تمدن اسلامی، تمدن غرب تعامل یا تعارض

تمدن اسلامی، تمدن غرب تعامل یا تعارض[1]

‏ در خصوص تمدن اسلامی و تمدن مسیحی یا تمدن غرب و تعاملات و تعارضات‏‎ ‎‏آنها و شناخت محورهای این تعامل و تعارض پیچیدگی زیادی وجود ندارد؛ یعنی چه در‏‎ ‎‏ذائقه و ذهن مسلمانها و چه در ذائقه و ذهن مسیحیها وقتی تعارضات را بررسی می کنیم‏‎ ‎‏چند فراز خیلی مهم وجود دارد: فراز اول، شکست رومی ها در صدر اسلام به دست‏‎ ‎‏مسلمانان و فتح بیت المقدس و شامات؛ فراز دوم پیروزی مسلمانها در اندلس با شکست‏‎ ‎‏مجدد مسیحی ها و عقب نشینی آنها از جنوب اروپا؛ فراز سوم مربوط به جنگهای صلیبی‏‎ ‎‏می شود که در نهایت، این جنگلهای دویست ساله، با پیروزی مسلمانها خاتمه پیدا کرد.‏‎ ‎‏چهارمین فراز را می توانیم فتح روم شرقی و قسطنطنیه به دست سلطان محمد فاتح اعتبار‏‎ ‎‏بکنیم. ‏

‏این جنبه هایی از تعارضات خیلی جدّی و فرازهایی اصلی در تاریخ تمدن اسلامی و‏‎ ‎‏تمدن غرب است. فرازهایی را هم می شود شناسایی کرد که پیروزی با طرف مقابل بوده‏‎ ‎‏است؛ از جمله: شکست مسلمانان در اندلس و پیروزیهایی در مقاطع اولیۀ جنگهای‏‎ ‎‏صلیبی؛ اما تعارض اصلی و غلبه اصلی در دو قرن اخیر صورت گرفت که در واقع ابزار‏‎ ‎‏علم از جوامع اسلامی به جوامع غربی منتقل شد و به اعتقاد بنده، ذهنیت عمومی که‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 49
‏پیرامون اسلام و مسیحیت شکل گرفته بیشتر منعبث از نتایج و آثار این جنگها و نبردها بوده‏‎ ‎‏است تا موضوعات دیگر. ‏

‏ ‏

‏ریشه های تعارض بین دو تمدن اسلامی و غربی ‏

‏تعارضاتی که عرض کردم، باعث شده که وقتی ما به غرب نگاه می کنیم مسیحیت را در‏‎ ‎‏مقابل خودمان ببینیم و آنها هم با یک برداشت ناقص از اسلام به مسلمانها نگاه بکنند.‏‎ ‎‏مرحوم دکتر شریعتی عبارتی دارند که شاید در این زمینه راهگشا باشد. او اشاره می کند که‏‎ ‎‏وقتی مسیحیت به غرب رفت، این غرب نبود که مسیحی شد؛ بلکه این مسیحیت بود که‏‎ ‎‏غربی شد. در واقع نظام سیاسی که در غرب وجود داشت برای اینکه خلأ موجود در غرب‏‎ ‎‏را پر کند، با پذیرش مسیحیت، آن را تبدیل به یک دین غربی کرد. ‏

‏لذا به تعبیر حضرت امیر(ع) مسیحیت در غرب یک پوستین وارونه ای شده است که از‏‎ ‎‏آن استفاده های نابجای فراوانی شده است. نمودهایی از آن این است که مثلاً حضرت‏‎ ‎‏عیسی که چهره ای سبزه دارد، در غرب با چشمانی آبی و موهای بور تصویر می شود. یا‏‎ ‎‏حضرت مریم با آن پوشش شرقی و محجبه، تصویری کاملاً غربی از ایشان ساخته شده و‏‎ ‎‏حجابش ناقص است. حتی کلیسا را نگاه کنید؛ وقتی به غرب می رود تحملش سنگین‏‎ ‎‏می شود. در واقع محل حضور حکّام قدرتمند می شود؛ در حالیکه کلیساهایی در شرق و‏‎ ‎‏بخصوص در جاهای قدیمیتر وجود دارد که در ندارند و همیشه برای ورود مردم باز هستند،‏‎ ‎‏مصالح به کار رفته در آنها چوب و سنگ است و حتی بینش و دید مسیحیان لبنانی نسبت‏‎ ‎‏به مسلمانها و جهان اسلام و شخصیتهای اسلامی با بینش مسیحیان غربی کاملاً متفاوت‏‎ ‎‏است. حتی توحید وقتی به غرب رفته تبدیل به تثلیث و آمیخته به شرک شده است؛ در‏‎ ‎‏حالیکه همین تثلیث در میان مسیحیان شرقی مثل مسیحیان ایران، ترکیه، عراق و لبنان‏‎ ‎‏وجود ندارد. ‏

‏برداشت مسیحیان شرقی از حضرت عیسی مثل «اسدالله»ی است که ما، به حضرت‏‎ ‎‏امیر نسبت می دهیم یا «ثارالله»ی که به امام حسین(ع) نسبت می دهیم. آنها هم پسر خدا را‏‎ ‎‏در همین چارچوب ادراک می کنند؛ در حالیکه، در غرب چنین برداشتی نیست. دلیل آن هم‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 50
‏این است که مسیحیت وقتی به آنجا رفت دیگر مسیحیت باقی نماند. مسیحیت غربی‏‎ ‎‏شده، امّا اینکه چرا به سرعت مورد پذیرش قرار گرفت، علت ساده ای دارد در غرب مردم‏‎ ‎‏جنگ طلب و آلودۀ مسائل مادی هستند و در طول تاریخ این گرایش در آنها شدید بوده.‏‎ ‎‏این گرایش عمومی یک نوع خلأ و عدم تعادل در جامعه ایجاد می کند. در غرب حتی‏‎ ‎‏«قهرمانان»، «قهرمانان زمینی» هستند. یعنی از زمین هستند که به آسمان حرکت می کنند.‏‎ ‎‏مانند اسطوره های شرقی نیستند که از آسمان به زمین نزول کرده باشند. در غرب، جامعه به‏‎ ‎‏دلیل خلأ معنویت ناشی از آن رفتار وحشیانه، به تعادل عمومی نمی رسیده و نیاز به تزریق‏‎ ‎‏معنویتی داشته که کنستاتین این را ادراک می کند و به همین دلیل است که مسیحی می شود‏‎ ‎‏و مسیحیت را الینه می کند و به جهان سیاست منتقل می نماید و در نتیجه مسیحیتی که‏‎ ‎‏امروز از آن به عنوان مسیحیت تحریف شده نام می بریم، در غرب پایه گذاری می شود. در‏‎ ‎‏واقع مسیحیت مأمور می شود که خلأ معنوی غرب را جبران بکند. و زهد مستتر در‏‎ ‎‏مسیحیت، این کار را می کند، برداشتهای اولیه آنها هم از اسلام که حالا در بخش بینش و‏‎ ‎‏دیدگاه هایشان خواهم گفت از همین بینش متأثر است و لذا نمی تواند با اسلام همگرا‏‎ ‎‏باشد.‏

‏در مقابل زهد مسیحیت غربی، نگاه اسلام به دنیا شدیدتر است. اسلام دنیا را مزرعه‏‎ ‎‏آخرت می داند؛ لذا غرب در واقع از اسلام تلقی دینی ندارد؛ یعنی نداشته. تلقی اش این‏‎ ‎‏بوده که اسلام یک ایدئولوژی است؛ نه یک دین. تفسیر ایدئولوژی را هم با برداشتهای غربی‏‎ ‎‏باید مورد توجه قرار دهیم. این، اشتباهی است که بعضی از متفکرین معاصر خودمان هم‏‎ ‎‏مرتکب شده اند. در غرب برداشت از ایدئولوژی، به معنای عرضۀ اصول ثابت ولایتغیری‏‎ ‎‏است که همه تحقیقات و تتبعات باید منجر به اثبات آن اصول بشود؛ مثل مارکسیسم، که‏‎ ‎‏اندیشۀ خودش و مانیفست خودش را عرضه می کند و بقیه محققین باید ثابت بکنند که‏‎ ‎‏مثلاً تضاد، مایۀ ادامۀ حیات و بقای جامعه است. همین شیوه در نازیسم و فاشیسم هم‏‎ ‎‏بوده است. در فلسفۀ سیاسی اشپیگل هم، خاک و خون، دو عنصری هستند که همۀ تتبعات‏‎ ‎‏تاریخی باید به اثبات اولویت و اصالت این اصول برای تمدن سازی برگردد؛ در غیر این‏‎ ‎‏صورت، اصول باطلی تلقی می گردند. در حالیکه در شارع مقدس اسلام این جور نیست و‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 51
‏نگاه ما به ایدئولوژی برعکس این بینش است. در اسلام آنچه به بحث گذاشته می شود،‏‎ ‎‏اصول است نه فروع، یعنی ما نمی توانیم درتوحید و عدل و معاد و امامت تقلید بکنیم؛‏‎ ‎‏بلکه باید تحقیق کنیم. ما باید با این دید به غرب و مسیحیت غرب نگاه بکنیم تا زمینه‏‎ ‎‏مباحثات و مذاکراتمان با آنها روشنتر و بازتر باشد. ‏

‏در واقع، جامعۀ غربی جامعه ای است که براساس تخاصم بنیان گذاری شده؛ اساس‏‎ ‎‏آن بر تضاد است، حتی ساختارهای مدرنش و احزابش هم همینطور است. حضرت امام با‏‎ ‎‏احزاب به شکل غربی اش مخالف بودند. علت روشنی دارد: مبنای جوامعی که در غرب بر‏‎ ‎‏اساس تحزّب کار می کنند، تخاصم است. در واقع، جامعۀ گرگهاست؛ یعنی افرادی در‏‎ ‎‏کمین یکدیگر نشسته اند و مراقبند تا دیگری غفلت بکند و آنها قدرت را از او بگیرند و در‏‎ ‎‏اختیار خودشان بگیرند. حتی مدنیّت بر همین پایه است و تا همین امروزی که داریم‏‎ ‎‏صحبت می کنیم ادامه دارد. آقای پل دیکور که جزء آخرین فیلسوفهای نسل قدیم غرب‏‎ ‎‏هست و زنده است، در تعریف قانون می گفت: قانون چیزی است که روابط بین قدرتهای‏‎ ‎‏رقیب و مرزهای مبارزه میان عناصری که تمایل به حفظ قدرت را دارند تعریف می کند.‏‎ ‎‏ببینید! این مبنای قانونگذاری، با آن چیزی که در شریعت اسلام برای قانونگذاری وجود‏‎ ‎‏دارد، از اساس در تعارض و در مخالفت است. ‏

‏به هر حال این بینش و گرایش در غرب موجود است و ما باید این را دقیقاً تشخیص‏‎ ‎‏بدهیم و پایۀ رفتار خودمان با آنها قرار دهیم و آن را در حوزۀ احساسات که ضروری است،‏‎ ‎‏برانگیخته بشود وارد کنیم تا جامعه به سطح بالاتری ارتقا پیدا کند و آمادۀ ایثار و از خود‏‎ ‎‏گذشتگی و شهادت شود. این احساس باید با این بینش هماهنگ باشد و شعار با شعور‏‎ ‎‏همگرا و همدل بشود. ‏

‏ ‏

‏ادوار تاریخی نگاه غرب به اسلام ‏

‏در برداشت غرب از اسلام (برای اینکه وقت را کوتاهتر بکنم) به 3 دورۀ مشخص‏‎ ‎‏اشاره می کنم: تقریباً می شود گفت، در غرب برداشتهای اولیه از اسلام تا قرن پانزده یا‏‎ ‎‏شانزده، برداشتی است که بیشتر اسلام را ناشی از یک تعصب، جهالت، شمشیر و قدرت‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 52
‏می داند اسلام را نتیجه عصبیت می داند تا مدنیّت و تعقل گرایی. از قرن شانزده که در واقع‏‎ ‎‏عصر روشنگری است و جوامع اروپایی به سمت علوم تجربی حرکت می کنند، روش‏‎ ‎‏شناخت تغییر می کند؛ بینش و دیدگاههای دانشمندان و فلاسفه در غرب تغییر می کند:‏‎ ‎‏اسلام را به عنوان یک دین غیر منطقی و تا حدودی هم مضحک شناسایی می کنند. این‏‎ ‎‏ادامه دارد تا قرن معاصر و تا قبل از انقلاب اسلامی. ‏

‏انقلاب اسلامی فصل تازه ای است. علت هایی هم دارد که عرض می کنم. در قرون‏‎ ‎‏معاصر بعد از هجده و نوزده و قرن بیست و قبل از انقلاب اسلامی ایران برداشت آنها از‏‎ ‎‏اسلام یک نوع ایمان مذهبی سخت و شدید است که آماده است هر چیزی را در راه توسعه‏‎ ‎‏خودش قربانی بکند. از دید غربی ها که این دید تا انقلاب اسلامی ایران وجود داشت،‏‎ ‎‏اسلام مساوی بود با عروبت. در واقع از نظر آنها، اعراب که ده درصد جمعیت مسلمانها‏‎ ‎‏هستند، صد در صد اسلام تلقی می شدند؛ البته در شناخت اسلام این حق را هم باید به‏‎ ‎‏اروپاییها داد که پیشرفت اسلام به سمت اروپا در اکثر جبهه ها با جنگ توأم بوده است. ‏

‏انگیزه های جنگ را من به صورت مختصر عرض خواهم کرد ولی در هر صورت جنگ‏‎ ‎‏باعث می شود که بینشها، نسبت به طرف مقابل توأم با دشمن بینی باشد. یعنی در یک جنگ‏‎ ‎‏شما هیچ وقت به طرف مقابلتان حق نمی دهید و او را محق نمی شناسید. این ذات یا غریزه‏‎ ‎‏است که این گونه عکس العمل نشان می دهد‏‎. ‎

‏حملۀ مسلمانها در اندلس از بقیه جنگ ها مستثنی است. انگیزه مسلمانها در این‏‎ ‎‏حمله، کشورگشایی و جهان گشایی بوده است تا انگیزه جهاد و توسعه اسلام و اسلام‏‎ ‎‏ خواهی. در واقع امویان اندلس اگر هم با این اندیشه شروع کردند که اسلام را گسترش‏‎ ‎‏بدهند؛ امّا واقعیت این است که خمیر مایۀ این تحرک بیشتر کشورگشایی است تا‏‎ ‎‏اسلام خواهی  و از جانب مسیحیها هم دقیقاً همین طور است. در همۀ مواردی که مسیحیان‏‎ ‎‏حمله کردند، غیر از جنگهای صلیبی که انگیزۀ اولیه و پوشش ظاهری اش دین و مسیحیت‏‎ ‎‏و مبارزه با اسلام بوده؛ هدف کشورگشایی بوده است. علت را هم عرض کردم، مسیحیتی‏‎ ‎‏که به غرب رفت مأموریتش این بود که یک خلأ معنوی را پُر کند و لذا از این مسیحیت‏‎ ‎‏نمی شود انگیزه یک جهاد دائمی و مستمر که انسانها، آماده شهادت برای آن باشند را‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 53
‏انتظار داشت.‏

‏در هیچ یک از دو دورۀ قرون وسطی که دین مسیحیت می رود تا نوعی تحجّر را وقتی که‏‎ ‎‏عقل به زیان وحی عقب نشینی می کند؛ برقرار کند و همینطور در قرون جدید هم که در واقع‏‎ ‎‏وحی به نفع عقل کنار می رود، شما انگیزۀ جهاد و شهادت را نمی توانید از مسیحیت‏‎ ‎‏استنباط و استخراج بکنید. انگیزۀ جنگهای صلیبی هم اگر چه پس گرفتن بیت المقدس یا‏‎ ‎‏سرزمین مقدس از دست مسلمانهاست؛ اما این حرکت پس از شروع، اصلاً ماهیت‏‎ ‎‏مسیحی و صلیبی ندارد. همین سپاهیانی که راه می افتند، همین جور که می آیند جلو هر جا‏‎ ‎‏به نسبت تعداد مسلمانان بیشتر از مسیحیها بوده غارت می کنند و وقتی به مسلمانها‏‎ ‎‏می رسند، در واقع دیگر انگیزۀ دینی موجود نیست. ‏

‏لذا نمی شود به این تعارضات و مبارزات و جنگهایی که عامل اصلی قضاوت ذهنی‏‎ ‎‏عمومی جامعه غرب نسبت به جهان اسلام و یا ما نسبت به مسیحیت است؛ انگیزۀ دینی‏‎ ‎‏داد. البته مبارزات مسلمانها در مقابل هجوم غربیها غیر از فتح اندلس که در ابتدا عرض‏‎ ‎‏کردم همواره انگیزه دینی بوده است. این موضوعی نیست که من به سادگی عرض بکنم و‏‎ ‎‏شما بپذیرید. چنین انتظاری هم ندارم؛ امّا تمایل دارم این برداشتی که از این چند فراز مهم‏‎ ‎‏تاریخی عرض کردم، بیشتر به دید تحقیق و تتبع نگاه شود. اگر به این نتیجه ای که عرض‏‎ ‎‏کردم برسیم ممکن است در ادبیات سیاسی تاریخی ما هم یک تحولاتی رخ بدهد. ‏

‏غرب به دلیل همان بینشی که داشته، در طول تاریخ و در تعامل با جامعۀ اسلامی‏‎ ‎‏دست به گزینش زده و هر چیزی را به آسانی از ما نپذیرفته است. در قرون اولیه، بخصوص‏‎ ‎‏تا شروع جنگهای صلیبی به دلیل حاکمیت کلیسا و فشار پلیسی آن روی جامعۀ غربی،‏‎ ‎‏آزاداندیشان و اهل علم و معرفت از جهان مسیحیت فرار کردند و به دلیل آزاداندیشی‏‎ ‎‏موجود در جهان اسلام به این جا روی می آوردند. پادشاهان عباسی و حکام مسلمان هم در‏‎ ‎‏جستجوی این بودند که اهل علم غرب را شناسایی بکنند و آنها را با هدایایی بخرند و‏‎ ‎‏دعوت بکنند و بیاورند در مدارس و حوزه هایی که وجود داشته تا از آنها استفاده بکنند؛ لذا‏‎ ‎‏میل به سمت حرکت به جهان اسلام شدید بوده است. همۀ اینها هم پایه اش این بود که‏‎ ‎‏عرض کردم، این مسیحیت نبود که غرب را مسیحی کرده این غرب بود که مسیحیت را‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 54
‏غربی کرد. حاصل هم دادگاههای تفتیش عقاید است و فرار مردم.‏

‏جنگهای صلیبی و زمینه های تاریخی که در غرب وجود داشته آثار مثبتی نیز به نسبت‏‎ ‎‏در جهان اسلام باقی گذاشته بود؛ امّا اینها استثنا است. مثلاً فردریک دوم پادشاه آلمان که‏‎ ‎‏تقریباً در نیمۀ اول قرن سیزدهم می زیسته، به مسلمانها خیلی نزدیک بوده به نحوی که پاپ‏‎ ‎‏او را جاسوس مسلمانها می دانسته و برای همین هم او را از کلیسا طرد کرده بودند.  او با‏‎ ‎‏موافقتنامه هایی که با بعضی از پادشاهان مصر داشته، بیت المقدس را هم در اختیار داشته‏‎ ‎‏است. این نگرش و صمیمیت هم به صورت موردی در روابط غرب اروپایی با جهان اسلام‏‎ ‎‏وجود داشته است. و یا ولتر بعد از مطالعۀ قرآن می گوید اگر اسلام این است من‏‎ ‎‏مسلمانم. ‏

‏اوایل قرن هجده، اعلامیه ورودش این است: ‏«بسم الله الرحمن الرحیم، لا اله الا الله و‎ ‎اشهد ان محمداً رسول الله»‏ تا جایی که می گویند اصلاً بناپارت مسلمان شد و اسمش هم‏‎ ‎‏علی بناپارت است. اینها، هست و در تاریخ هم ضبط است؛ ولی اولاً خیلی از اینها را‏‎ ‎‏نمی توانیم حقیقی بگیریم و باید به چشم تردید به آنها نگاه کنیم و ثانیاً نمی توانیم آنها را‏‎ ‎‏به عنوان یک روند پایدار و عمیق بگیریم‏‏. ‏

‏اینها تحولاتی است که در حاشیه و در مقاطع مشخص اتفاق افتاده؛ امّا اصل قضیه‏‎ ‎‏همان مسیری است که خدمت شما عرض کردم: غرب در برداشت از جهان اسلام،‏‎ ‎‏انتخابهایش انتخابهای عجیبی است. مثلاً در غرب «ابن خلدون» بسیار مورد توجه است،‏‎ ‎‏غزالی هم همینطور. آنچه هم باعث توجه شده، جنبه های سیاسی تفکر آنهاست. تقریباً هر‏‎ ‎‏دوی اینها به جدایی دین از سیاست معتقدند. غزالی بسیاری از مباحث علمی را متوقف‏‎ ‎‏می کند و با «تحافة الفلسفه»اش، فلسفه را نقد و رد می کند. نظامیه های آن روز را به‏‎ ‎‏محلهایی برای تدریس جامد دین تبدیل می کند و بحث های علمی را از حوزه های نظامیه‏‎ ‎‏خارج می کند. به اصالت شرایط هم معتقد هست یعنی معتقد است حاکم را از آن جهت‏‎ ‎‏که حکومت می کند نه از آن جهت که حق هست، باید مستحق اطاعت دانست. اصالت‏‎ ‎‏شرایط یعنی شرایط را اصالت می دهند و لذا در هر شرایطی، اطاعت از هر حاکمی را‏‎ ‎‏واجب می داند. ‏


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 55
‏در مقابل اینها، می بینیم که فلسفه سیاسی ابن سینا، خواجه نصیر و رازی مورد‏‎ ‎‏استقبال غرب قرار نمی گیرد؛ بلکه علم طلب آنهاست که مورد توجه واقع می شود. «قانون»‏‎ ‎‏ابن سینا اولین کتابی است که چاپ می شود؛ «الحاوی» رازی دست به دست می گشته‏‎ ‎‏و اجاره اش صد درهم طلا بوده است. اینقدر ارزش علمی برایشان داشته؛ اما دیدگاه سیاسی‏‎ ‎‏ابن سینا و فارابی مورد توجه غرب قرار نگرفته. دلیل آن هم، بینشی است که عرض کردم؛‏‎ ‎‏اساس وقتی بر تخاصم بود، گرایش، به سمت آن فلسفۀ سیاسی است که توجیه کنندۀ‏‎ ‎‏همان مبنا و نیّت باشد. ‏

‏ ‏

‏برخورد غرب در گزینش از جهان اسلام‏

‏این دیدگاه و این تعامل جهان اسلام با جهان مسیحیت تا دو قرن اخیر که ابزار علم‏‎ ‎‏کلاً از دست جامعۀ اسلام خارج شده و در اختیار مسیحیت و مسیحیان غربی قرار گرفته‏‎ ‎‏وجود داشته است. در این دوره، تعامل و تعارض تمدن غرب با جهان اسلام مطابق دیدگاه‏‎ ‎‏دولتی است که بعضی از متفکرین داخلی عرضه کردند. این دیدگاه جنبه های تعامل و‏‎ ‎‏تعارض را در «دانش و کارشناسی» و «استعمار» می داند. یعنی یک عنصر حقیقی آن، دانش‏‎ ‎‏و کارشناسی و عنصر دیگرش استعمار است. ‏

‏البته معارضات بین تمدن اسلامی و تمدن غربی، بیشتر در جنبه های استعماری اش‏‎ ‎‏بود؛ چون مسلمانها به دلیل آموزش های دینی، سلطۀ غیر مسلم بر خودشان را جایز‏‎ ‎‏نمی دانستند و به همین دلیل معارضۀ شدیدی هم با جریانات استعماری داشته اند. از دهۀ‏‎ ‎‏پنجاه یعنی بعد از جنگ جهانی دوم هم مسلمانهایی که به اروپا مهاجرت کردند سه دورۀ‏‎ ‎‏تاریخی را گذراندند: دهۀ پنجاه و شصت را دهۀ حل شدن مسلمانها یا اضمحلال آنها در‏‎ ‎‏جامعۀ غربی باید دانست. ‏

‏البته مسلمانهایی که به اروپا مهاجرت کردند و به کشورهای اروپایی رفتند، به نسبت‏‎ ‎‏امروز تعدادشان زیاد نبوده است؛ رفتن این تعداد هم دلایلی داشته، از جمله وفور کالا،‏‎ ‎‏شغل، نوعی آزادی، بی بندوباری جنسی که در جوامع اسلامی نبوده و همچنین فضای‏‎ ‎‏سیاسی بعد از جنگ دوم جهانی در اروپا که توأم با یک نوع انقلاب اجتماعی و مبارزۀ‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 56
‏احزاب بوده است. بنابراین، اینها به دلیل این سه پارامتر جذب جامعۀ غربی شدند و این‏‎ ‎‏گرایش تا سال 75 ادامه داشت؛ یعنی در شروع انقلاب اسلامی. از انقلاب اسلامی‏‎ ‎‏مسلمانها به دنبال همگرایی و احیای هویت می روند و با انقلاب اسلامی، دیگر نگاه و‏‎ ‎‏بینش آنها به اسلام متفاوت می شود. ‏

‏امروزه داشتن هویت اسلامی برای مسلمانها توأم با افتخار است. امروزه در غرب،‏‎ ‎‏قرآن خواندن نشانۀ روشنفکری هم تلقی می شود؛ کما اینکه در آمریکا خانمهایی که مانتو‏‎ ‎‏و روسری می پوشند، روشنفکر به حساب می آیند. این مدی هم که از ایران رفته آنجا، نشانۀ‏‎ ‎‏روشنفکری است. مثل قرن پانزده و شانزده که لغات عربی اگر در بیانات اساتید و‏‎ ‎‏دانشمندان و اهل سیاست غرب بود، پز روشنفکری بود. انقلاب اسلامی حداقل در بعد‏‎ ‎‏اعتقادی آن جوّی که ایجاد شده بود که تشبّه به غرب یک نوع مزیت محسوب می شد را‏‎ ‎‏توانسته دگرگون بکند. ‏

‏در اینجا لازم می بینم مقداری هم در مورد جنبۀ سیاسی آن بحث کنم. تلنگر طرح‏‎ ‎‏موضوع تمدن را هانتینگتون با مقالۀ رویارویی تمدنهایش زده و یک مقداری هم موجب‏‎ ‎‏اشاعۀ آن در جهان اسلام شده. هانتینگتون اینگونه بحث را مطرح می کند که امروز نُه تمدن‏‎ ‎‏زنده در دنیا وجود دارد که در نهایت با همکاری، ادغام و همگرایی این تمدنها، سه تمدن‏‎ ‎‏بوجود می آید: تمدن غرب به رهبری آمریکا که اروپا و امریکای لاتین را در بر می گیرد؛‏‎ ‎‏تمدن کنفسیوسی به رهبری چین که شامل بخش مسیحی نشینش آفریقا و شبه قاره و خاور‏‎ ‎‏دور می شود و تمدن اسلامی که رهبریت آن در دست ایران است. ‏

‏در مقالۀ هانتینگتون نامی از ایران برده نشده است، دلیلش هم این است که مقاله‏‎ ‎‏رویارویی تمدنهای هانتینگتون، یک مقالۀ علمانیت بلکه تحقیقی است که به دستور‏‎ ‎‏شورای روابط خارجی آمریکا برای تهدیدات امنیتی آمریکا بعد از جنگ سرد صورت گرفته‏‎ ‎‏است. یعنی خواسته شده که در شرایطی که خطر شوروی از بین رفته، بررسی شود که چه‏‎ ‎‏خطری امنیت ملی غرب و آمریکا را تهدید می کند. این مقاله و آن تحقیق در صدد کشف‏‎ ‎‏همین بخش است که می توانسته برای تست علمی و هم سیاسی (که گرایش سیاسی اش‏‎ ‎‏بیشتر است) در مطبوعات منتشر شود. می گوید در نهایت تمدن کنفوسیوسی و تمدن‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 57
‏اسلامی بر علیه تمدن غرب با هم هماهنگ می شوند. وی این میل گرایی را در این تمدنها‏‎ ‎‏می بیند که نتیجه اش ایستادن در مقابل غرب است. ‏

‏هانتینگتون توصیه هایی را در مورد مشی اجرایی سیاست خارجی می کند از جمله‏‎ ‎‏اینکه ما نباید اجازه بدهیم جهان اسلام به سیستمهای نظامی پیشرفته دسترسی پیدا کند؛‏‎ ‎‏نباید اجازه دهیم پیوندهای اینها با هم مستحکم شود؛ باید روابط چین و ایران از طریق‏‎ ‎‏آمریکا رقم بخورد. توجه مقالۀ هانتینگتون به تمدن با مفهوم و برداشتی که ما از تمدن در‏‎ ‎‏این جلسه داشتیم متفاوت است. در مفهوم تمدن از دیدگاه هانتینگتون یک ساخت‏‎ ‎‏هماهنگ اقتصاد، فرهنگ، اجتماع، روابط انسانی وجود ندارد، توجه وی بیشتر به سیاست‏‎ ‎‏خارجی متمرکز است. ‏

‏ ‏

‏نهادهای جهانی تمدن اسلامی‏

‏تا آن حدی که من استنباط کردم، برای اینکه یک تمدن مرتباً خیزش پیدا کند نیازمند‏‎ ‎‏به نهادهای متناسب با این خیزش است و اگر تمدن، اسلامی باشد باید این نهادها جهانی‏‎ ‎‏و اسلامی باشند. مثلاً ما باید نهاد تقریب بین مذاهب را داشته باشیم؛ چون وقتی تمدن،‏‎ ‎‏اسلامی است؛ باید تمام جهان اسلام را در بر گیرد؛ لذا این نوع نهادها را احتیاج دارد.‏‎ ‎‏مفهوم امت اسلام یعنی آن چیزی که امام بیشتر دنبالش بودند نیز باید تحقق یابد. بحث‏‎ ‎‏شیعه و سنی در سخنان امام واقعاً نبود؛ یعنی من حداقل اینچنین ادراکی را هیچوقت‏‎ ‎‏نداشتم که امام، تنها امام شیعه باشند؛ تنها مرجع شیعه باشند. ما می بینیم که تمام اهل‏‎ ‎‏سنت با تمام قامت به ایشان اقتدا کردند و ما حتی در مورد ائمه معصومین علیهم السلام‏‎ ‎‏این جور پذیرشی را در جهان اسلام نداریم. به آنها هم اینطور اقتدا نشده است؛ ولی به امام‏‎ ‎‏اقتدا شده است. ‏

‏فراتر از این مسائل که از نقاط اساسی که از ویژگیهای بزرگ انقلاب اسلامی است این‏‎ ‎‏بود که امام به مسأله ولایت و امامت خاتمه دادند و ولایت را بر روابط درونی جهان اسلام‏‎ ‎‏حاکم کردند؛ گر چه ممکن است این حاکمیت، در دوره ای یک افت و خیزهایی داشته‏‎ ‎‏باشد؛ اما گرایش و اندیشه ولایت بر جهان اسلام حاکمیت پیدا کرده است. این هم از‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 58
‏نهادهای دیگری است که امام به دنبال ساختن آن بودند. ‏

‏این گرایشات را ابتدا باید هماهنگ کرد تا بحث از تمدن اسلامی معنی و مفهوم هم‏‎ ‎‏بدهد و الا جهان اسلامی که گرایشات سیاسی متعارضی دارند، ساخت سیاسی متفاوتی‏‎ ‎‏دارند روابطشان را با دولتهای استعماری به صورت غیر منظمی تعریف کرده اند که‏‎ ‎‏نمی توانند تشکیل امت واحده و تمدن اسلامی بدهند. ‏

‏ ‏

‏مبنای برخورد امام با غرب  ‏

‏ما با آمریکا می ستیزیم در حالیکه در عربستان دعوتش می کنند تا برایشان کاخ‏‎ ‎‏درست کنند. سوریه نوعی از چالش را با غرب دارد، در همان حال، اردن که در کنارش‏‎ ‎‏هست دربست غربی است؛ مصر و بقیه کشورها به همین ترتیب، یک چنین جهان اسلامی‏‎ ‎‏تا همگرا نشود، تا نهادهای اساسی در آن شکل نگیرد، تا مبارزۀ با غرب به معنای آن بخش‏‎ ‎‏سلطه جویش یکپارچه نشود، امکان ایجاد تمدن اسلامی وجود ندارد. (این را هم عرض‏‎ ‎‏کنم در تفکر امام بحث تعارض با غرب و تمدن غربی به صورت یکپارچه وجود ندارد.) این‏‎ ‎‏نهادها را باید در جهان اسلام ساخت. به نظر من توجه امام به ایجاد این پیش زمینه هاست.‏‎ ‎‏و بینش امام این است که اگر ما به سمت شعارهای نظامی برویم نمی توانیم تمدن اسلامی‏‎ ‎‏را احیا بکنیم. ‏

‏اولاً، امام غرب را یکپارچه نمی بیند و ثانیاً نظام سیاسی اش را هم یکدست نمی داند.‏‎ ‎‏در دویست سال اخیر عملکرد غرب نسبت به جهان اسلام و جهان سوم بطور عام ناشی از‏‎ ‎‏دو گرایش بوده است: ‏

‏نظریه پردازان غربی به دو دسته واقعگرا و آرمانگرا تقسیم می شوند. واقعگراها یا‏‎ ‎‏عملگراها یا رئالیستها، در واقع طیف جنگ طلب غرب هستند که نگاه آنها به انسان متکی‏‎ ‎‏بر فلسفه «هابز» است. هابز تعبیر بدی از انسان دارد او انسان را حیوانی می داند که فقط در‏‎ ‎‏جستجوی قدرت است و تنها مرگ است که این میل را در انسان خاموش می کند. او‏‎ ‎‏جامعه را محل تنازع بقا می داند یعنی در واقع به «داروینیزم اجتماعی» معتقد است. این‏‎ ‎‏نحلۀ فکری غرب در طول تاریخ در صدد این بوده که دشمن فرضی برای غرب بسازد و در‏‎ ‎


کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 59
‏ مقابل این دشمن فرضی بتواند روح نظامیگری را توسعه بدهد. تعارض حضرت امام با‏‎ ‎‏غرب در واقع تعارض با این جناح است. حضرت امام این جناح را سرکوب می کردند، به‏‎ ‎‏صورت دائمی هم سرکوب می کردند؛ مثل تحقیر آمریکا، یا تحقیر غرب در قضیه سلمان‏‎ ‎‏رشدی و ... ‏

‏در غرب گرایش دومی هم وجود دارد که در واقع مبنای تلقی و تفکرش از انسان مثل‏‎ ‎‏«هابز» یا مثل «ماکیاول» نیست. ماکیاول می گوید انسانها عناصر خستگی ناپذیر بی نظمی‏‎ ‎‏هستند؛ انسانها ذاتاً موجوداتی ملوّن هستند که هر روز به رنگی درمی آیند و دائماً نظام‏‎ ‎‏اجتماعی را تخریب می کنند؛ ولذا حاکم مجاز است نه بر پایۀ عقیده اش که بر پایۀ‏‎ ‎‏مصلحت، آنها را سرکوب کند. این بینش در واقع بینش استبداد جدید است که تا زمان‏‎ ‎‏فعلی ادامه می یابد. هانتینگتون نمایندۀ یک چنین تفکری است. تفکر مقابل اینها، منبعث‏‎ ‎‏از دیدگاه «جان لاک» و «روسو» است. و اینها گرایش انسانی تری دارند و آرمانگراترند.‏‎ ‎‏راسل و امثال وی در این طبقه دسته بندی می شوند. رفتار اینها با نظامهای دیگر، با جهان‏‎ ‎‏سوم و با جهان اسلام، میل به همزیستی و تعامل به همکاری و همفکری در زمینه های‏‎ ‎‏مختلف است. ‏

‏از این نحلۀ فکری، کسانی در کلیسا هم وجود دارند که مایل به دیالوگ بین اسلام و‏‎ ‎‏مسیحیت هستند و فکر می کنند که از این طریق مشکلات و بدفهمیهایی موجود را می توان‏‎ ‎‏خاتمه داد. در واقع حضرت امام برخوردشان با جناح واقعگرا سرکوب نبود و در مقابل‏‎ ‎‏جناح آرمانگرا توسعۀ فضای فعالیتهای سیاسی اجتماعی را مدنظر داشتند. در جریان‏‎ ‎‏گروگانگیری و جنگ، «اسقف کاپوچی» را می پذیرفتند؛ امّا بسیاری از نمایندگان سیاسی‏‎ ‎‏غرب را نمی پذیرفتند. خوب اگر دقت بکنیم این نحله ها را از هم تفکیک می کردند.‏

‎ ‎

کتابتمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی(س): گزیده مقالات کنفرانس(چهارمین: 1377: چالوس)صفحه 60

  • فیروز دولت آبادی، مشاور وزیر امور خارجه و رئیس گروه مطالعات استراتژیک دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.