زیر ساختهای سیرۀ وحدت مذاهب از نگاه اهل عرفان و امام خمینی (س)

زیر ساختهای سیرۀ وحدت مذاهب از نگاه اهل عرفان و امام خمینی(س)

حجت الاسلام و المسلمین عباس ایزدپناه 

 

خلاصه مقاله 

‏در سر آغاز نهضت جاودانی و جهانی اسلام در قلمرو نظر و عمل گره های بسیاری بود که با سر انگشت قرآن‏‎ ‎‏و سنت گشوده شد. شعله های آتش تفرقه میان ادیان، فرقه ها و طوایف، خانمانسوز بود: ‏«و اذکروا نعمة الله‎ ‎علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخواناً و کنتم علی شفا حفرة من النار فانقذکم منها» ‎[1]‎

‏نعمت خدا را به خاطر آورید آنگاه که با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دلهاتان پیوند برقرار ساخت تا در پرتو‏‎ ‎‏نعمتش برادر گشتید و بر لبه پرتگاهی از آتش بودید، پس رهایی تان بخشید. ‏

‏در جهان امروز نیز در عرصه های ملی و بین المللی، تفرقه و جدایی در صدر مصائب و مشکلات عالم‏‎ ‎‏اسلام و ادیان قرار گرفته است. فرزانگان و مصلحان عالم اسلام برای گشودن این گره تاکنون روشها و شیوه های‏‎ ‎‏متعددی را مورد آزمون قرار داده اند:‏

‏عده ای برای ایجاد وحدت بر لزوم شناخت و تبیین عقاید و عناصر مشترک میان مذاهب و ادیان تأکید‏‎ ‎‏کرده اند. گروهی نیز روی شناخت و شناساندن دشمن مشترک میان ادیان و مذاهب یعنی، عمل به مقتضای عقل‏‎ ‎‏مصلحت اندیش انگشت می گذارند و ترویج آن را رمز حل مشکل معرفی می کنند. عده ای دیگر کلید این مشکل‏‎ ‎‏را پایبندی مذاهب به ارزشهای اخلاقی اسلام چون رعایت عفت کلام و حفظ حرمت طرفین، عدم توهین و ‏‎…‎‎ ‎‏جستجو کرده اند؛ چنانکه برخی برگزاری کنفرانسها و همایشهای مشترک و ادامه تبادل آراء و افکار را به عنوان‏‎ ‎‏طریق ایجاد همبستگی میان ادیان و مذاهب مورد تأکید قرار می دهند و از تأکید بر تحول در شیوۀ پژوهشی و‏‎ ‎‏اجتهاد چون لزوم مراجعه به منابع روایی و کتب تفسیری یکدیگر و رواج فقه و تفسیر و اسلام شناسی تطبیقی‏‎ ‎‏نیز می توان به عنوان شیوۀ پنجم یاد کرد. ‏

‏نمی‏‏ ‏‏توان تردید داشت که اگر در جهان معاصر بر منارۀ وحدت چراغی روشن باشد حاصل تلاش مصلحان‏‎ ‎‏بزرگ دینی با شیوه های یاد شده است، ولی جای این پرسش باقی است که چرا این چراغ کم سو قوت نمی گیرد‏‎ ‎‏و نورافکن وار پرتو نمی افشاند؟ به عبارت دیگر، وحدت با صورتهای گوناگونش (وحدت ملی: درعرصۀ ادیان‏‎ ‎‏و مذاهب یا احزاب داخلی و وحدت بین المللی: وحدت با جهان ادیان و اسلام) ممکن است در دو چهرۀ‏‎ ‎‏صوری و واقعی آشکار شود: وحدت صوری وحدتی مصلحت جویانه است که عقل معاش یا عقل جزیی بر آن‏‎ ‎‏صحه می‏‏ ‏‏گذارد یا به تعبیر فلسفی، وحدتی است اعتباری و صناعی که در آن اعضای مجموعه صرفاً از تنازع و‏‎ ‎‏کشمکش بازدارنده و خانمان برانداز دست برمی دارند، ولی وحدت واقعی که مستلزم ترکیب حقیقی دلها و‏‎ ‎‏ثبات و پایداری است به وجود نمی آید. ما بر این باوریم که جهان ادیان و به خصوص جهان اسلام باید دنبال‏‎ ‎‏اصول و مبانی ایی باشد که علی‏‏ ‏‏رغم وجود کثرت، وحدت و همبستگی واقعی را نتیجه دهد نه وحدت صوری‏‎ ‎‏و سیاسی صرف را. ‏

‏از تتبع و تحقیق در افکار و آرای اهل عرفان و نگرش عرفان مبتنی بر ثقلین (عرفان متعالی) به دست‏‎ ‎‏می آید که آنان به رمز وحدت واقعی دست یافته اند که بدون طرح و احیاء آن نه به استمرار و تداوم وحدت صوری‏‎ ‎‏می توان دل بست و نه به تعمیق آن امیدوار بود. اهل عرفان بر این باورند که خاستگاه تفرقه و تنازع، دلبستگی به‏‎ ‎‏ظاهر دین و غفلت از حقیقت و باطن آن است. به عبارت دیگر وحدت واقعی و ظاهری ریشه در نوع نگرش‏‎ ‎‏شخص به جهان، انسان، خدا و ادیان و مذاهب دارد: یعنی، بنیادهای تفرقه در حقیقت دین نیست بلکه در‏‎ ‎‏سلیقه و نوع نگرش دینداران نهفته است. به تعبیر مولوی: ‏


کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 29
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد    موسئی با موسئی در جنگ شد 

‏یا:‏

اختلاف قوم از نام اوفتاد                           چون به معنی رفت آرام اوفتاد 

‏پس باید ابتدا دیده وحدت بین یافت تا به وحدت واقعی رسید و هرگز نمی توان با دیدۀ تفرقه بینانه به‏‎ ‎‏وحدت پایدار دست یافت. ‏

‏تبیین این نگرش به حل معمای معروف دیگری که در عرصۀ تاریخ عرفان و ادبیات مطرح است کمک‏‎ ‎‏خواهد کرد و آن معماگونگی (‏‎Paradoxical‎‏) مذهب برخی از فرزانگان و شاهکار آفرینان عرصه های عرفان و‏‎ ‎‏ادبیات اسلامی نظیر محی الدین، مولوی، سنایی، عطار، اقبال و ‏‎…‎‏ است. میان پژوهشگران همواره این پرسش‏‎ ‎‏مطرح بوده است که چرا این بزرگان به طور تناقض آمیز، هم سخنانی بر قلم جاری ساخته اند که معرف شیعه‏‎ ‎‏بودن آنهاست و هم گفتارهایی که غیر شیعی بودن آنان را نشان می دهد. ‏

‏این نوشتار در چهار مرحله سامان خواهد یافت: سیرۀ وحدت گرایی و گرایشهای متضاد، زیرساختها‏‎ ‎‏و شیوه های ایجاد وحدت، تأملی در اصول و مبانی نظریه ها و نگاهی به نگرش امام خمینی(س). ‏

 

 سیرۀ وحدت گرایی و گرایشهای متضاد 

‏میان پیروان ادیان به طور عام و پیروان مذاهب اسلامی به طور خاص دو گرایش مختلف‏‎ ‎‏وجود داشته است: یکی گرایش وحدت جویانه و دیگر گرایش تفرقه جویانه. اختلافهای‏‎ ‎‏نظری در عرصه های مختلفی چون کلام، فقه و اجتهاد، تفسیر و حدیث _ شناسی نمود داشته‏‎ ‎‏است. در میان متکلمان هر چند پیرامون صفات حضرت حق ‏‎–‎‏ جلت عظمته ‏‎–‎‏ و به خصوص‏‎ ‎‏عدل الهی یعنی بحث حسن و قبح افعال و خیر و شر میان اشاعره و شیعه و معتزله و در‏‎ ‎‏قلمرو نبوت عامه و خاصه (در خصوص محدودۀ عصمت) اختلاف فکری وجود داشته‏‎ ‎‏است، ولی بیشترین مناقشه ها و اختلافات به مبحث امامت و ولایت سیاسی بعد از رحلت‏‎ ‎‏پیامبر(ص) مربوط می شود. ‏

‏در عرصۀ قرآن شناسی و حدیث شناسی نیز مباحث جمع و تدوین حدیث، صفات راوی‏‎ ‎‏و حجیت سنت اهل بیت رسول خدا(ص) و اصحاب او معرکۀ آراء بوده است. در زمینه های‏‎ ‎‏فقه و اجتهاد نیز از منابع استنباط گرفته تا مباحث عبادات، معاملات و حدود و دیات همواره‏‎ ‎‏اختلاف آراء مطرح است. البته می توان گفت که این نوع از اختلاف آراء در میان پیروان یک‏‎ ‎‏مذهب و فرقۀ خاص نیز ممکن است وجود داشته باشد (چه اینکه وجود دارد) ولی در طول‏‎ ‎‏تاریخ، اختلافات مربوط به عرصۀ نظر و اندیشه، غالباً به اختلاف و تفرقه در قلمرو عمل‏‎ ‎‏کشیده و جوامع اسلامی را دچار ضعف و بحران ساخته است تا آنجا که مصلحان از میان‏‎ ‎‏فرقه های مختلف به حل این مشکل و خارج کردن جامعه از آن همت گماشته اند. ‏

‏گرایش دیگر در عرصۀ تاریخ اسلام گرایش وحدت آمیز بوده است. این گرایش که در‏‎ ‎‏سیرۀ پیامبر اکرم(ص)، اهل بیت(ع) و اصحاب بزرگوار آن حضرت متجلی است در مقابل‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 30
‏نگرش نخست قرار داشته است. اینان (ضمن حفظ آرمانها و ارزشهای اسلام) در عرصۀ نظر‏‎ ‎‏و عمل از نظریۀ وحدت و عدم تفرقه حمایت کرده اند. مرحوم محیط طباطبایی می نویسد: ‏

‏«رفتار و کردار حضرت پیغمبر(ص) در دوران دعوت، مبتنی بر همین اساس وحدت بود‏‎ ‎‏و هر چه از تعصب جاهلیت و اعتبارات فردی و جمعی موروث ممکن بود با آن سازگار‏‎ ‎‏نباشد از میان برداشت و برای هیچ کس امتیازی جز در تقوا و فضیلت نمی شناخت و جهت‏‎ ‎‏تعلیم عملی این، پیمان برادری در میان مسلمانان بست.» ‏‎[2]‎

‏استاد مطهری(ره) دربارۀ سیرۀ علی(ع) می نویسد: «طبعاً هر کس می خواهد بداند آنچه‏‎ ‎‏علی(ع) دربارۀ آن میاندیشید، آنچه علی(ع) نمی خواست آسیب ببیند، آنچه علی آن اندازه‏‎ ‎‏برایش اهمیت قائل بود ‏‎…‎‏ حدساً باید گفت آن چیز وحدت صفوف مسلمین و راه نیافتن‏‎ ‎‏تفرقه در آن است. مسلمین قوت و قدرت خود را که تازه داشتند به جهانیان نشان می دادند‏‎ ‎‏مدیون وحدت صفوف و اتفاق کلمۀ خود بودند. موفقیتهای محیرالعقول خود را در سالهای‏‎ ‎‏بعد نیز از برکت همین وحدت کلمه کسب کردند.» ‏‎[3]‎

‏ابن ابی الحدید در شرح خطبۀ شقشقیه نقل می کند:‏

‏در داستان شورا چون عباس می دانست که نتیجه چیست، از علی(ع) خواست که در‏‎ ‎‏جلسه شرکت نکند، اما علی(ع) با این که نظر عباس را از لحاظ نتیجه تأکید می کرد پیشنهاد‏‎ ‎‏را نپذیرفت و عذرش این بود ‏«انی اکره الخلاف»؛‏ من اختلاف را دوست ندارم. ‏‎[4]‎

‏در تاریخ اسلام اهل عرفان، به خصوص عرفای بعد از محی الدین چون سنایی، مولوی،‏‎ ‎‏حافظ، عطار، مرحوم اقبال لاهوری و ‏‎…‎‏ از اصل وحدت و همبستگی میان مسلمانان حمایت‏‎ ‎‏کرده اند. مولوی می گوید: «اگر راهها مختلف است، اما مقصد یکی است، نمی بینی که راهها‏‎ ‎‏به کعبه بسیار است، برخی از دریا و بعضی از خشکی؛ اگر به راهها نظر می کنی اختلاف‏‎ ‎‏عظیم پیداست، اما چون به مقصد نظر می کنی همه یگانه اند ‏‎…‎‏ چون به کعبه رسیدند معلوم‏‎ ‎‏شد که آن جنگها که در راه بود مقصودشان یکی است.» ‏‎[5]‎‏و هم او گفته است: ‏

از نظرگاه است ای مغز وجود       اختلاف مؤمن و گبر و یهود 

سختگیری و تعصب خامی است ‏         تا چنینی کار خون آشامی است 

‏پس از اختلافات عظیم میان فرقه های دینی مسیحیت و یهود و کشمکشهای خونین‏‎ ‎‏مذهبی میان فرق، اینک دین شناسان و متکلمان غرب از نوعی وحدت ادیان پشتیبانی‏‎ ‎‏می کنند؛ یعنی، پلورالیسم دینی (‏‎Religious pluralism‎‏) یا پذیرفتن کثرت ادیان و همزیستی‏‎ ‎‏آنان با یکدیگر بی آنکه آیینی در صدد تفوق و برتری جویی یا قبولاندن دین واحد باشد؛‏‎ ‎‏چنانکه در عرصۀ سیاست، پلورالیسم سیاسی (‏‎Political Pluralism‎‏) را مطرح می کنند که‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 31
‏مستلزم پذیرفتن کثرت احزاب سیاسی و تشکلهای اجتماعی است، بی آنکه کسی در صدد‏‎ ‎‏حاکمیت حزب واحد یا طبقۀ خاص بر دیگران برآید. ‏

‏پس سیرۀ وحدت در عصر نزول وحی و پس از رحلت نبی اکرم(ص) سیرۀ رایجی بوده‏‎ ‎‏است و پس از آن، متکلمان، فقیهان و حدیث شناسان نیز از رعایت ظاهری (نه واقعی) آن‏‎ ‎‏حمایت کرده اند ولی اهل عرفان قویاً از وحدت واقعی و عمیق میان ادیان و مذاهب اسلامی‏‎ ‎‏پشتیبانی می کنند. ‏

‏چنانکه ملاحظه گردید دنیای غرب نیز از پلورالیسم دینی و همزیستی ادیان و وحدت‏‎ ‎‏میان آنها حمایت می کند. اینک نظری به زیرساختهای این گرایشها می افکنیم:‏

 

 زیرساختها و شیوه های ایجاد وحدت 

‏اینک این پرسش مطرح می شود که زیرساختها و مبانی وحدت (اعم از ظاهری و واقعی)‏‎ ‎‏چیست تا آنکه با تبیین آن، روشها و شیوه های ایجاد وحدت روشن گردد، زیرا که اسلوبهای‏‎ ‎‏ایجاد وحدت از مبانی نظری آن ناشی می شود. ‏

 2  زیر ساخت مصلحت اندیشانه (نگرش کلامی و فقهی محض):‏ در عرصۀ‏‎ ‎‏کلام ممکن است حق و باطل با عقیده به مخلوق بودن یا قدیم بودن قرآن و کلام الهی‏‎ ‎‏سنجیده شود و یا در عرصۀ فقه، سعادت و شقاوت با میزان پاره ای از فتاوی مجتهد یک‏‎ ‎‏فرقه (که البته در جای خود حق و برای پیروان یک فرقه حجت است) تعیین گردد. اینک با‏‎ ‎‏این مبناها چگونه می توان دم از وحدت واقعی زد، در شرایطی که دو گروه یکدیگر را ضد‏‎ ‎‏قرآن و خارج از اسلام تلقی می کنند؟ پس اینگونه از نگرشها ناشی از نگرش کلام محوری یا‏‎ ‎‏فقه محوری در دین شناسی و غفلت از مبانی و ابعاد اخلاقی و انسان شناسی قرآن و سنت‏‎ ‎‏است. مطلق کردن ظواهر دین و بی توجهی به اعماق و ابعاد آن مهمترین منشأ جدایی و‏‎ ‎‏اساس تفرقه است. در این وادی فقط می توان بر اساس عقل مصحلت اندیش از وحدت‏‎ ‎‏سیاسی و صوری دفاع کرد و فرقه ها را به آن فرا خواند، یعنی بجز عقل دوراندیش پلی باقی‏‎ ‎‏نمی ماند که بتوان از روی آن به کوی وحدت عبور نمود جز همین پل چوبین که وجود آن‏‎ ‎‏بر عدمش رجحان دارد. پس بر این مبنا زیر ساختهای وحدت واقعی فرو می ریزد و فقط‏‎ ‎‏پوسته ای از آن باقی می ماند. بر اساس این زیر ساخت شیوه ای که برای وحدت مذاهب و‏‎ ‎‏فرقه ها پیشنهاد می شود توجه به شناخت و معرفی دشمنان مشترک و تأکید بر تعقل و تدبر‏‎ ‎‏در موقعیت شناسی سیاسی و فرهنگی ‏‎–‎‏ جغرافیایی مذاهب خواهد بود. ‏

 بر مبنای عقل محوری و دموکراسی لیبرال (پلورالیسم):‏ فرهنگ اروپا پس‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 32
‏از نهضت رنسانس و پروتستانیسم عرصۀ فلسفه های حسی، تجربی و ماتریالیسم گردید. در‏‎ ‎‏عرصۀ سیاست، فرهنگ و اقتصاد نیز فلسفۀ اصالت فرد (‏‎Individualism‎‏) و دموکراسی‏‎ ‎‏لیبرال، محور تلقی شد و در آمریکا مکتب پراگماتیسم یا اصالت عمل و نفع که بر تفکر‏‎ ‎‏منطقی و تعقل محوری تأکید می ورزید به ظهور رسید. بر اساس فلسفۀ پراگماتیسم تمام این‏‎ ‎‏مشکلات (از جمله جدایی میان پیروان ادیان مذاهب) با کلید تفکر منطقی گشوده می شود.‏‎ ‎‏به گفتۀ اینان اگر جامعه ای بتواند تعلیم و تربیت خویش را به سمت تربیت شخصیتهای‏‎ ‎‏منطقی و دارای روح فلسفی سوق دهد قلۀ سعادت و توفیق را فتح کرده است. روح فلسفی‏‎ ‎‏علاوه بر وحدت شخصیت، تعمق، تردید منطقی، دارای خصلت انعطاف پذیری و دلیل‏‎ ‎‏محوری است. ‏

‏بنابراین، با مبنای خرد محوری و اتخاذ اسلوب منطقی راه تفرقه بسته می شود خود به‏‎ ‎‏خود وحدت و همزیستی تحقق می پذیرید: ‏‎[6]‎‏ ریشه های دیگر پلورالیسم غربی، فردگرایی و‏‎ ‎‏آزادی است، یعنی بعد از رنسانس، انسان و خواستهای او محور همه چیز می شود، پس‏‎ ‎‏خواستهای او برخواستهای جامعه رجحان می یابد برخلاف فلسفه اجتماعی دورکهایم و‏‎ ‎‏مارکس که بر تقدم جامعه بر فرد تأکید داشتند. بدیهی است که توابع حتمی یا لازم بین چنین‏‎ ‎‏محوری بودنی، آزادی است که اگزیستانسیالیستهای الحادی فرانسه بر آن پافشاری تمام دارند.‏‎ ‎‏این آزادی آنگاه که در عرصۀ سیاست و جامعه نمود پیدا می کند «لیبرالیسم» یا حاکمیت‏‎ ‎‏ارادۀ فرد بر رفتار و سرنوشت خود و آزادی بی قید و شرط (جز این که مانع آزادی دیگران‏‎ ‎‏نشود) محقق می شود. پلورالیسم دینی غرب حاصل این سلسله از مبانی است. این نگرش‏‎ ‎‏بر این باور است که نباید کثرت ادیان موجب تنازع گردد و یا دینداران نباید در صدد تحمیل‏‎ ‎‏یا تحکیم دین و آیین خود برآیند، بلکه هر کسی دینش محترم است و باید با دیگر ادیان‏‎ ‎‏همزیستی داشته باشد. تعصب و تصلب دینی محکوم است. مطابق این زیرساختها شیوۀ‏‎ ‎‏ایجاد وحدت در گرو جهت دهی نظام تعلیم و تربیت جامعه به سوی تربیت انسانهای لیبرال،‏‎ ‎‏آزادمنش و عاری از تعصب و حساسیت دینی خواهد بود و تربیت افرادی که به همۀ ادیان و‏‎ ‎‏فرقه ها به دیدۀ احترام بنگرند و روشن است که پراگماتیستها نیز برای ایجاد وحدت و تفرقه‏‎ ‎‏زدایی میان ادیان به جهت دهی نظام تعلیم و  تربیت برای رشد قوۀ قضاوت صحیح و تفکر‏‎ ‎‏منطقی تأکید خواهند کرد. ‏

 از نگاه اهل عرفان:‏ اهل عرفان و تصوف همواره از دوستی و اتحاد میان ادیان و‏‎ ‎‏مذاهب سخن گفته اند. این سیره (چنانکه بررسی خواهد شد) به فلسفۀ تربیتی خاص آنان‏‎ ‎‏ریشه می دواند. برای تبیین مبانی وحدت گرایی اهل عرفان باید این نکته خاطر نشان گردد‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 33
‏که عرفا به فرقه های بسیاری تقسیم می شوند که انشعابهای کلان آنها به دوازده فرقه‏‎ ‎‏می رسد، ولی از این میان مهمترین آنها پنج فرقه است. در عین حال هر وقت از آنان به‏‎ ‎‏«عارفان کلاسیک» تعبیر می کنیم بیشتر محی الدین و شاگردان او و امثال مولوی، حافظ،‏‎ ‎‏سنایی، جامی، عطار و ‏‎…‎‏ مورد نظر است بنابراین در دو بخش به تبیین مبانی اهل عرفان‏‎ ‎‏خواهیم پرداخت: مبانی وحدت در عرفان کلاسیک و از نظرگاه عرفان متعالی که عرفان‏‎ ‎‏مبتنی بر ثقلین و طریقۀ امام خمینی(س) است. ‏‎[7]‎

 2  مبانی وحدت در عرفان کلاسیک:‏ محی الدین می گوید: «مبادا که تنها به‏‎ ‎‏عقیده ای خاص پایبند بوده و عقاید دیگر را کفر بدانی که در این صورت زیان می بری و بلکه‏‎ ‎‏علم به حقیقت مسئله را از دست خواهی داد. پس باطن خود را، هیولا و مادۀ تمامی‏‎ ‎‏صورتهای اعتقادی بگردان، از آن جهت که خدای تعالی برتر و والاتر از آن است که در‏‎ ‎‏انحصار عقیدۀ خاصی واقع شود چه خود می فرماید: ‏«اینما تولوا فثم وجه الله» ‏(بقره /‏‎ ‎‏.115) ‏‎[8]‎‏ و هم او در بیت مشهور می گوید: ‏«عقد الخلایق فی الاله عقائداً و انا اعتقدتُ جمیع‎ ‎ما عقدوه» ‎[9]‎‏؛ مردم در مورد معبود هر یک به عقیده ای دل سپرده اند ولی من به تمام آنچه که‏‎ ‎‏آنان باور دارند باور کرده ام. و در بیت دیگر:‏

«ادین بدین الحب انی توجهت     رکائبه فالحب دینی و ایمانی» [10]

‏من به هر سوی که کاروان عشق رو کند به آیینش پایبندم، پس عشق آیین و ایمان من‏‎ ‎‏است. ‏

‏مرحوم شبستری (قدس سره) نیز می فرماید:‏

سخنها چون به وفق منزل افتاد       در افهام خلایق مشکل افتاد

‏باید مبنا و اساس این مدعا در نوع نگرش اهل عرفان به جهان، انسان و ادیان و اسلام‏‎ ‎‏جستجو شود. آنان اولاً جهان و انسان را تجلی اسماء و صفات حضرت حق می دانند، پس در‏‎ ‎‏برابر نظریۀ تباین حقیقت وجود از نظر مشاء و اصالت ماهوی بودن شیخ اشراق و تشکیک‏‎ ‎‏وجود ملاصدرا(ره) وحدت وجود اهل عرفان قرار دارد. آنان جهان را عکس رخ ساقی،‏‎ ‎‏مظهر جمال و جلال الهی می دانند و چون جهان مظهر اسمای الهی است پس سراسر، حسن‏‎ ‎‏و زیبایی است و شر در آن راه ندارد، به گفتۀ حافظ:‏

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت  آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

‏و به گفته سعدی(ره):‏

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست 

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست 


کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 34
‏از سوی دیگر، در نگرش اهل عرفان، انسان از مقام و منزلت خاصی برخوردار است. او‏‎ ‎‏غایت آفرینش و گل سر سبد هستی و تنها موجودی است که می تواند خلیفۀ الهی و آیینۀ‏‎ ‎‏خدانما شود، چنانکه او داغ عشق الهی را بر سینه دارد و هماره گمشده اش اوست که در‏‎ ‎‏فرهنگ قرآن و اهل عرفان از آن به «عهد الست» تعبیر می شود. ‏

‏عارف همۀ حقایق را در پرتو عشق الهی تفسیر می کند، چنانکه در تذکرة الاولیای عطار‏‎ ‎‏دربارۀ منصور حلاج آمده است که به قاتلان خویش به خاطر غیرت توحیدی با دیده محبت‏‎ ‎‏می نگریست. به عبارت دیگر عارف، به همه چیز با عینک عشق الهی می‏‏ ‏‏نگرد؛ در نتیجه‏‎ ‎‏همه چیز را زیبا و خیر می بیند. پس پیروان ادیان و دیگر مذاهب را نیز خیر و زیبا می یابد و‏‎ ‎‏هرگز با آنان به نزاع برنمی خیزد. او همۀ دردها را با عشق قابل درمان می داند. بدیهی است که تفرقه‏‎ ‎‏میان مذاهب نیز با همین درمان چاره پذیر خواهد بود:‏

شاد باش ای عشق خوش سودای ما     ای طبیب جمله علتهای ما 

ای دوای نخوت و ناموس ما          ای تو افلاطون و جالینوس ما 

جسم خاک از عشق بر افلاک شد       ‏  کوه در رقص آمد و چالاک شد

‏چنانکه در بیت دیگر محبت را بهترین پیام آور صلح معرفی می کند:‏

از محبت، خارها گل می شود                       از محبت سرکه ها مُل می شود

‏آری، عارف خار تفرقه را با سرپنجۀ محبت به گلبرگی لطیف مبدل می کند و از آن خوشۀ‏‎ ‎‏معرفت می چیند. این نگرش گاهی به آنجا می رسد که حتی بت پرستی را عین خداپرستی‏‎ ‎‏تلقی می کند و شیطان را مظهر اسمای الهی و بیدادگران تاریخ را نیز قابل دفاع می یابد!‏

‏استاد همایی عقیدۀ مولوی نسبت به وحدت ادیان را این گونه توصیف می کند: «انسان‏‎ ‎‏در سیر استکمال و ارتقای مدارج معرفت به جایی می رسد که قضایای برهانی، مشهودات‏‎ ‎‏وجدانی، آموخته های مدرسه با اندوخته های خانقاهی او، در جوهر مراد و مقصود اصلی‏‎ ‎‏متحد و موافق می گردد، آن وقت است که دیگر مابین حکیم و عارف هیچ اختلاف و مباینتی‏‎ ‎‏نیست جز اینکه یکی از دانسته می گوید و یکی از دیده چنانکه در نظر خالی از غرض و‏‎ ‎‏مرض نیز مابین صوفی و متشرع همین فرق است که یکی از دیده می گوید و یکی از شنیده‏‎ ‎‎…‎‏ و در همین حال و مقام است که نه تنها صوفی و متشرع و عارف و فیلسوف با یکدیگر‏‎ ‎‏آشتی می کنند که همۀ جنگها و خصومتها و دو رنگیها که ما بین ارباب مذاهب و ادیان و ملل‏‎ ‎‏عالم است به صلح و صفا و دوستی و یکرنگی بدل می گردد ‏‎…‎

«خاک را بین خلق رنگارنگ را   می کند یک رنگ اندر گورها 


کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 35
آن چنان کز صقل نور مصطفی  صد هزاران نوع ظلمت شد ضیا 

صد هزاران سایه کوتاه و دراز   شد یکی در نور آن خورشید راز» 10

‏2 ‏‎–‎‏ 3 ‏‎–‎‏ 2 ‏‎–‎‏ از نظرگاه عرفان متعالی: در عرفان متعالی تمام ادیان و مذاهب به وحدت‏‎ ‎‏واقعی می رسند، بی آنکه از خط ثقلین پا فراتر بگذارند بلکه این مسلک خود ترجمان ثقلین‏‎ ‎‏است. عرفان کلاسیک با مبنای اسماء و صفات حضرت حق _ جلت عظمته _ کرامت انسان و‏‎ ‎‏به خصوص عشق، موج تفرقه را به بحر وحدت مبدل می سازد، ولی عرفان متعالی با‏‎ ‎‏تفسیری (مبتنی بر قرآن و سنت) از همان مبانی، مشکل کثرت ادیان و مذاهب را حل‏‎ ‎‏می کند. در تبیین این نگرش و ساختار معرفت شناسی آن طرح سه مقدمه ضروری است:‏

‏1_ شخصیت آدمی از بدو تولد تا اوج کمال سه مرحله را پشت سر می گذارد:‏

‏مرحله زیستی، مرحلۀ عقلانی و مرحلۀ ربانی، به تعبیر مولوی: ‏

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست                                      خام بدم، پخته شدم، سوختم

‏کمال واقعی بشر بدون طی این مراحل امکان ندارد. انسان در مرحلۀ زیستی بسان‏‎ ‎‏چارپایان فقط برای جلب منفعت و دفع ضرر می آندیشد؛ چنانکه در مرحلۀ عقلانی، علم‏‎ ‎‏دوستی و تفکر برای گشودن رازهای آفرینش جای آن را می گیرد تا آنکه به مرحله شخصیت‏‎ ‎‏ربانی عروج کند و در آستان جوار حق بار قلوب بیفکند که به فرمودۀ مولی الموالی ‏«قیمة کل‎ ‎امرء ما یحسنه»،‏ ارزش هر کسی به میزان نظام ارزشی اوست. ‏

‏2 ‏‎–‎‏ شخصیت ربانی یا انسان آرمانی، خلیفة الله یا ولی الله آیینۀ خدانما و مظهر اسماء و‏‎ ‎‏صفات الهی است. او جامع عشق آتشین به حضرت معبود و اولیای مکرم، عقل و دانش‏‎ ‎‏برتر، قدرت و توانایی برتر، حماسۀ عرفانی و خصیصۀ تلازم کثرت با وحدت یعنی پیوند‏‎ ‎‏دین و معنویت با سیاست و دنیاست. این مقام که نخست از آن انبیا و پس از آن اولیای خاص‏‎ ‎‏بعد از نبی اکرم(ص) و اولیای دیگر است، اوج سعادت و خوشبختی است که آدم خاکی به‏‎ ‎‏آن دست می یابد. حضرت علی(ع) در حکمت 147 نهج البلاغه به هر سه مرحله تکوین‏‎ ‎‏اشاره فرموده است: ‏«الناس ثلاثة: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع اتباع کل‎ ‎ناعق یمیلون مع کل ریح  و لم یلجأ وا الی رکن وثیق.» ‏مردم سه دسته اند: عالم ربانی،‏‎ ‎‏آموزنده ای که در راه رستگاری می کوشد و فرومایگانی رونده به چپ و راست که پی هر‏‎ ‎‏بانگی را می گیرند و به هر بادی به سویی می خزند ‏‎…‎‏ و به تکیه گاه مورد اطمینانی پناه‏‎ ‎‏نجسته اند. ‏

‏3 ‏‎–‎‏ اینک این سؤال مطرح می شود که طریقۀ عروج به قلۀ ربانیت و انتقال از من زیستی به‏‎ ‎‏من عقلانی و از عقلانی به ربانی چیست؟‏


کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 36
‏قرآن و سنت کلید توفیق را در حکمت (معرفت و دانش منتهی به ربانیت)، عشق و‏‎ ‎‏محبت به خدا و اولیاء و ارزشهای متعالی و تلاش توأم با اخلاص (عمل صالح: قرب فرایض‏‎ ‎‏و نوافل) دانسته است. اینک می گوییم انبیا و اولیاء و ادیان و مذاهب آمده اند تا انسان را بر‏‎ ‎‏بال معرفت و  عشق و عمل صالح بنشانند و به اوج قرب و ربانیت عروج دهند. پس معیار‏‎ ‎‏سنجش خوب و بد و حق و باطل همین است نه نام و عنوان؛ و همین است باطن ادیان و‏‎ ‎‏مذاهب که باید ظواهر در پرتو آن تفسیر شود؛ به عبارت دیگر، اگر کسی این مراحل را پشت‏‎ ‎‏سر بگذارد او ربانی است نامش هر چه می خواهد باشد؛ نیز آنکه سیر تکوینی اش شخصیت‏‎ ‎‏زیستی است بی توفیق و بی سعادت است هر چند عنوان مرشد، عالم، فاضل و ‏‎…‎‏ بر خود‏‎ ‎‏بنهد. به گفتۀ مولوی: ‏

هر که او از همزبانی شد جدا  بینوا شد گرچه دارد صد نوا! 

‏عرفان متعالی اصل را واقع و حق می داند و نام و ظاهر را به هیچ می گیرد. بنابراین، دور از‏‎ ‎‏واقع است بزرگانی چون محی الدین، سنایی، عطار، مولوی و علامۀ اقبال را با معیار اسم و‏‎ ‎‏عنوان و شهرت، شخصیت سنجی کنیم بلکه باید به تعبیر حضرت علی(ع) ارزش شخصیتی‏‎ ‎‏آنان را در آیینۀ نظام ارزشی شان بنگریم و ببینیم که آیا آنان بندۀ شکم و دربند جلب منفعت‏‎ ‎‏و دفع ضرر بوده اند یا این که شاکله شان در پشت خاکریز تعلق و تفکر منطقی مانده است یا‏‎ ‎‏آنکه آنان نظام ارزشی شان ربانی و الهی است و آنچه را که دیگران در آیینه نمی بینند در‏‎ ‎‏خشت خام می نگرند؟‏

‏استاد همایی دربارۀ مذهب مولوی می نویسد:‏

‏«باز بر توضیح می افزاییم. منظور من مذهب غلاة شیعه نیست. شیعه گری به مفهوم‏‎ ‎‏تظاهرات و شعارهای ظاهری هم نیست، بلکه مقصودم همان روح پاک سادۀ بی آلایش‏‎ ‎‏اسلامی است که نسبت به علی و آل علی و خاندان پیغمبر محبت و گرایش داشته باشد و این‏‎ ‎‏خصیصه نه تنها در وجود مولوی است بلکه همۀ بزرگان اهل تصوف و عرفان، خواه شیعی و‏‎ ‎‏خواه سنی به اتفاق و اجماع در حق علی و آل علی و اهل بیت عصمت و طهارت اعتقاد و‏‎ ‎‏توجه عارفانه داشته اند و معرفت آنها به احوال اهل بیت کمتر از خود شیعیان پاک نبوده‏‎ ‎‏است.» ‏‎[11]‎

‏در فراز دیگری می گوید:‏

‏«باری من معتقدم که اساس تشیع که معرفت علی و خاندان رسول خدا باشد در روح‏‎ ‎‏مولوی کاملاً رسوخ داشت، همانطور که در روح بسیاری از  علما و بزرگان اهل سنت‏‎ ‎‏و جماعت حتی ائمۀ اربعه ‏‎–‎‏ ‏رضی الله عنهم اجمعین‏ ‏‎–‎‏ وجود داشته اما در پردۀ تعصبات‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 37
‏جاهلی و سیاستهای شوم پوشیده شده است.» ‏‎[12]‎

‏آری:‏

این حقیقت دان نه حقند این همه   نی بکلی گمرهانند این رمه 

پس مگو جمله خیال است و ضلال          بی حقیقت نیست در عالم خیال 

آنکه گوید جمله حقند احمقی است  ‏                 وانکه گوید جمله باطل او شقی است 

چونکه حق و باطلی آمیختند       نقد و قلب اندر حرمدان ریختند

پس محک می بایدش بگزیده ای              در حقایق امتحانها دیده ای 

تا شود فاروق این تزویرها  ‏                  تا بود دستور این تدبیرها 

پس تقرب جوید و سوی اله                       سر مپیچ از طاعت او هیچگاه 

زانکه او هر خار را گلشن کند  ‏                دیدۀ هر کور را روشن کند 

‏هر ولی را نوح کشتیبان شناس ‏ ‏صحبت این خلق را توفان شناس‏‎[13]‎

‏پس آنجا که حقیقت لباس نام و عنوان (باطل) می پوشد، اختلاف و نزاع آغاز می شود. بر‏‎ ‎‏اساس مبانی عرفان متعالی، اصول و روش ایجاد وحدت میان ادیان، مذاهب و احزاب‏‎ ‎‏سیاسی و افراد به قرار زیر خواهد بود:‏

‏1 ‏‎–‎‏ بر اساس عرفان متعالی، اولین اصل در ایجاد وحدت، برخورد معرفت شناسانه با‏‎ ‎‏پدیدۀ دین شناسی است؛ یعنی، باید بدانیم که دین شناسی در گرو ایجاد پرسش از دین و‏‎ ‎‏تتبع در کتاب و سنت و یافتن پاسخ دقیق برای آن پرسش است. پس آنکه پرسش می کند و‏‎ ‎‏آنکه مواد خام معرفت دینی را فراهم می آورد و آنکه پاسخ یابی می کند، همه در فرایند دین‏‎ ‎‏شناسی شریک اند. این شیوه نه تنها دین شناسی تطبیقی را ضروری می داند که چالشهای‏‎ ‎‏فکری روشنفکران (حتی روشنفکران غیر دینی) و خدمتگزاران و کارشناسان غیر دینی را‏‎ ‎‏در طریق دین شناسی مفید تلقی می کند. اینجاست که پیروان ادیان و مذاهب و مسلکهای‏‎ ‎‏دیگر در راستای دین پژوهی قرار می گیرند و به عنوان عضوی مفید در فرایند آن، جایگاه‏‎ ‎‏ویژه ای احراز می کنند و اصولاً وحدت حوزه و دانشگاه جز با برخورد معرفت شناسانه،‏‎ ‎‏شعاری بیش نخواهد بود. چند بیت اخیر از مولوی به همین شیوه از ایجاد وحدت نظر دارد. ‏

‏2 ‏‎–‎‏ اصل دیگر برخورد محبت آمیز و الهی با افراد و  ادیان است؛ به عبارت دیگر،‏‎ ‎‏بکوشیم رفتار ما مظهر رحمت رحمانی و رحیمی حضرت حق باشد. حضرت علی(ع)‏‎ ‎‏خطاب به مالک اشتر می فرماید:‏

«و اَشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم  فانهم صنفان اما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق، یفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل فاعطهم من عفوک و 

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 38
صفحک مثل الذی تحب اَنْ یعطیک الله من عفوه و صفحه»؛ [14] مهربانی با مردم و محبت و لطف به آنان را شعار دل خود قرار ده چون آنان دو دسته اند: یا برادران دینی تو اند و یا در  گونگی آفرینش همانند تواند. از آنان لغزشهایی سر خواهد زد و عیب و ایرادهایی بر حالشان عارض می شود پس، از بخشش و گذشت خویش بهره مندشان ساز؛ همان گونه که خود دوست می داری خدای از بخشش و گذشت و چشم پوشی خود بهره مندت سازد. 

‏در حکمت دیگر به دست آوردن دلها را تنها عامل توفیق معلمان و مربیان معرفی می کند: ‏

«قلوب الرجال وحشیة فمن تألفها اقبلت علیه»؛‎[15]‎‏ دلهای مردم رمنده است. هر کس که با‏‎ ‎‏آن انس گرفت (به دست آورد)، رو به سوی او نهاد. به گفتۀ حافظ: ‏

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را  به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

‏به همین دلیل مولوی نیز عشق را افلاطون (طبیب روح و جان) و جالینوس (طبیب جسم)‏‎ ‎‏می دانست. ‏

‏3 ‏‎–‎‏ اصالت مسما و واقع به جای اسم و عنوان محوری: یعنی، در نظام تربیتی بر محور‏‎ ‎‏بودن شخصیت ربانی و نقص مراحل دیگر تأکید کنیم و آن را اصل و محور بدانیم و بر این‏‎ ‎‏باور باشیم که حقیقت اسلام در  عناوین، آرزوها و ادعاها خلاصه نمی شود. به تعبیر زیبای‏‎ ‎‏قرآن کریم:‏

«لیس بامانیکم و لا امانیِّ اهلِ الکتاب من یعمل سوءاً یُجزَ به و لایجِدْ لَه من دون الله ولیاً و‎ ‎لا نصیراً»؛‎[16]‎‏ نه به آرزوهای شماست و نه به آرزوهای اهل کتاب؛ هر که بدی کند بدان کیفر‏‎ ‎‏بیند و جز خدا برای خود دوست و یاور نیابد. ‏

‏در سورۀ نحل نیز آمده است: ‏

«من عمل صالحاً من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینٌه حیاةً طیبة»؛‎[17]‎‏ آنکه کردار نیک‏‎ ‎‏انجام دهد مرد باشد یا زن و در حالیکه اهل ایمان باشد او را به زندگی پاکیزه زنده خواهیم‏‎ ‎‏کرد. آری:‏

اختلاف قوم از نام اوفتاد  چون به معنی رفت آرام اوفتاد

‏و قرآن طرفدار معنی است نه نام و نشان و آرزوهای واهی؛ و این تنها سنگ بنای وحدت‏‎ ‎‏ادیان و مذاهب است. ‏

‏3 ‏‎–‎‏ تأملی در اصول و مبانی نظریه ها ‏

‏از آنچه که مطرح گردید، به دست می آید که با مطلق انگاری داده های کلامی و فقهی‏‎ ‎‏نمی توان به وحدت واقعی و پایدار دست یافت. آری فقط بر مبنای مصلحت اندیشی،‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 39
‏می‏‏ ‏‏توان به وحدت صوری و ناپایدار رسید. البته ما بر این باور نیستیم که وحدت پایدار با فقه‏‎ ‎‏و کلام ناسازگار و  غیر قابل جمع باشد بلکه فقه محوری و کلام محوری است که با وحدت‏‎ ‎‏راستین سر ناسازگاری دارد. پس باید این دو دانش اصیل در جایگاه ویژه و مناسب خود‏‎ ‎‏نشانده شوند و به عبارت دیگر، پای خویش را از گلیم خود درازتر نکنند و جا را بر اصول و‏‎ ‎‏معارف دینی دیگر تنگ ننمایند. از سوی دیگر، فقه و کلام نمی توانند به طور بریده از‏‎ ‎‏مجموعۀ معارف دینی مطرح گردند. پس مسئله وحدت و تفرقه میان پیروان مذاهب را‏‎ ‎‏نمی توان جدای از جنبه های عمیق عرفانی و تربیتی اسلام تحلیل نمود. ‏

‏نوع نگرش به انسان و جهان و ادیان، نگرش ما به وحدت و کثرت ادیان و مذاهب را‏‎ ‎‏دگرگون می کند. بنابراین، نگاه پلورالیسم به رابطۀ ادیان که از فلسفۀ اصالت فرد‏‎ ‎‏(اندویدوآلیسم)، لیبرالیسم و پراگماتیسم (اصالت عقل و تفکر منطقی) که هر سه در هویت‏‎ ‎‏انسان محورانه بودن (اومانیسم: ‏‎Humanism‎‏) مشترک اند، نمی تواند تلقی عرفان متعالی از‏‎ ‎‏وحدت ادیان را نتیجه بدهد؛ هر چند با نگاه خوشبینانه می توان گفت که مراد پلورالیسم‏‎ ‎‏دینی لزوم تسامح و بی تفاوتی نسبت به ادیان نیست ولی اگر خاستگاه و ریشه های آن را در‏‎ ‎‏فلسفۀ اصالت فرد، اصالت آزادی و عقل محوری جستجو کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید‏‎ ‎‏که مراد آنان جز لیبرالیسم دینی و حمایت از بی تفاوتی دینی و عدم حساسیت نسبت به‏‎ ‎‏ارزشهای آن نیست و  این نظریه هر چند در اصل حمایت از همزیستی مسالمت آمیز ادیان و‏‎ ‎‏مذاهب با عرفان متعالی هماهنگ است ولی این وحدت با آن وحدت فرسنگها فاصله دارد؛‏‎ ‎‏زیرا آن یکی برخاسته از زیرساخت اصالت فرد، عقل محوری و اصالت آزادی است و این‏‎ ‎‏یکی برخاسته از اسماء و صفات الهی است. یا به تعبیری، یکی خاستگاهش الحادی و‏‎ ‎‏انسان خدایی است و دیگری سرچشمه اش الهی و خدا محوری است. آری فقط می توان‏‎ ‎‏گفت که هر دو در اصل دعوت به همزیستی و اتحاد میان ادیان و مذاهب مشترک اند. ‏

‏پس جوهرۀ نظریۀ پلورالیسم که مصلحت اندیشی و عقلگرایی است با نگرش کلامی و‏‎ ‎‏فقهی محض به وحدت ادیان هماهنگ و همسو می شود. بدینسان اختلاف پلورالیسم با‏‎ ‎‏عرفان متعالی بنیادین و زیربنایی است که در نتیجه، قلمروهای روبنایی نیز که پلورالیسم‏‎ ‎‏دینی است متفاوت خواهد بود، یعنی، همزیستی و پذیرفتن کثرت ادیان با بی تفاوتی نسبت‏‎ ‎‏به ادیان و بی توجهی نسبت به کمال و نقص آنها مترادف می شود و پلورالیسم دینی با‏‎ ‎‏لیبرالیسم دینی هم معنا می شود. استاد مطهری(ره) در نقد اینگونه از نگرش به همزیستی‏‎ ‎‏ادیان و مذاهب (پلورالیسم دینی) می نویسد:‏

‏«لازمۀ محترم شمردن بشر چیست؟ آیا این است که ما بشر را هدایت بکنیم در راه ترقی‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 40
‏و تکامل یا این است که بگوییم آقا چون تو بشر هستی، انسان هستی و هر انسان احترام دارد،‏‎ ‎‏تو اختیار داری هر چه را که خودت برای خودت پسندی من هم برای تو می پسندم و برایش‏‎ ‎‏احترام قائلم ولو آن را قبول ندارم و می دانم که دروغ و خرافه است و هزار عوارض بد دارد،‏‎ ‎‏اما چون تو خودت برای خودت انتخاب کرده ای من آن را قبول دارم، آن چیزی که خودش‏‎ ‎‏برای خود انتخاب کرد، زنجیر است. او برای دست و پای فکر خودش زنجیر انتخاب کرده،‏‎ ‎‏تو چطور این زنجیر را محترم می شماری؟! این محترم شمردن تو این زنجیر را، بی احترامی‏‎ ‎‏به استعداد انسانی و حیثیت انسانی اوست که فکر کردن باشد. تو بیا این زنجیر را از دست و‏‎ ‎‏پایش باز کن تا فکرش آزاد باشد. ملکۀ انگلستان رفت به هندوستان، به همۀ معابد رفت در‏‎ ‎‏همه جا احترام گذارد، وقتی می خواست به فلان بتخانه وارد بشود قبل از آنکه به کفشکن‏‎ ‎‏معروف برسد، از بیرون کفشهایش را درآورد و گفت اینجا معبد است، اینجا محترم است. با‏‎ ‎‏اینکه می گفت من خودم مسیحی هستم بت پرست نیستم اما از باب اینکه یک عده انسانها‏‎ ‎‏این بتها را محترم می شمارند، من باید آنها را محترم بشمارم. عقیده آزاد است!» ‏‎[18]‎

‏البته فلسفۀ اصالت فرد، پراگماتیسم و اصالت آزادی که زیر بنای پلورالیسم دینی است،‏‎ ‎‏از نظر فلسفی و منطقی به شدت قابل مناقشه و  غیر قابل دفاع است که مجال بحث تفصیلی‏‎ ‎‏آن نیست. ‏

‏مبانی وحدت مذاهب در نگرش عرفان متعالی با مبانی عرفان کلاسیک بسیار به یکدیگر‏‎ ‎‏نزدیک می شوند؛یعنی، نگرش اسمای الهی به هستی و پذیرفتن کرامت و خلافت اللهی‏‎ ‎‏انسانی و  اصالت عشق و محبت در روابط اجتماعی و نگرش معرفت شناسانه و خوش بینانه‏‎ ‎‏به اهل ادیان و مذاهب در هر دو نگرش پذیرفته می شوند، در نتیجه در قلمرو رو بنا نیز که‏‎ ‎‏تلقی از وحدت ادیان و مذاهب و شیوۀ ایجاد آن است بسیار به یکدیگر نزدیک می شوند،‏‎ ‎‏ولی نباید از نظر دور داشت که عرفان کلاسیک به دلایل معرفت شناختی متعدد از پاره ای‏‎ ‎‏ضعفهای زیرساختی و روبنایی مبرا نیست. ‏

‏بنابراین، در پرتو گرایش عمیق به ثقلین محوری در عرفان متعالی، تمام آن ضعفها جای‏‎ ‎‏خود را به قوت می دهد و جامعیت اسمایی و صفاتی حضرت حق به ظهور می رسد ‏«الیوم‎ ‎اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً» ‎[19]‎‏ تحلیل عرفان‏‎ ‎‏کلاسیک از وحدت ادیان و مذاهب ریشه در وحدت وجود در عرفان نظری و اصل عشق و‏‎ ‎‏سریان آن در جان و جهان و روابط اجتماعی و انسانگرایی خاص عرفانی دارد. بر اساس این‏‎ ‎‏اصول از وحدت ادیان و مذاهب به گونه ای تغییر کرده اند که با نگرش پلورالیسم دینی (به‏‎ ‎‏لحاظ نتیجه نه مبانی) مترادف می شوند و غالباً به طور صریح با پذیرفتن عدم حساسیت دینی‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 41
‏و بی تفاوتی و لاابالیگری دینی منطبق است، تا آنجا که بت پرستی و شرک نیز در واقع توحید‏‎ ‎‏و عین خداپرستی تلقی می شود و شیطان و یزید و نمرود نیز به عنوان عاشقان حضرت حق‏‎ ‎‏قلمداد می گردند. اینجاست که حقیقت ادیان آسمانی و مذاهب و آرمانهای انبیا و اولیای‏‎ ‎‏حضرت حق که انتقال بشر از شخصیت زیستی و عقلانی به ربانی است، قربانی افراط در‏‎ ‎‏عشق و تلقی نادرست از وحدت وجود می شود و سنت پیامبران(ع) و سیرۀ رسول اکرم(ص)‏‎ ‎‏و اولیای کرام و اصحاب مکرم، واژگون می گردد. در حالیکه وحدت ادیان وحدت تشکیکی‏‎ ‎‏یعنی، دارای شدت و ضعف و نقص و کمال در عین وحدت جوهری است نه وحدت محض‏‎ ‎‏که با کثرت قابل جمع نباشد. ‏‎[20]‎‏ اینجاست که عرفان مبتنی بر ثقلین یا متعالی از عرفان‏‎ ‎‏کلاسیک متمایز می شود؛ هر چند در بسیاری از اصول و فروع با آن وحدت گوهری دارد. ‏

‏بنابراین، پذیرفتن وحدت واقعی میان ادیان و مذاهب در عرفان متعالی به مفهوم بی بند و‏‎ ‎‏باری مذهبی نیست بلکه در عرصۀ نگرش به ادیان، وحدت واقعی را در متن کثرت واقعی‏‎ ‎‏می یابد، چنانکه شخصیت ربانی یا انسان کامل را کسی می داند که وحدتش با کثرت آمیخته‏‎ ‎‏باشد. ‏«رجال لاتلهیهم تجارة و لابیع عن ذکر الله » ‏عشق و رحمت در عرفان متعالی نیز با‏‎ ‎‏خشم، حماسه و قهر مقدس درآمیخته است؛ یعنی ‏«اشداء علی الکفار رحماء بینهم» ‎[21]‎‎ ‎‏عارف عرفان متعالی وحدت را برای لذات حسی یا بهره های عقلانی و علمی نمی جوید‏‎ ‎‏بلکه می خواهد در پرتو آن، کاروان بشریت را به آبشخور زلال وحدت که لقاء الله یا‏‎ ‎‏خداگونگی است عروج دهد و زنجیرهای نام و نشان و منیت و مائیت را از پای او بگسلد و‏‎ ‎‏به او پرواز ایمان بیاموزد و به روح افسرده اش جانی دوباره بدمد. ‏

‏پس مبانی نظری سیرۀ نبی اکرم(ص) و اهل بیت(ع) و اصحاب بزرگوار او همان مبانی‏‎ ‎‏عرفان متعالی است که لازمۀ آن برخورد معرفت شناسانه و نگرش مبتنی بر زیرساختهای‏‎ ‎‏نظری و  عرفان متعالی به انسان و ادیان است. روح این زیرساختها در این اصل خلاصه‏‎ ‎‏می شود که: باید به جای عنوان محوری، جان محور و به جای مجازگرایی، حقیقت‏‏ ‏‏گرا و به‏‎ ‎‏جای ظاهر محوری باطن محوری بود که عبارت از سیر در ناسوت شخصیت زیستی به اوج‏‎ ‎‏شخصیت ربانی با سه بال: حکمت، برخورد محبت آمیز (با نگرش عارفانه) و کوشش توأم‏‎ ‎‏با اخلاص است. به گفتۀ حافظ:‏

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه   چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

‏اینک به گفتۀ مرحوم اقبال:‏

خیز و قانون اخوت ساز ده  جام صهبای محبت بازده 

باز در عالم بیار ایام صلح  جنگجویان را بده پیغام صلح


کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 42
اصل ملت در وطن دیدن که چه؟  باد و آب و گل پرستیدن که چه؟

ملت ما را اساس دیگر است  این اساس اندر دل ما مضمر است 

حاضریم و دل به غایت بسته ایم  پس ز بند این و آن وارسته ایم 

از حجاز و چین و ایرانیم ما  شبنم یک صبح خندانیم ما 

مست چشم ساقی بطحاستیم  در جهان مثل می و میناستیم 

طرز و  انداز خیال ما یکیست  مدعای ما مآل ما یکیست 

رمز قرآن از حسین(ع) آموختیم ز آتش او شعله ها اندوختیم 

تار ما از زخمه اش لرزان هنوز  تازه از تکبیر او ایمان هنوز[22]

‏4 ‏‎–‎‏ نگاهی به نگرش امام خمینی(س) ‏

‏احیاء اصل وحدت میان ادیان الهی و به خصوص فرق اسلامی یکی از اصول بدیهی آثار‏‎ ‎‏و اندیشه های امام خمینی(س) است، ولی جای این پرسش باقی است که: امام کدام نوع از‏‎ ‎‏انواع وحدت را احیا کرده است؟‏

‏با اندک تأملی می توان یافت که آن بزرگ علاوه بر دعوت عالم اسلام و ادیان به وحدت‏‎ ‎‏عقلانی و سیاسی، وحدت حقیقی و بنیادین را درمان اصلی تشتت و جدایی می داند و‏‎ ‎‏وحدت صوری سیاسی را چندان پایدار و در خور تأکید نمی داند. در فرازی از تفسیر سوره‏‎ ‎‏حمد اختلاف اهل نظر و اهل علم را در بی توجهی به تعبیر و زبان یکدیگر می داند؛ یعنی،‏‎ ‎‏اگر به جای زبان مداری، معنی محور می بودند، غبار اختلاف از میان آنان رخت بر می بست.‏‎ ‎‏می فرماید:‏

‏«گاهی وقتها اختلافاتی که بین اهل نظر و اهل علم حاصل می شود، برای این است که‏‎ ‎‏زبانهای هم را درست نمی دانند هر طایفه ای یک زبان خاصی دارد‏‎…‎‏ یک مطلب در زبانهای‏‎ ‎‏مختلف یک مطلب است اما زبانها در آن مختلف است از برای فلاسفه مثلاً یک زبانی‏‎ ‎‏خاص به خودشان  دارند، اصطلاحات خاص به خودشان دارند، عرفا هم یک زبانی خاص‏‎ ‎‏خودشان است و اصطلاحاتی خاص خودشان. فقها هم یک اصطلاحات خاص به خوشان‏‎ ‎‏دارند شعرا هم باز یک زبان خاص شعری دارند، و زبان اولیای معصومین(ع)، آن هم یک‏‎ ‎‏جوری است که باید ببینیم این سه طایفه، چهار طایفه که با هم اختلاف دارند کدام زبانشان‏‎ ‎‏نزدیکتر به اهل عصمت است؟ و کدام زبانشان نزدیکتر به زبان وحی است؟ ‏‎…‎‏ البته اینکه‏‎ ‎‏من حالا دارم می خواهم مصالحه و صلح بدهم بین این طوایف: اینها هم یک چیز می گویند،‏‎ ‎‏نه این است که من می خواهم همۀ فلاسفه را تنزیهشان کنم یا همۀ عرفا را، یا همۀ فقها را، نه،‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 43
‏این مسئله نیست «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.» ای بسا دکانداری که موجب یک‏‎ ‎‏حرفهایی می شود که با همان دکان مناسب است. من مقصودم این است که در بین همۀ این‏‎ ‎‏طوایف اشخاص زیادی منزه بودند و این اختلافی که حاصل شده است در مدرسه حاصل‏‎ ‎‏شده است. مثل آن اختلافی که در مدرسه بین اصولی و اخباری حاصل شد.» ‏‎[23]‎

‏و در فراز دیگری از همان کتاب شریف می فرماید:‏

‏«چرا جنگ؟ اساس چیست که جنگ می شود؟ این رنگی که اینجا می گوید آن تعلقی‏‎ ‎‏است در تعبیرات دیگر هم از جمله مثلاً در تعبیرات بعضی از شعرا هم هست: «از آنچه‏‎ ‎‏رنگ تعلق پذیرد آزاد است» این رنگی که این می گوید و بی رنگی آن است که تعلق به یک‏‎ ‎‏چیزی از طبیعت نداشته باشد، وقتی تعلق به طبیعت نداشته باشد این نزاع واقع نمی شود،‏‎ ‎‏تمام نزاعهایی که واقع می شود مال این است که این به طبیعت تعلق دارد و طبیعت به واسطۀ‏‎ ‎‏علقه ای که دارد برای خودش می خواهد. آن هم به طبیعت تعلق دارد و برای خودش‏‎ ‎‏می خواهد، دیگر در هر شأنی از شئون نزاع واقع می شود. این آدم می خواهد بگوید: در‏‎ ‎‏فطرت اصلیه که رنگ نباشد، وقتی رنگ تعلق در کار نباشد نزاع نیست. اگر موسی(ع) و‏‎ ‎‏فرعون هم همان طوری که حضرت موسی بی تعلق بود فرعون هم بی تعلق بود آن همه دعوا‏‎ ‎‏نمی شد، اگر همه عالم از انبیا جمع بودند هیچ دعوا نمی شد، این دعوا سر تعلقات است‏‎ ‎‏«بی رنگی اسیر رنگ شد» یعنی آن فطرتی که رنگ نداشت، تعلق نداشت، وقتی اسیر تعلق‏‎ ‎‏شد اینها دعوایشان می شود، اگر این رنگ برداشته شود موسی و فرعون هم آشتی می کنند‏‎ ‎‏این باب، باب آن نیست، در عین حال که آن کسی که مثلاً این ایراد را به اینها می گیرد، متوجه‏‎ ‎‏نشده است که این راجع به دو تا موجودی است که با هم دعوا دارند نه راجع به اصل‏‎ ‎‏مسئله.» ‏‎[24]‎

‏و در فرازی دیگر روشنتر به این مبنا تصریح می کند و می فرماید:‏

‏«در هر صورت این سوء ظن ها و این جدا کردن خودشان را از یک خیراتی، این موجب‏‎ ‎‏تأثر است. یک حوزه ای از یک خیراتی که هست محروم بماند. حتی از فلسفه که یک امر‏‎ ‎‏عادی است تا برسد به آن مسائل دیگر. و عمده این است که به مطلب همدیگر نرسیده اند‏‎ ‎‎…‎‏ از این جهت این صحبتها پیش آمده اگر برسند به مطلب هم نزاعی در کار نیست. او این‏‎ ‎‏آقایی که تکفیرش می کند با ریش و عمامه‏‎…‎‏ خدا می داند، نه این آقا، اگر بداند او چه چیز‏‎ ‎‏می گوید انکار می کند. این نمی داند او چه می گوید؟ انکار می کند گرفتاری او این است که‏‎ ‎‏این تعبیرات، تعبیرات کفری است! پیش او اینطوری است که علیت و معلولیت و اینطور‏‎ ‎‏چیزها تعبیری است که غیر واقعیت است واقعیت این نیست.» ‏‎[25]‎


کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 44
‏آنگاه در پایان تفسیر سورۀ حمد که فلسفۀ دعاها را مطرح می کند دربارۀ کسروی و لزوم‏‎ ‎‏تأمل در زبان قوم و واقع بینی و همه‏‏ ‏‏جانبه‏‏ ‏‏نگری در نقد فرقه ها و اندیشه ها می فرماید: ‏

‏«کسروی» یک آدمی بود تاریخ نویس. اطلاعات تاریخی اش هم خوب بود. قلمش هم‏‎ ‎‏خوب. اما غرور پیدا کرد. رسید به آنجا که گفت من هم پیغمبرم. همه ادعیه را هم کاملاً کنار‏‎ ‎‏گذاشت. قرآن را قبول داشت و پیغمبری را پایین آورده بود تا حد خودش. نمی توانست‏‎ ‎‏برسد به بالا. او را آورده بود به پایین. ادعیه و قرآن و اینها با هم هستند. این عرفا و شعرای‏‎ ‎‏عارف مسلک و فلاسفه و اینها هم همه یک مطلب را می گویند. مطالب مختلفه نیست،‏‎ ‎‏تعبیرات مختلفه است و زبانهای مختلف. زبان شعر خودش یک زبانی است، حافظ خودش‏‎ ‎‏یک زبان خاصی دارد. همان مسائل را می گوید که آنها می گویند. اما با یک زبان دیگری.» ‏‎[26]‎‏ ‏

‏در وصیت نامه الهی ‏‎–‎‏ سیاسی خویش نیز اصل وحدت میان مسلمین جهان و میان ملت‏‎ ‎‏ایران و حوزه و دانشگاه را رمز پیروزی ملتها و امت ایران و نسلهای آینده می داند:‏

‏«امروز و در آتیه نیز آنچه برای ملت ایران و مسلمانان جهان باید مطرح باشد و اهمیت آن‏‎ ‎‏را در نظر گیرند، خنثی کردن تبلیغات تفرقه افکن خانه برانداز است. توصیۀ اینجانب به‏‎ ‎‏مسلمین و خصوص ایرانیان بویژه در عصر حاضر آن است که در مقابل این توطئه ها‏‎ ‎‏عکس‏‏ ‏‏العمل نشان داده و به انسجام و وحدت خود به هر راه ممکن افزایش دهند و کفار و‏‎ ‎‏منافقان را مأیوس نمایند.» ‏‎[27]‎

‏پس بی هیچ شائبه ای می توان گفت که مبانی نگرش امام بر مسئله وحدت ادیان، وحدت‏‎ ‎‏فرق اسلامی و وحدت احزاب و گروهها همان مبانی نگرش عرفان متعالی است که پیش تر‏‎ ‎‏مورد بررسی قرار گرفت. برای تأکید بیشتر بر این مدعا کافی است سری هم به دریای غزلیات‏‎ ‎‏و رباعیات آن بزرگ بزنیم و خطاب را با فصل الخطاب آن به پایان بریم. ‏

‏شاید بتوان گفت: جانمایۀ اصلی سروده های امام جز گشودن نقاب از رخسار وحدت و‏‎ ‎‏زدودن غبار کثرت نیست. او تمام پیامش این است که همۀ کثرات، الفاظ و عباراتی بیش‏‎ ‎‏نیستند، مغز و معنی هستی جز محبوب ازل و ابد یعنی حضرت حق ‏‎–‎‏ جلت عظمته ‏‎–‎‏ نیست‏‎ ‎‏که مغناطیس دلهاست. ‏

و الکل عبارة و انت المعنی  یا من هو للقلوب مغناطیس

‏بنابراین، تفرقه که پرتوی از غبار کثرت است ریشه در غفلت از معنی و دل سپردگی به‏‎ ‎‏عبارات دارد که موهوماتی بیش نیستند. ‏

‏ولی همین ژرف نگری و تعمق در موضوع وحدت و کثرت در سروده های امام اوج و‏‎ ‎‏شور دیگری دارد. در نگاه امام نه تنها فلسفه و علوم مدرسه و حتی  عرفان و علم توحید،‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 45
‏حجاب و سد راه و گذر کردنی اند، که ذکر و فکر و دعا و صفا و مروه نیز در دریای ناپیدا کرانه‏‎ ‎‏وحدت غوطه‏‏ ‏‏ور شدنی اند و آرزوی عارف عاشق این  است که در مسیر وحدت، درد و‏‎ ‎‏هجران و غصه و حرمان بر او روی بیاورند و در طریق وصل، جفاها بر وی هجوم برند. او‏‎ ‎‏حتی عطای هم نشینی با صوفیان را به لقایش می بخشد و آنان را از وصل دوست بی خبر و‏‎ ‎‏عاری از صفا می شناسد: ‏

درد خواهم دوا نمی خواهم  غصه خواهم نوا نمی خواهم

من جفایت به جان خریدارم  از تو ترک جفا نمی خواهم 

تو صفای منی و مروۀ من  مروه را با صفا نمی خواهم 

صوفی از وصل دوست بی خبر است  صوفی بی صفا نمی خواهم 

تو دعای منی، تو ذکر منی  ذکر و فکر و دعا نمی خواهم 

‏از سوی دیگر، دل سپردگی به علوم ظاهری و قیل و قال مدرسه را به معنی دلبستگی به‏‎ ‎‏ظاهر و صورت و مانع عبور به دیار وحدت می داند:‏

فصلی بگشا که وصف رویت باشد  آغازگر طرۀ مویت باشد 

طومار علوم و فلسفه در هم پیچ  یارا نظری که ره به سویت باشد 

‏و یا: ‏

تا تکیه گهت عصای برهان باشد  تا دیرگهت کتاب عرفان باشد 

در هجر جمال دوست تا آخر عمر  قلب تو دگرگون و پریشان باشد 

‏و در رباعی دیگر:‏

آنانکه به علم فلسفه می نازند  بر علم دگر به آشکارا تازند 

ترسم که در این حجاب اکبر آخر  سرگرم شوند و خویشتن را بازند

‏مرحوم اقبال لاهوری اینگونه از موانع را بت تراشی می داند و بر حال بت تراشان تأسف‏‎ ‎‏می خورد:‏

بتان تازه تراشیده ای دریغ از تو  درون خویش نکاویده ای دریغ از تو 

چنان گداخته ای در حرارت افرنگ  ز چشم خویش تراویده ای دریغ از تو 

‏امام در رباعی دیگری حتی علوم الهی را که بت گونه شوند مانع نیل به حقیقت می‏‏ ‏‏داند: ‏

علمی که جز اصطلاح و الفاظ نبود  جز تیرگی و حجاب چیزی نفزود

هر چند تو حکمت الهی خوانیش  راهی به سوی کعبۀ عاشق ننمود

‏و در رباعی دیگر، غبار چون و چندی، از جلمه چون و چندی های تفرقه افکنانه میان‏‎ ‎‏فرق و مذاهب و تمامی گزنده ها را ناشی از غبار غیریت و کثرت می شناسد و درمان آن را نیز‏‎ ‎

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 46
‏برگزیدن دیار دوست می شناسد:‏

تا دوست بود تو را گزندی نبود  تا اوست غبار چون و چندی نبود

بگذار هر آنچه هست او را بگزین  نیکوتر از این دو حرف پندی نبود

‏چکیدۀ سخن اینکه: امام وحدت سیاسی را که مقتضای عقل دوراندیش است با تأکید‏‎ ‎‏تمام به احزاب و مذاهب و فرق توصیه می کند و ناسیونالیسم منفی و عوامل دیگر تفرقه را‏‎ ‎‏محکوم می کند، چون: «اگر چنانچه اختلافی بین ملت ایران با ملتهای دیگر بیفتد، اختلافی‏‎ ‎‏ما بین برادرهای اهل سنت ما با برادرهای اهل تشیع ما واقع بشود، این به ضرر همه مان‏‎ ‎‏هست، به ضرر همه مسلمین هست. و آنهایی که می خواهند ایجاد تفرقه بکنند اینها نه اهل‏‎ ‎‏سنت هستند و نه اهل تشیع. آنها کسانی هستند که کارگردانان دولتهای ابرقدرت هستند و در‏‎ ‎‏خدمت آنها هستند. آنهایی که کوشش دارند بین برادرهای اهل سنت ما با برادرهای اهل‏‎ ‎‏تشیع تفرقه بیندازند، اینها اشخاصی هستند که برای دشمنهای اسلام مشغول توطئه هستند‏‎ ‎‏و می خواهند دشمنهای اسلام را بر مسلمین غالب کنند آنها طرفدار آمریکا هستند.» ‏‎[28]‎

‏ولی آن بزرگ، علاوه بر این نگرش (که نگرش عقلانی است) نگرش عمیقتری نیز به‏‎ ‎‏اصل تقریب و وحدت مذاهب و فرق دارد که بر سه اصل: برخورد معرفت شناسانه،‏‎ ‎‏برخورد محبت آمیز و نگرش حقیقت محورانه (نه اسم و عنوان محورانه) مبتنی است. ‏

‏بر مبنای همین نرش است که برخی از اختلافها را برخاسته از اختلاف زبانها و‏‎ ‎‏شیوه های گفتاری می داند و بسیاری دیگر را ناشی از بی توجهی به بحر حقیقت و‏‎ ‎‏صورت گرایی می شناسد و وحدت عمیق حاکم میان پیامبران را ناشی از همین اصل می داند:‏‎ ‎‏جان گرگان و سگان از هم جداست ‏ ‏متحد جانهای شیران خداست ‏

‏و بدیهی است که نگرش نخستین را باید از گفتارها و نوشتارهای سیاسی و اجتماعی امام‏‎ ‎‏به دست آورد و نگرش اخیر را از آثار عرفانی و دیوان اشعار آن حضرت، که به نمونه های‏‎ ‎‏بارزی از هر کدام اشاره کردیم. چنانکه احیاگری آن بزرگ در مسئله تقریب میان ادیان و‏‎ ‎‏مذاهب را باید در همین عرصه جستجو کرد. ‏

‏البته سیرۀ نظری و به خصوص سیرۀ عملی امام بیانگر آن است که نگرش عرفانی امام به‏‎ ‎‏موضوع تقریب به مفهوم تسامح و بی تفاوتی مطرح در برخی از فرقه های عرفانی و‏‎ ‎‏پلورالیسم در دموکراسی غرب نیست که با نگرش اسلام ناب در تضاد آشکار هستند. بلکه‏‎ ‎‏اندیشۀ عرفانی امام در تقریب، با تعهد و رسالت نبوی و علوی برای هدایت کاروان بشری‏‎ ‎‏آمیخته است. فتوای تاریخی آن بزرگ علیه نویسندۀ رمان آیات شیطانی یک نمونۀ بارز از‏‎ ‎‏سیرۀ عملی او در هدایت محوری و گرایش ضد تسامح از نوع پلورالیستی در عرفان منفی و‏‎ ‎


کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 47

‎ ‎

‎ نظام غربی است. ‏

‎ ‎

‏ ‏

‎ ‎‏پی نوشتها:‏

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 48

 ‏

کتابمجموعه مقالات کنگره بین المللی امام خمینی(س) و احیاء تفکر دینی، 13-11 خرداد 1376 (ج. 2)صفحه 49

  • - آل عمران، 103.
  • - طباطبایی، نقش سید جمال الدین اسد آبادی در بیداری مشرق زمین، ص 79.
  • - مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، ص 178.
  • - همان، ص 181.
  • - فیه ما فیه، ص 74.
  • - ر.ک شریعتمداری، علی، کتابهای فلسفۀ، اصول و فلسفۀ تعلیم و تربیت و ترجمه تفکر منطقی، نوشتۀ ژ. اسمیت و گوردن هولفیش.
  • - ر.ک ایزدپناه، عباس، درآمدی بر مبانی آثار و اندیشه های امام خمینی(س)، فصل «عرفان متعالی».
  • - یثربی، سید یحیی، فلسفۀ عرفان، صص 174 – 175، فصول الحکم، 113.
  • - ترجمان الاشواق، ص 194.
  • - همان.
  • - همایی، جلال الدین، مولوی نامه، ج 1، ص 52.
  • - همان، ص 56.
  • - ر.ک همان، ص 56 به بعد.
  • - نهج البلاغه، ترجمۀ شهیدی، نامۀ 53.
  • - همان، حکمت 50.
  • - نساء، 123 و بقره، 111 و نساء، صص 123 – 125.
  • - نحل، 97.
  • - پیرامون جمهوری اسلامی، صص 100 – 101، چاپ صدرا.
  • - مائده، 3.
  • - ر.ک مطهری، مرتضی، مجموعۀ آثار، ج 3، صص 155 – 161. در ص 159 آمده است: «قرآن کریم هرگز کلمۀ دین را به صورت جمع (ادیان) نیاورده است. دین در قرآن همواره مفرد است زیرا آن چیزی که وجود داشته و دارد دین است نه دینها.» و در همان صفحه: «تفاوت تعلیمات انبیا با یکدیگر یا از نوع تفاوت تعلیمات کلاسهای عالیتر با کلاسهای دانی تر، یا از نوع تفاوت اجرایی یک اصل در شرایط و اوضاع گوناگون بوده است.»
  • - نور، 37 و فتح، 29.
  • - ر.ک دیوان اقبال لاهوری، اسرار خودی و رموز بیخودی.
  • - امام خمینی(س)، تفسیر سورۀ حمد، صص 107 – 108، انتشارات پیام آزادی.
  • - همان، صص 112 – 113.
  • - همان، صص 121 – 122.
  • - همان، صص 123 – 124.
  • - امام خمینی(س)، نگرشی موضوعی بر وصیت نامۀ سیاسی – الهی، ص 126.
  • - اسلام ناب، ص 595، چاپ مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار حضرت امام(س).