کودکی و نوجوانی
در جمع اقشار مختلف مردم
تاریخ: 17 / 6 / 58
در آن زمان جوانی، من یادم هست که چشم من ضعیف شد، که الآن هم ضعیف هست. و در آن وقت امین الملک ـ خداوند رحمتش کند ـ طبیب چشم بود. من رفتم تهران برای اینکه چشمم را معالجه کنم. یک کسی که با ما آشنا و با او آشنا بود گفت برویم پیش امین الملک. و ایشان نقل کرد ـ آن آقا نقل کرد ـ که فلان الدوله چشمش [ضعیف ] شده بود، رفته بود اروپا پیش اطبای آنجا. آنجا پیش آن طبیبی که رفته بود، پروفسوری که رفته بود، گفته بود که اهل کجا هستی؟ اهل ایران، تهران. گفته بود مگر امین الملک نیست آنجا؟ گفته بود یا هست، یا نمی شناسیم. آن طور که آن آقا نقل می کرد، گفته بود امین الملک از ـ مثل اینکه همچو چیزی از ما بهتر است. طبیب خوب داریم، لکن مغزهایمان مغزهای غربی شده است.
صحیفه امام؛ ج9، ص461 ـ 462
* * *
در جمع کارکنان شهرداری اهواز
تاریخ: 17 / 8 / 58
من از بچگی در جنگ بودم، تا حالا نگفتم. ما مورد هجوم «زَلَّقی »ها بودیم. مورد
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 3
هجوم «رجبعلی»ها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم. و من در عین حالی که تقریباً اوایل شاید بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما، و اینها می خواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا می رفتیم سنگرها را سرکشی می کردیم.
صحیفه امام؛ ج11، ص12 ـ 13
* * *
در جمع پاسداران مسجد حضرت ابوالفضل تهران و ستاد تبلیغات اسلامی بابل
تاریخ: 25 / 9 / 58
شاید شما هیچ کدامتان یادتان نباشد، همه این شلوغیها که حالا می بینید بود. ما شاهدش بودیم. ما در همان محلی که بودیم، یعنی خمین که بودیم سنگربندی می کردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به اندازه بچگی ام. بچه شانزده، هفده ساله. ما تفنگ دستمان بود. تعلم تفنگ هم می کردیم. من بلدم الآن تفنگ اندازی را. این اخوی ما بزرگتر از ما بود. ایشان تفنگ انداز است. منتها حالا پیرمرد است. ما سنگر می رفتیم و با این اشراری که بودند و حمله می کردند و می خواستند بگیرند و چپاول بکنند. هرج و مرج بود. دیگر دولت مرکزی قدرت نداشت. و هرج و مرج بود. قبل از این رضا خان بود. هرج و مرج و دولت مرکزی هم بدون قدرت. و همه جا. کاشان و این حدود قم و کاشان دست نایب حسین کاشی بود؛ «نایب حسین» و پسرش. [به ] آن حدود ما هم حمله می کردند «زلقی»ها و نمی دانم اینها حمله می کردند. و یک دفعه هم آمدند یک محله ای از خمین را گرفتند. و مردم با آنها معارضه کردند. و تفنگ دست گرفتند. و ما هم جزء آنها بودیم که به اندازه ای که می توانستیم حرکت بکنیم.
صحیفه امام؛ ج11، ص259
* * *
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 4
دیدار با آقایان زواره ای و میرسلیم (معاونان وزارت کشور) و استانداران
تاریخ: 15 / 9 / 59
من یادم است بچه بودم که حکومت خمین یک نفر از خانها را گرفته بود. بعد از دو ـ سه شب، سه ـ چهار شب ریختند خانها و حکومت را گرفتند و حبسی خودشان را بیرون آوردند و حکومت را به اسیری بردند. و احَدی از مردم هیچ، همچو نبود که چرا بگوید، خوشحال هم بودند. شاید بعضیشان منزل حکومت هم آمدند تتمه را غارت کردند. من شاهد قضیه بودم که آن خانه ای که حکومت را از آن بردند. من بچّه بودم پشت یک دری ایستاده بودم و نگاه می کردم به وضع آنها، که آنها حمله کرده بودند و حکومت هم مرد قلدری بود. او هم باز آن وقت ده تیری داشت. او هم حمله می کرد و یک نفر هم ظاهراً از آنها کشته بود، لکن بعد اسیر شد.
صحیفه امام؛ ج13، ص380
* * *
در جمع سفیران و کارداران و اعضای انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج از کشور
تاریخ: 14 / 10 / 59
یک حکومت وقتی که می آمد در یک محلی، این حکومت مثل یک شاه با مردم عمل می کرد. مردم را هیچ به حساب نمی آورد. و من خودم شاهد این معنا بودم که یک حاکمی که برای گلپایگان آمده بود، و خمین هم آن وقت جزء گلپایگان بود، این در حضور تجاری که آمده بودند برای آنجا ملاقاتش، آن بزرگتر فرد تاجر را گفت ببرند ببندند به چوب. من شاهد بودم ـ بچه بودم شاهد بودم ـ که یک نفر مرد متدین محترمی که در بازار رئیس تجار بود، این شخص فاسد این طور با او عمل کرد که در حضور جمع پایش را بستند به فلک و چوب زدند به او. این کارها را می کردند. و همین طور گاهی این کار را می کردند که وقتی که یک محترمی می رفت، یک عالمی
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 5
مثلاً می رفت ملاقات می کرد با آنها، در حضور آن عالم یک بیچاره دیگری را می آوردند به چوب می بستند برای اینکه بفهمانند تو باید اطاعت بکنی.
صحیفه امام؛ ج13، ص484
* * *
دیدار با محمدعلی رجایی (رئیس جمهور)، محمدجواد باهنر (نخست وزیر) و اعضای هیأت دولت
تاریخ: 21 / 5 / 60
من خیلی از حکومتها را یادم هست، حکومت خمین که یک قصبه بود، حکومت ولایت ثلاث که مرکزش، مبدأش گلپایگان بود، این حکومتها وقتی که راه می افتند، جلوشان یک کسی بود که یک عصایی هم دستش بود و اشخاصی هم اطراف و هرجا می رفتند آن طور یال و کوپال داشتند، لکن در عمل همه اش ظلم بود، همه اش تعدی به مردم، یال و کوپالها را درست می کردند برای اذیت مردم. من بچه بودم که حکومت گلپایگان یک نفر آدم شر هم بود، یکی از بالاترین افراد در بین تجّار و از متدین ترین افرادی که سراغ داشتم، این را از توی اتاقی که نشسته بودند وقتی که حکومت با آنها با خشونت صحبت می کرد و ما بیرون بودیم، نمی دانم حالا آنجا صحبت چه بود، ایشان می دیدند، کشیدند آن مرد محترم را آوردند توی حیاط پایش را بستند به چوب و کتک زدند به او، وضع این طور بود.
صحیفه امام؛ ج15، ص120 ـ 121
* * *
دیدار با اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس و نمایندگان مجلس شورای اسلامی
تاریخ: 4 / 12 / 61
من از همه شما بیشتر، زمانهای سابق را ادراک کرده ام. من از زمان قاجار و تا حالا
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 6
مجالس را دیده ام و کیفیت اینکه مردم چه جور انتخاب کردند و چقدر دخالت داشتند مردم، و افرادی که در مجلس آمدند چطور بودند، و این سنوات آخر را که همه آقایان می بینند و دیده اند. در تمام طول مشروطیت، این مجلس به این ترتیب که تمام افرادش تقریباً متدین و معتقد به اینکه باید اسلام حکومت کند، در تمام دوره ها نبوده است این. و در انتخاباتی که من از بچگی انتخابات را در حدود خودمان و بعد هم که از جاهای دیگر هی شنیده شده است، انتخابات هیچگاه به طور کلی در دست مردم نبوده است. یک مدت زیادی به دست متنفذین منطقه، مناطق، خانها و مالکین بزرگ و اینها بوده است، و در آن وقتی که دیگر آن بساط آنها، قدرتهایشان از بین رفت، دربست در دست حکومت وقت بوده. اگر در تهران مثلاً یکی دو نفر، چند نفر که انتخاب می شدند، انتخاب مردم بود و باقی اش نبود برای اینکه تهران فرض کنید جایی بود که خیلی نمی شد فشار بیاورند ـ اما جاهای دیگر مسأله، مسأله مردم در کار نبود، یعنی شورای ملی، ما در هیچ وقت نداشتیم. اگر چند نفر هم ملی در آنها بوده است، لکن مجلس همچو مجلسی نبود که یک شورای ملی باشد.
صحیفه امام؛ ج17، ص245 ـ 246
* * *
کتابعکس رخ یار: نکته هایی از امام درباره خویشتن خویشصفحه 7