جوهر پیکار
حرمت خون شهیدان دارم و بادا حرام
گر ببویم موی ساقی ور ببوسم لعل جام
همچو شبنم در بر گل خار در پایم خلد
گر به شبنم جلوه ای بر سبزه بنشینم به کام
در نگاه من عذار لاله داغ حسرت است
تا ز خون لاله رویان دشت بینم لاله فام
گر نوا خوانم، نخوانم جز به شور انقلاب
ور غزل سازم نسازم جز به شوق انتقام
پای بندم تا به حفظ خون یاران وطن
جلوه های عافیت بر من نگردد پای دام
زندگی از فیض بهمن یافتم اینم بها
عزت از اعزاز رهبر دارم اینم احترام
عزم دارم نشکنم پیمان خود را با رسول
عهد بستم نگسلم پیوند جان را از امام
گوهرم را گو به سنگ بی تمیزی بشکنند
آن خزف مغزان که نشناسند گوهر را مقام
تیغ تیزم جوهر پیکار در طبع من است
گر بمانم در قراب* و گر برآیم از نیام
حضورج. 97صفحه 221
با بیان من نیارامد ستمگر در فراش
با زبان من نیاساید سبکسر در منام
چون به میدان سخن آهنگ جولان آورم
یکه تازان سخن عاجز بمانند از کلام
گردبادم از بر هامون بپاسازم غبار
آفتابم از سر دریا برانگیزم غمام
دشت را مانم به وسعت گر سزد افتادگی
کوه را مانم به رفعت گر روا باشد قیام
سهل باشد گر گران بر طبع نااهلان فتد
شعر من، کز مشک زحمت می برد مغز زکام
از بزرگی در سخن این نکته ام آمد به یاد
شاخ بارآور نباشد ایمن از شرّهوام
ای حسد ورزان که زخم دشنۀ خود خورده اید
این جراحت را طبیب مرگ بخشد التیام
من همان بودم که هستم شاهد من دفترم
خالی از پروای جاه و عاری از سودای نام
گر سخن گفتم، به حق گفتم، نگفتم بهر آنک
استخوانی چون سگان بربایم از خوان لئام
حضورج. 97صفحه 222
هم در آن دوران که دشمن نقش قرآن می زدود
من " به حبل الله " تمسک جسته بودم " لانفصام"
با سلاح خامه پاس مرز ایمان داشتم
پاسداری کرده ام در سنگر حق صبح و شام
وز صلاح خلق غفلت در مقالم ره نیافت
اینک اینک شعر من از ابتداء تا اختتام
این شما هستید هرساعت زده نقشی دگر
همچو بوقلمون به صد رنگ آمده اندر خرام
روزگاری خاک بوس درگه سلطان بُدید
تا مگر گیرید بهری از شراب و از طعام
این زمان در کسوت دیگر پدیدار آمدید
بر فریب خلق ایران از خواص و از عوام
صحنۀ بازیگری را دلقکانی ماهرید
دفتر افسونگری را نقش بندانی تمام
بشنوید ای جامۀ اسلام درپوشیدگان
اینک اینک از لب گویای شعرم این پیام
روز پیکار است پا در عرصۀ میدان نهید
فتنه می بارد ز گردون سربرآرید از خیام
حضورج. 97صفحه 223
یاری رزمندگان را رو به خوزستان کنید
ای به دامنها کشیده پای بردارید گام
پرسشی دارم، ندارم چشم پاسخ از شما
بار وجدان بادتان این ننگ تا صبح قیام
سنگر مردان به بستان است یا در بوستان
رزم دراهواز یا شیراز می باشد کدام؟
دم فروبندید ای دریوزگان زیرا که خلق
می شناسد زشت از زیبا، سلامت از سقام
وز حمید این نکته را ایدر به خاطر بسپرید
فتنه با یزدان نیارد کرد شیطان، والسلام
*قراب – نیام شمشیر
منابع:
● پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
●حریم یار (هفته نامه آستان مقدس امام خمینی)، سال پنجم، شماره 223، پنجشنبه دهم تیرماه 1395
● حدیث عشق، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)،1374
● صبوحی زدگان، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1380
حضورج. 97صفحه 224