صدر ـ مجبور شدند سبک های جدیدی را بیابند و کار کنند. امام در طی یکی از جلسات، هنگام اشکال یکی از نجفی ها، فرموده بودند که من تا کی این حرفها را از کله شما در بیاورم؟ در امور اخلاقی، امام اصرار داشتند بسیاری از حرفها و سخنرانی ها در درس اخلاق گفته شود. در نجف، مراجع شهریه های محدودی ـ از نیم تا دو دینار ـ می دادند. امام شهریه های طلاب را بالا برد و هنگامی که شروع به پرداخت شهریه کرد از 2 دینار شروع و به 15،10،6،4و20 دینار هم رسید و هر دینار آن موقع برابر 20 تومان بود. با این اقدام، وضع مالی طلبه ها بهتر شد و علمای دیگر نیز مجبور شدند که شهریه هایشان را بالا ببرند. ‏

‎ ‎

در پرداخت شهریه توسط امام، ملیت مطرح نبود

‏از میزان وجوهات که به دست امام می رسید ما خبر نداشتیم. این وجوهات دست آشیخ نصرالله ‏


حضورج. 87صفحه 224

خلخالی بود، ولی امام به همه طلاب ـ بدون در نظر گرفتن ملیت شان ـ یکسان شهریه می داد و میزان آن بستگی به نمره امتحان داشت. در صورتی که همان گونه که عرض کردم در نجف امتحان گرفتن از دروس رسم نبود، ولی بعدها با این عمل امام رایج شد. شاگردان امام در نجف گروهی قمی بودند و گروهی هم قبلاً در نجف بودند. من و مرحوم شیخ غلامرضا سلطانی ـ که توی هواپیمای شهید محلاتی در اول اسفند سال 1364 با حمله صدامیان شهید شد ـ آقای محتشمی، حاج محسن زندیه ـ که در شط کوفه غرق شد ـ آشیخ عبدالعلی قرهی، آقایان قدیری و خاتمی و رضوانی بودند. کم کم طلاب دیگر نجف هم جذب درس امام شدند. ایشان درس بیع و مکاسب را آغاز کرده بود که من درسشان را آغاز کردم. ما می خواستیم درسها را ضیط کنیم ولی پولی نداشتیم تا ضبط صوتی بخریم و ایشان هم برای این امور پولی پرداخت نمی کردند، اگرچه شاگردان ایشان حدود 50 نفر بودند. امام سعی داشت که تدریس و کارشان با مراجع دیگر برخوردی نداشته باشد.‏

‎ ‎

بهمن 48 و شروع درس ولایت فقیه

‏شروع درس ولایت فقیه مصادف با بهمن سال 1348 بود. در آن ایام امام دستور دادند و گفتند که ضبط صوتی تهیه شود. ما مطالب را ضبط می کردیم و از شب تا صبح مطالب را پیاده می کردیم و صبح آن را ـ پس از رؤیت امام ـ تکثیر می کردیم که دوازده جزوه شد و بعدها تغییر و تحولی پیدا کرد. درس ولایت فقیه که شروع شد در ادامه بحث مکاسب ایشان بود و در نجف سر و صدایی راه افتاد. این درس دو قسمت داشت و امام در مقدمه بحث های علمی و اجرایی آن را مطرح می کردند. اولش درس طلبگی بود. امام روایات را می خواندند و بعد متناسب با موضوع مثالهایی را مطرح می کردند و مضرات عدم حضور ولایت فقیه را عنوان می کردند. بعضی افراد برای درک مطالب درس مشکل داشتند و ما مطالب درس را چاپ و پخش می کردیم و محدوده پخش هم فقط حوزه نجف نبود، بلکه عراق و خارج از آن ـ از جمله تهران ـ را نیز در بر می گرفت.‏

‎ ‎


حضورج. 87صفحه 225

میرداماد در خواب امام

‏امام از نظر علمی، هنوز شناخته نشده است. در مسائل فقهی و علمی، بسیار تبحر داشتند. در مسائل اصولی، مبانی زیادی را ایجاد کرده اند که خیلی از مشکلات اصول راحل می کند. همچنین مبانی خیلی جالب و خوبی در فلسفه دارند. یک بار مرحوم حاج آقا مصطفی گفتند که ایشان در قم کتاب «قبسات» مرحوم میرداماد را خوانده بودند و به فکرشان افتاده بود که آن را درس بدهند. شب، میرداماد به خواب ایشان آمده و گفته بود: «کتاب من درسی نیست»؛ و باز همان تصمیم را گرفته بودند که دوباره مرحوم میرداماد به خوابشان آمده و گفته بود: «کتاب من درسی نیست». این کتاب، فلسفی و واقعاً مشکل است و امام آنقدر در مسائل فلسفه دقت داشتند که قبسات میرداماد را مطالعه کرده بودند و به آن تسلط داشتند. کسی که بیشتر از همه توانسته بود از رموز نظرات امام استفاده کند، مرحوم حاج آقا مصطفی بود. وی دقتهای اصولی و فقهی و فلسفی ایشان را گرفته بود و خودش هم مقدار زیادی از مسائل را به آن اضافه کرده بود. ‏‏(پیام انقلاب، ش 55، ص 38)‏

‎ ‎

یک روایت ، چند روایت 

‏امام در بیان روایات دقت بسیاری به خرج می دادند. ایشان در بیان یک جمله از روایت، شاید در پنج مسأله تمسک می کردند. یک روایت را آنقدر می شکافتند که به تعبیر ما، خود روایت هم از این موشکافی خسته می شد. ایشان در مورد روایت ها اینطور تعبیر می کردند که: «یک روایت ممکن است چند روایت باشد که راوی آنها را جمع کرده است». به همین منوال، ممکن بود از یک روایت، در چند مورد استفاده کنند‏‎.‎‏ در آن زمان در حوزه کمتر کسانی بودند که این دقت را در روایات داشته باشند. نظر امام این بود که: «در مسائل فقهی، اغلب باید به عرف مردم توجه کرد. خیلی از حرف های مدرسه ای و بافته های ذهنی را باید کنار گذاشت. ببینید عرف مردم در مسائل تجاری چه می کند، اصول فقه بر آن مبتنی است».‏‏( همان، ص 39)‏

‎ ‎

نجف و شهادت حجت الاسلام سعیدی

‏در نجف، چند واقعه به فاصله کمی اتفاق افتاد: تدریس موضوع جدید « ولایت فقیه » ‏‏(حکومت اسلامی)‏‏، (اول بهمن 1348)، در گذشت آیت الله العظمی سید محسن حکیم(12 خرداد 1349)، ‏


حضورج. 87صفحه 226

شهادت حجت الاسلام و المسلمین سید محمدرضا سعیدی در زندان(20 خرداد 1349) از جمله این حوادث بودند. آقای سعیدی قبلاً چند ماهی در نجف بود و با بعضی از نجفی ها آشنایی داشت. دامادش - شیخی کرمانی- نیز در نجف بود. افراد متحجر قصد داشتند که شهادت آقای سعیدی را نادیده بگیرند یا آن را خیلی کوچک و طبیعی قلمداد می کردند. دوستان تلاش میکردند که مراسم فاتحه بگیرند و اعلامیه دادند و این افراد متحجر آمدند برق جلسه فاتحه را ـ که امام نیز در آن حضور داشتند - قطع کردند. وقتی در قرائت قرآن مجید این آیه تلاوت می شد که « الذین یبلغون رسالات ا...» افراد مخالف میگفتند کشته شدن آقای سعیدی چه ربطی به این مسائل دارد. مشهدی های مقیم نجف با تشویق ما اعلامیه خوبی منتشر کردند و جلسه خوبی هم برگزار کردند.‏

‎ ‎

خاطره ای از حاج سید احمد آقا 

‏امام در مطالعاتشان آنقدر منظم بودند که هیچ چیز باعث تعطیل شدن مطالعه شان و یا خواندن قرآن شان نمی شد. آن روزی که خبر شهادت حاج آقا مصطفی را به ایشان دادیم و اجازه گرفتیم که برای مراسم تدفین به کربلا برویم، خیال کردیم که امام ناراحت می شوند. حتی برای ایشان دکتر آوردند، که وقتی امام این موضوع را فهمیدند، گفتند: «حالا برای من دکتر می آورند»! آن روز ما فکر کردیم امام به نماز جماعت نمی روند، ولی دیدیم که ایشان سر وقت به نماز جماعت رفتند. مطالعاتشان را هم ترک نکرده بودند و قرآنی را که هر روز می خواندند، طبق روال روزهای قبل، خواندند. احمدآقا می گفت: «عصر آن روز دیدم که هفتاد صفحه از کتابی که جزو دورۀ مطالعاتی ایشان بود، خوانده شده است.» امام خمینی مقید بودند که درس به هیچوجه تعطیل نشود. اگر به بهانه ای درس تعطیل می شد، ایشان واقعاً ناراحت می شدند و به ما می گفتند: «اگر نمی توانیم بیاییم، شما نباید درس را تعطیل کنید. باید خودتان مطالعه داشته باشید»‏‏(همان ، ص 24)‏

‎ ‎

روش نوین امام در تدریس

‏وقتی در نجف مسائل اصولی را تدریس می کردند، گاهی که بعضی ها اشکال می کردند، ایشان ‏


حضورج. 87صفحه 227

می فرمودند:« من چند سال باید زحمت بکشم تا این حرفها را ازذهن شما خارج کنم». ایشان اسلوب خوب و نوینی را در فهم اصول فقه مطرح می کردند و تأسف می خوردند از بعضی ها که انباشته های ذهنی قبلی داشتند و برنامه ها و دقت های جالب ایشان را در اصول درک نمی کردند. امام در دروس خود همواره مسائل را تفکیک می کردند. می گفتند: «باید دروس فقه را در فقه، اصول را در اصول، و فلسفه را در فلسفه مطرح کرد. اینها باید در درسها از یکدیگر تفکیک شوند». ایشان در درسها سعی می کردند مطالب واقعاً منظم باشد‏‏.(همان).‏

‎ ‎

امامِ مجتهدپرور

‏خصوصیت درس امام این بود که مجتهدپرور بود. یعنی اگر طلبه در درس ایشان حاضر می شد و آن را ادامه می داد، واقعاً مجتهد می شد. هر بحث علمی را آن قدر می پروراندند و زیر و رو می کردند، تا در ذهن جا بگیرد. درس ایشان آنقدر دقیق بود که انسان را واقعاً پرورش می داد و استاد می کرد. بیان ایشان آنقدر جالب بود که تعجب می کردیم. در مواقعی ما درس را مطالعه می کردیم و به نظر خودمان خیلی آسان می نمود و این سؤال برایمان پیش می آمد که امام در این مورد چه می خواهند بگویند. اما وقتی به جلسۀ درس می رفتیم، متوجه می شدیم مسائلی بوده که ما از آنها غفلت داشته ایم. یکی از استادان نجف می گفت: «من که بیست سال در نجف درس خواندم، خیال می کردم مستغنی شده ام. اما وقتی امام به نجف آمدند و من پای درس ایشان نشستم، دیدم که هنوز چیزی نفهمیده ام»‏‏(همان).‏

‎ ‎

بزرگی بزرگان مانع فهم شما نشود!

‏امام خمینی جملات مرحوم آقاشیخ محمدحسین کمپانی در اصول را خیلی بررسی می کردند. زیرا کلمات ایشان آمیخته به فلسفه و مسائل فقهی بود. مسائل را کاملاً تشریح می کردند و اگر نظریه ای داشتند، نظریۀ خود را می دادند و با دقت خیلی زیاد و جالبی حرفهای بزرگان را توجیه می کردند. ایشان بارها تذکر می دادند: «بزرگی بزرگان نباید مانع فهم شما باشد. کلام بزرگ، گرچه بزرگ است، ولی شما باید فهم خود را به کار بیندازید»(‏‏همان).‏

‎ ‎


حضورج. 87صفحه 228

خاطره ای جالب از امام در باره مسجد و درس 

‏یکبار امام در مورد حضور در کلاس درس فرمودند: «اگر برای درس خواندن می آیید باید سرموقع حاضر باشید و اگر برای ثواب به مسجد می آیید جای دیگر هم مسجد هست».‏‏(گلهای باغ خاطره، ص 15)‏

‎ ‎

مرده بازیها را دور بیاندازید

‏وقتی ما در نجف به خاطر شهادت حاج آقامصطفی مجلس ختم گذاشتیم، تمام آقایان در نجف این کار را کردند. چند روزی که گذشت افرادی می آمدند و برای گرفتن فاتحه اجازه می گرفتند. آقای دعایی مسئول این کار بود که از امام اجازه می گرفت و تعیین وقت می کرد. امام به او فرمودند: «مرده بازی را دور بیاندازید و به دنبال درس و بحثتان باشید و در این کار اصرار نکنید».‏‏(سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی؛ ج 4، ص 128)‏

‎ ‎

امام خمینی و فعالیتهای سیاسی در نجف

‏در دوران تبعید حضرت امام در نجف، وقایع مختلف سیاسی اتفاق افتاد که به نوعی حضرت امام نسبت به آن موضعگیری کردند. نکته جالب موضع گیری صحیح ایشان در نجف نسبت به جریان های انحرافی است که در وقایع مختلف اتفاق افتاد، در شهری که با ایشان مبارزه منفی می شد. حتی به نصب عکس ایشان در کفشداری حرم حضرت امیر(ع) و یا در مغازه ها اعتراض می شد و تا حدی فشار می آوردند که افراد مجبور شدند عکسها را بردارند و یا هنگام تدریس ایشان در بیرون سر و صدا  می کردند تا صحبتهای حضرت امام به گوش طلاب نرسد. گاهی نیز وقتی افراد وجوهات برای امام می آوردند با راهنمائی های مغرضانه مخالفان ایشان، وجوهات را به مرجعی غیر از امام می دادند و آن بنده خدا هم متوجه نمی شد که وجوهاتش به شخص و مصرف مورد نظر نرسیده است. این مطالب را که خدمت حضرت امام عرض می کردیم ایشان با بزرگواری خاصی ما را از برخورد منع می کردند و البته از نظر شرعی نیز آن بنده خدا بری الذمه نمی شد، بلکه می بایستی یا پول را پس می گرفت یا فکری می کرد. ما به او می گفتیم که بیا اجازه ای بگیر یا یک کاری بکن. در چنین شرایطی امام نسبت به وقایع عملکردهای صحیحی متناسب با اندیشه و سیره شان داشتند که به طور مختصر بعضی را عرض می کنم.‏


حضورج. 87صفحه 229

وجود دو دیدگاه در باره فعالیتهای سیاسی در نجف 

‏در دفتر امام در نجف یک مدتی آقای قرهی و سپس آقای رضوانی فعالیت داشتند که ایشان کارهای داخلی دفتر ـ مثل پاسخ به سوالات و پرداخت وجوهات ـ را انجام می داد.  دوستان ما، در نجف دو گروه بودند: بعضی نظرشان این بود که ما کارهایی را که برای انقلاب مفید و موثر می دانیم انجام می دهیم و گاهی اوقات ضرورتی ندارد که امام در جریان باشد. به طور مثال در مورد اطلاعات و اخبار و مقالاتی که در رادیو، با کمک حجت الاسلام سید محمود دعایی خوانده می شد، ما به امام مطلبی عرض نمی کردیم ولزومی هم نداشت. ایشان از کلیات جریان مطلع بودند. گروه دوم دفتر معتقد بودند که امام سمبل مبارزه است و ما باید مبارزه را از دید ایشان انجام بدهیم و هر کاری را که می کنیم بایستی با جزئیاتش به اطلاع ایشان رسیده باشد. گاهی اختلاف بین دو دیدگاه و پیروانش پیش می آمد که جدا از اختلافاتی بود که در میان گروه های مختلف نجف بود و حضرت امام طی یک سخنرانی نیز به جناح های مختلف نجف ـ و نه خطاب به ما ـ فرمودند که سر چی با هم دعوا دارید؟ در میان دوستان ما در دفتر امام دو دیدگاه نسبت به مبارزان ضد پهلوی ـ از جمله کمونیستها ـ وجود داشت. گروهی می گفتند می شود از نیروهای ضد شاه استفاده کرد و کمونیست ها نیز همین اعتقاد را داشتند که تا رسیدن به مقصد می شود همکاری کرد و بعد جدا شد. دسته دیگر چنین اعتقادی نداشتند.‏

‏ ‏

سازمان مجاهدین خلق

‏تشکیل سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از وقایع مهمآن دوران ما بود. افرادی در ایران از آنان حمایت می کردند و از حضرت امام نیز درخواست حمایت از ایشان را داشتند. در اوایل فعالیت آنان من در تهران در جریان تشکل آنان بودم و برخی از مؤسسین آن را هم می شناختم. حتی در جلسات اولیه اش نیز حضور داشتم. اما بعدها ما رفتیم قم و نجف و از آنان دور شدیم. آنها فعالیت هایی انجام دادند و خیلی از آقایان هم به آنان کمک می کردند و اصرار هم داشتند که حضرت امام نیز چنین کنند. از حرکتهای عجیب امام یکی هم در برابر درخواست حمایت از این سازمان بود. آنان با حرکت های اولیه شان توانستند افراد بسیاری را جذب کنند اما امام جذب نشد. ایشان نظریه شان کشتن و ترور مخالفان نبود، مگر افرادی که صد در صد گناهشان ‏


حضورج. 87صفحه 230

ثابت شده باشد و از نظر شرعی مهدورالدم باشند که در آن بحثی نبود. وقتی گاهی نشریات آنان را به امام می دادیم ایشان پس از خواندن آن ناراحت می شدند، از این که مثلاً نوشته بودند رفتیم دم کلانتری و فلان سرباز را زدیم و او توی خون خودش می غلتید و زوزه می کشید. امام از این مطالب خیلی ناراحت می شدند و ما چیزی نمی گفتیم.‏

‏امام با مسأله مجاهدین از ابتدا با احتیاط برخورد کردند و عواقب خطرناکی برای راه آنان پیشبینی می کردند، زیرا این افراد خود را عقل کل می دانستند. فهم و برداشت آنان از آیات و روایات من درآوردی بود و امام اینها را دریافته بود و لذا به آنان توجهی نمی کرد. یکی از این افراد، به وسیله یکی از دوستان به نجف آمده بود و با امام کلی بحث کرد. این جلسات را در امام صحبت هایشان ذکر کرده است که اینها از نهج البلاغه و دیگر کتابها برای تشریح عقایدشان استفاده می کردند. امام چیزی نگفتند و بی اعتنایی کردند. سرانجام او هم بدون نتیجه، رها کرد و رفت. دوستی هم که این فرد را آورده بود از حضرت امام آزرده خاطر شد و حتی دو سه روز قهر کرد ولی امام عنایتی نکرد و در این جریان مقاومت کرد. حتی آقایان ربانی شیرازی و سعیدی خیلی به امام اصرار کردند که از سهم امام به این افراد کمک شود. آقای ربانی شیرازی خیلی اصرار کرد و آقای سعیدی نامه نوشت و برای اختصاص سهم امام به این موضوع اجازه خواست، ولی امام اجازه ندادند. شهید مطهری مصرّ نبود اما هیچ کدام مثل امام رد نمی کردند و جانب احتیاط را نگرفته بودند. البته آنان چون در کانون فعالیت بودند راهی را جز آن نمی دیدند ولی امام جنبه احتیاط را خیلی خوب رعایت کرد و وقتی انحراف این افراد مشخص و علنی گردید دوستان به سجده افتادند که خدایا ما می خواستیم بر سر این سید (امام) چه بیاوریم و خدا او را حفظ کرد. یکبار دیگر هم وقتی دو نفر از افراد سازمان، هواپیما ربایی کردند و به عراق آمدند از امام خواسته شد که برای آزادی آنان از زندان عراق میانجیگری کند. آن دو نفر ـ بدون کمک امام ـ از زندان آزاد شدند و در ملاقات عمومی امام حضور یافتند.‏

‎ ‎

دریافت وجوهات از طریق صرافی

‏ما در نجف درچند محور فعالیت داشته و با ایران ارتباط داشتیم. دریافت وجوهات، ارسال ‏


حضورج. 87صفحه 231

نوارها، ارسال اعلامیه. در قسمت اول، مسأله وجوهات، حاج شیخ نصرالله خلخالی ـ که نمایندگی بیشتر آقایان مراجع را داشت ـ نماینده حضرت امام هم بود. در نجف یک صرافی بود که با صرافی های تهران همکاری داشت. مقداری از وجوهات از طریق ایشان رد و بدل می شد. مقداری دیگر را زوارمی آوردند و با اسم رمز تحویل می دادند و ما هم پس از تحویل با رمز قبض های دریافتی را می فرستادیم. تعدادی از این موارد را من در جریان بودم. البته گاهی اوقات آقای خلخالی می گفت فلان مقدار پول آمده و من می رفتم می گرفتم و به حضرت امام تحویل می دادم. مسأله انتقال نوارها به این صورت بود که ما به رابط های خود در تهران خبر می دادیم که مثلاً آخر شب به خانه فلان کس- مثلاً فلان پیرزن که در امور سیاسی به او حساس نیستند - بیاید و رابط ما می آمد و پس از برقراری ارتباط او ضبط می کرد و پس از آن تکثیر و پخش دیگر به عهده دوستان ما در تهران بود. گاهی اوقات نوارها را نیز جاسازی می کردیم. مثلاً من چراغهای والور خریدم و نوار حکومت اسلامی را دور گردنه داخل آن پیچاندم و بعد درش را بستم و فرستادم. در مورد ارسال اعلامیه های حضرت امام به نوعی دیگر عمل می شد. گاهی اوقات آنان را جاسازی می کردیم و می دادیم مسافران به ایران ـ تهران ـ می آوردند. به طور مثال به او کتابی می دادیم و لابلای صفحات آن اعلامیه را می چسباندیم و مثلاً لای صد کتاب دو برگ اعلامیه را می چسباندیم و می فرستادیم و بدین صورت اعلامیه ها با احتمال خطر کمتری به تهران می رسید.‏

‎ ‎

موضعگیری حضرت امام در باره چند اتفاق فرهنگی

‏از جمله تصمیم گیری های امام در باره برخی مسائل فرهنگی- که نظر امام در باره آن ها بسیارمهم بود- بحث فعالیت های حسینیه ارشاد، کتاب حجاب شهید مطهری، سخنرانی های دکتر علی شریعتی و کتاب شهید جاوید بود. در مورد حسینیه ارشاد، ما در نجف که بودیم با کانون های مختلفی روبرو بودیم. یکی حسینیه ارشاد و آقای شریعتی و دوستانشان یا کانون دیگری که آقای فخرالدین حجازی در آن فعالیت می کرد. شهید مطهری نیز برنامه هایی داشتند و جزء موسسین حسینیه ارشاد نیز بودند. در همین دوره مسأله کتاب شهید جاوید هم مطرح شد. البته من حدس می زدم دولت و شاه و دار و دسته اش کارهایی می کردند تا اموری در جامعه ‏


حضورج. 87صفحه 232

مطرح شود و مردم مشغول شوند و از انقلاب منصرف گردند. آنها حاضر بودند که برای انصراف مردم و ایجاد اختلاف میان آنان هر کاری بکنند. مسأله شهید جاوید که مطرح شد توی جلسه ای در مدرسه آیت الله بروجردی نجف آقایی شروع کرد به بد گفتن. آقایی دیگر از دوستان ما به حمایت از کتاب برخاست. منتهی امام هیچ موضع خاصی نگرفتند و هیچ وقت مسأله ای را ابراز نکردند و ما هم این امور را سوال نمی کردیم تا ایشان ناچار نشود پاسخ دهد و در جامعه پخش شود. مرحوم شهید مطهری خودشان به نجف آمد. نامه هایی داشت که برای امام آورده بود و با ایشان به طور مفصل راجع به آقای شریعتی صحبت کرد. پس از آن مسأله کتاب حجاب ایشان مطرح گشت. امام این کتاب را مطالعه کردند و ان را تایید کردند. این موضوع تنها موردی بود که امام صریح و روشن نظر دادند. مسأله کتاب علمی بود و امام به آن پاسخ گفتند. در مورد مسائل شریعتی پاسخ خاصی ندادند و هیچ وقت اظهار نظر نکردند. اما آن چیزی که فصل الخطاب این جریان ها شد و امام واقعاً زود به داد انقلاب رسید و دوستان را متوجه کرد. آن سخنرانی 14 شعبان سال 56 بود که این طور شروع شد: « بعضی ها نسبت به اسلام افراط و تفریط دارند. بعضیها به عنوان صوفیه و درویشبازی معنویات اسلام را گرفتند و همه اش از این طریق پیش می روند و سیاسیات و اقتصادیات و اجتماعیات اسلام را اصلاً نگرفتند. اینها پیش نمی روند بلکه به انحراف کشیده شدند. بعضی ها هم دیدشان را نسبت به اسلام مادی کردند و تعبیر آیات در مسائل مادی کردند. اینها هم راه انحراف را می روند و اشتباه است، حد وسط را باید گرفت. من نصیحت می کنم که به این اختلافات دامن نزنید. من این نوار را دارم و فکر میکنم حتی در آن مسأله حضور علامه مجلسی در دربار صفوی را هم مطرح کردند که اگر علامه در دربار حضور داشت برای این بود که می خواست دربار را اصلاح کند. این نوار را ما فوراً به تهران فرستادیم که مسأله شریعتی در آن اوج گرفته بود و قضایای شریعتی همه اش آرام گرفت و فکر می کنم بعد از این کم کم شریعتی به فکر افتاد، کم و بیش بعضی مسائلش را اصلاح کرد و حتی خارج که رفته بود بعضی از کتاب هایش را بازخوانی کرده بود و در وصیتنامه اش هم به آقای حکیمی اجازه داده بود که به مطالب کتاب هایش رسیدگی بکند و بالاخره تغییرات در او نیز پیدا شده بود.‏

‎ ‎


حضورج. 87صفحه 233

مطالعه کتابهای دکتر شریعتی

‏ما هر کتابی را که منتشر میشد می دادیم به امام و ایشان هم می خواندند، بویژه کتاب های مربوط به ایران که تازه منتشر شده بود. معمولاً امام کتابها را طرد نمی کرد بلکه حساس بود و آنها را با دقت مطالعه می کرد. از سخنرانی 14 شعبان ایشان من یادم هست که ایشان با همه بحثها موافق نبود. حتی در مورد مسأله فوت شریعتی، من نامه امام به دکتر یزدی را در این مورد داشتم و آن را به آقای انصاری دادم. امام به طور عادی پاسخ نامه تسلیت افراد مختلف در مورد درگذشت شریعتی را دادند و آقای یزدی گفته بود نه این طوری نباشد. امام پاسخ داده بودند که پس من جواب تسلیت شما را می دهم (پاسخ نامه امام خمینی به دکتر ابراهیم یزدی در خصوص تلگرافهای تسلیت اتحادیه انجمن های اسلامی اروپا و آمریکا و کانادا در سوگ شریعتی، مرداد 1356). از آن نامه که دادم به آقای انصاری این برداشت را نمی شد کرد که امام گفته باشند که  من شریعتی را مسلمان نمی دانم . نباید احساساتی بود. برخورد امام برخورد بسیار خوبی بود. به موقع حرف هایشان را زدند، تذکر دادند. توی آن نوار هست و مسائل شان را گفتند و شنیدم به آقای مطهری پیغام داده بودند که بگویید و پیغام بدهید به فلانی. تایید هیچ وقت نبوده و توی آن سخنرانی هم مشخص است. اما آن که امام ابراز کنند که من ایشان را مسلمان نمی دانم این ها را از امام نشنیدم تا کسی بخواهد از آن این مسائل را استنباط کند. ‏

‏ ‏

نظر اطرافیان امام

‏در آغاز چون توی بحبوحه انقلاب بود هر اجتماع و هر بخشی که راجع به امام و مسائل انقلاب بود مورد پذیرش قرار می گرفت. دکتر شریعتی هم مثل بقیه یک مقداری پذیرش داشت. وقتی دکتر مطالبی راجع به علما و بزرگان مطرح کرد یکدفعه جوّ عوض شد. البته بعضی از دوستان مثل آقای دعایی ارادتی نسبت به او داشتند.‏

‎ ‎

صادقی تهرانی و کافی 

‏آقای صادقی در تشکیلات امام نبود، بلکه خودش سبک خاصی داشت. ایشان قبل از امام به نجف رفته بود. درس داشت، تفسیر می کرد، عده ای جوان اطرافش بودند. بعد هم به لبنان ‏


حضورج. 87صفحه 234

رفت. در قم هم برنامه هایی داشت و از حضرت امام طرفداری می کرد. در نجف هم همین طور و همان اوایل به لبنان رفت. ولی آقای کافی در نجف مطرح نبود چون جزء رجال سیاسی نبود و در کارهایش تحلیل سیاسی نمیکرد و با امام هم ارتباطی نداشت.‏

 

شهید چمران و امام موسی صدر

‏ارتباطات امام با فعالین خارج از کشور دو مرحله داشت: مرحله نامنظم و مرحله منظم.مرحله نا منظم: در اوایل افراد تک تک می آمدند و صحبتی میکردند و پس از سوالاتی از حضرت امام و دریافت پاسخ می رفتند. مرحله منظم: با تاسیس روحانیون مبارز خارج از کشور در نجف آغاز شد. در هیأت مرکزی آن سه نفر فعالیت داشتند. من تقریباً مسئول روابط امور خارجی در هیأت مرکزی بودم و ارتباطات افراد از طریق ما بود. هر کسی میآمد نجف و مسأله ای داشت ابتدا ما با او صحبت می کردیم و بعد ترتیب ملاقات را می دادیم. اعلامیه های امام را هم ما می فرستادیم. آنان اغلب با ما در ارتباط بودند. مرحوم چمران با ما رفت و آمد داشت. ما هم با او ارتباط داشتیم. ایشان با آقا موسی صدر ارتباط داشت. البته صدر هم با حاج آقا مصطفی حشر و نشر داشت و با هم رفیق بودند. او به خانه حاج آقا مصطفی می رفت و کارها را درست می کرد. جلال الدین فارسی در سوریه فعالیت داشت و ارتباطات و رفت و آمدش تقریباً کم بود. او زیاد با ما رابطه نداشت، با انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا هم چندان رابطه نداشت. مستقل فعالیت می کرد و بیشتر با فلسطینی ها کار می کرد. چمران با موسی صدر و حرکت محرومین بود. آقای موسی صدر در لبنان فعالیت می کرد و با امام ارتباط داشتند. محمد منتظری در نجف بود و رفت و آمد داشت و مبارزه می کرد. او برای پیگیری به لبنان، اروپا، پاکستان می رفت. ایشان هم جزو همین هیأت ما بود و برنامه هایی که به او محول می شد انجام میداد.  ‏

‎ ‎

محدودیت های ورود دانشجویان خارج از کشوربه عراق

‏به خاطر محدودیتهایی  که دانشجویان داشتند خیلی نمی توانستند به راحتی به عراق بیایند. عراق هم یک محدودیتهایی در رفت و آمد آنان اعمال میکرد. افرادی که می آمدند گاهی در ‏


حضورج. 87صفحه 235

ملاقات های عمومی امام، در بیرونی منزل ایشان، حضور می یافتند. گاهی نیز ملاقاتی با امام داشتند که بیشتر آن را نجفی ها متوجه نمی شدند زیرا نجف مرکز رفت و آمد زائرین بود و همه جور افراد می آمدند و می رفتند و کسی روی گروه مشخصی حساس نمی شد. رابطین افراد انجمن مختلف بودند. صادق طباطبایی، صادق قطب زاده، ابراهیم یزدی، ابوالحسن بنی صدر، ازجمله این افراد بودند. یزدی بیشتر آمریکا بود و بقیه از جمله بنی صدر در فرانسه بودند و از اول که می آمد نجف، جایی دیگر هم می رفت و دید و بازدیدی داشت و هدف خاص خودش را دنبال می کرد. صادق طباطبایی همیشه دوربین عکاسی اش همراهش بود و عکس های بسیاری از امام در نجف تهیه کرد.‏

‎ ‎

جلوه های معنوی زندگی امام در نجف

‏در قم، قبل از این که انقلاب شروع شود همه می دانند که امام از درس برمی گشتند و می خواستند به منزل بروند اگر یکی از آقایان سوالی داشت پاسخ می گفتند و پس از آن می فرمودند اگر سوالی ندارید بفرمایید، یعنی  می خواهم تنها بروم. اجازه نمی دادند کسی پشت سرشان حرکت کند که مبادا یک وقت احساس غروری به ایشان دست بدهد. وقتی که انقلاب شروع شد و ایشان مشخصه انقلاب شدند، از درس مسجد اعظم بیرون آمدند و آمدند توی صحن مسجد اعظم و سپس شاید حدود 200 طلبه اطراف ایشان را دایره وار احاطه کرده بودند و آرام پشت سر ایشان حرکت می کردند. در این صحنه حضرت امام برای این که عظمت انقلاب را نشان بدهد از ویژگی قبلی خود دست کشیدند و نسبت به همراهی کردن طلاب چیزی نگفتند. در نجف ـ گاهی اوقات که می رفتیم کربلا ـ یادم هست ایرانیها می آمدند که پشت سر ایشان نماز بخوانند. بخصوص در کربلا من خوب به یاد دارم. ایشان از بالای پله های پشت بام می آمدند پایین و وقتی از حیاط می خواستند بروند بیرون به آقای فرقانی می گفتند مردم را ـ که در حیاط خانه منتظر همراهی کردن ایشان بودند ـ نگه دارد تا ایشان تنها برود و آقای فرقانی هم دستانش را این طرف و آن طرف در می گذاشت و  می ایستاد تا امام برود، بعد در را رها میکرد و خودش می رفت و با این تواضع ایشان در بهشت زهرا فرمود من به پشتیبانی این مردم توی دهن این دولت میزنم. در زندگی ایشان هر جا که احساس غروری می خواست ‏


حضورج. 87صفحه 236

‏بر ایشان ایجاد شود ایشان اجازه نمی داد . حضرت امام هیچ گاه دنبال خودنمایی و شخصیت تراشی نبودند. نمونه اش را هم در قم و هم در نجف دیده ام.‏

 

دیدار امام با علمای نجف

‏حضرت امام گاهی تنهایی به دیدار علما می رفت. من حدسم این است که شاید می خواستند کمکی به آقایان بکنند و نمی خواستند کسی این را بفهمد. یک روز من و آقایان فرقانی و قدیری داشتیم همراه امام می رفتیم. علامه امینی بیمار و در منزلش بستری بود. امام به منزل ایشان رسیدند و در زدند. در را که باز کردند امام پرسیدند آقا تشریف دارند؟ و به محض شنیدن جواب مثبت، ایشان رفت تو و بلافاصله چرخشی زد و قبل از این که آقای فرقانی ـ و به تبع ایشان ما ـ بتوانیم برویم تو، امام در را فوری بستند و ما ماندیم بیرون. البته شاید امام مطلبی را می خواستند عنوان کنند و یا کمکی کنند و نمی خواستند کسی بفهمد، زیرا ایشان مجموع جهات اخلاقی را همیشه مراعات می کردند.‏

‏دهه محرم که می شد، امام روزها ـ ساعت 8 تا 9 صبح ـ حرم  می رفتند. در حرم بالای سر حضرت، زیارت عاشورا می خواندند. شبها هم می رفتند. در ماه رمضان یادم نیست، فکر می کنم روزها می رفتند. در امور عبادی و زیارتی، ایشان نظم و برنامه ریزی دقیقی داشتند که هیچ وقت وقفه ای در آن حاصل نمی شد. حرم رفتن سر ساعت بود، قران خواندن ـ روزی10 جزء ـ سر ساعت (صبح و ظهر و عصر) بود. مرحوم حاج آقا مصطفی تعریف می کرد که امام چند جور قرآن را قرائت می کند، برخی اوقات ما ـ و حتی من ـ حق نداریم جلو برویم زیرا امام توی یک حالت خاص خودش است. در واقع با کلمات خدا عشق می کرد. یعنی وقتی قرآن را باز می کرد انگار که در محضر خداست، انگار که با خدا داره حرف میزند، یعنی به هیچ چیز دیگری توجه نمی کرد. این قرآن خواندن برای ایشان اهمیت بسزایی داشت. من در پاریس یادم هست، توی آن هتلی که بودیم ایشان عبا را کنار گذاشتند و پس از اقامه دو رکعت نماز، قرآن را باز کردند و شروع به خواندن کردند. ساعت قرآن خواندنشان مشخص بود. وقتی می گویند: المؤمن کیس «مومن عاقل است»، منظور مومنی است که همیشه از وقتش خوب استفاده می کند و از فرصت ها بهره برداری صحیح می کند. من می توانم قسم بخورم ایشان طی ‏


حضورج. 87صفحه 237

13 سالی که نجف بود از کسانی که 50 سال در این شهر بودند بیشتر بهره برد، چون بیشتر به حرم رفت. ایشان هر شب به حرم می رفت در حالی که بعضی از آقایان ـ حتی مراجع تقلید ـ می گفتند مگر ما این جا برای حرم رفتن آمدیم بلکه ما برای تحصیل آمدیم. ولی ایشان هر شب حرم رفت و هر شب زیارت کرد و دعایش را خواند. ادبی که ایشان در زیارت داشت و من، هم در کربلا و هم در نجف دیدم که هیچ وقت از بالای سر امیرالمومنین(ع) رد نشدند. هیچ کس هم این صحنه را ندیده است و در کربلا هم از پایین امام حسین(ع) رد نشد، چون پایین پای حضرت قبر شهر است و ایشان ـ بر خلاف دیگران ـ این کار را انجام نمی داد. ایشان از در وارد می شد و مستقیم می آمد برای زیارت حضرت امام حسین(ع) و پس از قرائت فاتحه می رفت پشت سر قبر شهدا و زیارت و فاتحه می خواند و همان مسیر را بر می گشت. در نجف هم پس از ورود از در پایین پای امیرالمومنین(ع) دست چپ می رفتند. جلوی روی حضرت زیارت می خواندند و بر می گشتند و می رفتند بالای سر حضرت آن جا می نشستند و زیارت و دعا و نماز می خواندند و از همان راه باز می گشتند. این ادب را من ندیدم که کس دیگری رعایت کند. امام هر شب زیارت جامعه را می خواند و دعای امین ا... را هر شب ایستاده می خواند و در زیارت هیچ وقت خودنمایی نکرد، مثلاً خودش را به حالتی بزند. شما ندیدید که ایشان حتی یکبار تسبیح به دست بگیرد. در ماه رمضان، ما شبهای ملاقات داشتیم و در شب درس و بحث بود. نم یشد آن را تعطیل کرد. ایشان بجای نیم ساعت، یک ساعت در بیرونی منزل می نشست و علما می آمدند. من شنیده ام که ایشان در نماز شب های ماه رمضان، یک بار هم قرآن را دوره می کند.‏

‏ ‏

هجرت از عراق

‏ما با حاج احمد آقا و دوستانمان طی یک هفته، جلسه های مذاکره داشتیم و نتیجه اش را خدمت حضرت امام اعلام می کردیم و ایشان هم موافقت می کرد. روزهای اول بحث این بود که کجا برویم و چه بکنیم؟ امام گفته بود که بررسی کنید. برخی، کشورهای اروپایی را پیشنهاد کردند که نپسندیدیم و آن کشورها را شایسته و زیبنده نمی یافتیم و توجه مان به این بود که به یکی از کشورهای اسلامی برویم و در این میان برخی از دوستان، الجزایر و برخی ‏


حضورج. 87صفحه 238

‏لیبی را پیشنهاد کردند. بررسی کردیم و متوجه شدیم که آنها دولت های ضعیف و آلت دست هستند و به هر حال دولتهای دیگر برآنها تسلط دارند و هیچ ضریب اطمینان و امنیتی ندارد که ما ریسک کنیم، از طرفی نه امامزاده ای هست و نه زیارتگاهی که مردم ایران به آن توجه داشته باشند. سپس شرایط سوریه را بررسی کردیم که از لحاظ امکانات مخابراتی مورد نیاز ما از همه کشورهای اسلامی دیگر مناسبتر بود، ضمن این که مرقد حضرت زینب (سلام الله علیها) نیز در آنجاست و ایرانیان فراوانی هستند و ما می توانیم از طریق زایران ایرانی پیاممان را برسانیم. از سوی دیگر سوریه با عراق روابط بدی داشت و این هم امتیازی بود، ولی از طرفی فکر کردیم شاید عراق اجازه ندهد زیرا مرز عراق و سوریه بسته بود. سرانجام برای این که مشکلات فوق حل شود و عراق هم نسبت به این موضوع حساس نشود پیشنهاد شد از طریق کویت به سوریه برویم، وگرنه اصلاً کویت مقصد نبود. این تصمیم پذیرفته شد و حضرت امام هم پذیرفتند. بعد بحث در مورد نحوه و وسیله مسافرت بود. بعضی هواپیما را پیشنهاد کردند که گفتیم هواپیما اطمینان ندارد و امکان دارد بهش شلیک کنند و بگویند کار تمام شد، پس هواپیما را کنار بگذاریم ولی گروهی از دوستان برای رعایت حال وکهولت حضرت امام تاکید بر سفر هوایی داشتند. سرانجام حاج احمد آقا دو نظر را خدمت حضرت امام نقل کرد و ایشان مسافرت زمینی را پذیرفتند. یک راه زمینی مستقیم از نجف به بصره می رفت ولی از پشت نجف، راه نزدیک تری هم بود، اگرچه راهش کمی خراب بود اما خلوت بود. راه سوم، بایستی به بغداد و سپس بصره می رفتیم و در حقیقت مسیر را دور می زدیم و طولانی بود. مسأله ویزا گرفتن مطرح شد. آقای معزی را فرستادیم و ایشان ویزا گرفت. بنا بود که ما سحرگاه حرکت کنیم برویم حرم و ماشین ها که آماده شد حرکت کنیم تا وقتی که روز است به مرز برسیم. قرار شد حتی به زن و فرزندانمان هم چیزی نگوییم و تقسیم کردیم چه کسی چه مقداری خوراکی یا فلاسک چای و آب میوه بیاورد و به هیچ کس هم نگفتیم. مخفیانه حرکت کردیم و رفتیم حرم و هنگام بازگشت از حرم بود که دیدیم آقای ابراهیم یزدی آنجاست و ما شک کردیم. بعد ایشان همراه ما تا مرز کویت آمد و آن جریانات پیش آمد و ما به بصره بازگشتیم. شب را در بصره ماندیم و همان شب به من ماموریت دادند که به نجف برگردم و از اوضاع کسب اطلاع ‏


حضورج. 87صفحه 239

کنم که آیا کسی متوجه حرکت ما شده است یا خیر؟ صبح که به فرودگاه رسیدم دیدم حضرت امام به ما نگاه می کند. ایشان خیلی عاطفی بود و به ما گفتند من خیلی به فکر شما بودم و نگران شدم و الان خوشحال هستم که شما آمدید. ظهرو ساعت2 بعدازظهرشد. بلیط ها تهیه شده بود ولی من به دو دلیل در آن موقع نتوانستم بروم. یکی این که ماموریت پخش اعلامیه در موسم حج به من واگذار شده بود و دیگر این که ویزایم درست نشد. من هم رفتم مکه و پس از انجام کارهایم به پاریس رفتم و با حضرت امام به تهران بازگشتم. ‏

‎ ‎

ناراحتی امام از یک خبر

‏در فرودگاه نشسته بودیم که رادیو ‏‎-‎‏اخبار ساعت 2‏‎-‎‏ اخبار ایران را اعلام کرد که حضرت امام به طرف کویت رفته است. دوستان تلفنی با ایران تماس گرفتند و کسب اطلاع کردیم که مردم به دنبال شنیدن خبر مهاجرت حضرت امام تظاهرات کرده اند و دولت هم با مردم مقابله کرده است. امام خیلی ناراحت شد که برای مردم مشکل پیش آمده است. حالا واقعاً ما خودمان هم نگران حال امام بودیم و هم نگران وضعیت نامشخص خودمان و مسیرمان بودیم. در همین لحظه من دیدم امام که روی صندلی نشسته بودند عبا را رویشان کشیدند و خوابیدند. ما انتظار داشتیم که مردم تظاهرات شدیدی بکنند و در مقابل، حضرت امام گفتند من از مردم شرمنده ام. من نمی دانم چگونه این احساسات و خوبی های مردم را پاسخ بدهم. خدا می داند من آن جا گریه ام گرفت که این مرد با این وضعیت نامشخص چقدر به فکر مردم است که ماموران دولت امروز با آنان مقابله کرده اند. ‏

‎ ‎

پرواز صبح جمعه

‏صبح جمعه پرواز صورت گرفت و عصر پنج شنبه بود که امام می خواستند استراحت کنند. با ماشین های عراقیها ـ از این ساواکی هایشان که با چند ماشین ما را همراهی می کردند ـ به بغداد آمدیم. در این شهر، در هتل دارالسلام، واقع در شارع سعدون، مستقر شدیم. حضرت امام بلافاصله وضو گرفتند و عبایشان را پهن کردند و به اقامه نماز مشغول شدند. ما در فکر این مسأله بودیم که دستشویی و حوله این جا چه جوری است، از نظر شرعی چه حکمی دارد که ‏


حضورج. 87صفحه 240

دیدیم امام وضوگرفتند. استحمام کردند و با همان حوله خود را خشک کردند و آمدند بیرون. سپس عبایشان را پهن کردند و به اقامه نماز ایستادند. قرآنشان را نیز همراهشان بود. غروب که شد امام می خواستند بروند کاظمین. ایشان یک ساکی داشتند که همیشه در دست حاج احمد آقا بود و به هیچ کس  نمی سپردند. من هم می خواستم همراهشان بروم که امام با اشاره به ساک آن را به من سپردند. من هم گفتم چَشم و ماندم. پس از مدتی حوصله ام سر رفت، در اتاقمان را بستم و خوابم برد. چشمم را که باز کردم دیدم حضرت امام و حاج احمد آقا روبروی من ایستاده اند. حضرت امام که دیده بودند من خوابیده ام چیزی نگفتند و من با سر و صدای یکی از دوستان بلند شدم. آن شب دوستان رفتند غذا خوردند ولی غذای امام همان نون و ماستی بود که همراهشان بود. در زیارت کاظمین، ابراهیم یزدی نیز همراه امام بود و تا پاریس نیز ایشان را همراهی کرد. حدس من این است که یکی از دوستان، محرمانه خبر مهاجرت امام را به ایشان داده بود. ما هشت نفر بودیم که از مهاجرت امام خبر داشتیم. من و آقایان دعایی، املایی، فردوسیپور، حاج احمدآقا، حضرت امام. آقای رضوانی هم بعداً مطلع شدند.‏

‏توی تصمیم گیریها ما هفت هشت نفر بودیم و هنگام حرکت هم پنج نفر بودیم ولی آنها ارتباطی با یزدی نداشتند. فقط آقای دعایی و حاج احمد آقا با ایشان ارتباط داشتند. ما سعی داشتیم تماسی نداشته باشیم. شاید یکی از آقایان تشخیص داده بود که حضور یک نفر زبان دان لازم است. البته بایستی عرض کنم که در ابتدا قرار نبود که به پاریس برویم و وقتی که کویت مرزش را به روی ما بست ما در فروگاه تصمیم گرفتیم. علت انتخاب پاریس هم این بود که در ابتدا به ویزای ورودی احتیاج نداشت. در صورتی که هر کدام از کشورهای اروپایی و آمریکایی که انتخاب می شد می بایستی در همان بغداد ویزایش را می گرفتیم و مشکل نوبت و تهیه ویزا را داشت. کویت که ما ویزایش را داشتیم راهمان نداد، شاید کشورهای دیگر هم با وجود داشتن ویزا راهمان نمی دادند. از طرفی امکان داشت دولت ایران عکس العمل نشان دهد و به همین علت فرانسه این حُسن را داشت که هنگام ورود احتیاج به ویزا نداشت و می شد تا 10 روز بدون ویزا اقامت کرد و کسی جلوی ما را نمی گرفت. در نتیجه ما 10 روز وقت داشتیم تا بدون دغدغه ویزای اقامت سه ماهه فرانسه یا کشورهای دیگر را بگیریم. امتیاز دیگر فرانسه ‏


حضورج. 87صفحه 241

‏این بود که دوستان بسیاری در فرانسه داشتیم. حاج احمدآقا با فرانسه تماس تلفنی گرفت و تصمیم ورود به آنجا را به آنان اعلام کرد. امتیاز دیگر فرانسه، ریاست جمهوری ژیسکاردستن بود که این کشور را آزادتر و هماهنگ تر با انقلاب کرده بود. امتیاز دیگر که شاید خداوند مقدر کرده بود این بود که چندین ماه قبل خبرنگار مجله لوموند آمده بود نجف و با حضرت امام مصاحبه کرده بود. این مصاحبه که منتشر و ـ بالتبع در پاریس ـ پخش شد خیلی صدا کرده بود. در حقیقت با این مصاحبه حضرت امام به چهره شناخته شده ای تبدیل شده بود. حتی بعضی کمونیست های فرانسه ـ احزاب سوسیالیست کمونیست ـ به ما تلفن می کردند و می گفتند که ما نمی دانستیم امام چنین اندیشه ای دارد که این قدر عالی است. این مصاحبه خیلی گُل کرده بود و به همین دلایل، فرانسه انتخاب شد. حاج احمدآقا در تماس تلفنی با دوستان، نظر حضرت امام را در مورد محل سکونتشان در پاریس مطرح کرد که ما نمی خواهیم جای خصوصی و شخصی برویم. خانه ای تهیه و اجاره شود که مال هیچ کس نباشد. بعد هم امام به نوفل لوشاتو رفتند و من در آن جا به ایشان ملحق شدم.‏

‎ ‎

امام در فرانسه

‏در پاریس و پس از استقرار نسبی امام، عده ای آمدند و می خواستند امام را متقاعد کنند که شاه این طور و دولت آن طور باشد. حتی مهندس بازرگان هم این طور صحبت می کرد. او دفعه اول که آمده بود آن جا ملاقاتی با امام داشت. حضرت امام به او گفته بودند که بایستی مصاحبه قبلی ات در خصوص نظام سلطنتی و شیوه حکومتی را محکوم کنی و او نکرد. کریم سنجابی هم یکبار همراه او آمده بود. آن سید طباطبایی (سید جلال تهرانی) که رئیس شورای سلطنت بود، وقتی آمد امام به او پیغام دادند که شرط ملاقات این است که باید شورای سلطنت را غیرقانونی اعلام کنی و آن را محکوم کنی. او خودش از شورای سلطنت استعفا کرد و آن را غیرقانونی خواند و محکوم کرد. خبرنگاران رسانه های گروهی نیز آن را در دنیا منتشر کردند. در گزارش تلویزیونی هم دیدیم که او آمد و امام او را پذیرفت و نشست کنار امام. و وقتی قصد بلند شدن داشت چون سنگین وزن بود امام گفتند که کمکش کنید.‏

‏ما توی مخابرات پاریس هم فعالیت داشتیم و اخبار را به امام می رساندیم. یک زمانی اعلام شد ‏


حضورج. 87صفحه 242

که شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر حکومت پهلوی می خواهد برای ملاقات اما به فرانسه بیاید. ترتیب این ملاقات را هم آقایان برایش جور کرده بودند. او قصد داشت از این سفر برای خودش بهره برداری کند و بگوید بله امام من را پذیرفتند و من تایید شدم و در حقیقت خودش را تایید کند و بعد هم حرفهای خودش را بزند و بگوید امام در پاریس باشید یا به ایران بازگردید و به کار خود مشغول باشید. این نقشه را در ایران با هماهنگی دوستانش در آنجا کشیده بود و با برخی از آنان به صورت تلفنی هماهنگی کرده بود. آخر شب بعضی مسائل را آقایان از ایران به ما خبر دادند. آقایان منتظری، خلخالی و فکر می کنم مطهری جریان را شرح دادند. ما نوار را ضبط کردیم و شب نوار را تحویل حضرت امام دادیم و ایشان ملاقات بختیار را قبل از استعفایش از نخست وزیری و باطل دانستن رژیم پهلوی رد کردند و فرمودند من با کسی ملاقات ندارم. اگر هم کسی بخواهد بیاید این جا بایستی در تهران استعفا کند و از مردم عذرخواهی کند و مردم آن را بپذیرند. بدین ترتیب شایعه ملاقات امام و بختیار تکذیب شد و کسانی که در فرانسه در تدارک این ملاقات بودند طیف دکتر یزدی بودند که شب ها توی یک هتلی و با هم جلسه ای می گذاشتند. دکتر یزدی بیشتر با مهندس بازرگان معاشر بود.‏

‎ ‎

مهدی عراقی مسئول تهیه بلیط برگشت بود

‏وقتی با مطرح شدن مسأله بازگشت امام، ابتدا پرواز مشخص شد، صادق قطب زاده مسئول پرواز بود. وقتی پرواز مشخص شد ابتدا گفتند گنجایش مسافر 490 نفر است، بعد گفتند 400 نفر. 150 تا 160 نفر خبرنگارثبت نام کرده بودند و همین تعداد هم دوستان ما بودند. در مرحله بعد، مسئولان پرواز اعلام کردند با توجه به اجازه ندادن فرودگاه مهرآباد و در نتیجه مسأله بازگشت اجباری، هواپیما فقط گنجایش 20 نفر را داد که باز هم مخالفتی با این اعلام صورت نگرفت. در نتیجه این اعلام، طبیعتاً گروهی از دوستان از همراهی حضرت امام ـ هنگام بازگشت به میهن و یا روبرو شدن با خطرات احتمالی آن ـ باز ماندند و این باعث ناراحتی تعدادی از دوستان شد. یک روز حاج مهدی عراقی که مسئول تهیه بلیط هواپیما بود با دست پر آمد و می خواست بلیط ها را تقسیم کند که حاج احمدآقا با مقداری پول وارد شد و گفت آقا می گویند من پول بلیط خودم و احمد را می دهم و کار به کسی دیگر ندارم. تا این جمله تمام ‏


حضورج. 87صفحه 243

شد همه متحیر ماندند و خبرنگارها به پچ پچ افتادند و همه به دنبال تهیه پول بلیط بودند زیرا حدود 500 فرانک (برابر هفت هشت هزار تومان ) بود و در آن موقعیت کسی چنین پولی را همراه نداشت. خبرنگارها انتظار داشتند مثل سفرهای مقامهای سیاسی دیگر 500 نفر ـ به ویژه افراد خبرنگار ـ را مجانی ببرند و از این اقدام حضرت امام متحیر شدند. به هر صورت احمد آقا پول را داد و بلیط امام و خودش را از حاج مهدی عراقی گرفت و رفت. دیگران هم به سختی پول تهیه کردند و مهیای سفر شدند. تاریخ پرواز هواپیما مدام تاخیر می کرد و هی امروز و فردا می کردند مثلاً بعد از آن که فرودگاه بسته شد ـ از قبل از بسته شدن فرودگاه تا روز بسته شدن ـ بنا بود هر روز که هواپیما بیاید ما با آن برگردیم. منتهی نمی دانم تعمدی در کار بود یا نبود. به هر صورت مدام پرواز به تاخیر افتاد. در روز پرواز، امام وارد هواپیمای ایرفرانس شد و نشست ولی پس از مدتی برای عبادت و استراحت به طبقه بالای هواپیما رفتند. نکته جالب، برخورد امام با پذیرایی میهمان داران مسیحی بود. این میهمان داران وقتی لیوان های آب میوه به مسافران تعارف می کردند من و اقای فردوسی پور ـ که کنار یکیدیگر نشسته بودیم ـ از آن نخوردیم ولی وقتی به امام تعارف کردند ایشان برداشتند و از آن آب میوه نوشیدند و این نکته جالبی برای ما بود. ما حدوداً 50 نفر بودیم آقایان محتشمی و املایی چون این اواخر پاریس نبودند نتوانستند ما را همراهی کنند. بجز ما بقیه مسافران را خبرنگاران تشکیل میدادند.‏

‏ ‏

ما عزت شما را می خواهیم

‏مسأله مهم دیگر در این پرواز، احترام امام خمینی به برادر ارشدشان آیتالله پسندیده بود. هنگامی که هواپیما در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست آیت الله پسندیده برای استقبال از حضرت امام وارد هواپیما شدند و پس از سلام و احوالپرسی هنگام پیاده شدن از هواپیما، امام خمینی در حضور ایشان در پیاده شدن سبقت نگرفتند و در نتیجه ابتدا آیت الله پسندیده از هواپیما پایین آمدند و مدتی بعد امام خمینی ـ همان گونه که فیلمبرداری هم مشخص است ـ از هواپیما بیرون آمدند.‏

‏برای رفتن امام به بهشت زهرا ماشین بنزی تهیه شده بود که متعلق به حاج آقا ناصری بود. امام وقتی می خواستند سوار این ماشین شوند دستشان را روی ماشین بنز گذاشتند و لحظاتی برای ‏


حضورج. 87صفحه 244

افسران نیروی هوایی ـ که به احترام ایشان ماشین را احاطه کرده بودند ـ سخنرانی کردند و فرمودند « ما عزت شما را می خواهیم، ما می خواهیم که شما نوکر آمریکا نباشید. می خواهیم شما عزیز باشید، اینها می خواهند شما ذلیل باشید». من که همراه حاج احمدآقا بودم دیدم بیشتر این افسرها ملتهب شده بودند و گریه شان گرفته بود.‏

‏سپس امام نشستند توی ماشین و رفتند و قرار شد در ماشین بلیزر ـ که آقای محسن رفیق دوست رانندگی اش را به عهده داشت ـ بنشینند. در این موقع آقایان فردوسیپور و خلخالی هم آمدند. آقای ابراهیم یزدی [در خاطرات دیگر از آقای هاشم صباغیان نیز یاد شده است]- به تحریک صباغیان که رئیس این کمیته بود ـ در ماشین جای گرفت. ما اعتراض کردیم که آقای یزدی پایین بیاید بجز امام و حاج احمد آقا کسی در این ماشین ننشیند و کار کمی بالا گرفت تا این که حضرت امام اشاره کردند که یزدی پایین بیاید و او هم همین کار را کرد. حضرت امام همراه حاج احمد آقا سوار شدند و من همراه آقایان خلخالی و فردوسی پور در ماشینی دیگر به دنبال ایشان راهی شدیم.‏

‏ ‏

دو خاطره از حسن نیت امام 

‏خاطره اول من بر می گردد به ابتدای نهضت که گروهی از مبارزان ـ که به علت پیروی از فرامین حضرت امام مشکلاتی برایشان ایجاد شده بود ـ خدمت امام رسیدند. صحبت از سختی ها شد و یکی از دوستان صحبت کرد که بعضی از آقایان به سبب پیروی از جناب عالی دچار مشکلاتی شدند که حضرت امام بلافاصله فرمودند برای من کاری نکنید اگر اقدامی می کنید همه برای خدا باشد.‏

‏و اما خاطره دیگرم مربوط به هنگامی است که اینجانب پس از دو سال زندانی شدن ـ به جرم پخش اعلامیه های حضرت امام ـ خدمت ایشان رسیدم. من سر و وضع نامناسبی داشتم و حضرت امام در نجف اقامت داشتند. یکی از دوستان - آقای سید اسدالله میبدی- مرا در حرم حضرت امیر(ع) دید و شتابان خدمت امام در منزلشان رسیده بود که فلانی آزاد شده است. من که آمدم حاضران که مرا با آن سر و وضع  نمی شناختند از ورودم تعجب کردند.‏

‏پس از این که سر و وضع را مرتب کردم صبح روز بعد خدمت حضرت امام رسیدم. ایشان ‏


حضورج. 87صفحه 245

‏احوالپرسی کردند و پرسیدند که تعریف کن چه شد و چه کار کردی؟ من تا خواستم سختی های زندان و مشکلاتم را طرح کنم دیدم ایشان ناراحت شدند و من سریعاً صرفنظر کردم و عرض کردم آقا چیزی نبود الحمدلله تمام شد. اما همین امام- بر خلاف نظر بعضی ها- مرا بر دیگر دوستان برتری نداد. وضعیت ما مثل سابق بود و حتی موقعی که مدتی بعد قصد ازدواج داشتم توسط آقای رضوانی مبلغ 500 دینار برای دو ماه قرض گرفتم و آن را هم به موقع پس دادم. آنجا بود که فهمیدم این مرد الهی است.‏

‎ ‎

چند خاطره دیگرم از امام

‏در نجف همه می دانستیم که امام نیم ساعت مانده به غروب، در پشت بام قدم می زنند. چون به کوچه نمی توانستند بروند، طبق برنامه ای که داشتند بالای پشت بام قدم می زدند. ایامی که ما در نجف بودیم ساعتمان را با کارهای امام تنظیم می کردیم؛ یعنی آن موقعی که ایشان کاری انجام می دادند ما می فهمیدیم که ساعت چند است. امام دو و نیم ساعت پس از مغرب از منزل بیرون می آمدند و سه ساعت از شب گذشته، بدون کم و زیاد، به حرم می رفتند. این اواخر که مأمورین امنیتی مراقب ایشان بودند خیالشان راحت بود؛ امام که داخل حرم می شدند مأمورین پی کار خود می رفتند، چون می دانستند امام چه ساعتی بیرون می آید، همان وقت برمی گشتند.‏‏(سرگذشتهای ویژه ، ج 4، ص 126)‏

‎ ‎

خرید کولر

‏اوایلی که امام به نجف آمدند حاضر نبودند در منزلشان کولر باشد تا آقای شیخ نصرالله خلخالی اصرار کردند که آقا، مردمی که به بیرونی شما می آیند و می نشینند گرمشان است. این را که گفت امام حاضر شدند برای منزل کولر خریداری شود و با هزار مکافات حاضر شدند که برای منزل چند پتو بخریم. ‏‏(همان، ص 134)‏

‏ ‏

از بیت المال نمی توانم خرج کنم

‏ساختمان بیرونی منزل امام در نجف که ملاقاتهای ایشان در آنجا بود خرابه شده بود. مرحوم آیت الله اشراقی به امام گفتند این خانه را رنگی بزنید و درست کنید. امام فرمودند: «من از ‏


حضورج. 87صفحه 246

‏بیت المال نمی توانم خرج کنم». آقای اشراقی گفتند من از پول خودم می دهم تا اینجا را رنگ کنند. آقای رضوانی هم قبول کردند. وقتی آقا به کربلا رفتند فرصت را غنیمت شمرده اتاق بیرونی را درست کردیم و اطراف آن را هم تشک گذاشتیم. وقتی امام برگشتند و در بیرونی نشستند و آنجا را دیدند، اخم هایشان را توی هم کردند و به آقای رضوانی گفتند من گفته بودم رنگ کنید ولی نه این طور». با اینکه ما جز چند تشک که پارچه آن را هم خیلی ارزان خریده بودیم، کاری نکرده بودیم!‏‏(همان)‏

‎ ‎

می خواهم به حرم مشرف شوم

‏بعد از امتناع کویت از پذیرش امام، ایشان به بغداد بازگشتند. غروب آن روز که شب جمعه ای بود، امام گفتند: «من می خواهم به حرم مشرف شوم». دوستان هم گفتند: «ما با شما می آییم». بعداً که امام دیدند همۀ ما داریم می رویم، نگاهی به من کردند وگفتند: «شما اینجا بمانید» و نگاهی به آن ساکی که مدارک و اثاث شخصی ایشان درآن بود، انداختند. من متوجه شدم و لذا در منزل ماندم. بعداً برادران تعریف کردند که عربها امام را شناختند و در حرم کاظمین«ع» صحنه عظیمی به وجود آمد و همه گرداگرد وجود حضرتش جمع شده بودند. من که در هتل مانده بودم، اتاقها را قفل کردم و کلید را با خود برداشتم و چون خیلی خسته بودم روی یک صندلی خوابم برد.  امام پس از اینکه به هتل برگشتند، وقتی دیده بودند من خواب رفته ام به همراهان اجازه نمی دادند که مرا بیدار کنند، ولی در هر صورت پس از مدّتی، صدایی شنیده شد و من از خواب بیدار شدم. ناگهان دیدم امام کنار من ایستاده اند. فوراً بلند شدم و در را باز کردم و با امام وارد شدیم. ایشان اول عبایشان را پهن کردند و نماز خواندند. عرض کردیم: «شام چه میل دارید» ؟ فرمودند: «یک پیاله ماست با مقداری نان خشک». آقا شام مختصری خوردند، سپس شروع کردند به خواندن قرآن.‏‏(پاسدار اسلام، ش 58، ص 35)‏‏ ‏

‏ ‏

حق نداری به تهران تلفن کنی!

‏امام در نجف می فرمودند هیچ کس حق ندارد از اینجا تلفن زیادی بکند. البته تلفن داخل نجف را اجازه می دادند، اما به کربلا یا جای دیگر نمی توانستیم تلفن بزنیم. زیرا آن را تحریم کرده ‏


حضورج. 87صفحه 247

بودند. حتی به حاج احمد آقا فرموده بودند که حق نداری به تهران یا جای دیگر تلفن بکنی. ولی اگر در مسیر انقلاب تلفن می شد مثلاً می خواستیم خبری از ایران بگیریم یا اعلامیه ای را منتشر کنیم اجازه می دادند. یکبار که حاج احمد آقا  تلفن هایی کرده بود و احتمال می داد امام راضی نباشند، ناچار شد از جایی پول بگیرد و برای چند تلفن شخصی به آقای رضوانی که مسؤول کارهای مالی امام بود بدهد.‏‏(سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، ج 4، ص 133)‏‏ ‏

‎ ‎

مخارج اضافه نمی دادند

‏مرحوم حاج آقا مصطفی می بایست هفته به هفته خدمت آقا می آمد و خرج هفته اش را می گرفت و به هیچ وجه امام مخارج اضافه به او نمی داد. لذا وقتی ایشان خواست به مکه برود با پول خانه ای که در قم فروخته بود و مقدار پولی که از خانمش بود، به مکه رفت.‏‏(همان) ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

 منابع:

‏1- برداشتهایی از سیرۀ امام خمینی جلد های4-1، غلامعلی رجایی، نشر عروج، چاپ اول، 1377‏

‏2- خاطرات آیت الله فردوسی پور، مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول،1387‏

‏3- سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، تهران: پیام آزادی، 1376‏

‏4- صحیفۀ امام، تهران: مؤسسۀ تنظیم ونشر آثار امام خمینی، پاییز 1378‏

‏5- گلهای باغ خاطره، تهران: انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1370‏

‏6- ماهنامه پاسدار اسلام‏

‏7- ماهنامه پیام انقلاب‏

‏ ‏

‏ ‏

حضورج. 87صفحه 248