مصاحبه با آیت الله سید محسن موسوی تبریزی

 ‏

آیة الله سیدمحسن موسوی تبریزی

‏ ‏

‏ ‏

* لطفاً در مورد مبانی «ولایت فقیه» و مباحثی که امروزه در این خصوص مطرح‎ ‎است، نظر خودتان را بیان فرمایید.

‏ بحث ولایت فقیه، بحث ادارۀ مجتمع اسلامی و جزء اساسی ترین بحث ها است‏‎ ‎‏که واقعاً باید دربارۀ آن در حوزه ها کار بشود و نکات مبهم آن روشن تر گردد. در حال‏‎ ‎‏حاضر افرادی در سخن رانی ها، نوشته ها و در ضمن درس خارج مکاسب، مطالبی را‏‎ ‎‏بیان می کنند که واقعاً کافی نیست و متأسفانه در این چند سال اخیر هم بسیاری از مطالبی‏‎ ‎‏که راجع به ولایت فقیه گفته می شود بیش تر شعاری است تا علمی، و این در شأن علما و‏‎ ‎‏حوزه نیست. اگر در سخن رانی به شکل اجتماعی و خطابی بحث کنیم اشکالی ندارد‏‎ ‎‏ولی در حوزه یا در مجالس علمی باید خیلی با دقت روی مبانی حرف زد و جزئیات را‏‎ ‎‏روشن کرد؛ مثلاً گاهی تعبیر می کنند «ضد ولایت فقیه» که این از اوّل انقلاب به عنوان‏‎ ‎‏یک جریان سیاسی از تبریز شروع شده و هنوز هم ادامه دارد. اما اگر ما دقت بکنیم، این‏‎ ‎‏شعار اصلاً مبنا ندارد و یک مسلمان ـ تا چه رسد به یک طلبۀ حوزوی ـ هرگز نمی تواند از‏‎ ‎‏نظر مبانی فکری و فقهی ضد ولایت فقیه باشد، زیرا نتیجه ولایت فقیه این است که بر‏‎ ‎‏اساس مبانی اسلامی حکومتی تشکیل شود و در رأس آن هم فقیه عادلی قرار گیرد. کدام‏‎ ‎‏مسلمان و طلبه می تواند ضد این موضوع باشد؟! ضد مفهوم خاصی دارد. بنابراین بهتر‏‎ ‎‏است در این که چه نظرهایی و به چه صورت مخالف مسئله ولایت فقیه اند یا موافق،‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 465
‏بحث های علمی بشود.‏

‏در این جا نظرهای مختلفی مطرح است:‏

‏برخی از نظر مبانی فقهی در این جهت مخالف اند که می گویند فقیه موظف نیست در‏‎ ‎‏جامعه ای که حکومت عادلانه نیست زمینه حکومت اسلامی و ولایت فقیه را برقرار کند.‏‎ ‎‏شاید این را برخی در اصطلاح فقهی مخالف طرح مسئله ولایت فقیه تلقی کنند.‏

‏حال اگر حکومتی اسلامی برقرار شد، آیا فقیه وظیفه دارد که رأس آن حکومت قرار‏‎ ‎‏بگیرد یا نه؟ شاید بعضی ها بگویند چنین وظیفه ای ندارد که آن هم ممکن است نوع‏‎ ‎‏دیگری از مخالفت تلقی شود. از سوی دیگر مبنای حضرت امام ـ که به نظر ما مبنای حق‏‎ ‎‏هم همین است ـ این است که در هر زمینه ای از جامعه که فقیه قرار گرفت، وظیفه دارد‏‎ ‎‏زمینه حکومت اسلامی را برقرار کند؛ یعنی ما در فقه یک شرط واجب داریم و یک‏‎ ‎‏شرط وجوب، فرض کنید مثل استطاعت برای حج که هیچ کس وظیفه ندارد آن را به‏‎ ‎‏وجود آورد و خود را مستغنی سازد تا حج برایش واجب شود.اما در مثل نماز همه‏‎ ‎‏موظف اند که دنبال آب بروند و وضو بگیرند. راجع به مسئله ولایت فقیه نیز همین بحث‏‎ ‎‏مطرح است که آیا ایجاد حکومت شرط واجب است یا شرط وجوب؟ آیا مثل استطاعت‏‎ ‎‏است و همین که برای فقیه زمینه آماده شد واجب است متصدی بشود یا این که مثل وضو‏‎ ‎‏است و وظیفه دارد زمینه حکومت را ایجاد بکند؟ نظر امام، مبنای دوم بود؛ یعنی فقیه‏‎ ‎‏نمی تواند در مقابل حکومت طاغوت ساکت بماند.‏

* اگر ایجاد زمینه شرط واجب است نه وجوب، چرا در طول تاریخ روحانیت شیعه‎ ‎چنین چیزی نبوده که برای تشکیل حکومت اسلامی به دنبال ایجاد زمینه باشند؟

‏ علاوه بر این که مطالعۀ دقیقی در این مورد صورت نگرفته، زمینۀ آن هم فراهم‏‎ ‎‏نبوده است. غالباً این طور فکر می کند که چطور با دست خالی می توان چنین کاری را‏‎ ‎‏انجام داد؟ در همین دوران انقلاب ما هم ـ چنان که خود امام نیز در کلماتشان اشاره‏‎ ‎‏می کردند ـ برخی از علمای بزرگ که واقعاً عالم و عادل هم بودند می گفتند: مگر با دست‏‎ ‎‏خالی می شود؟ شما دنبال چه هستید مگر امکان دارد؟ این ها هم از نظر اجتماعی فکر‏‎ ‎‏می کردند که امکان ندارد و هم از نظر مطالعات، و می گفتند ما چه وظیفه ای داریم که‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 466
‏دنبال ایجاد حکومت باشیم؟‏

‏در گذشته تحقیقات فقهی در زمینه حکومت خیلی کم بوده اما این تفکر غالب نبوده‏‎ ‎‏است و عده ای هم عقیده داشته اند که اسلام برای پیاده شدن آمده است و ما باید‏‎ ‎‏دیدگاهمان را در جامعه پیاده کنیم و والاترین و اساسی ترین وسیله برای اجرای اسلام‏‎ ‎‏این است که یک قدرت سیاسی داشته باشد، بدون قدرت سیاسی امکان ندارد اجرا‏‎ ‎‏بشود، تنها ظاهر آن پیاده می شود.‏

* آیا شرط واجب دانستن حکومت، نگرش جدیدی است که حضرت امام و امثال‎ ‎ایشان مطرح کرده اند؟

‏ من نمی خواهم این مسئله را به طور کلی نفی کنم. این مسئله مثل جریان اصالت‏‎ ‎‏وجود در فلسفه است که در کلمات صدرالمتألهین به عنوان یک فصل عظیمی در فلسفه‏‎ ‎‏حکمت متعالیه مطرح شده است. اما به این معنا نیست که فلاسفه قبل از ایشان به‏‎ ‎‏اصالت ماهیت معتقد بوده اند و در کتاب هایشان این موضوع مطرح نبوده است. اگر‏‎ ‎‏عبارت شیخ الرئیس، مشائین دیگر و حتی شیخ اشراق را کاملاً بررسی کنیم معلوم‏‎ ‎‏می شود که طرز حرف زدن، مبانی و نظریه های این ها بر مبنای اصالت وجود پیش رفته‏‎ ‎‏است.‏

‏در این جا هم نمی توان گفت همه یا غالب علما این طور فکر می کرده اند، و در این‏‎ ‎‏زمنیه بحثی نبوده است. در کتاب های فقهی ما مسئله ولایت فقیه در آن حدی که امام به‏‎ ‎‏طور رسمی و مفصل در درس شروع کرد مطرح نشده است، و چون مطرح نشده‏‎ ‎‏نمی توانیم قضاوت کنیم که غالباً یا همه می گفتند که شرط وجوب است. اگر بحث می شد‏‎ ‎‏ممکن بود خیلی ها به این نتیجه برسند که باید اقدام کرد و زمینه را ایجاد نمود.‏

* مبانی حضرت امام بیش تر مبانی نقلی است تا عقلی و این مبانی در قدیم هم‎ ‎مطرح بوده است ولی اکثر فقهای ما از این مبانی ولایت فقیه را استنباط نکرده اند، بلکه‎ ‎بیش تر تحکیم، امور حسبیه و این گونه مسائل را استنباط کرده و دایرۀ استنباط خود را‎ ‎نیز به همان جا محدود کرده اند. حالا به نظر شما چرا با وجود این مبانی، این گونه‎ ‎استنباط کرده اند؟


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 467
‏ بله، این افراد کم بودند اما از ادلّۀ نقلی هم می شود کاملاً استفاده کرد. این موارد،‏‎ ‎‏استدلال عقلی صِرف نیست، بلکه استدلالی آمیخته به عقل و فقه است که عقل هم یکی‏‎ ‎‏از راه های ادلّه شرع است، نه این که عقل در مقابل شرع باشد. به طور خلاصه استدلال‏‎ ‎‏عقلی این است که چطور می شود اسلام در زمان غیبت، احتیاج اولیه جامعه مسلمین‏‎ ‎‏یعنی نظام را نادیده بگیرد، در حالی که عزت مسلمانان، عظمت اسلام، آبرو و عزت‏‎ ‎‏جامعه اسلامی مبتنی بر این است که نظمی در آن جامعه باشد، نه هرج و مرج، و این به‏‎ ‎‏یک مدیریت و نظام حکومتی و قدرت سیاسی بستگی دارد.‏

‏ما معتقدیم اسلام دین جامعی است و پیامبر اسلام(ص) و ائمۀ معصومین(ع) دائماً‏‎ ‎‏نسبت به مؤمنین رئوف اند و به مسلمین و جامعه اسلامی توجه دارند، با این وصف،‏‎ ‎‏امکان ندارد که آن ها در این زمینه راهی را به ما نشان نداده باشند و یا این که راضی باشند‏‎ ‎‏جامعه مسلمین بدون حکومت و قدرت سیاسی اسلامی، مثلاً به صورت غیر اسلامی‏‎ ‎‏اداره شود یا هرج و مرج و حکومت خان خانی در جامعه حاکم باشد. دلیل عقلی به این‏‎ ‎‏معنا است، نه این که ما صرفاً در این جا یک برهان عقلی فلسفی بیاوریم.‏

* راضی نشدن دین به یک مسئله ای، الزاماً به این معنا نیست که خودش راه را هم‎ ‎نشان بدهد.

‏ من می خواستم تنها جریان دلیل عقلی را بگویم، ولی برای توضیح بیش تر چیزی‏‎ ‎‏را به عنوان کبرا اضافه کنم که کم تر به آن اشاره می کنند: ما در فقه می گوییم هر جا که‏‎ ‎‏ملاک مصلحت ملزمه برای ما ثابت شد باید عمل کنیم، هر چند روایت یا آیه ای هم‏‎ ‎‏نداشته باشیم و هم چنین اگر ملاک مفسده ملزمه را دیدیم باید ترک کنیم. مورد بحث نیز‏‎ ‎‏از این قبیل است. هر چند روایت و دلیل نقلی هم نداشته باشیم، با این مقدمات‏‎ ‎‏می فهمیم که اسلام، خدا، پیامبر(ص) و ائمه(ع) راضی نیستند که مسلمان ها بی نظم‏‎ ‎‏زندگی کنند و به هرج و مرج بیفتند، زیرا موجب از بین رفتن عزت اسلام و مسلمان ها‏‎ ‎‏می شود. پس در این جا ملاک مصلحت ملزمه وجود دارد و همین برای ما تکلیف‏‎ ‎‏می آورد که ما باید دنبال ایجاد نظم و ایجاد قدرت سیاسی باشیم.‏

* اصل مطلب را می توان از دلیل عقلی فهمید امّا شیوۀ اجرا یا راه رسیدن به آن‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 468
هدف را دلیل عقلی بیان نمی کند.

‏ این که به چه شیوه ای عمل کنیم (نصیحت کنیم، نامه بنویسیم، تظاهرات کنیم،‏‎ ‎‏فریاد بزنیم، مسلحانه عمل کنیم و امثال آن) مسئله دیگری است که به اقتضای زمان و‏‎ ‎‏طرف مقابل ما بستگی دارد.‏

* درست است که طبق دلیل عقل، مسلمین، نظم و سامان می خواهند و احکام‎ ‎اسلامی باید اجرا شود، اما این که راه رسیدن به این هدف منحصر به ولایت فقیه است‎ ‎از کجا؟ شاید کسانی راه دیگری را پیشنهاد بدهند که ما بهتر به اهدافمان برسیم.

‏ بعد از این که ثابت شد ما باید مطابق با اسلام نظمی را ایجاد بکنیم، این بحث پیش‏‎ ‎‏می آید که چه کسی جلو بیفتد و وظیفۀ کیست؟ هر مسلمانی موظف است این زمینه را‏‎ ‎‏ایجاد بکند و اگر این شخص، فقیه و آگاه به دین است مسئولیتش سنگین تر است؛ یعنی‏‎ ‎‏مرحله به مرحله. همان بحث شرط وجوب و واجب مطرح می شود که آیا ما فعلاً‏‎ ‎‏موظفیم زمینۀ حکومت اسلامی را ایجاد کنیم یا نه؟ این را چه کسی باید تشخیص بدهد؟‏‎ ‎‏در این جا وقتی که فقیه تشخیص داد و اعلام کرد وظیفه همه می شود و لازم است دیگران‏‎ ‎‏از او تبعیت کنند.‏

* درست است که در هر جامعه ای باید به دست مردم آن جامعه حکومتی ایجاد‎ ‎شود و در جامعه اسلامی، چون فقیه اطلاعات بیش تری از اسلام دارد وظیفه‎ ‎سنگین تری را عهده دار است، ولی این در چه قالبی باید باشد؟ آیا فقیه که حکومت را‎ ‎ایجاد می کند خودش هم باید حاکم باشد؟ با توجه به این که فقهای گذشتۀ ما به‎ ‎حکومت فقه و قانون معتقد بودند، نه به حکومت فقیه، چنان که در زمان صفویه تقریباً‎ ‎علمای ما این گونه برخورد می کردند و حکومت را تفویض می نمودند حال این که ما‎ ‎می گوییم خود فقیه باید حکومت بکند چه مبنایی دارد؟

‏ این به همان بحث ضد ولایت فقیه بودن بر می گردد که در اول بحث مطرح کردم؛‏‎ ‎‏یعنی برخی در چنین مواردی مخالف ولایت فقیه اند، و الا ما مسلمانیم و یک مسلمان‏‎ ‎‏نمی تواند ضد ولایت فقیه باشد. چه کسی راضی است به جای حکومت اسلامی زیر‏‎ ‎‏نظر فقیه عادل، حکومت طاغوتی باشد؟ هیچ کس چنین تصوری ندارد مگر این که آدم‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 469
‏بی دینی باشد. بله، بعضی ها به این معنا، مخالف ولایت فقیه اند و نظرشان این است که‏‎ ‎‏باید یک نظام سیاسی اسلامی برای اسلام ایجاد شود که محتوای آن حکومت اسلام‏‎ ‎‏باشد؛ هر چند مسلمان متعهدی هم اسلام را پیاده بکند و فقیهی حکم او را تنفیذ بنماید‏‎ ‎‏یا نظارت کافی داشته باشد.‏

‏این افراد معتقدند که اسلام باید پیاده بشود و محتوا باید قانون اسلامی باشد، اما‏‎ ‎‏می گویند چه دلیلی دارد که فقیه باشد، نظارت یا تنفیذ فقیه کافی است. البته تنفیذ هم از‏‎ ‎‏فروعات این است که ولایت و عزل و نصب بر عهده فقیه است. اما این مبنا درست‏‎ ‎‏نیست و کاملاً از ادلّه بر می آید که خود فقیه باید این کارها را انجام دهد، زیرا در فقه‏‎ ‎‏ثابت شده است که حکومت هیچ کس بر دیگری مشروعیت ندارد و در موارد استثنا باید‏‎ ‎‏به قدر متیقن اکتفا بکنیم.‏

‏این که ما ولایت فقیه را از ادله نقلی استفاده بکنیم یا از دلیل عقلی، آثارش فرق‏‎ ‎‏می کند؛ اگر از ادله نقلی استفاده کردیم در همان ادله دنبال اطلاق و تقیید اختیارات فقیه‏‎ ‎‏می رویم. اما اگر از ادله عقلی صِرف استفاده کردیم می گوییم قدر متیقن این است که باید‏‎ ‎‏فقیه عادل باشد.‏

* اگر بگوییم هر کسی در خودش حق حکومت دارد و افراد می توانند این حق را به‎ ‎شخص دیگری واگذار کنند، چه اشکالی دارد؟

‏ این در مرحله بعد است که حاکمیت حاکم با انتخاب است یا با انتصاب .‏

* آیا با پذیرش این مبنا (واگذاری حق حکومت) پایه ولایت فقیه سست‎ ‎نمی شود؟

‏ خیر، این گونه نیست. ما می خواهیم حکومتی اسلامی داشته باشیم و پذیرفته ایم‏‎ ‎‏که هیچ کس حق حکومت بر دیگری را ندارد. از سوی دیگر می دانیم که خدا راضی‏‎ ‎‏نیست مسلمان ها بدون نظم و حکومت باشند، حال برای ایجاد نظم و حکومت این‏‎ ‎‏سؤال مطرح است که چه کسی می تواند حاکم باشد؟ چون می خواهیم حکومتمان‏‎ ‎‏اسلامی باشد، قدر متیقن این است که شخص حاکم باید عالم به اسلام و عادل هم باشد،‏‎ ‎‏و در مورد افراد دیگر چون شک داریم، نمی توانیم حق حکومت را به آنان بدهیم.‏


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 470
* این حق حکومت را خود افراد می دهند نه ما!

‏ بله، اما بعد از این که ولایت فقیه را ثابت کردیم این سؤال مطرح می شود که کدام‏‎ ‎‏فقیه حاکم است؟ چون ما می خواهیم با ایجاد حکومت اسلامی، به اسلام قدرت‏‎ ‎‏سیاسی بدهیم بدون شک عقل می گوید باید کسی در رأس حکومت قرار گیرد که عالم‏‎ ‎‏به اسلام باشد. بله، اگر حکومت منهای اسلام را بخواهیم در آن صورت عقل می گوید‏‎ ‎‏عاقل تر، عالم تر و مدیرتر و عادل تر باشد که اصطلاحاً به آن «شایسته سالاری» می گویند.‏

‏اما ما چون حکومت اسلامی را طالبیم می گوییم علاوۀ بر آن شرایط عُقلایی باید عالم‏‎ ‎‏به اسلام هم باشد که این همان ولایت فقیه یا ولایت فقه است که این مقدار قدر متیقن‏‎ ‎‏می باشد.‏

* درا ین جا دو مسئله مطرح است: یکی مدیریت و دیگری اجرای احکام که چون‎ ‎فقیه بیش از همه احکام را تشخیص می دهد او باید مجری باشد، اما جنبۀ مدیریت‎ ‎جامعه به خواست خود مردم بستگی دارد و حق مردم است.

‏ این فرمایش شما صحیح است، اما در مرحلۀ چهارم و پنجم قرار می گیرد. فعلاً‏‎ ‎‏بحث ما در مرحلۀ دوم است که بعد از اثبات لزوم حکومت، چه کسی می تواند حاکم‏‎ ‎‏باشد؟‏

‏شما می گویید هر کسی را که مردم خواستند ولی من می خواهم بگویم نه، عقلای‏‎ ‎‏عالم از جمله مسلمان ها می خواهند حکومت داشته باشند و مسلمان غیر از این مسئله‏‎ ‎‏عقلی، می گوید خدا، پیغمبر، دین و ائمۀ ما هرگز راضی نیستند که عزت مسلمین با نبود‏‎ ‎‏حکومت به خطر بیفتد و اسلام اجرا نشود. اسلام برای حفظ عزت مسلمین و اجرا آمده‏‎ ‎‏است و آن جز با تشکیل حکومت اسلامی امکان ندارد.‏

‏حال ما علاوه بر آن شرایط عقلایی در حکومت های دیگر می گوییم کسی که در رأس‏‎ ‎‏است باید عالم به اسلام هم باشد تا بتواند اسلام را پیاده کند، هم چنان که کمونیست ها‏‎ ‎‏هم می گویند حاکم باید کمونیست ترین آن ها باشد.‏

* مهم پیاده شدن اسلام است و این دو شیوه دارد: یکی این که مجری فقیه و عالم به‎ ‎اسلام باشد و شیوۀ دیگر این است که شخص از اوصاف ضروری حاکم مثل عدالت و‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 471
امثال آن برخودار باشد. اما در اموری مثل علم که تلبس به آن لازم نیست آن را در‎ ‎اختیار جمع بگذاریم، چون امروزه حاکم عملاً استنباط خودش را اجرا نمی کند بلکه‎ ‎مجری چیزی است که از یک مرکز قانون گذاری به او دستور داده می شود؛ یعنی‎ ‎بگوییم حاکم عدالت راباید داشته باشد اما استنباط احکام را جمعی انجام داده و‎ ‎اختیار حاکم می گذارند و او نیز آن را اجرا می کند، حال آیا می توان جنبۀ اسلامی بودن‎ ‎حکومت را به این شکل درست کرد؟

‏ ما می گوییم قدر متیقن در جواز حکومت بر دیگران این است که فقیه حاکم باشد‏‎ ‎‏اما در غیر فقیه شک داریم.‏

* سؤال همین است که ما در غیر شک نداریم!

‏ از لحاظ فقهی اگر دلیلمان عقلی باشد چون دلیل لبّی است باید به قدر متیقن اکتفا‏‎ ‎‏کنیم، در نتیجه اگر در مواردی شک کنیم که آیا این فقیه می تواند اعمال ولایت بکند یا نه،‏‎ ‎‏چون دلیلمان لبّی است باید گفت: اصل عدم است و قدر متیقن آن است که عالم اسلامی‏‎ ‎‏احکام اسلام را اجرا کند.‏

* این حاکم منتخب مردم است، چرا باید عالم اسلامی باشد؟

‏ چون قدر متیقن به این معنا است. وقتی می گوییم هیچ کس بر دیگری حق‏‎ ‎‏حکومت ندارد اگر دلیل ما فقط عقلی باشد قدر متیقن در جواز حکومت این است که‏‎ ‎‏باید عالم اسلامی باشد. اما اگر دلیل نقلی را هم بپذیریم از دو جهت برای ما آسان تر‏‎ ‎‏است: یکی این که آن روایات را از معنای قضا توسعه می دهیم و می گوییم مراد «من عرف‏‎ ‎‏احکامه» است و دیگر این که مقدار اختیارات را بر اساس روایات تعیین می کنیم. اما در‏‎ ‎‏دلیل عقلی در موارد شک باید بگوییم اصل عدم اختیار است و قدر متیقن این است که‏‎ ‎‏این اختیارات را فقط به فقیه می توان داد.‏

‏تا به حال بحث ما در مقام ثبوت بود که بعد از آن سخن از انتخاب و انتصاب پیش‏‎ ‎‏می آید.‏

‏حال انتصاب یعنی چه؟ به نظر می آید کسانی که انتصاب را مطرح می کنند بین ولایت‏‎ ‎‏معصوم با ولایت فقیه خلط کرده اند، آن کجا و این کجا!! ما شیعه بر اساس آیۀ ‏«و جعلنا‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 472
منکم ائمة یهدون الی امرنا»‏و دیگر آیات دنبال امامی هستیم که از نظر بُعد تکوینی واسطه‏‎ ‎‏فیض بین خلق و خالق است و در تعابیر روایی داریم ‏«لولا العالم لا نهدم العالم» ‏یعنی اگر امام‏‎ ‎‏نباشد عالم نیست و ولایت از شئون چنین امامی است که می تواند در تمام عالم تکوین‏‎ ‎‏تصرف بکند و این امام در بُعد تشریعی هم مرجع دینی است و گفتۀ او همان دین و شرع‏‎ ‎‏است. در این جا است که هم به نص احتیاج داریم و هم به عصمت که نص همان انتصاب‏‎ ‎‏است.‏

‏این قضیه باید برای مردم روشن بشود که ما در ولایت معصوم قائل به نصبیم و او‏‎ ‎‏کسی است که عالم به تمام هستی و دین است، یعنی گفته اش دین است و اگر معصوم‏‎ ‎‏نباشد نقض غرض لازم می آید و حتی یک درصد احتمال اشتباه هم باعث از بین رفتن‏‎ ‎‏اعتماد می شود. عمده این است که معصوم باید در عالی ترین مرحله طهارت باشد (لا‏‎ ‎‏ینسی و لا یسوء).‏

‏فرق ما با برادران اهل سنت در اعتقاد به امامت این است که آن ها امامت را فقط به‏‎ ‎‏معنای حکومت می بینند. آنان با تعریفی که از حکومت در کتاب های کلامی شان دارند،‏‎ ‎‏امامت را از فروعات می دانند نه از اصول و ضروریات دین. لذا خیلی طبیعی است که‏‎ ‎‏می گویند چنین امامی مال مردم است و مردم حق انتخاب دارند که با شورا یا بیعت و یا با‏‎ ‎‏رأی او را انتخاب می کنند، که طبق مبنایشان سخن صحیحی است. اما ما کدام امامت را‏‎ ‎‏می گوییم؟ از نظر ما امام در تکوین واسطۀ فیض بین خلق و خالق است و تمام اختیار‏‎ ‎‏تکوین در دست او است (فلولا العالم لا نهدم العالم) و چون واسطه فیض است می گوییم‏‎ ‎‏کلام او عین شریعت است و بر همین اساس ما به نصب، نص و عصمت احتیاج داریم.‏‎ ‎‏اگر ما این را به اهل سنت درست توضیح بدهیم، آن ها هم می گویند اگر ما نیز به چنین‏‎ ‎‏چیزی اعتقاد داشتیم مثل شما بودیم. این بحث ما با اهل سنت بحثی تاریخی است، نه‏‎ ‎‏سیاسی و کلامی.‏

‏حال منظور کسانی که فقیه را انتصابی می دانند چیست؟ یعنی آن چه که در امامت‏‎ ‎‏گفتیم!! این که ربطی به ولایت فقیه ندارد و اگر منظور از انتصاب این است که ما باید‏‎ ‎‏شرایطی را در حاکم داشته باشیم که بر گرفته از شرع است، این تعیین اوصاف است نه‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 473
‏انتصاب و تعیین اوصاف هم امری عقلایی است، حتی عالم به دین بودن هم شرعی‏‎ ‎‏نیست، چرا که هر کسی می خواهد عالم به مطلب خودش حاکم باشد.‏

‏اشتباه سنگین آقایان این است که می گویند که ولایت فقیه مسئله ای کلامی است، نه!‏‎ ‎‏بلکه ولایت فقیه مسئله ای فقهی است و ربطی به انتصاب به آن معنا ندارد. بله، اگر بحث‏‎ ‎‏ولایت فقیه را بحثی روایی بدانیم و بگوییم این معنای انتصاب است، عیبی ندارد، ولی‏‎ ‎‏در واقع انتصاب به آن معنا نیست.‏

* در روایات آمده است «جعلته حاکماً».

‏ جعل ولایت همین است. می خواهد بگوید این گونه آدم ها باید ولایت داشته و‏‎ ‎‏قاضی باشند؛ یعنی تعیین اوصاف است. مگر در نماز جماعت امام نباید عادل باشد؟‏‎ ‎‏پس چرا این جا می گویید انتصابی نیست؟! چه فرقی دارد؟! همان روایاتی را که همۀ فقها‏‎ ‎‏به اتفاق راجع به قضا قبول دارند برخی می گویند که ولایت فقیه را هم می گیرد. با‏‎ ‎‏استفاده از همان روایت، شما قاضی تحکیم را (که همانند قاضی منصوب باید فقیه‏‎ ‎‏باشد) می پذیرید ولی او را انتخاب می کنید. در این جا شرایط را خداوند و امام گفته اند،‏‎ ‎‏حال اگر شما تراضی ایجاد کنید این جعل است؟! انتصاب را اگر جعل حساب بکنید به‏‎ ‎‏این معنا است که از نظر ائمه(ع) این ها کسانی هستند که می توانند برای شما قاضی‏‎ ‎‏باشند. گفتیم این جعل هم بر اساس دین است، اما به معنای انتصاب نیست، بلکه ارشاد‏‎ ‎‏است. شاهد آن هم امام جماعت و قاضی تحکیم است در غیر موارد حکومت اسلامی.‏‎ ‎‏در حکومت اسلامی چون حاکم اختیار دارد می تواند ابقا یا نصب هم بکند که بحث‏‎ ‎‏دیگری است. مثال دیگر این که: شما تقلید را از روایات استفاده کرده اید یا از دلیل‏‎ ‎‏عقلی؟ چرا شما در مرجع تقلید نمی گویید انتصابی است؟ چه فرقی می کند؟!‏

* اشکال این است که اگر ما انتصاب را به مفهوم تعیین اوصاف بگیریم؛ یعنی به‎ ‎مردم گفته شده است شما باید حاکمی را انتخاب کنید که این گونه باشد، مفهوم این‎ ‎حرف این می شود که در این جا خداوند تعیین نکرده و حکومت را به کسی نداده است.

‏ ما با دلیل عقلی و نقلی به این نتیجه رسیدیم که حاکم باید فقیه باشد، و هیچ نوع‏‎ ‎‏اشکالی هم در آن نیست. چرا شما در مرجع تقلید نمی گوید انتصابی است؟ چه کسی‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 474
‏می گوید نباید مردم تقلید کنند؟‏

* در مرجع تقلید روایاتی مثل مقبوله عمر بن حنظله مطرح نیست، بلکه دلیل عقلی‎ ‎است و اگر دلیل نقلی هم باشد این گونه تعابیر وجود ندارد.

‏ فرق نمی کند، دلیل آن هم همین است. در مرجع تقلید هم می گوییم باید عالم‏‎ ‎‏باشد پس چرا در این جا نمی گوییم نصب؟! اگر آن را از روایاتی مانند ‏«فللعوام أن یقلّدوه»‎ ‎‏هم استفاده کنیم، چرا قائل به نصب نیستیم و می گوییم به تشخیص خودت دنبال اعلم‏‎ ‎‏برو؟!‏

* در دلایل نقلی راجع به ولیّ فقیه، تعابیر به گونه ای است که نصب را می رساند.

‏ ما گفتیم که معنای تعابیر همین است و این مثال ها دلیل ما را تأیید می کند.‏‎ ‎‏می خواهم بگویم ولیّ فقیه همان مرجع تقلید است به علاوه جنبۀ سیاسی. مردم قبل از‏‎ ‎‏تشکیل حکومت اسلامی در مسائل اسلامی باید به مرجع تقلید مراجعه کنند یا نه؟ بعد‏‎ ‎‏از تشکیل حکومت هم به مردم می گوییم همان طور که در مسائل شرعی فرعی به عالم‏‎ ‎‏فقیه مراجعه می کردید، الآن در مسائل سیاسی هم باید او تعیین بکند. در این جا دایره‏‎ ‎‏تقلید وسیع تر شده است. تقلید در امور سیاسی به معنای تبعیت است هم چنان که‏‎ ‎‏آن جاهم تبعیت بود.‏

* تبعیت از فقیه یا از حکومت؟

‏ بحث ما در ولایت فقیه است، و اگر به جای ولایت فقیه بگوییم حاکم فقیه،‏‎ ‎‏محتوای آن عوض نمی شود. ولایت یعنی حکومت و ولایت فقیه همان مرجعیت تقلید‏‎ ‎‏است با رنگ سیاسی. امام قبل از انقلاب مرجع تقلید بود و گفت: مردم! اسلام در خطر‏‎ ‎‏است، عزت مسلمین در خطر است، اموال مسلمین در خطر است، کشورهای مسلمین‏‎ ‎‏در خطر است، حاکم طاغوتی دارید، این ها ظلم و خیانت می کنند و شما موظف هستید‏‎ ‎‏قیام کنید. مردم هم تقلید کردند و راه افتادند آن وقت شد سیاسی. وقتی امام فرمود: مردم‏‎ ‎‏این گونه حرکت کنید، این گونه شعار بدهید، حق ندارید حکومت نظامی را گوش کنید و‏‎ ‎‏باید راه بیفتید، این همان مرجع تقلید است که در تکامل خودش رنگ سیاسی گرفته‏‎ ‎‏است؛ یعنی همان مرجعیتی است که اگر حکومت نباشد به موارد خاصی محدود‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 475
‏می شود و اگر حکومت باشد تبعیت از او در موارد دیگری هم لازم می شود. شما در‏‎ ‎‏مرجعیت می گویید که  چه کسی اعلم است؟ کسی نگفته اعلم کیست. در حکومت فقیه و‏‎ ‎‏ولایت فقیه هم همین طور است و نباید با بحث انتصاب خلط شود. قانون اساسی ما هم‏‎ ‎‏همین را گفته است؛ در قانون اساسی ما رهبر حکومت اسلامی انتخابی است ـ نه‏‎ ‎‏انتصابی ـ و حق هم همین است. بله، باید مردم فقیه عادل را انتخاب کنند.‏

* اگر انتخاب نکنند چه؟

‏ چون مردم مسلمان و متدین هستند و ما را مرجع تقلید خودشان می دانند، ما به‏‎ ‎‏مردم می گوییم حجّت شرعی دارید که حاکم باید فقیه باشد؛ مثل مرجع تقلید، امام‏‎ ‎‏جماعت و قاضی تحکیم، حال هر کسی را می خواهید انتخاب کنید، ولی حتماً باید فقیه‏‎ ‎‏عادل باشد. راه حل طبیعی هم این است که مردم انتخاب کنند، منتها وقتی انتخاب کردند‏‎ ‎‏باید اطاعت کنند.‏

‏این جا دو مسئله مطرح است:‏

‏یکی این که وقتی کسی انتخاب شد موضوع ولایت دیگر فقها منتفی می شود؛ مثل این‏‎ ‎‏است که زمین وقفی بی صاحب را هر فقیهی اختیار دارد اداره کند، منتها وقتی کسی آن را‏‎ ‎‏اداره کرد دیگران حق ولایت ندارند و بالاتر از این، اگر دخالت بکنند هرج و مرج پیش‏‎ ‎‏می آید و نقض غرض می شود و از آن جا که حکومت برای جلوگیری از هرج و مرج است‏‎ ‎‏نباید دخالت کنند و این از لحاظ فقهی یک حکم تکلیفی است که اگر دخالت کند حرام‏‎ ‎‏است؛ یعنی نه تنها دخالت کردن حرام است بلکه ولایت هم ندارند چون موضوع ولایت‏‎ ‎‏منتفی شده است.‏

‏مسئله دوم این است که نمی توان گفت این آقا از امام زمان هم بالاتر است. چون امام‏‎ ‎‏زمان شخصی معصوم و دارای علم لدنّی است ولی در این جا یک انسان عالمی است که‏‎ ‎‏امکان دارد عالم تر از او هم باشد.‏

‏من نمی گویم اعلم هم باشد بلکه اگر مردم فقیه عادل را انتخاب کنند کافی است و این‏‎ ‎‏حق مردم است که شرعاً با امر به معروف و نهی از منکر نظارت داشته باشند. حق مردم‏‎ ‎‏است که برای حفظ نظام و عزت مسلمین و ولی فقیه نظارت کنند، چون احتمال اشتباه‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 476
‏وجود دارد. قانون اساسی ما از این جهت هم خیلی متین است. حال با وجود حق نظارت‏‎ ‎‏عمومی، این طور نیست که هر کسی در هر جایی که بخواهد بتواند علیه ولی فقیه و حاکم‏‎ ‎‏حرف بزند، چون عزت مسلمین از بین می رود و شرع هم راضی نیست. بعد از قبول این‏‎ ‎‏حق، باید به دنبال راه نهادینه شدن آن باشیم. شرع ما هم گفته است مرجع تقلید نباید‏‎ ‎‏ولد زنا یا حدّ خورده باشد چون مقام عزت مسلمانان است. صرف نظر از شرع، عقل ما‏‎ ‎‏هم ملاک ملزمه درست می کند که عزت مقام و شخص باید حفظ بشود.‏

‏بنابراین، درست است که همه نظریات باید گفته شود و حق است اما این باید نهادینه‏‎ ‎‏شود تا عزت مسلمین حفظ شود، نه این که بگوییم هیچ کس حق حرف زدن ندارد، این‏‎ ‎‏خلاف عقل، اسلام و حفظ عزت مسلمانان و حتی خلاف عزت و کرامت خود ولیّ فقیه‏‎ ‎‏است. لذا شرعاً و عقلاً نظارت باید باشد منتها به صورت نهادینه؛ از این جهت قانون‏‎ ‎‏اساسی نظارت بر ریاست جمهوری، وزرا و دولت را به عهده مجلس گذاشته و در اصل‏‎ ‎‏111 نظارت بر رهبر را به عهده یک نهاد قوی، محترم متین و مقدسی به نام خبرگان‏‎ ‎‏قرارداده است.‏

* نهادینه شدن دو علت دارد: حفظ حرمت فقیه و تحقق نظارت بر حاکم. حال اگر‎ ‎عملاً نظارت نتوانست تحقق پیدا کند آیا باز هم این نهادینه بودن باید باشد؟ به بیان‎ ‎دیگر، سیستم نهادینه بودن عملاً در دست ولی فقیه است و شهروندان کسی را برای‎ ‎مجلس خبرگان انتخاب می کنند که نماینده ولیّ فقیه در شورای نگهبان او را تأیید کند،‎ ‎آیا در این صورت که نظارت انجام نمی گیرد باز هم باید از همین نهادینه شدن پیروی‎ ‎کرد یا نه، بلکه باید همان شیوۀ صدر اسلام را به شکل دیگری پیاده کرد؛ در صدر‎ ‎اسلام اگر کسی اعتراضی داشت آن را در جمع مطرح می کرد و هیچ موقع این را‎ ‎حرمت شکنی تلقی نمی کردند و مثلاً با اعتراض اصحاب نزدیک علی(ع) آن حضرت‎ ‎نمی فرمود حرمت منِ امامِ معصوم شکسته است. در دنیا نظارت از طریق مطبوعات‎ ‎انجام می گیرد اما وقتی نهادینه شد کاملاً قابل کنترل و در دست حاکم است.

‏ ما می گوییم حق مردم در جای خودش محفوظ است منتها تناسب دارد که‏‎ ‎‏رسمی ترین و بلندترین نهاد، خودش رسماً بر این مقام نظارت کند، نه این که دیگرن‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 477
‏نتوانند. این نهاد اگر درست عمل کرد مردم هم حرف هایشان را به آن جا منعکس‏‎ ‎‏می کنند، ولی از راه های دیگر هم می توانند منعکس کنند.‏

* اگر فقیهی حاکم شد تنها کسی می تواند از نظر قانونی او را عزل کند یا تذکر دهد‎ ‎که در مجموعۀ این نهاد باشد و آن نظارت های غیر نهادینه در قانون چنین جایگاهی را‎ ‎ندارند.

‏ این ها باید از هم تفکیک شوند. عزل و نصب با نظارت فرق دارد. عزل و نصب به‏‎ ‎‏دست مردم نیست و آن را باید یک نهاد رسمی از طریق خود مردم (مثل خبرگان) انجام‏‎ ‎‏بدهد. بحث ما در فرض سلامت این نهاد است و می گوییم در یک کشور اسلامی منظم‏‎ ‎‏نهادینه شده، یک نهاد متینی لازم است که به طور رسمی این نظارت را عملی کند؛ مثلاً‏‎ ‎‏خبرگان این گونه است و مردم نظریات خود را به آن جا منتقل می کنند یا این که به خود‏‎ ‎‏حاکم نامه می نویسند. ولی وظیفه خبرگان است که عمل کند.‏

‏بنابراین، بر فرض سلامت جامعه، مسئله عزل و نصب به دست نهاد رسمی است‏‎ ‎‏حال اگر آن ها به وظیفۀ خود عمل نکردند یا مردم خیال کردند که این ها وابسته اند یا‏‎ ‎‏نمی توانند یا نمی خواهند، خودشان مستقیماً اقدام می کنند منتها باید همان حرمت حفظ‏‎ ‎‏بشود. اگر این مطلب در قانون هم نیامده باشد شرع و عقل ما این را می گوید. حکومت‏‎ ‎‏مال مردم است و آن ها باید عزت ولایت فقیه را حفظ کنند. اما اگر برای مردم ثابت شد‏‎ ‎‏که فلان شخص صلاحیت ندارد و نهاد هم به وظیفه اش عمل نمی کند، عقلای قوم و‏‎ ‎‏فقهای عادل دیگر می توانند از طریق مستقیم یا غیر مستقیم او را عزل کنند. این در قانون‏‎ ‎‏پیش بینی نشده است اما ظاهراً در کلمات امام وجود دارد و حق هم همین است.‏

‏اگر رهبر اسلامی به مرحله ای رسید که کارش اسلامی و عاقلانه نیست و نهاد قانونی‏‎ ‎‏هم به وظیفه خود عمل نمی کند، ما باید از اسلام و عزت حکومت دفاع کنیم. بهترین راه‏‎ ‎‏این است که حل مسئله را به چند فقیه دیگر بسپاریم. البته ما به آن جا نمی رسیم اما اگر‏‎ ‎‏رسیدیم وظیفه ما این است. ما در مقام مقایسه نیستیم ولی فرقی نمی کند که حکومت‏‎ ‎‏طاغوت باشد و ما بخواهیم قیام کنیم یا این که حکومت اسلامی بعد از مدتی به‏‎ ‎‏وظیفه اش عمل نکند.‏

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 478