مصاحبه با دکتر لگنهاوزن

دکتر محمد لگنهاوزن *

با تشکر از فرصتی که در اختیار همایش قرار دادید، لطف کنید برای ورود در بحث، مفهوم کرامت انسان را از نظر اسلام و حقوق بشر توضیح دهید. 

‏بسم الله الرحمن الرحیم. بهترین واژه ای که میتوانستم برای ترجمه کرامت انسان پیدا کنم کلمه ‏‎Dignity‎‏ است که تفسیرهای مختلفی دارد. فیلسوفان و حقوق دانان غرب، معمولاً در بحث از حقوق بشر که آن را به کرامت انسان مربوط میدانند، به کلیات اشاره میکنند و تعریف چندان دقیقی ارائه نمی دهند. گاهی اوقات کرامت انسان را مفروض میدانند و بر اساس آن، حقوق بشر و مطالبی که در اخلاق و فلسفه سیاسی وجود دارد را لازم میدانند. گاهی وقتها هم کرامت انسان را امری فرعی میدانند و اصل را برابری انسان ها قرار میدهند. اما در هر حال این بحث در فلسفه غرب جایگاه مهمی دارد. ‏

‏در آثار اسلامی میتوانیم اشاراتی به مفهوم کرامت انسان پیدا کنیم البته ممکن است بحث کرامت انسان به صورت صریح بیان نشده باشد اما مفاد آن در آیات قرآن و احادیث مختلف وجود دارد. ‏

در غرب که پیرامون مفهوم Dignity بحث میشود، اندیشمندانی مانند کانت تعریفی از آن ارائه میدهند که در مباحث حقوق بشری بعضاً به عنوان منبع از آن استفاده می شود و تلقی آنها این است که انسان بما هو انسان دارای ارزش و احترام و اعتبار است. ولی ما که 


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 200

در اندیشه دینی از کرامت انسان بحث میکنیم، گاهی کرامتهای افزودة انسانی مانند کرامت ایمان، کرامت تقوا و ... مورد نظر است که همه آن را قبول دارند؛ سؤال این است که آیا اندیشمندان اسلامی برای انسان بما هو انسان صرف نظر از دین و مذهب و رنگ و نژاد کرامت قائلند اگر جواب مثبت است، منشأ کرامت را چه میدانند؟ عقل یا اراده و یا...؟ 

‏این مفهوم در اروپا در دورة روشنفکری مطرح شد و این که در آثار کانت این بحثها دیده میشود، همه به دنبال انقلاب فرانسه به وجود آمد. انقلاب فرانسه میخواست طبقات اشراف موجود در اروپا را از بین ببرد؛ یعنی با طرح این فکر که انسان بما هو انسان کرامت دارد نه به عنوان طبقه اشرافی، میخواستند آن فکر اشرافی را از بین ببرند. انقلاب در آمریکا هم از انقلاب فرانسه الهام گرفت و آمریکاییها میخواستند بگویند ما در آمریکا امتیاز خاصی برای یک گروه خاص نداریم و کسی نمیتواند بگوید به خاطر این که پدرم در این گروه و یا در این فامیل بوده من حق دارم مالک زمین بشوم. اما وقتی به اسلام نگاه میکنیم میبینیم که اصلاً از اول در اسلام چنین طبقهبندی و نظام خاص وجود نداشته است. پس از این جهت اسلام خیلی جلوتر از اروپاست. بله وقتی مثلاً در اعلامیه استقلال آمریکا نوشتند: همه انسان ها به طور برابر خلق شدند. یعنی از طرف خدا به صورت برابر خلق شدهاند. این اشارهای دینی برای مبنا و ریشه کرامت انسان است. البته در همان اعلامیه در ادامه نوشتند همه برابر هستند غیر از سیاهپوستها. آنان مهم ترین  سند را در موضوع کرامت انسان نوشتند ولی تنها برای سفید پوست ها. معلوم میشود که دغدغه آنها تنها این بود که حکومت سلطنتی را رد کنند ولی از این که کرامت تنها برای سفیدپوستها باشد و آنها بتوانند سیاهپوستها را برده کنند، هیچ اشکالی نمیدیدند.‏

‏وقتی خواستند در ایالتها نماینده انتخاب کنند، این بحث پیش آمد که جمعیت این ایالتها بر چه اساسی محاسبه میشود. آنهایی که بردههای سیاه ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 201

‏زیادی داشتند گفتند بردهها هم جزء جمعیت ما حساب میشوند ولی افرادی که در ایالتهای شمالی بودند و برده نداشتند، گفتند بردهها حق رأی ندارند و نهایتاً بعد از بحث و جدل به این نتیجه رسیدند که سیاهپوستها به عنوان سه پنجم یک نفر حساب شوند. خوب این چه نوع برابری و کرامت انسانی است؟! ‏

‏کانت که کرامت انسانی را مطرح کرد، منظورش این بود که هیچ وقت نباید انسان را به عنوان ابزار نگاه کرد بلکه هر انسانی فی نفسه هدف است. ولی این نظر اجرا نشد هم در سطح کارگرها و هم در سطح سیاهپوستها و تنها به عنوان یک شعار باقی ماند. به هر حال، تا بردهداری در غرب برداشته شد خیلی طول کشید، تا اواسط قرن نوزدهم و یا دیرتر در آمریکا هنوز برده داری وجود داشت. ‏

‏کرامت انسان در غرب خیلی انعطافپذیر است. حتی وقتی به یونان باستان نگاه می کنیم که بعضی از فلاسفه آن دوره معتقد به کرامت انسان بودند، می بینیم منظورشان فقط یونانیها بودند و غیر یونانی را بربر میدانستند و برایشان حقی قائل نبودند. وقتی در غرب خواستند حقوق بشر را تثبیت کنند، می خواستند داخل گروههای خودشان این گونه باشد؛ مثلاً حقوق بشر در آمریکا این گونه بود که اگر با انگلیسیها جنگ داشتند، آنها را با خودشان برابر میدانستند، اما همان ها اگر با سرخپوستها جنگ میکردند هیچ قید و بندی نداشتند! چون آنها را کمتر از انسان واقعی میدانستند. این در حالی است که در اسلام گرچه برده داری وجود داشته، ولی برای هر انسانی با هر رنگ و نژادی که داشت یک نوع احترام خاصی وجود دارد. فرقی نمیکرد که این انسان در چه مقامی باشد، از پایینترین تا بالاترین مقامها، این توجه خاص وجود داشت که انسان باید در نقش خودش مورد احترام باشد و قضاوت خداوند هم دربارۀ همه انسان ها یک سان است؛ یعنی خداوند همه انسان ها را آزمایش میکند و هر کس که بتواند بنده خوب تر خدا باشد ـ با هر رنگ و نژادی ـ مقربتر خواهد بود. ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 202

شاید گفته شود همان گونه که اسلام برای انسان بما هو انسان احترام قائل است ولی بعضی از افراد به اسم اسلام زمام امور را در دست میگیرند و به نظر اسلام عمل نمیکنند، در غرب هم این گونه است. آیا در غرب هم اندیشمندانی که این نظر را دارند صادق هستند و این سیاست مداران آنها میباشند که وقتی قدرت را به دست گرفتند تبعیض نژادی را اجرا میکنند یا این که مثلاً خود کانت هم این کرامت و احترام را برای سفیدها میداند؟ دیگر این که بفرمایید آیا اسلام برای انسان بما هو انسان کرامت قائل است یا این که چیزهایی را در آن دخالت میدهد؟ 

‏در اسلام هم مسلمانان همیشه آن چیزی را که اسلام گفته بود رعایت نکردند. اما این طور هم نبود که مسلمانان قانونی بگذرانند و بگویند این اعمال خلاف، با آرمانهای اسلامی مطابقت دارد، ولی در غرب این کار را کردند؛ مثلاً سیاهان را سه پنجم انسان حساب کردند و گفتند این قانون با آن ادعای برابری همگان مطابقت دارد. مسلمانان وقتی گناه کردند، بعدش گفتند ببخشید ما در مورد آنان بد کردیم و رفتار ما طبق دستور اسلام نبود. ولی غربیها رسماً با آن ادعاها مخالفت کردند و گفتند که ما طبق آن اصول عمل میکنیم تا این که به تدریج در اجتماع تحول ایجاد شد و منجر به عوض شدن دیدگاه آنها شد. ولی اگر بخواهیم؛ بیشتر به نظریهها نگاه کنیم تا دریابیم که دلیل کرامت انسان در افکار کسی مانند کانت یا روسو چیست؛ هر کدامشان را باید جداگانه بررسی کرد. کانت میگوید همه چیز به عقل برمیگردد و عقل می گوید انسان کرامت دارد. (اگر چه کانت به خاطر رد برخی از براهین اثبات وجود خدا بدنام شد، ولی به نظر من او بیش از آن چه درباره اش گفته اند مذهبی بود. او در فضای آن زمان می گفت ما دو نوع وحی داریم: وحی عام و وحی خاص، وحی عام همان ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 203

چیزی است که عقل می فهمد. او می گفت چون خداوند انسان را با قوه عقل آفریده است؛ اگر چیزی را عقل قبول نکند، می توانیم بگوییم که خداوند خواسته است ما این گونه فکر کنیم، این فکر کم و بیش در افکار کانت دیده می شود.)‏

‏به نظر کانت عقل میگوید نباید افراد را به صورت ابزاری نگاه کنیم. این نظر یک بارِ الهی دارد. اما پس از آن که در غرب بحث سکولار پیش آمد و کرامت انسان را از دین جدا کردند، یک بحرانی به وجود آمد که هنوز هم حل نشده است و آن این که منشأ این کرامت و این دستورهای اخلاقی چیست؟ تقریباً همه دانشمندان میگویند ما چندین حق و وظیفه داریم، کارهای اخلاقی و امور زشت و خوب داریم که باید منشأ آنها روشن شود. فلاسفه غرب در این مورد نظرات و دیدگاه های مختلفی دارند. بعضی میگویند اصل این مسائل را باید در دین پیدا کنیم. حتی یک نویسنده که ملحد هم هست خودش اقرار کرد که اگر بخواهیم برای اخلاق پایهای درست پیدا کنیم چیزی بهتر از دین پیدا نمیشود. او در کتابی که دین را نقد میکند، در آخر همان کتاب اعتراف میکند که افراد ضد دین به جهت ضد دین بودنشان ضعیف هستند.‏

‏ هابر ماس هم چنین ادعایی دارد. او در آثارش سعی کرد با عقل سکولار برای بنیاد اخلاق راه حلی پیدا کند ولی خودش اعتراف میکند که فکر سکولار در سه حوزه ضعیف است که یکی از آنها بنیاد اخلاق است. ‏

‏بعضی از فیلسوفان غربی میگویند این امور قراردادی است و یک ‏‎ ‎‏نوع توافقی بین مردم است که وجود دارد. بعضی هم آن را ناشی از عقل میدانند ولی خود اینها هم نظریات مختلفی دارند. بعضی مانند کانت عقل محض را مطرح کردند اما هابر ماس میگوید عقلی که در جامعه پیدا میشود. بعضی هم می گویند ما باید در سنت خود بنیاد و اخلاقی را جست و جو کنیم چون این مسئله چیزی است که در روش زندگی جا میافتد. به نظر این افراد هر شخص ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 204

‏انسانی یک نوع هویت دارد و در سنتهای مختلف میشود، اخلاق را پیدا کرد ولی بیرون از سنتها پایهای وجود ندارد، چه سنتهای دینی باشد و یا سنت های غیردینی. در مرحله بعد این سنتهای مختلف باید به وسیله عقل سنجیده شوند. به هر حال تنها با نگاه به دیدگاه اخلاقی آنها نمی توان به نتیجه رسید.‏

این توضیحات برای اخلاق بوده، در مورد کرامت انسان چطور؟ 

‏آنها کرامت انسان را جزء بنیادهای اخلاقی می دانند. ‏

یعنی براساس این دیدگاه ها، اگر کسی بگوید کرامت انسان از دین است، این گونه است که هر چیزی را که دین بگوید، به آن کرامت هم اطلاق میشود؟ 

‏باید دید هر دینی درباره انسان چه میگوید، دین اسلام و مسیحیت جایگاه انسان را در سطح خیلی بالایی مطرح کردهاند در قرآن آمده که خداوند انسان را به عنوان خلیفه خود بر روی زمین انتخاب کرده است. و یا این که خداوند فرموده ما انسان را به صورت خود خلق کردیم! این حرف خیلی عجیبی است که تنها در ادیان ابراهیمی پیدا میشود ولی در آیین هندو یک جور دیگر حرف زده میشود. اگر در آیین هندو کرامت انسان مطرح است، این کرامت برای انسان بما هو انسان نیست بلکه طبق عقیده آنها همه جانداران کرامت دارند و برای انسان کرامتی خاص و انسانی معتقد نیستند. ‏

‏پس ادیان مختلف از حیث توجه به کرامت انسان تفاوت زیادی با یکدیگر دارند. بنابراین در هر سنت فکری ـ چه دینی و چه غیردینی ـ نقش کرامت انسان باید مورد توجه قرار بگیرد تا نظام فکری آن دین یا سنت فکری روشن شود. ‏

آیا این اختلافات در دیدگاه های حقوق بشری هم وجود دارد؟ 

‏خیر، چون حقوق بشر در سنّت فکری لیبرال پیدا شد؛ یعنی این رویکرد در ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 205

بستر فکر لیبرالی و طبق اعتقادات و تاریخی که لیبرالها داشتند بسته شد. البته خود لیبرالها میگویند حقوق بشر و کرامت انسان را عقل تعیین میکند و این عقل در همه انسان ها وجود دارد و عام و مشترک و لذا هر کسی که دارای عقل سالم باشد، باید حقوق بشر را قبول کند، به همین خاطر وقتی کسی از نگاه دینی با نظر آنان در این باب مخالفت کند میگویند کارتان عاقلانه نیست. ‏

‏چون از نگاه آنان حقوق بشر بر اساس عقل اثبات شده و لذا مخالفت با آن یعنی کاری غیر عقلی و اگر دینی مخالفت کند یعنی در آن دین عناصر غیر عقلانی وجود دارد. از آن جا که دین شامل چیزهایی است که رمز و راز تلقی میشوند و یا در دین وحی مستقیم وجود دارد و اینها اموری است که نمی توان آنها را با عقل تعیین کرد؛ و لذا اختلافنظر بین ادیان وجود خواهد داشت. ‏

‏اما درباره اختلاف افراد مذهبی با یکدیگر، لیبرالها چند دیدگاه دارند: بعضی میگویند باید مردم را مجبور به پذیرش و قبول حقوق بشر کرد، چون ما اخلاقاً موظفیم که از زور استفاده کنیم تا حقوق بشر مورد قبولشان قرار گیرد، زیرا عقل آن را قابل قبول میداند. یکی از آمریکاییها که چند سال پیش در کنفرانسی در دانشگاه مفید شرکت کرد این نظر را به صورت خصوصی مطرح کرد. ‏

‏اما برخی مانند جان رالز میگفت باید قبول کرد که مردم از لحاظ ‏‎ ‎‏دیدگاه دینی اختلاف داشته باشند و بعضی از آن چه که ما به عنوان حقوق ‏‎ ‎‏بشر تعیین میکنیم را قبول نداشته باشند. او در یکی از کتابهایش سعی میکند راهی را باز کند تا بشر با این اختلاف نظرها کنار آید. از بین دیدگاه های لیبرالی غیر از این دو دیدهگاه چیز دیگری به ذهنم نمیرسد. یک گروه از آنها میگویند هر فرهنگی باید تا حدودی خودش حق را تعیین کند و گروه دیگر که من فکر میکنم اکثریت لیبرال را تشکیل میدهند، میگویند نظر گروه اول قبول نسبیگرایی است و موجب هرج و مرج میشود، پس همه باید حقوق بشری را که ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 206

گفته ایم قبول کنند.‏

در مقابل لیبرالها چه جریانی با آنها مخالفت میکنند؟ 

‏لیبرالها در مقابل خود چند گروه مخالف دارند: فمنیسم یکی از آنهاست. فمنیستها نقدهای تندی به لیبرالها دارند و بر این باورند که فکر لیبرالی با افکار مردان سازگاری دارد، زنان با مردان فرق دارند، بر این اساس باید نظام فلسفی و حقوقی متناسب با افکار زنان به وجود آورد. این دیدگاه بیشتر یک برنامه است. ‏

‏گروه دیگر پستمدرنیستها هستند که حکومت عقل را در امور میپذیرند. به نظر این گروه لیبرالها بیشتر محور منفی در افکارشان وجود دارد و تمام بحثهای عقلی را یک فریب میدانند و از طریق آن به دنبال منافع خودشان هستند. ‏

‏تنها پیشنهادی که من از آنان دیدم یک نوع احساس همدردی است، اما این که در فکرشان چه چیزی میگذرد خدا میداند. ‏

‏گروه دیگر کسانی اند که دربارۀ اخلاق و محیط زیست کار میکنند و می گویند لیبرالها فقط به فکر انسان هستند و در افکار آنها برای انسان جایگاه زیادی در نظر گرفته شده است و این به بهای بیتوجهی به دیگر جانداران، گیاهان و حتی کوه ها که برای خود حقوقی دارند تمام شد. این گروه لیبرالها را به نوعپرستی متهم میکنند. ‏

پس نظر این گروه به اسلام نزدیک است. 

‏بله یک مقداری نزدیک است و من هم مکاتباتی با یکی از آنها داشتهام و به ایشان گفتم ما هم در اسلام قبول نداریم که همة حقوق تنها برای انسان باشد، بلکه حیوانات، درختان و ... هم حق دارند. آنها از این نظر خیلی تعجب کردند ولی در عین حال گفتند اسلام حق برابر غیر انسان با انسان را قبول نمیکند. من ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 207

به آنها گفتم شما واقعاً باور دارید که انسان باید با غیر انسان حق برابر داشته باشد، آیا کشتن یک مورچه با کشتن یک انسان با هم مساوی است؟ نتوانستند جواب بدهند. ‏

در حوزة اندیشه دینی، بین اندیشوران مسلمان دینی لااقل دو نظر مطرح است: بعضی بر این باورند که انسان بما هو انسان کرامت ندارد، گرچه او استعداد کریم شدن را دارد. اگر مؤمن و متقی شد کرامتش بیشتر میشود؛ یعنی کرامت بالقوه برای انسان بما هو انسان وجود دارد. ولی گاهی کافر یا مجرم می شود و گاهی اوقات به سمت کمال ترقی میکند. دیدگاه دیگر این است که انسان کرامت بالفعل دارد، گرچه به واسطۀ ایمان یا تقوا یا علم این کرامت افزوده میشود. شما کدام یک از این دو نظر را میپذیرید و یا زمینة پذیرش آن را بیشتر میدانید؟ 

‏آن طور که بنده متون اسلامی را مطالعه میکنم، دیدگاه دوم بیشتر مورد قبول من است. به نظرم رفتار ائمه(ع) با آنان که ایمان نداشتند خیلی زیباست و همین رفتار به نظر آموزنده است و برای ما این پیام را دارد که باید به دیگران، صرفاً به خاطر انسان بودنشان احترام بگذاریم، یعنی اسلام میخواهد به ما بگوید انسان به عنوان انسان کرامت بالفعل دارد. بله ایمان و تقوا موجب افزایش آن می شود. چنانچه برخی از اعمال موجب پست شدن انسان میشود ولی همین انسان پست هم به عنوان انسان مورد احترام است. ‏

به صورت مقایسهای دیدگاه سه دین ابراهیمی، یهودیت، مسیحیت و اسلام درباره انسان را چگونه میبینید؟ 

‏دربارۀ یهودیت نمیدانم؛ چون درباره این که آنها در موضوع کرامت انسان ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 208

‏چه میگویند تحقیق نکردهام. اما دربارۀ نظر مسیحیت الان حضور ذهن ندارم ولی دیدگاه مسیحیت درباۀ انسان پیچیدهتر است. ‏

آیا بر اساس متن مقدس، با آن گناه نخستین، کرامت انسان باقی می ماند؟ 

‏بله، حتی آنها که میگویند انسان خیلی پست است و باید نجاتش داد، باز هم یک نوع کرامت برای انسان قائلند. بله خیلی از مسیحیان دیدگاهشان این است که اگر کسی حضرت مسیح(ع) را به عنوان منجی قبول نداشته باشد، اهل جهنم میشود، از این رو کرامت انسانی اش را از دست میدهد. ولی این دیدگاه در فلسفه سیاسی آنها انعکاسی پیدا نکرد ولی در عمل وجود دارد. ‏

اگر بخواهید در دو حوزه نظر وعمل منافیات کرامت انسانی را شمارش و طبقهبندی کنید چه میگویید؟ 

‏فمنیستها اعتراض زیادی دارند و میگویند در کشورهای لیبرالی در حالی که ادعا میکنند همگان درعمل برابرند، عملاً زنان در جامعه درجه دوم هستند.‏

‏اینها می کوشند با آمار اثبات کنند که این تفاوت وجود دارد؛ مثلاً میگویند حد متوسط حقوقی که خانمها میگیرند، کمتر از مردان است و این یعنی عملاً کرامت زنان کمتر از مردان است. ‏

‏مورد دیگر بردهداری است که در کشورهای غربی ممنوع است ولی عملاً خیلی رایج است و افراد شاکی هستند. افرادی میآیند خانمها را فریب میدهند؛ مثلاً دختری را از رومانی یا یوگسلاوی پیدا میکنند و میگویند ما برای شما در انگلیس کار پیدا میکنیم و شما میتوانید در آن جا کار کنید و ده برابر حقوقی که این جا میگیرید به شما میدهیم ولی میآیند آنها را میفروشند و به فحشا می کشند که دیگر برای خودشان درآمدی ندارند و دیگران با این دختران تجارت میکنند و آنان را میفروشند. آنهایی که اعتراض دارند میگویند: برای ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 209

گزارش گرانی که در این زمینهها گزارش تهیه میکنند، خیلی آسان است که بفهمند چه کسی میفروشد و قیمت آنها چقدر است. آیا دولتها نمیتوانند این افراد را پیدا کنند و جلویشان را بگیرند؟! وقتی این کار را نمیکنند، این نقض کرامت انسانی است. ‏

یعنی کسانی که این زنان را میخرند، از آنها سلب اختیار می کنند و آن زنان نمیتوانند از آن کشور بیرون بروند؟ 

‏اصلاً نمیتوانند از اتاقشان بیرون بروند. در آمریکا، طبق یک گزارش تلویزیونی، یکی از زن ها فرار کرد و خود را به پلیس رساند و جریان را به آنها اطلاع داد و پلیس که پی گیری کرد دید عدهای از زنان بدکاره در هتلی نگهداری میشدند، زنانی که از کشورهای دیگر بودند و صاحبان آنها اجازه بیرون رفتن از هتل را به آنها نمیدادند! ‏

پلیس آن زنان را به کشورهایشان برگرداند؟ 

‏بله، پلیس تحقیق کرد و صاحب هتل را دست گیر کرد و زنان را به کشورهای خودشان برگرداند. این جریان فقط یک نمونه است که کشف شد والا مواردی از این دست خیلی زیاد پیدا می شود؛ به گونهای که الان مسیحیان در غرب سازمانی با عنوان ضدبردهداری دایر کردهاند و در تحقیقاتشان معلوم شد که تعداد بردگان امروز، بیشتر از زمان بردهداری شده است. ‏

اشاره داشتید که بعضی معتقدند کرامت انسانی را باید بر اساس عقل تشخیص داد و دیگران را ولو با زور هم شده به این مسئله واداشت. شاید در بعضی از دیدگاه های اندیشوران مسلمان هم این دیدگاه ـ ولو اجمالاً ـ وجود داشته باشد، به خصوص در حوزه حکومت و تعیین سرنوشت که می گویند باید مردم را وادار به تعیین سرنوشتشان نمود. سؤال این است که اگر خود انسان ها این کرامت 


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 210

را نخواستند چه باید کرد؟ اگر شخصی بخواهد بر خلاف کرامت خود عمل کند، مانند ملامتیّه که در تاریخ عرفان و تصوف بودند، آیا می توان به او گفت برای حفظ کرامت خود مجبوری که این عمل یا آن نظر را در زندگی خود پیاده کنی؟ آیا می توان کرامتی با این معنا را پذیرفت؟ 

‏این معنا مشکل است و باید مورد بررسی قرار بگیرد. من چندین نفر را دیدم که مثلاً اندام خود را قطع کردند و یا برایم گفتند خانمی روی پای خود یخ گذاشت تا بیحس شد و آن را قطع کرد وقتی پایش را برید به بیمارستان رفت و گفت پایم را عمل کنید. بدتر این که بعدها همین کار را با پای دیگر هم انجام داد! وقتی به او گفتند مگر دیوانهای که چنین میکنی؛ جواب داد نه دیوانه نیستم بلکه فکر می کنم افراد معلول زندگی عالی دارند و همه برای آنها دل سوزی می کنند و این چیز خوبی است و من میخواهم این طور زندگی کنم. ‏

‏وقتی کسی این حق را به خودش میدهد که با خود چنین کند، ما نمیتوانیم بگوییم که کرامت انسان اقتضا دارد که او آزاد باشد و هر کار که درباره خودش میخواهد بکند، معمولاً اکثریت مردم این حق را به او نمیدهند ولی مرز این تا کجاست را نمیدانم؛ مثلاً آیا می توان فرد سیگاری را هم محدود کرد؟ تعیین حد و مرز در این مسئله واقعاً مشکل است.‏

به لحاظ فقهی انسان نمیتواند به دیگری ضرری وارد کند، چه ضرر زیاد و چه ضرر کم. ولی ضرر زدن انسان به خودش، اگر ضرر عظیم نباشد ممنوع نیست؛ مثلاً قطع کردن دست و پا ممنوع است ولی سیگار کشیدن ممنوع نیست. 

‏ولی نتیجه سیگار کشیدن هم موجب سرطان میشود و آمار بالایی از سرطان وجود دارد که کمتر از قطع کردن اعضا نیست. ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 211

البته این فتوا قطعی و عمومی نیست ولی آقایانی که فتوا به حرمت ضررهای کوچک نمیدهند، شاید بگویند این آمارها دقیق نیست.

فرمودید بعضی از غربیها منشأ کرامت را عقل محض، برخی عقل اجتماعی و عدهای هم سنّت میدانند به نظر شما اسلام منشأ کرامت را چه میداند؟ شما برای انسان کرامت بالفعل قائلید، منشأ آن را عقل میدانید یا خلیفه الله بودن انسان؟ و یا ... 

‏میتوان گفت بر اساس این که قرآن انسان را ‏خلیفة الله‏ میداند، پس از نظر وحی ‏‏خلیفة‏‏ الله بودن منشأ کرامت است، ولی عقل هم آن را تأیید میکند؛ یعنی عقل میپذیرد که این چیز خوبی است. پس میتوان نتیجه گرفت که کرامت انسان هم منشأ وحیانی دارد و هم منشأ عقلانی و این دو با هم منافاتی ندارند.‏

*. زندگی نامه

‏وی در امریکا متولد شد و در همان جا در رشته فلسفه به تحصیل پرداخت و آن را تا مدرک دکترا ادامه و سپس به تدریس در دانشگاه پرداخت. آن گونه که خود می گوید در آغاز ورود به دانشگاه به علت آن که دین را چیزی جز خرافات نمی دانسته، اعتقادی به آن نداشته است ولی پس از آشنایی با دانشجویان مسلمان به ویژه یک دانشجوی ایرانی با اسلام آشنا شد و سپس به آن روی آورد و مذهب تشیع را برگزید. قبل از آمدن به ایران در دانشگاه تگزاس جنوبی به تدریس مشغول بود، ولی بین او و مدیریت دانشگاه اختلاف پدید آمد و یک سال بعد به دعوت انجمن حکمت و فلسفه به ایران سفر کرد و چهار سال به تدریس پرداخت. پس از آن با آیة الله مصباح یزدی آشنا شد و در مؤسسه ایشان به تدریس و تحقیق پرداخت که هم اکنون نیز به این کار مشغول است.‏

‏استاد لگنهاوزن می گوید: اولین محرک من برای مطالعه در مورد دین مبین اسلام، انقلاب ایران بود. من آن موقع در انجمنی که علیه سیاست آمریکا در جنوب افریقا تشکیل داده بودیم، فعالیت می کردم. در آن انجمن، برخی از افراد سوسیالیست با ایدئولوژی های مختلف حضور داشتند. من از طرفی دیدگاه سوسیالیست ها را قبول نداشتم و از سوی دیگر، ایدئولوژی درستی ‏


کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 212

هم نمی توانستم پیدا کنم. وقتی که با اسلام آشنا شدم، این نهضت و ایدئولوژی را که کاملاً ضدّ ظلم بود، مناسب دیدم. بحث عدالت در میان مسلمانان ـ مخصوصاً شیعیان ـ برای من بسیار جالب بود. ‏

‏وقتی با فلسفه و عرفان اسلامی آشنا شدم، دیدم مسلمانان دربارة خدا به صورتی دیگر می اندیشند. فیلسوفان مسلمان می گویند خداوند، واجب الوجود یا وجود مطلق و وجود محض است؛ این برای بنده خیلی جالب بود. من هم وقتی که می خواستم درباره اسلام تحقیق کنم، همین نوع تفکّر را دربارة مسائل کلامی، اجتماعی و فلسفی داشتم. خیلی اوقات فقط برای جست و جوی حقیقت، به مسجد می رفتم و هنگامی که مسلمانان نماز می خواندند، من هم بدون هیچ گونه اعتقادی سجده و رکوع می کردم؛ فقط همین قدر می توانستم همراه آنها باشم. ولی یک بار که در سجده بودیم، شک عجیبی در من ایجاد شد. با خود گفتم این چه وضعیتی است؟ در این جا چه می کنم؟ چرا پیشانی ام را بر زمین گذاشته ام؟... این جا بود که یک تحوّل عظیم در قلبم ایجاد شد.‏

‏بعد از مسلمان شدنم، خانواده، همسایه ها و دوستان برخورد خیلی بدی با من داشتند، مادرم گریه می کرد، پدرم عصبانی شده بود، دوستان صمیمی ام که چندین سال با هم دوست بودیم، بعد از آن اصلاً نمی خواستند با من صحبت کنند، همسرم از من جدا شد و....‏

‏ ‏

کتابمجموعه آثار همایش امام خمینی و قلمرو دین "کرامت انسان" (ج. 13): مصاحبه ها و میزگردهای علمیصفحه 213