مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین محی الدین فرقانی

مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین محی الدّین فرقانی

‏حادثه ای که در شب وفات حاج آقا مصطفی(ره) اتفاق افتاد، این بود: یکی از آقایان وعاظ که معمولاً هنگامی که امام(س) به حرم مشرف می شدند، در بین راه خدمت امام(س) می رسیدند و مطالبشان را به ایشان می گفتند و گاهی مشورت می کردند. در آن شب پیش من آمد و گفت: مطلبی دارم، به امام آیا بگویم؟ گفتم، بگو چه ایرادی دارد. (ایشان ملاحظه حال امام(س) را می کردند که مبادا ایجاد مزاحمت و ناراحتی کند و در آن موقع پول کمتر از ایران می آمد، فکر می کرد که ممکن است ناراحتی امام(س) مضاعف شود)گفتم: مطلب چیست؟ گفت: پیرمردی به نام شوشتری که قاری قرآن و بسیار متدین است، پنج شش بچه کوچک دارد و دو سه سال است که به مرض فلج گرفتار و از دست و پا فلج است. به من گفته اند که خدمت آقا تذکر بدهم که به ایشان کمکی بشود، وضعش بسیار نامساعد است، دو ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 437
‏سال است که از تشک پایش روی زمین نیامده است. من گفتم: بسیار خوب است، اتفاقاً به آقا گفت، آقا فرمودند: باشد. به آقای فرقانی تذکر بدهید که فردا به من یادآوری کند. ایشان هم به بنده فرمودند، من عرض کردم، پایش را داخل صحن بگذارد و صورتش را برگرداند، گفت: آقای فرقانی، فردا ساعت 9 صبح یادم بیاورید برای این آقا. و من هم مطالب را برای این که یادم نرود یادداشت می کردم، چون اگر یادم می رفت، بعد می دیدم خود امام(س) کار را انجام داده است. من دفترچه مخصوص این کار را داشتم و تمام مطالب را یادداشت کرده ولی «نوشتم، فردا تذکر به امام(س) ساعت 9 برای رفتن به منزل شوشتری.»‏

‏معمولاً هر روز صبح ساعت 8 به بیرونی می آمدم ولی آن روز زودتر از همیشه ساعت 5 / 7 آمدم. عمامه های سفید، زیر طاق ها نمایان هر دو طرف کوچه پر از جمعیت بود، تکان سختی خوردم. چون طلبه ها جلوی درب منزل امام(س) جمع شده بودند، شیخی جلو آمد و پرسید: آقای فرقانی، جنازه حاج آقا مصطفی(ره) را کربلا می برند. گفتم، ای داد، زانوهایم سست شد، فهمیدم که قصه برای حاج آقا مصطفی(ره) است، گفتم: شاید کربلا می برند، من خبر ندارم، طلبه ها گریه می کردند، ضجه می زدند، جلو آمدم، دیدم احمد آقا کنار درب ایستاده و درب هم بسته است و عمامه هم به سر ایشان نیست و پشتش را به درب گذاشته و می نشیند و بلند می شود و گاهی بی حال می شود و گریه می کند و می گوید، آخ داداشم رفت، و به سرش می زند، ولی آرام، و طلبه ای که در آن نزدیکی بود و فریاد می زد، گفت: آرام که آقام متوجه می شود، فهمیدم که هنوز امام(س) نفهمیده است، آنها در تدبیر بودند ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 438
‏امام(س) خبردار نشود که ناراحت شود، و با این فکر، چند نفر جمع شدند که به خدمت امام بروند، بعد یکی از یکی سؤال کند که از حاج آقا مصطفی(ره) چه خبر؟ او بگوید که الان تلفن کردند که حالش بد نیست، و دیگری بگوید نه، فلانی تلفن کرد که دو نفر از دکترهای مهم گفتند، ایشان را باید زود به بغداد برسانیم، به این صورت به امام(س) برسانند که حاج آقا مصطفی(ره) کارش به جایی رسیده که سریع باید به بغداد ببرند و معلوم شود که حالش بد است، و دیگری عبارتی بگوید که ایشان را هر چه زودتر باید به خارج برد و آخر کار بگویند که دکتر از بغداد آمده و ایشان از دنیا رفته است، که به این روش خبر را به طور ناگهانی به امام(س) نرسانند. ‏

‏حاج احمد آقا این نقشه را کشید و افرادش را هم معین کرد که میرزا حبیب الله اراکی و آقای رضوانی، کریمی و سید عباس خاتم و یکی دو تا از جوانها بودند.‏

‏احمد آقا به امام(س) خبر دادند که آقایان می خواهند، خدمت شما بیایند. امام اجازه دادند، وارد شدیم و نشستیم، یکی بعد از احوالپرسی گفت: از حاج آقا مصطفی(ره) در بیمارستان چه خبر؟ میرزا گفت: الان از بیمارستان تلفن کردند که ایشان را باید زودتر به بغداد برسانند، احمد آقا جلوی صدای گریه اش را نتوانست بگیرد و فریادی زد و وقتی متوجه شد که جلوی آقاست، صورتش را برگرداند که آقا نبیند، ولی امام(س) یک دفعه صورتش را برگرداند و گفت: احمد موضوع چیست، مگر حاج آقا مصطفی(ره) مرده، اهل آسمانها می میرند، اهل زمین کسی باقی نمی ماند. آستین ها را بالا زدند و رفتند وضو بگیرند، بعد از وضو مشغول خواندن قرآن شدند، و ما هم حیاط بیرونی را فرش کردیم و تمام آقایان برای عرض تسلیت ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 439
‏آمدند، امام هم تشریف آوردند، حیاط از جمعیت پر بود، تمام علمای عرب آمده بودند و بالا و پایین همه گریه می کردند و این علمای عرب هر کدام بلند می شدند و ضمن عرض ارادت به امام(س)، خطابه می خواندند و به ایشان تسلیت می گفتند. ‏

‏من آن موقعی که متوجه شدم، حاج آقا مصطفی(ره) فوت کرده است، به یاد ساعت 9 افتادم و گفتم: عجب کاری، چه کسی می تواند الان به امام(س) از حال فلان کسی بگوید، در این حال اصلاً درست نیست. البته این عقیده ما بود، عنوان آن بسیار سخت می آمد. امام داخل حیاط نشسته بودند و هر کس می آمد، بلند می شد و من کنار درب ایستاده بودم، یک وقت دیدم، امام(س) نگاه تندی به من کرد. من از خود پرسیدم، یعنی چه، آیا عمامه ام خراب است، یقه ام را نبسته ام، چون امام(س) همیشه با نگاه خود با من حرف می زد، مهیا شدم و عرض کردم: بله آقا چه می فرمایید؟ فرمود: آقای فرقانی بیا اینجا، جلو رفتم، فرمودند: مگر بنا نبود ساعت 9  (و الان ساعت 9 و ده دقیقه است) شما برای آن شیخ که آقای واعظ گفته بود، به من تذکر بدهی و یادم بیاوری؟ با دو دست به صورت زدم. البته همیشه من سعی می کردم در محضر امام(س) حالتی با متانت بگیرم و گریه نکنم که امام ناراحت نشود، ولی این دفعه نتوانستم طاقت بیاورم و خود را حفظ کنم، گفتم: آقا با این وضع و احوال؟! فرمود: یعنی چه، بلند شو و بیا. از وسط مردم به داخل اطاق رفت و پولی داخل پاکت گذاشت و درب آن را بست و به گونه ای این کار را کرد که هیچ کس متوجه نشود. و بعد فرمود: همین الان پاکت را می بری و به شیخ شوشتری می دهی و از قول من هم احوالپرسی می کنی و می آیی. من به خود گفتم، حالا ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 440
‏مهمان زیاد است و امام(س) هم که امروز به مسجد نمی رود و نماز نمی خواند، پس بعداً می روم. بعد از پنج دقیقه، یکباره دیدم امام(س) می فرماید: آقای فرقانی نرفتی؟ گفتم: می روم، فرمود: یا الله الان برو.‏

‏بالاخره حرکت کردم و از کوچه پس کوچه به منزل شوشتری رسیدم، درب را زدم و خانمی پشت درب گفت: کیست؟ گفتم: از منزل آقای خمینی آمده ام و خدمت آقا، کار دارم و از طرف امام خمینی می خواهم از ایشان احوالپرسی کنم. بیچاره زن به صورتش زد، گفت: بمیرم، خمینی(س)، امروز هم به فکر ماست (چون زن به بازار آمده بود که چیزی بخرد و متوجه شده بود که حاج آقا مصطفی(ره) فوت کرده است، چون پیش خود فکر کرده بود که عجب شانسی داریم، امروز هم که بنا شد امام خمینی(س) به ما کمک کند، پسرشان شهید شد و تا یک سال دیگر معلوم نیست که به ما توجهی بشود) درب باز شد و به داخل رفتم، وضع عجیبی داشت، نمی توانست حرف بزند، خانمش مرا نزدیک بسترش برد، چهار پنج بچه کوچک، نان و آب شکر می خوردند. سلام کردم، گفت: آقا علیکم السلام، گفتم: آقای خمینی(س) من را فرستاده. این پیرمرد بسیار داد زد و با مشت به سر و صورتش می زد و فریاد کرد که حالا چه وقتی است، او الان فرزندش مرده و قلبش پر از خون است. گفتم: من می خواستم سر ظهر بیایم ولی امام فرمودند همین الان باید بروی و گفت از طرف من احوالپرسی کن. و این پیرمرد با سر و صدایی که زنش ترجمه می کرد گفت: سلام مرا خدمت امام خمینی(س) برسان، گفتم: دعا کن خداوند به امام خمینی(س) طول عمر بدهد. این پیرمرد خود را بلند می کرد و به زمین می زد، ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 441
‏حالتی خاص داشت. پاکت را جلوی او گذاشتم، در آن حال مهر را برداشت و چون نمی توانست سجده کند، مهر را به پیشانیش گذاشت و سجده شکر به جا آورد و بسیار دعا کرد.‏

‏به منزل امام(س) برگشتم، ایشان رو به من کرد و برای اطمینان خاطرش پرسید: رفتی؟ عرض کردم بلی. بعد از این که همه رفتند و اذان ظهر شد، امام(س) تشریف بردند و وضو گرفتند و فرمود من به مسجد می روم. به یکی از خادم های آقا گفتم، زود برو و به خادم مسجد بگو سجاده را پهن کند و او هم به مسجد رفت و چون دیده بود، خادم مسجد نیست، به خانه یکی از آقایان که همسایه مسجد بود رفته بود و سجاده ای برای امام تهیه و آن را پهن کرده بود. وقتی مردم فهمیدند که امام(س) به مسجد می آیند، جمعیت یک دفعه از همه طرف به مسجد ریختند که وقتی ما به مسجد رسیدیم، مردم گریه می کردند؛ چه گریه ای! ضجه می زدند و کوچه ای باز کردند و امام(س) داخل مسجد شدند. عربها تعجب می کردند و به همدیگر می گفتند: «‏خمینی ابداً ما یبکی‏» خمینی ابداً گریه نمی کند. امام(س) نمازش را خواند، بعد از نماز روضه خوانده شد و مردم همچنان داد می زدند و جزع می کردند.‏

‏ ‏

‏ ‏

کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 442