نقش ولایت فقیه در توسعۀ تمدن اسلامی

نقش ولایت فقیه در توسعۀ تمدن اسلامی[1]

‏به عنوان مقدمه اول باید تمدن اسلامی را بشناسیم و تفاوتش را با تمدن غرب‏‎ ‎‏شناسایی کنیم. تمدن بدون قید اسلامی وقتی که مطرح می شود همانطوری که از ریشه اش‏‎ ‎‏برمی آید ممکن است شهرنشینی و شهروندی به ذهن تبادر کند و در مقابل آن توحش یا دور‏‎ ‎‏بودن از علم و لوازم آن وجود دارد. دانشمندان ولو مادی باشند تمدن را فقط معادل با‏‎ ‎‏پیشرفت تکنولوژی و پیشرفت وضعیت شهرنشینی نمی دانند. در سال 1352 در زندان‏‎ ‎‏عادل آباد بودم، بعد از مدتی سران نظامی حزب توده را آوردند یکی از آنها هم علی عمویی‏‎ ‎‏بود؛ همان کسی که بعد از دستگیری کیانوری اعلام کرد چون او خیانت کرده حزب توده‏‎ ‎‏منحل است. یک روز با ایشان صحبت می کردم که شما تمدن را چگونه معنا می کنید. تعبیر‏‎ ‎‏رسایی کرد گفت ما به کسی می گوییم متمدن که نمی خواهد کسی مواظبش باشد تا تعدی‏‎ ‎‏نکند و به کسی می گوئیم وحشی که باید مراقبش باشند تا به حدود و حقوق دیگران تجاوز‏‎ ‎‏نکند. ببینید اینها که مادی هستند در تلقی از تمدن، مسأله پیشرفت علمی را کافی‏‎ ‎‏نمی دانند؛ آنها هم پیشرفت جهت دار را مطرح می کنند. از دید آنها کشور متجاوز متمدن‏‎ ‎‏نیست. ‏


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 85
‏تمدن از دیدگاه اسلام ‏

‏پس، از این دیدگاه تمدن یعنی اینکه انسان به حدی برسد که خودش خودش را کنترل‏‎ ‎‏کند و نخواهد مواظبش باشند. بر اساس همین معنای تمدن ما دو تعبیر ارتجاع و ترقی را‏‎ ‎‏داریم. این دو لفظ الفاظ رایجی هستند که همگان از آن استفاده می کنند؛ اما آنچه مهم‏‎ ‎‏است شناخت نظر و تحلیل یک مکتب از ترقی و ارتجاع است. قرآن تعبیری بلند و زیبا از‏‎ ‎‏ترقی و ارتجاع دارد: ‏«اَلله وَلیُّ الذین آمَنوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ»‎[1]‎‏ این معنای‏‎ ‎‏ترقی و تمدن از دیدگاه اسلام و اسلامی است؛ یعنی اگر کسی بخواهد تمدن را از دیدگاه‏‎ ‎‏اسلام بشناسد باید ترقی را بشناسد. ‏

‏بر این اساس معنای ترقی از دیدگاه اسلام دور شدن از ظلمات و وارد شدن به نور‏‎ ‎‏است. در این دیدگاه انسان را در بین نور و ظلمت فرض می کنند و این انسان می تواند به‏‎ ‎‏سمت تاریکی و ظلمت یا به سمت نور برود. ممکن است این سؤال پیش بیاید که ظلمات‏‎ ‎‏یک کلی است، نور هم یک کلی است؛ در حالی که باید در مصادیق ظلمات و نور بحث‏‎ ‎‏شود. یک وقتی روزنامه ای بود به نام خاک و خون؛ این روزنامه مربوط به «پان ایرانیستها»‏‎ ‎‏بود. اینها خیلی روی اندیشه های زرتشتی و این چیزها کار می کردند. قبل از انقلاب یک‏‎ ‎‏وقت مرا دعوت کردند به جلسه شان که جلسه شلوغی هم بود؛ با من صحبت داشتند که این‏‎ ‎‏نظریه زرتشت در مورد گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک، جامع تمام نظریات انبیا است.‏‎ ‎‏گفتم من ممکن است یک مطلبی را مطرح بکنم، ناراحت نشوید؛ در حالی که گفته می شود‏‎ ‎‏این جمله زرتشت، جامع تمام دستورات خوبان از اول تا آخر هست من می گویم این جمله‏‎ ‎‏از بی محتواترین مطالب است. آیا آنچه مسأله است رعایت گفتار نیک است یا مسأله، این‏‎ ‎‏است که نیک چیست؟ معما کجاست؟ معما این است که چه گفتاری نیک است؟ چه پنداری‏‎ ‎‏نیک است چه کرداری نیک است؟ وقتی کلی زیاد شد خیلی آبکی می شود، مانند کسی که‏‎ ‎‏دوغ می فروشد و تا آنجایی که سفید است آب در آن می ریزد. وقتی ما می گوئیم ‏«یُخْرِجونَهُم‎ ‎مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ»‏ ممکن است کسی این اشکال را بگیرد که همه از تاریکی بدشان‏‎ ‎‏می آید و همه نور را حسن تلقی می کنند اما مهم این است که ظلمت چیست؟ نور چیست؟‏‎ ‎‏آیا بشر می داند چه چیزهایی مصداق ظلمت است؟ می داند چه چیزهایی مصداق نور‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 86
‏است؟ ما هرگز نباید توقع داشته باشیم که قرآن بدون عمل اهل بیت بتواند گویا باشد. قرآن‏‎ ‎‏این را که یک کتاب خودآموز باشد انکار می کند. قرآن رسماً اعلام می کند که در این کتاب‏‎ ‎‏متشابهات است و رسماً هم اعلام می کند که همه نمی توانند متشابهات را تشخیص بدهند.‏‎ ‎‏اصرار هم دارد که اعلام بکند که مچ مدعیان فهم قرآن را بگیرید. چون در ماه محرم و صفر‏‎ ‎‏هستیم این نکته را عرض کنم که اگر قرآن به صورت کلی ظلمات و نور را ذکر می کند،‏‎ ‎‏عمل حسین بن علی(ع) در عاشورا مفسر نور بود و مفسر ظلمت. اعمال بنی امیه را در‏‎ ‎‏عاشورا ببینید این ظلمات است هر چه گفتند و هر چه کردند مصادیق بارز ظلمات است و‏‎ ‎‏آنچه آن حضرت کرد و آنچه گفت مصداق بارز نور است. ظلم، تعدی، دروغ و این‏‎ ‎‏کارهایی که بنی امیه کردند مصادیق ظلمت است؛ ایستادگی، استقامت، بصیر بودن در کار،‏‎ ‎‏اینها مصادیق نور است. هر کسی شهدای عاشورا را یک جوری تعریف کرده، از یکی مثلاً‏‎ ‎‏بپرسند ویژگی حضرت ابوالفضل العباس(ع) چیست؟ می گوید وفاداریش و صمیمیتش. نور‏‎ ‎‏را ببینید چگونه بیان می کند و مصداق نورانی بودن فرد را. امام صادق(ع) اینجور بیان‏‎ ‎‏می کند: ‏«اِنَّ عَمِیَ الْعَبّاسَ کٰانَ نٰافِذُ البَصیرة»‏ این ویژگی بالاتر از ویژگیهای دیگر است؛‏‎ ‎«نافذالبصیرة»‏ بودن. ‏«یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلَی النّورِ»‏ یعنی انسان را نافذ البصیرة‏‎ ‎‏می کند. یعنی بداند در چه زمانی زندگی می کند و بداند چه جهتی را باید انتخاب بکند و در‏‎ ‎‏این جهت چگونه باید کار کند. اصحاب عاشورا همه شان نافذالبصیرة بودند؛ اما نافذالبصیرة‏‎ ‎‏بودن مراقبت دارد. بر اساس این آیه ترقی و ارتجاء معلوم و پایه تمدن اسلامی مشخص‏‎ ‎‏شد. تمدن اسلامی یعنی دستگاهی، حکومتی، نظامی و مکتبی که انسان را از ظلمات که‏‎ ‎‏مصداق آن در عاشورا است به نوری که باز مصداقش در عاشورا است منتقل کند.‏

‏سپس ما باید تمدن اسلامی را در عاشورا مطالعه کنیم چون عاشورا مفسر قرآن است‏‎ ‎‏و اندیشه های تابناک حضرت امام هم مفسر عاشورا است از این بابت که شما می گویید‏‎ ‎‏نهضت ما حسینی است رهبر ما خمینی است. ‏

‏ ‏

‏نقش انسان در تمدن اسلامی ‏

‏امام ترقی و ارتجاع را خوب فهمیده بود؛ چون انسان را خوب شناخته بود؛ مسأله مهم‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 87
‏در عصر ما خوب شناختن انسان است و امام همیشه می فرمود: بدبختی دشمنان ما در این‏‎ ‎‏است که اسلام را نشناختند، «انسان» را نشناختند. امام می گفت اینکه آنها حریف من‏‎ ‎‏نمی شوند به خاطر این است که چیزی می دانم که آنها نمی دانند، من انسان را می شناسم‏‎ ‎‏آنها انسان را نمی شناسند. آقای صیاد شیرازی می گفت زمانی قرار بود عملیاتی کنیم،‏‎ ‎‏خدمت امام عرض کردیم که دشمن این سلاح را دارد آن سلاح را دارد، این آموزش را دیده‏‎ ‎‏و همه را گفتیم و وضع خودمان را هم گفتیم و کمبودهای خودمان را شمردیم. داراییهای‏‎ ‎‏دشمن را هم شمردیم؛ وقتی حرفهای ما تمام شد، امام به ما گفت شما انسان دارید آنها‏‎ ‎‏انسان ندارند. قوت قلب امام ریشه در این داشت که می دانست که انسان وقتی که آزاد‏‎ ‎‏می شود با انسانی که آزاد نشده، قدرت و کارایی اش زمین تا آسمان فرق دارد. یعنی آن کسی‏‎ ‎‏که انسان را شناخته، می تواند از استعدادهای بالای آن بهره گیرد و آن کسی که انسان را‏‎ ‎‏نشناخته، ابزار استفاده از ادراکات بالای انسان را ندارد انسان حیوانیت دارد، غریزه دارد،‏‎ ‎‏فطرت هم دارد. ‏

‏کسی که فقط ابزار حیوانیت و غریزه برای به کار گرفتن داشته یک موجود کوچولو‏‎ ‎‏درست می کند؛ آدمک درست می کند و به معرکه می آورد. فرق است بین آدمک و آدم. تمدن‏‎ ‎‏غربی مشکلش همینجاست که از زن عروسک می سازد و از مردم مردمک. امام این جوری‏‎ ‎‏نبود که به انسانهای ارزشمند اهانت کند، اما بر خودش فرض می دید که چیزهائی که به‏‎ ‎‏دروغ بزرگ کرده اند، اینها را فرو بریزد، اینها را کوچک کند و کوچکی اینها را به عالم نشان‏‎ ‎‏بدهد، ‏«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً»‏ همانطوری که جدش ابراهیم بتها را با تبر ریزریز می کرد امام با‏‎ ‎‏زبانش که از تبر ابراهیم تیزتر و کارایی اش بیشتر بود این کار را می کرد. او در غیاب‏‎ ‎‏می شکست، امام در حضورشان می شکست ، ابراهیم گفت: ‏«تَاللهِ لاَکیدَنَّ اَصْنٰامَکُم بَعْدَ اَنْ‎ ‎تُوَلّوُا مُدْبِرینَ»‎[2]‎‏ بتهای زمان امام با بتهای زمان ابراهیم خیلی فرق داشت. بتهای زمان‏‎ ‎‏ابراهیم سنگی و چوبی بود و بتهای زمان امام به صورت آدمیزاد بودند. آنهم نه آدمیزادهای‏‎ ‎‏معمولی اگر مثل چنگیزخان بودند مسئله ای نبود. بتها به صورت دانشمندان بودند، به‏‎ ‎‏صورت رئیس جمهورها بودند و به صورت ابرقدرتها بودند. شکستن اینها ‏«بَعْدَ اَنْ تُوَلّوا‎ ‎مُدْبرینَ»‏ نبود، روبرویشان می ایستاد و در حضورشان بت را می شکست. امام می گفت‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 88
‏«این حسن، حسین و حُسْنی»‏‏، در حالی که دیگران می گفتند ملک حسن - ملک حسین و‏‎ ‎‏حسنی مبارک چرا کلمۀ ملک را از روی اسم اینها برمی دارد، می خواهد اینها را بریزد.‏‎ ‎‏می خواهد بگوید این بتها را نگاه نکنید، اینها چیزی نیستند. خوب آغاز این تمدن از‏‎ ‎‏اینجاست که امام می گوید، آنها انسان را نشناختند. قدرتها افرادی را که می خواهند به کار‏‎ ‎‏گیرند اول مرعوبشان می کنند؛ مغلوبشان می کنند؛ زنجیرشان می کنند و بعد از آنها استفاده‏‎ ‎‏می کنند. پیروان آنها انسانهای در زنجیرند، پیروان انبیا انسانهای آزادند. ‏«اِنّا جَعْلنا فی‎ ‎اَعْناقِهِم اَغْلالاً فَهِیَ اِلَی الاذقان فَهُمْ مُقْمَحُونَ وَ جَعَلْنٰا مِنْ بَین اَیْدیهِمْ سَدّاً و مِنْ خَلْفِهِم سَداً‎ ‎فَاَغْشیْنٰاهُمْ فَهُم لا یُبَصِروُنَ»‎[3]‎‏ تمام پیروان آنها ‏صمٌ بکمٌ عُمْیٌ‏، کوران و کران و گنگها هستند.‏‎ ‎‏آنها انسان را کور می کنند تا به دنبال خود بکشند، کر می کنند تا بپذیرند حرفشان را، گنگ‏‎ ‎‏می کنند تا از او استفاده کنند. ادیان الهی، زبان انسان را باز می کنند. وقتی فطرت در انسان‏‎ ‎‏مرد، حیوانیت است که صحبت می کند. این شیحۀ اسب است، از سوار خبری نیست. امام‏‎ ‎‏انسانی را می شناخت که سوار بر این است. این بدن، اسب است و آن سوار، انسان. آنها‏‎ ‎‏کارشان این است که اسب را فعال کنند و سوار را خفته کنند. ممکن است این حرف تلخ‏‎ ‎‏باشد، خوب چه کنم من چه بگویم؟ این واقعیت است که تفاوت بین انسان با فطرت بیدار‏‎ ‎‏و فطرت خفته با اسب و سوار خیلی بیشتر است. انسانی که با فطرتش کار می کند، هم‏‎ ‎‏فطرت است و هم طبیعت، هم سوار و هم اسب. او که فطرتش کار نمی کند ای کاش اسب‏‎ ‎‏بود. ویژگی مهم امام این بود که انسان را می شناخت؛ این انسان تمدنش و حرکت کردنش‏‎ ‎‏از ظلمت به سوی نور است. این آیه را ببینید: ‏«اَللهُ وَلیُّ الَّذینَ آمَنوا یَخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ‎ ‎اِلَی النّوُرِ»‏ پس اساس این تمدن را ولایت تشکیل می دهد. ‏

‏در مقابل تمدن اسلامی تمدن کفر است ‏«وَالَّذینَ کَفَرو اَولیاؤُهُمُ الطّاغوُتُ یخْرِجوُنَهُمْ‎ ‎مِنَ النّوُرِ اِلَی الظُّلُماتِ اُولٰئِکَ اَصْحٰابُ النّارِهُمضْ فیهَا خالِدون».‏ ‏

‏ ‏

‏تمدن با ولایت الهی و ولایت طاغوت‏

‏امام اسلام و کفر را در دستگاه فکری اسلام آمریکایی و اسلام ناب وارد کرد. اسلام در‏‎ ‎‏مقابل اسلام مطرح است. اسلامی که ناب نیست آمریکایی است. این اسلام پیرو همان‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 89
‏حرکت ‏«وَالَّذینَ کَفَروا اَولِیاؤُهُمُ الطّاغوت یُخْرِجوُنَهُمْ مِنَ النّوُرِ اِلَی الظُّلُمات»‏ است. خوب‏‎ ‎‏امروزه در عالم تمدن طاغوتی، ولایت به دست طاغوت است. و آن طاغوت مردم را از نور‏‎ ‎‏به سوی ظلمت می برد. این تعبیر قرآن می گوید که در عالم دو نوع تمدن بیشتر نیست،‏‎ ‎‏یکی تمدنی با ولایت الهی و دیگری تمدنی با ولایت طاغوت و یا یکی ترقی با ولایت الله و‏‎ ‎‏دیگری ارتجاع با ولایت طاغوت، طاغوت کیست؟ هر کس ولایت خدا را نپذیرد بر ولایت‏‎ ‎‏خدا طغیان کند طاغوت می شود. پس محور در تمدن اسلامی ولایت است؛ این ولایت به‏‎ ‎‏عنوان یک کلی مصداقش کجاست؟ باز هم این را عاشورا مشخص کرد. حسین بن‏‎ ‎‏علی(ع) مصداق ‏«اَللهُ وَلیُّ الَّذینَ آمَنوا» ‏بود: خدا ولی او بود و او اتباعش را از ظلمت بسوی‏‎ ‎‏نور می برد. ‏

‏حسین بن علی(ع) با همین ولایت، اصحاب خودش را از ظلمت به سوی نور برد.‏‎ ‎‏خدا ولی حسین بن علی(ع) بود و حسین بن علی(ع) ولی افراد تحت امرش بود. در عصر و‏‎ ‎‏زمان ما هم باز حرف اصلی را این ولایت می زند. ‏

‏ ‏

‏ولایت فقیه و انتخابات‏

‏بعضی می گویند این ولایت فقیه جایگاهش با انتخابات مردم کجاست؟ کجا این دو‏‎ ‎‏با هم تلاقی می کنند؟ آیا این مردمند که از ولایتشان به ولی فقیه می دهند و او از اینها کسب‏‎ ‎‏ولایت می کند؟ اگر ولایت از پائین باشد، این به روشهای اروپایی بیشتر نزدیک است. آنها‏‎ ‎‏رئیس جمهوری که انتخاب می کنند به وسیله همین انتخاب به او ولایت می دهند و او‏‎ ‎‏ولایت پیدا می کند. اما در اسلام این نیست. در قاموس و فرهنگ امام این جور نیست. در‏‎ ‎‏خبرگان بحث تعیین اعضای شورای هیأت تحقیق خبرگان مطرح شد. یکی از شرایط‏‎ ‎‏عضویت این بود که از منصوبین حضرت امام نباشد. مقام معظم رهبری آن روز رئیس‏‎ ‎‏جمهور بودند ایشان را بعنوان یکی از اعضای تحقیق معرفی کردند. ایشان ایستاد و‏‎ ‎‏صحبت کرد که من بر اساس این بندی که در آیین نامۀ گروه تحقیق آمده نمی توانم عضو‏‎ ‎‏گروه تحقیق باشم. من منصوب شده از طرف امامم نه از طرف مردم. ایشان گفت امام در‏‎ ‎‏حکم ریاست جمهوری من نوشته است من بر اساس اعتمادی که مردم به شما کرده اند و‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 90
‏رأیی که به شما داده اند شما را به ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب می کنم. این،‏‎ ‎‏معنی ولایت از بالاست، این معنی ولایت فقیه است. این اساس تمدن اسلامی است که‏‎ ‎‏باید بر اساس پذیرش ولایت الله باشد. ‏

‏ ‏

‏نتیجه گیری‏

‏من در این چند دقیقه بحثم را جمع و جور کنم. فراز مهم صحبتم این بود که ادیان‏‎ ‎‏الهی از فطرت انسان استفاده می کنند و علت شکست دشمنانشان این است که از انسان‏‎ ‎‏حیوان می سازند کوچکش می کنند تا بتوانند از آن استفاده کنند و عرض کردم روش استفاده‏‎ ‎‏کردن از فطرت انسانها این است که انسانها را به آن حد از آگاهی برسانیم که ولایت خدا را‏‎ ‎‏اختیار کنند. اینجا جایگاه تلاقی ارادۀ مردم و ولایت فقیه است این حساسترین نقطه بحث‏‎ ‎‏است که با شما عرض می کنم مردم با اختیار خودشان ولایت خدا را انتخاب می کنند‏‎ ‎‏ولایت خدا اختیاری است به همین دلیل است که مردم در ولایت الله تقسیم می شوند. در‏‎ ‎‏الوهیت خدا تقسیم نمی شوند. الوهیت و ربوبیت و ملوکیت خدا برای انسانها قابل انقسام‏‎ ‎‏نیست. ‏

«قُل اَعوذُ بِرَبِ الناس»‏ نمی گوید ‏«برب الذین امنوا» «ملک الناس اله الناس»‎ ‎‏نمی گوید ‏الله ولی الناس‏. ولایت با ربوبیت و الوهیت و ملوکیت فرق می کند. ربوبیت و‏‎ ‎‏ملوکیت و الوهیت خدا انتخاب نیست، انسان آن را انتخاب نمی کند انسان نمی تواند از آن‏‎ ‎‏حوزه خارج شود. ولایت الله امری است اختیاری و جز انسانهای مختار نمی توانند وارد این‏‎ ‎‏حوزۀ ولایت بشوند. از این جهت می گوید: ‏«لٰا اِکراهَ فِی الدین»‏ اگر اکراه آمد ولایت‏‎ ‎‏نیست. به همان اندازه که ولایت از بالاست به همان اندازه اختیار، آگاهی و انتخاب مردم‏‎ ‎‏ضرورت دارد، چون اگر اجباری شد مصداق اکراه فی الدین می شود و خارج می شود. به هر‏‎ ‎‏جهت معنای ولایت فقیه دقیقاً - شناخت نقطه ای است که در آن اختیار مردم و ولایت به‏‎ ‎‏هم گره می خورد. این چیزی است که خارجیها درست نمی توانند آن را بفهمند. مردم با‏‎ ‎‏اختیار خودشان نمایندۀ خدا را انتخاب می کنند. خدا صفات نماینده اش را عرضه‏‎ ‎‏و مشخص می کند؛ مردم هم با اختیار و آگاهی سراغ او می روند. همان طوری که امام فرمود:‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 91
‏ «وقتی مردم به خبرگان رأی دهند و خبرگان مجتهد عادلی را انتخاب کنند او ولی منتخب‏‎ ‎‏مردم است و حکمش نافذ است» یعنی مردم رأی دادن را جزو مقدمات نفاذ حکومت‏‎ ‎‏می دانند. اما صفات مجتهد عادل بودن را خدا تعیین می کند. ‏

‏ ‏

‏ پی نوشتها:

‎ ‎

کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 92

  • آیت الله محی الدین حائری شیرازی، نماینده ولی فقیه در استان فارس و امام جمعه شیراز.
  • - بقره / 257.
  • - انبیا / 57.
  • - یس / 8.