فصل اول: خاطرات

دوره رضاشاه

دوره رضاشاه

‏نامه به آقای سید محمدرضا سعیدی‏‎[1]‎‏ ‏

تاریخ:29 / 12 / 47

‏در نظر دارم که به یکی از آقایان ائمه ـ در زمان فشار برای تغییر لباس ـ گفتم: اگر ‏‎ ‎‏شما را اجبار به تغییر لباس کنند، چه می کنید؟ گفتند: «در منزل می نشینم و بیرون ‏‎ ‎‏نمی آیم». گفتم: اگر من را اجبار کنند و امام جماعت باشم، همان روز با لباس تازه ‏‎ ‎‏مسجد می روم. باید پست‌ها را نگه داشت و در وقت مقتضی با اعراض دسته جمعی ‏‎ ‎‏طرف را کوبید.‏

صحیفه امام؛ ج2، ص224

*  *  *

‏در جمع روحانیون، طلاب، و ایرانیان مقیم عراق ‏

تاریخ: 10 / 8 / 56

‏در زمان این مرد سیاهکوهی، در زمان این رضا خان قلدر نانجیب، یک قیام از ‏‎ ‎‏علمای اصفهان شد، ما حاضر واقعه بودیم. علمای اصفهان از اصفهان آمدند به قم و ‏‎ ‎‏علمای بلاد هم از اطراف جمع شدند در قم و نهضت کردند بر خلاف اینها. حالا ‏‎ ‎‏نهضت را شکستند. اینها زور که نداشتند. آنها نهضت را شکستند؛ حالا با فریب یا با هر ‏‎ ‎‏چی. یک نهضتْ نهضت علمای خراسان بود: مرحوم آقازاده و مرحوم آقا سید یونس و ‏‎ ‎‏سایر علمای آن وقت ـ همه را گرفتند آوردند در حبس، در تهران. و من خودم مرحوم ‏‎ ‎

کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 8
‏آقازاده ـ رضوان‌الله علیه ـ را، آمیرزا محمود آقازاده ـ رضوان‌الله علیه ـ را دیدم که یک ‏‎ ‎‏جایی نشسته بود بدون عمامه. با اینکه تحت مراقبت بود، یک جایی نشسته بود بدون ‏‎ ‎‏عمامه و کسی هم حق نداشت پیش او برود؛ و ایشان را بدون عمامه می بردند توی ‏‎ ‎‏خیابان به دادگستری، محاکمه می کردند. آن وقت هیچ خبری از این احزاب نبود. در ‏‎ ‎‏این قیام‌هایی که اینها کردند از این احزاب اصلاً خبری نبود؛ بودند اما مرده بودند. یک ‏‎ ‎‏نهضت هم از آذربایجان شد: مرحوم آمیرزا صادق آقا، مرحوم انگجی، آنها هم نهضت ‏‎ ‎‏کردند. آنها را هم گرفتند بردند. مدت‌ها در تبعید بودند که مرحوم آمیرزا صادق آقا بعد ‏‎ ‎‏از آن هم که گفتند که شما آزادید دیگر نرفت به آذربایجان؛ در صورتی که آذربایجان ‏‎ ‎‏او را خیلی گرامی می داشتند، هیچ دیگر نرفت. در قم آمدند و تا آخر عمرشان در قم ‏‎ ‎‏بودند و ما هم خدمتشان می رسیدیم.‏

صحیفه امام؛ ج 3، ص 243 ـ 244

*  *  *

‏دیدار با فرماندهان و مسئولان کمیته های انقلاب اسلامی تهران‏

تاریخ: 29 / 1 / 58

‏من خودم با آقای حائری ـ و آن آقای حائری [اشاره به یکی ازحضار] ـ در ‏‎ ‎‏زمان رضا شاه، ظاهراً، توی اتومبیل نشسته بودیم. اتومبیل‌های بزرگ. چند نفر هم ‏‎ ‎‏از ـ طرف‌های ـ آن طرف شهر می آمدیم تهران. آن چند نفر یکی شان شروع ‏‎ ‎‏کرد صحبت کردن. گفت که من حالا سال‌های طولانی بود که این «هیکل‌ها» ‏‎ ‎‏را نمی دیدم! اینها را انگلیس‌ها آورده اند در ایران ـ و ظاهراً گفت ـ یا در ‏‎ ‎‏نجف، انگلیس‌ها آورده اند برای اینکه نگذارند کار ماها درست بشود. اینها ‏‎ ‎‏عمال انگلیس هستند! مادامی که ما سوار بودیم، اینها این حرف‌ها را شروع کردند ‏‎ ‎‏زدن و گفتن به اینکه اینها چطورند. اینها وضعشان این بود. تبلیغات کردند به اینکه ‏‎ ‎

کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 9
‏هر معمم و آخوندی درباری است!‏

صحیفه امام؛ ج7، ص43 ـ 44

*  *  *

‏دیدار با نمایندگان روحانیت کُردستان‏

تاریخ: 1 / 2 / 58

‏دوست من ـ خدا رحمت کند ـ مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی نقل کرد: که من در ‏‎ ‎‏اراک بودم و از آنجا می خواستم بیایم به قم. رفتم اتومبیل بگیرم؛ شوفر گفت که ما دو ‏‎ ‎‏طایفه [را] بنا گذاشتیم که سوار اتومبیل نکنیم: یکی فواحش، یکی معممین! این در ‏‎ ‎‏زمان آن خبیث اول بود که با روحانیون این طور کرد. تبلیغاتش این طور و عمالش این ‏‎ ‎‏طور کردند. یکی هم خود من در اتومبیلی که جمعیت در آن بود نشسته بودیم. بنزین ‏‎ ‎‏تمام شد بین راه. من سید بودم، یک شیخی هم همراهم بود. شوفر برگشت گفت که ‏‎ ‎‏این از اثر اینکه این شیخ را سوار کرده بودیم بنزین تمام شد! تمام شدن بنزین را اثر ‏‎ ‎‏نحوست یک روحانی می دانست!‏

صحیفه امام؛ ج7، ص75 ـ 76

*  *  *

‏در جمع نمایندگان ایلات زراسوند بختیاری و اعضای پادگان‌های فارس ‏

تاریخ: 19 / 2 / 58

‏ما شاهد مسائلی هستیم؛ و شاهد پنجاه و چند سال ـ البته اگر شما آن زمان را ‏‎ ‎‏یادتان نیست؛ شاید در بین شما بعضی‌هایتان یادتان باشد، ولی من یادم هست ـ ما ‏‎ ‎‏شاهد این مأموریت‌هایی که به این خانواده دادند، بودیم؛ که از اوّلی که رضا خان آمد ‏‎ ‎‏به ایران ـ و به توطئه انگلستان او آمد ـ و بعد هم که رفت، رادیو دهلی ـ که آن وقت‌ها ‏‎ ‎‏دست انگلیس‌ها بود ـ اعلام کرد که ما رضا خان را آوردیم، و چون به ما خیانت کرد او ‏‎ ‎

کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 10
‏را بردیم! آن روزی که رضا خان رفت، رادیو دهلی اعلان کرد، که همین معنایی را که ‏‎ ‎‏ما او را آوردیم، لکن خیانت کرد و چون خیانت کرد ـ از این جهت ـ او را بردیم. او را ‏‎ ‎‏بردند؛ لکن چمدان‌های جواهرات ایران را، که در آن چند روزی که دید باید برود جمع ‏‎ ‎‏کرد و در چمدان‌ها بست، اینها را بردند در آن کشتی که برایش مهیا کرده بودند که ‏‎ ‎‏برود. در آن کشتی گذاشتند، و بین راه، آن طوری که یکی از صاحب منصب‌هایی که همراه ‏‎ ‎‏بوده است نقل کرده بود برای یکی از علما، و او برای من نقل کرد، گفته بود که آن ‏‎ ‎‏چمدان‌ها را با رضا شاه در کشتی گذاشتند و راه انداختند. وسط دریا یک کشتی دیگری که ‏‎ ‎‏مخصوص حمل دوابّ بود، مخصوص حمل حیوانات بود، آوردند متصل کردند به این ‏‎ ‎‏کشتی، و به رضا خان گفتند بیا اینجا! رفت آنجا ـ البته مخصوص حمل دوابّ بود، و خوب ‏‎ ‎‏هم حمل کردند! ـ گفته بود که چمدان‌ها؟! گفته بودند که بعد می آید! خودش را بردند به ‏‎ ‎‏آن جزیره، و چمدان‌های این ملت را و ذخایر این ملت را انگلیس‌ها بردند.‏

صحیفه امام؛ ج7، ص225 ـ 226

*  *  *

‏دیدار با کارکنان شهربانی کاشان ‏

تاریخ: 6 / 3 / 58

‏از آن وقتی که کودتا شد، کودتای رضا شاه شد، تا حالا حاضر قضایا بوده ام. ‏‎ ‎‏کارهایشان گاهی به ظاهر خیلی فریبنده بود لکن بر خلاف مسیر ملت بود. وقتی که او ‏‎ ‎‏آمد، ابتدائاً شروع کرد به اظهار دیانت و اظهار چه، و روضه خوانی و سینه زنی. و گاهی ‏‎ ‎‏ماه محرم در همه تهران همه تکیه هایی که در تهران بود می رفت می گردید خودش تا ‏‎ ‎‏وقتی که سوار شد؛ سلطه پیدا کرد. همین آدمی که این طور مجلس روضه داشت، هم ‏‎ ‎‏آن طور سینه زن، و ارتش می آمد به سینه زنی ـ که من خودم دسته های ارتش را هم ‏‎ ‎‏دیدم ـ همین آدم شروع کرد به ضد آن عمل کردن، تا قبل از اینکه قدرت پیدا بکند، ‏‎ ‎

کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 11
‏خواست برای بازی دادن مردم آن طور امور را انجام داد؛ وقتی که قدرت پیدا کرد، ‏‎ ‎‏درست بر ضد آن کارهایی که کرده بود شروع کرد به فعالیت، من جمله، همین آدمی ‏‎ ‎‏که این دستگاه روضه را داشت همچو قدغن کرد دستگاه خطابه و وعظ و روضه و ‏‎ ‎‏همه اینها را که در تمام ایران شاید یک مجلسی علنی نبود! اگر بود در خفا، در بعضی ‏‎ ‎‏شهرها در خفا، و به صورت‌های مختلف و با اسم‌های مختلف.‏

صحیفه امام؛ ج7، ص508

*  *  *

‏در جمع هیأت محاسبات وزارت دارایی‏‏ ‏

تاریخ: 10 / 4 / 58

‏رضاخان کاری کرد که بین ملت هیچ پایگاهی نداشت. و من شاهد قضیه بودم که ‏‎ ‎‏متفقین که به ایران رو آوردند و ایران را گرفتند و همه چیز ایرانی ها در معرض خطر بود، ‏‎ ‎‏وقتی که نتیجه این شد که رضا خان رفت شادی کردند مردم! من به این پسر نادانش ‏‎ ‎‏گفتم که تو نکن کاری که همان طوری که پدرت رفت و شادی کردند، برای رفتن تو هم ‏‎ ‎‏شادی بکنند. و نشنید. و دیدید که برای این بیشتر شادی کردند! و حق هم همین بود‏‎.‎

صحیفه امام؛ ج 8، ص348

*  *  *

‏دیدار با هیأت فاطمیون تهران ‏

تاریخ: 4 / 7 / 58

‏در زمان رضا خان ـ که من شاهد مسائل بودم ـ طوری کرده بودند که شاعرش، ‏‎ ‎‏نویسنده اش، گوینده اش، همه بر ضد روحانیت بودند. این شاعرهایی که شاعرهای ‏‎ ‎‏خودشان بود، گوینده هایی که گویندگان خودشان بود، نه گویندگان ما، شاعرش ‏‎ ‎‏می گوید شعرش را حالا نمی خواهم بخوانم ـ که تا آخوند و قَجَر در این مملکت ‏‎ ‎

کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 12
‏هست، این ننگ را کشور دارا به کجا خواهد برد! آخوند را ننگ می دانستند؛ قَجَر هم که ‏‎ ‎‏با او دشمن بودند. یک جلسه ای درست کردند اینها ـ من شنیدم آن وقت‌ها ـ یک ‏‎ ‎‏مجلسی نمایش دادند فتح اعراب را که از ایران فتح کرده بود. در آن مجلس نمایش ‏‎ ‎‏دادند عرب‌هایی که مثلاً پابرهنه بودند و با آن وضعی که بوده نمایش دادند، و اینکه ‏‎ ‎‏کاخ‌های آنها را گرفته اند از آنها. در آنجا، دستمال‌ها بیرون آمد به گریه که اسلام غلبه ‏‎ ‎‏کرد بر ایران! الآن هم که من و شما اینجا نشسته ایم همچو فکرهایی هست که متأسفند ‏‎ ‎‏از اینکه اسلام بر ملیت غلبه کرده .‏

صحیفه امام؛ ج10، ص119

*  *  *

‏در جمع افسران و کارکنان سازمان اتْکا‏

تاریخ: 6 / 7 / 58

‏شماها یادتان نیست وقتی که این سه مملکت هجوم کردند و ایران را گرفتند در ‏‎ ‎‏جنگ عمومی، من یادم هست و قم بودم، همه چیز مردم در خطر بود، همه چیز، سه تا ‏‎ ‎‏لشکر دشمن وارد شده بودند، همه چیزشان در خطر بود، لکن آن روزی که صدا درآمد ‏‎ ‎‏که رضا شاه را بیرونش کردند، مردم راحت شدند؛ مردم دعا کردند و به هم تبریک ‏‎ ‎‏شاید می گفتند! و من به این دومی‏‎[2]‎‏ [نصیحت ] کردم که کاری نکن که وقتی رفتی مردم ‏‎ ‎‏شادی کنند، چنانچه برای پدرت کردند. این را دیگر خود شما دیدید، من نبودم اینجا، ‏‎ ‎‏که وقتی ایشان رفته است مردم چه کردند، خیابان‌ها چه بساطی بود.‏

صحیفه امام؛ ج10، ص151

*  *  *


کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 13
‏دیدار با اسقف هانیبال بوگینینی (فرستاده پاپ) و بنی‌صدر (سرپرست وزارت امور خارجه)‏

تاریخ: 19 / 8 / 58

‏من خودم می دانم و ملت ما هم ـ آن که به سنّ من است ـ مشاهده کرده است، و آن که ‏‎ ‎‏نیست، شنیده است، و تاریخ برای او گفته است، دیگران برای او گفته اند که پدر‏‎[3]‎‏ ایشان وقتی ‏‎ ‎‏که کودتا کرد هیچ نداشت. یک سرباز بود؛ صِفْرُ الْیَد وقتی که سلطه پیدا کرد بر این مملکت، ‏‎ ‎‏شروع کرد املاک مردم را به زور از آنها گرفتن. شمال مملکت ما، مازندران، بهترین املاک ‏‎ ‎‏سرسبز ما، با فشارهای او و عُمّال او به قَباله او به زور درآمده اند. و بسیاری از کسانی که مالک ‏‎ ‎‏بودند یا از روحانیینی که در این امر یک نظری می دادند، اینها را می گرفتند و به حبس ‏‎ ‎‏می بردند، و گاهی می کشتند. و در زمان خود رضا شاه، قتل عام مسجد گوهرشاد را من به ‏‎ ‎‏خاطر دارم، و کسانی که به سن من هستند به خاطر دارند که در مسجد و معبد مسلمین ـ که ‏‎ ‎‏مرکز اقامه نماز بود، عبادت خدا بود ـ اینها ریختند و یک عده از مظلومین که برای دادخواهی ‏‎ ‎‏آنجا مجتمع شده بودند، قتل عام کردند و از بین بردند. وقتی که او از ایران بیرون رفت؛ یعنی ‏‎ ‎‏بیرونش کردند، جواهرات ایران را هر چه توانست در چمدان‌های زیاد ریخت و از اینجا برد، ‏‎ ‎‏و در بین دریا انگلیس‌ها از او گرفتند و بردند و خوردند.‏

صحیفه امام؛ ج11، ص31 ـ 32

*  *  *

‏در جمع معلمان شهرستان محلات ‏

تاریخ: 3 / 10 / 58

‏من خودم سوار اتوبوس بودم. یک شیخ هم بود. بنزین اتوبوس بین راه تمام شد. او ‏‎ ‎‏گفت که در اثر این شیخ بود. این شیخ چون بود اتومبیل ایستاد. بنزین تمام شده بود. ‏‎ ‎

کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 14
‏تمام شدن بنزین را گردن شیخ می گذاشت! ... ‏

‏از همه جهات شروع کردند فشار آوردن. ممنوعشان کردند از منبر رفتن. اصلاً مجالس ‏‎ ‎‏را از بین بردند. شروع کردند به سربازی بردن. شروع کردند عمامه ها را برداشتن. و به ‏‎ ‎‏طوری که ما شاید مثلاً قبل از آفتاب، چه وقت، که خلوت باشد می رفتیم در یک جایی. ‏‎ ‎‏رفقا یک چند نفری که بودند، آنها یکی یکی می آمدند. و آنجا بودیم که نمی توانستیم بیرون ‏‎ ‎‏برویم برای اینکه تعرض می کردند. و یک درسی که من داشتم، یک روز دیدم که یک نفر ‏‎ ‎‏آمد. جمعی بودند، یک نفر آمد. گفتم رفقاتان؟ گفت اینها قبل از آفتاب می روند توی ‏‎ ‎‏باغات. برای اینکه مأمورین می آیند توی مدرسه ها می گردند معممین را می برند.‏

صحیفه امام؛ ج11، ص395 ـ 396

*  *  *

‏دیدار با محمدعلی رجایی، نخست وزیر و اعضای هیأت دولت ‏

تاریخ: 16 / 10 / 59

‏من آن تلخی‌هایی که در زمان سابق بود، در زمان رضا خان بود، بعدش هم در زمان این، آن ‏‎ ‎‏وقت آن تلخی‌ها را زمان رضا خان خود من چون جوان بودم توی این مسائل می رفتم گاهی، که اگر ‏‎ ‎‏یک وقت ابتلا به کلانتری پیدا می شد؛ آن وقت برای جاهایی هم که از اینجا می خواستند بروند ‏‎ ‎‏فرض کنید به آذربایجان هم، باید بروند کلانتری و آنجا یک ورقه ای، چیزی بگیرند. مردم وقتی ‏‎ ‎‏می خواستند به کلانتری بروند با یک ترس و رعب و وحشتی، کأنّه می خواهند به حبس بروند.‏

صحیفه امام؛ ج13، ص496

*  *  *

‏دیدار با فرمانده سپاه پاسداران، سرپرست بسیج مستضعفان، مسئولان پایگاه‌های مقاومت و ...‏

تاریخ: 28 / 9 / 61

‏عده ای از روحانیون بزرگ را کشتند در زمان رضا خان. از شهرهای خودشان ‏‎ ‎

کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 15
‏بیرونشان کردند، بردند یک جای دور دستی آنجا نگهشان داشتند. علمای آذربایجان را ‏‎ ‎‏از آنجا برداشتند، بردند یک جای دیگر. علمای مشهد را همه را اسیر کردند، آوردند ‏‎ ‎‏تهران. یکی از بزرگترین علمای آنجا را در همین تهران ـ من خودم این را دیدم ـ که ‏‎ ‎‏توی یک خیابانی که اجازه داشت تا اینجا بیاید از خانه اش بیرون، با شبکلاه نشسته بود ‏‎ ‎‏و مردم می آمدند، می رفتند، خیلی‌ها نمی شناختند، بعضی‌ها هم می شناختند، جرأت ‏‎ ‎‏نمی کردند سلام بکنند به او. و همین را که از علمای درجه یک مشهد بود؛ مرحوم ‏‎ ‎‏«آقازاده بزرگ» که از علمای درجه یک بزرگ بود، با پاسبان توی خیابان می بردندش ‏‎ ‎‏برای محاکمه. آخرش هم کشتند او [را].‏

صحیفه امام؛ ج17، ص154 ـ 155

*  *  *

‏نامه به سید احمد خمینی‏‏ ‏

تاریخ: 26 / 4 / 63

‏در آن روزهایی که در زمان رضاخان پهلوی و فشار طاقت‌فرسا برای تغییر لباس بود ‏‎ ‎‏و روحانیون و حوزه ها در تب و تاب به سر می بردند ـ که خداوند رحمان نیاورد چنین ‏‎ ‎‏روزهایی برای حوزه های دینی ـ شیخ نسبتاً وارسته ای را نزدیک دکان نانوایی که قطعه ‏‎ ‎‏نانی را خالی می خورد، دیدم که گفت: «به من گفتند عمّامه را بردار من نیز برداشتم و ‏‎ ‎‏دادم به دیگری که دو تا پیراهن برای خودش بدوزد الآن هم نانم را خوردم و سیر ‏‎ ‎‏شدم، تا شب هم خدا بزرگ است».‏

‏پسرم! من چنین حالی را اگر بگویم به همه مقامات دنیوی می دهم، باور کن.‏

 صحیفه امام؛ ج18، ص 511

*  *  *

‎ ‎

کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 16

  • . آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی از شاگردان امام در طی فعالیت‌های مبارزاتی بر ضد حکومت شاه دستگیر شد و در خرداد 1349 در زندان زیر شکنجه به شهادت رسید.
  • . محمدرضا پهلوی.
  • . رضاشاه.