نقش محوری امام خمینی(ره) در انقلاب اسلامی

نقش محوری امام خمینی(ره) در انقلاب اسلامی[1]


‏امام باقر می فرمایند: ‏«بُنِیَ الاِسْلٰامُ عَلیٰ خَمْسٍ.»‏ پایه و اساس دین اسلام که‏‎ ‎‏کاملترین دینها در دنیاست و کتاب قرآنش از همه کتابها مهمتر و برتر است، چیست.‏‎ ‎‏امام(ع) می فرماید: اسلام دارای پنج ستون است: ‏

 «عَلیٰ اِقٰامَةِ الصَّلٰاةِ»؛‏ نماز اولین ستون دین است و مهم است، دوم ‏«ایتاء الزّکاةِ»؛‎ ‎‏پرداخت حقوق واجب، سوم ‏«والصّوم»؛ ‏روزۀ ماه مبارک رمضان، چهارم ‏«وَالْجِهٰاد»؛‏ جهاد،‏‎ ‎‏پنجم ‏«وَالْوِلٰایَةِ»؛‏ ولایت رهبری. ‏

‏مهمترین ستون در بین این ستونها کدام است؟ آن ستونی که ستون اصلی خیمه است‏‎ ‎‏و سایر ستونها بر او تکیه دارند کدام است؟ نماز مهمتر است یا رهبری و ولایت؟ روزه‏‎ ‎‏مهمتر است یا رهبری؟ جهاد و حج مهمتر است یا رهبری؟ امام(ع) می فرماید: ‏«وَ مٰانُودِیَ‎ ‎بِشَیْیءٍ مِثْلَ مٰانُودِیَ بِالْوِلٰایَةِ».‏ ‏

‏در اسلام هیچ حکمی بالاتر و برتر از مسأله رهبری و ولایت نیست. ولایت و رهبری‏‎ ‎‏است که به نماز و به حج، و به روزه محتوا می دهد. در این زمینه، روایت زیاد داریم. ابن‏‎ ‎‏ابی یعفور خدمت امام صادق(ع) عرض می کند: یابن رسول الله، یک عده ای معتقد به‏‎ ‎‏ولایت شما هستند ولی درست نماز نمی خوانند، درست امانت دار نیستند، درست صداقت‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 115
‏ندارند؛ یک عده ای هم معتقد به ولایت شما نیستند، اما نمازهایشان مرتب است، در سر‏‎ ‎‏وقت و در چند نوبت می خوانند. آنچه باعث تعجب می شود اینکه آیا اینها به جهنم‏‎ ‎‏می روند ولی آنکه صداقت ندارد، امانت ندارد، آدم درستی نیست و معتقد به ولایت‏‎ ‎‏شماست، به بهشت می رود؟ تا این حرف را زد، حضرت نشست روی زانوهایش و ‏«نَظَرَ‎ ‎اِلَیْهِ نَظَرَ الغَضْبٰانِ» ‏یک نگاه تندی به ابن ابی یعفور کرد و گفت: ابن ابی یعفور چه‏‎ ‎‏می گویی؟ مسئلۀ صداقت و امانت چی است؟ ‏«لا دینَ لِمَنْ دٰانَ بِاِمامٍ جٰائِرٍ»؛‏ اساساً کسی‏‎ ‎‏که معتقد به رهبر ستمگر و نادرست است، دین ندارد. ‏«وَلا اتِبَ لِمَنْ دٰانَ بِاِمامٍ عٰادِلٍ»؛‎ ‎‏سرزنش نیست بر کسی که معتقد به ولایت صحیح است ولی در کارهایش کم و زیاد و‏‎ ‎‏نقص است. بعد فرمود: این آیه را نخواندی: ‏«اَللهُ وَلیِّ الَّذینَ ٰامَنوُا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلِمٰاتِ‎ ‎اِلَی النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَروُا اَوْلِیٰائُهُمُ الطّاغوُتُ یُخرِجوُنَهُم مِنَ النُّورِ اِلَی الظُّلُمٰاتِ.»؛‏ این را‏‎ ‎‏نشنیدی که کسانی که مؤمن هستند و ایمان دارند اگر چه اشتباهاتی در زندگیشان است،‏‎ ‎‏ولی بر خداست که به آنها توجه کند و آنها را از ظلمت خارج کند و به نور توبه هدایت کند؛‏‎ ‎‏ولی کسانی که اولیای آنها طاغوت است، خدا آنها را از نور خارج می کند. ابن ابی یعفور‏‎ ‎‏عرض کرد یابن رسول الله، آیا مراد از کفر در این آیه کفر در مقابل اسلام نیست؟ حضرت‏‎ ‎‏فرمود: مراد از کفر این است که مسلمان هست، ولی معتقد به ولایت و رهبری حقّه نیست.‏‎ ‎‏تمام مشکلات جهان امروز مربوط به این است که رهبری صحیح در دنیا وجود ندارد. ‏

‏ ‏

‏شرایط رهبری در اسلام ‏

‏چرا یک میلیارد و اندی مسلمان زیر چکمه های ستمگران دارند جان می دهند و‏‎ ‎‏برایشان راه نجات نیست؟ چرا صد و پنجاه میلیون عرب اینچنین اسیرند و چهار میلیون‏‎ ‎‏یهود و صهیونیست اینجور اینها را بدبخت و ذلیل کرده اند؟ آیا مشکلات مسلمانان برای‏‎ ‎‏این است که پول ندارند؟ معادن ندارند؟ علت چیست؟ علتش این است که آن رهبری که‏‎ ‎‏باید و شاید نیست. آیا مصداق ‏«اَطیعُو اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسولَ و اُولِی الامْرِ» ‏امثال فهد است؟ ‏

‏رهبری که شیعه می گوید، رهبری که مراد امام صادق(ع) و امام باقر(ع) است، رهبری‏‎ ‎‏که حضرت بقیة الله الاعظم امام زمان ‏«ارواحنا له الفدا»‏ تعیین کرده، رهبری با این صفات‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 116
‏است: ‏«صٰائِناً لِنَفْسِهِ، حٰافِظاً لِدینِهِ، مُخٰالِفاً لِهٰواهِ، مُطیعاً لِاَمْرِ مَوْلٰاهُ، فِلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلِدوُه»؛‎ ‎‏حافظ دین است، مخالف هویٰ است و فقط مطیع خداست. مردم باید از چنین رهبری‏‎ ‎‏پیروی کنند. حضرت امام این طور بوده. کشور ما قبل از انقلاب، از نظر اقتصاد وابسته بود،‏‎ ‎‏از نظر سیاست وابسته بود، از نظر نظامی وابسته بود، همه چیزمان وابسته بود؛ ولی یک مرد‏‎ ‎‏در دنیا پیدا شد به نام امام، پس از 1400 سال غربت اسلام، آمد پرچم را به دست گرفت و‏‎ ‎‏ولایت امیرالمؤمنین، علی(ع) را که در زمان غیبت کبریٰ به دست مجتهدی است عادل و با‏‎ ‎‏آن مشخصات، اجرا کرد؛ لذا توانستیم بحمدالله اینچنین مانند خورشید در دنیا بدرخشیم.‏‎ ‎‏الان هم همین راه را مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای ادامه می دهند. ‏

‏ ‏

‏ارائۀ راهبرد یکی بودن دین و سیاست‏

‏حالا امام کی بود؟ امام حجّت خدا بود و ودیعه ای از طرف خدا برای جامعه های‏‎ ‎‏بشری، برای اسلام، برای مردمان در قید و بند زنجیرهای اسارت. این مرد آمد، اسلام را بر‏‎ ‎‏مبنای صحیح خودش پایه گذاری کرد. اگر ما بخواهیم خدمات امام را حساب کنیم، به‏‎ ‎‏حساب درنمی آید اگر بخواهیم در تاریخ بررسی کنیم، به تحقیق می توانیم بگوئیم که‏‎ ‎‏خدمات امام از بسیاری از انبیا بیشتر بوده است. آنها گرفتاری و مشکلات زمان خودشان را‏‎ ‎‏داشتند. مردمشان این مردم نبودند. خدا رحمت کند مرحوم امام را. چه کرد این مرد در دنیا؟‏‎ ‎‏اسلام چه بود؟ دین چه بود؟ سالها استکبار جهانی زحمت کشیده بود که دین را از سیاست‏‎ ‎‏جدا کند و جدا کرده بود. گرفتاری کلیسا همین است. بدبختی دنیای مسیحیت این است‏‎ ‎‏که دین هیچ ربطی به زندگی مردم ندارد. پرچم دست یک آدم ظالم جائر است و نسل‏‎ ‎‏جوان هم همه از دین و از مذهب گریزانند. مسأله سیاست منهای دین، توی کلۀ ماها هم‏‎ ‎‏خیلی رسوخ پیدا کرده بود. خدا امام را رحمت کند. درود بی پایان به روان پاکش که آمد و‏‎ ‎‏این اسلام را از غربت نجات داد، این دین را از غربت نجات داد و به بشر فهماند بزرگترین‏‎ ‎‏اندیشۀ من این است که دین یعنی سیاست و سیاست یعنی دین. دین منهای سیاست دین‏‎ ‎‏نیست؛ دین آمریکایی است. از دیگر اندیشه های مهم حضرت امام این بود که تحجّر را از‏‎ ‎‏بین برد؛ بخصوص در قشر روحانی. ‏


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 117
‏در زمان طلبگی در قم که بودیم هر وقت می خواستم بیایم به طرف مدرسۀ فیضیه برای‏‎ ‎‏درس، دوست داشتم این سر مقاله روزنامه ها را ببینم؛ می رفتم داخل دکّه روزنامه فروشی‏‎ ‎‏نگاه می کردم. من یک روز ایستاده بودم دیدم یک آقایی دارد می زند به پشت من؛ می گوید‏‎ ‎‏آشیخ، آشیخ، من رویم را کردم به طرفش و گفتم: بله. گفت حرام، حرام؛ گفتم چی حرام؟‏‎ ‎‏گفت نگاه کردن به روزنامه حرام. افکاری بود که امام ناچار بود در دل نگه دارد. ایشان بعداً‏‎ ‎‏گفت: کار به جایی رسیده بود که وقتی پسرم از کوزه ای آب خورد گفتند کوزه را آب بکشید. ‏

‏چه کرد این سید؟ مگر کسی جرأت می کرد علیه انگلیس و آمریکا حرفی بزند. هر‏‎ ‎‏آخوندی بحث از سیاست می کرد، می گفتند این آخوند دیگر به درد نمی خورد. انگهای‏‎ ‎‏مختلفی هم به او می زدند. خدا رحمت کند مرحوم کاشانی را. انگلیسیها علیه او یعنی علیه‏‎ ‎‏یک مجتهد و یک مرجع شایع کرده بودند که او ختنه نیست. ببینید استعمار چه کرده است.‏‎ ‎‏ببینید امام در چه فضایی کار سیاسی کرد و چه حقی به عهدۀ ما دارد. ‏

‏ ‏

‏خاطراتی از حضرت امام‏

‏* بعد از فوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، درس امام درس بسیار باعظمتی بود.‏‎ ‎‏یعنی از یک جهت از درس مرحوم آیت الله بروجردی هم با عظمت تر بود. شاگردانی داشت‏‎ ‎‏مثل آیت الله مطهری، دکتر بهشتی و بعضی از ائمۀ جمعۀ کنونی سراسر کشور. در حدود‏‎ ‎‏هزار شاگرد شرکت می کردند. بعد از فوت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی ما در منزل امام‏‎ ‎‏نشسته بودیم؛ از روزنامۀ کیهان آمدند گفتند آقا اجازه می فرمائید عکس شما را برداریم؟‏‎ ‎‏فرمود: خیر؛ اجازه می فرمایید با شما مصاحبه کنیم؟ فرمود: خیر؛ من یک طلبه هستم درس‏‎ ‎‏می گویم و درس می خوانم. دنبالش روزنامۀ اطلاعات آمد. همین سئوال را کرد. فرمود خیر.‏‎ ‎‏ما شاگردان امام این قدر ناراحت شدیم چون فکر می کردیم امام منزوی شد. فکر می کردیم‏‎ ‎‏حالا که پرداخت شهریه ها تعیین، و مرجعیت و نوشتن رساله ها شروع شده، دیگر امام‏‎ ‎‏منزوی است. یکی از رفقا می گفت یک روز که خیلی از این موضوع ناراحت بودم رفتم‏‎ ‎‏خدمت امام گفتم: آقا، شما نشستید تا مرجعیت رفت؛ آقا، شما منزوی شدید؛ آقا، چرا پا‏‎ ‎‏نمی شوید؟ آقا، چرا نشسته اید گوشۀ خانه؟ امام فرمود: حرفت تمام شد؟ گفتم بله. فرمود:‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 118
‏من از شما توقع چنین حرفی را نداشتم. من توقعم این بودکه اگر من چنین آدمی بودم شما‏‎ ‎‏بیایید مرا نصیحت کنید. الله اکبر از این تقوا، الله اکبر از این سازندگی! ‏

‏* زمانی که شاه آمد قم و خیال می کرد که دیگر بعد از مرحوم آیت الله بروجردی دیگر‏‎ ‎‏کسی نیست. آمد در صحن حضرت معصومه سخنرانی کرد با تعبیرات زننده ای نسبت به‏‎ ‎‏علما و مراجع. امام مراجع را خواست و فرمود: امروز طرف ما شخص شاه است؛ باید شاه‏‎ ‎‏را نشانه بگیریم و این، کشته شدن دارد، سر دادن دارد، اسارت زن و بچه دارد. آیا کسی‏‎ ‎‏هست در این میدان؟ جمعی امضا کردند و تا آخر با امام بودند و جمعی هم وسط راه رها‏‎ ‎‏کردند. بعد که لوایح شش گانه تصویب شد، قانون ایالتی و ولایتی تصویب شد و‏‎ ‎‏مصونیت آمریکاییها در ایران تصویب شد، امام دیگر نتوانست تحمل کند. برای اولین بار‏‎ ‎‏در منبر خطاب به شاه، فرمود: مردک، نصیحت می کنم تو را. اگر به نصیحتم گوش ندهی‏‎ ‎‏دستور می دهم از این کشور بیرونت کنند. مگر در آن روز کسی جرأت می کرد این جوری‏‎ ‎‏حرف بزند؟ الله اکبر چه قدرتی! آن روز در پای بحث امام وقتی امام حرف می زد، پاره ای‏‎ ‎‏نگاه می کردند به هم، یک لبخند می زدند، می گفتند سید چه می گوید؟ سید یک عمامه و‏‎ ‎‏یک عبا و یک جفت نعلین که بیشتر ندارد. با چه کسی اینطوری حرف می زند. ‏

‏* امام را گرفتند آوردند تهران، آن وقت همه مان آنچنان نگرانی داشتیم که حساب‏‎ ‎‏ندارد. بنده آمدم تهران، از طریق یک آیت اللهی که در تهران بود و پسرش نزد من درس‏‎ ‎‏می خواند و در دستگاه آن روز هم اعتباری داشت توانستیم فرصت ملاقاتی با امام را‏‎ ‎‏بگیریم. رفتم خدمت ایشان، دیدم تنها در خانه نشسته. چه ابهتی این مرد داشت. این‏‎ ‎‏سرهنگها و سرتیپها می آمدند سرشان را این طرف می کردند، تا امام سرشان را برمی گرداند‏‎ ‎‏اینها سرشان را می کشیدند. من به امام عرض کردم: آقا یک تقاضا دارم و آن این است که‏‎ ‎‏قدری از آن ساعتی که ریختند در خانه و شما را گرفتند برای من تعریف کنید. امام‏‎ ‎‏لبخندی زد و فرمود من لباسها را پوشیدم و آمدم و اینها من را بر صندلی عقب ماشین سوار‏‎ ‎‏کردند یک نفر طرف راست من نشسته بود، مسلح؛ کلت و بی سیم در دستش بود؛ یک نفر‏‎ ‎‏هم طرف چپ به همین صورت؛ یکی هم جلو؛ یک ماشین مسلح هم جلو، یک ماشین‏‎ ‎‏مسلح هم عقب. امام فرمود من یک نگاهی کردم به این بغل دستی طرف راست، دیدم‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 119
‏رنگش پریده و پاهایش دارد تکان می خورد؛ یک نگاه کردم به دست چپی؛ دیدم او هم‏‎ ‎‏رنگش پریده، او هم دارد پاهایش تکان می خورد. فرمود: به آنها گفتم چرا پاهایتان می لرزد؟‏‎ ‎‏چرا رنگتان پریده؟ گفتند: آقا! ما را ترس گرفته است. فرمود: به آنها گفتم نترسید من‏‎ ‎‏همراهتان هستم. می فرمود با یکی مصیبتی اینها را آرام کردم. ‏

‏* امام را بعد از مدتی آوردند قم. یک روزی خدمتش نشسته بودیم با آقای توسلی و‏‎ ‎‏رفقای بیت. همه جمع بودیم. ظهر بود می خواستیم برویم برای ناهار؛ یک مرتبه امام فرمود‏‎ ‎‏چند نفرتان بمانید. فهمیدیم که باید مسأله ای وجود داشته باشد. بعد از چندی، دو نفر‏‎ ‎‏آمدند؛ یکی سرهنگ مولوی رئیس ساواک و سازمان امنیت تهران و یکی هم معاون منصور‏‎ ‎‏که تازه نخست وزیر شده بود. امام بعد از یک ربعی از اندرونی بیرون آمد، نشست و یک‏‎ ‎‏نگاهی کرد به اینها، گفت: آقایان چه کار دارند، چه فرمایشی دارند. گفتند آقا، ما از طرف‏‎ ‎‏منصور آمدیم خدمت شما، دست و پایتان را ببوسیم و تقاضا کنیم اجازه بدهید ایشان‏‎ ‎‏مشغول کار باشد. ایشان فرمود من با کسی نه بی جهت عقد اخوت بسته ام و نه بی جهت‏‎ ‎‏دشمنی دارم؛ من نگاه می کنم به اعمال منصور اگر این رویه باشد من آن خواهم بود که‏‎ ‎‏هستم. یک دفعه سرهنگ مولوی گفت آقا، پانزده خرداد هزار جمعیت کشته شد و اینچنین‏‎ ‎‏به خاک و خون کشیده شد. امام عصبانی شد گفت: کی کشت؟ این درست بود که یک‏‎ ‎‏کسی که ادعا می کند رهبر یک کشور است و اول شخصیت است بگوید پایم را توی یک‏‎ ‎‏کفش می کنم، می بندم، می زنم، می کشم. آقا تو بستی، کشتی، دیگر چه کاری از دست تو‏‎ ‎‏برمی آید. سرهنگ مولوی یک نگاهی کرد، گفت: آقا اجازه می دهید اینها را یادداشت کنیم؟‏‎ ‎‏فرمود یادداشت کنید. قلم در دستشان می لرزید. بعد گفت آقا می شود ما یک تقاضا از شما‏‎ ‎‏بکنیم؟ امام فرمود چی؟ گفت تقاضا کنیم از شما که اجازه بدهید بیاییم پیش شما، فرمود:‏‎ ‎‏خیر. دیگر این طرفها پیدایتان نشود. الله اکبر! احوالات ائمه را شجاعت ائمه را دیده بودیم‏‎ ‎‏و در تاریخ خوانده بودیم، زهد و تقوای آنان را شنیده بودیم ولی ندیده بودیم. ‏

‎ ‎

کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 120

  • آیت الله جلالی خمینی، عضو دفتر حضرت امام و رئیس جامعه روحانیت شرق تهران.