مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین سید رضا برقعی

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین سید رضا برقعی

 جناب آقای برقعی، سابقۀ شناخت جنابعالی از مرحوم حاج آقا مصطفی از چه تاریخی است؟ بیشتر با ایشان چه نوع ارتباطی داشتید:

‏ برای اولین بار، در صبح روز پانزدهم خرداد 1342؛ چشمم به جمال مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) روشن شد. در آن روز، انبوه جمعیت به صحن مطهّر حضرت معصومه (علیهماالسّلام) آمده بودند و نسبت به دستگیری حضرت امام(س) اعتراض داشتند. به تقاضای مردم، ایشان در پلۀ دوم منبر ایستاد و برایشان صحبت کرد. مردم او را به عنوان فرزند بزرگ امام(س) می دیدند و از شدت ناراحتی و هیجان، اشک می ریختند. با هدایت عده ای که گردانندۀ تظاهرات بودند، جمعیت به سمت خیابان تهران (امام خمینی) کشیده شد و پس از به شهادت رسیدن تعدادی از مردم، متفرق شدند. پس از قریب یک سال، گاهی به منزل ایشان می رفتم ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 235
‏و زیارتش می کردم.‏

‏یکی از دیدارهای ایشان که به عنوان خاطره در ذهنم مانده، مربوط به روز سیزدهم آبان سال 1343 است؛ صبح همان شبی که حضرت امام(س) را برای دومین بار دستگیر کردند و به ترکیه تبعید نمودند. آن روز، صبح زود وارد بیت امام(س) شدم. هنوز آنجا در محاصرۀ مأموران قرار نگرفته بود. حاج آقا مصطفی(ره) را دیدم که حالتی پریشان داشت و انگشتان خود را به روی محاسنش فرو می برد. به عده ای از افراد هم سن و سال من که آنجا ایستاده بودند، رو کرد و گفت: «اینجا نایستید، ممکن است مشکلی برایتان پیش بیاید. زودتر بروید. به دیگران هم بگویید. بالاخره، باید فعالیت را شروع کنید. به بیوت مراجع بروید، به صورت فردی یا اجتماعی. مسألۀ دستگیری آقا این دفعه با دفعه های قبلی فرق می کند؛ برنامه ریزی شده است. در مقابل، فعالیت حوزویون و علاقه مندان ایشان هم باید حساب شده باشد.» ایشان افراد را به این صورت فرستاد، بعد هم خودش از منزل بیرون رفت. به منزل چند تن از مراجع رفته بود و در نهایت، در منزل مرحوم آیت  الله مرعشی (ره) او را دستگیر کرده بودند. ‏

‏پس از دستگیری، مدتی زندانی بود. بعد هم او را به ترکیه تبعید کردند و از آنجا، با حضرت امام(س) به نجف رفت. پس از مدتی، من هم به صورت فرار، به نجف رفتم و مجدداً از نزدیک با ایشان تماس پیدا کردم. در جوار ایشان، در عین آنکه مسایل مبارزاتی مطرح می شد، دروس سطح را تمام کردم و به خارج پرداختم. اما برای شرکت در درس خارج با حاج آقا مجتبی تهرانی که کفایه را نزد ایشان ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 236
‏می خواندم، مشورت کردم و پیشنهاد کردند که اگر در درس خارج حاج آقا مصطفی(ره) شرکت کنم، برایم مفیدتر است. و همین طور هم شد؛از همان روز تا روز پیش از شهادتش، به عنوان شاگرد، در خدمت ایشان بودم. از جهات دیگری هم با ایشان رابطه داشتم که جزو خاطرات زندگی من است. ‏

 لطفاً، سابقۀ مبارزاتی خودتان و علت به نجف رفتن خود را هم بفرمایید:

‏ پس از اینکه مدرک کلاس ششم ابتدای قدیم را گرفتم چون خانوادۀ ما کاسب پیشه بودند، من هم به کسب و کار مشغول شدم. در ضمن آن، به جلسات قرآن هم می رفتم. چیزی نگذشت که با بعضی از دوستان، در مسجد امام حسن عسگری (علیه السّلام) قم به خواندن دروس مقدماتی حوزه مشغول شدیم. این جریان ادامه داشت تا مسألۀ «انجمنهای ایالتی و ولایتی» مطرح شد و مراجع عظام را برانگیخت. یادم هست که در آن موقع، اعلامیۀ مفصّل آیت الله گلپایگانی(ره) را به صورت بزرگ، به دیوارها چسبانده بودند. دیگر مراجع هم دربارۀ این مسأله عکس العمل نشان دادند، اما حضرت امام(س) بیش از همه. بسیاری از فضلای حوزه می خواستند ایشان را به عنوان مرجع معرفی کنند، ولی خود ایشان اِبا داشتند و برای این منظور به صحنه نمی آمدند. ‏

‏همسایه ای داشتیم، قالی فروش بود. چله دوانی هم می کرد. با عده ای از بازاریها به مسجد اعظم رفته بود تا در درس حضرت امام(س) شرکت کنند و هنگام درس از ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 237
‏ایشان بخواهند که دربارۀ مسألۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی اقداماتی انجام دهند. وقتی او از مسجد اعظم بازگشت، با همان تعبیرهای عامیانۀ خودش، عشق و علاقۀ نسبت به حضرت امام را در دل من ایجاد کرد؛ با شادی و نشاط خاصی گفت: «امروز رفتیم به مسجد اعظم، سنگ سنگ شکن را دیدیم، آنکه را از پسِ این رژیم دیکتاتوری بربیاید دیدیم». می گفت: وقتی یکی از بازاریها صحبت کرد و از امام(س) حمایت کرد و حمایت مراجع دیگر را هم خواستار شد و درخواست کرد که امام(س)به صحنه بیایند، ایشان گفته بودند که آقایان طلاب که هر روز به درس می آیند، در جای خودشان بنشینند، آقایانی که از بازار و دیگر جاها برای این موضوع آمده اند با من صحبت کنند، بلند شوند ببینم چه کسانی هستند. او با تعبیر خودش، می گفت: آیت الله خمینی(س) از همین اول خواست به اینها بفهماند که من کارهایم روی حساب است؛ نمی شود به من بگویند: راه بیفت، بعد هم مرا رها کنند، از همین اول باید ببینیم که چه کسانی این حرفها را می زنند. این قضیه موجب شد که روز جمعۀ همان هفته، با یکی از دوستانم، راه بیفتیم و با زحمت، منزل امام (س) را پیدا کنیم. این آغاز علاقۀ من به حضرت امام(س) بود.‏

‏پس از آنکه قضایای انقلاب قدری اوج گرفت، در مساجد و مجالس مهمی که بود، با کلمات مسجّع و آهنگین برای سلامتی ایشان درخواست صلوات می کردیم. به یاد دارم یک شب، در مسجد امام، من شعار دادم. خیلی هم هیجانی شده بودم. آن موقع، چون مقدمات می خواندم، هنوز ملبّس نشده بودم و فقط یک شال سبز به سر داشتم. شعارم که تمام شد، خود را در بین جمعیت مخفی کردم. جلوی در ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 238
‏خروجی مسجد، مأموران منتظر ایستاده بودند تا مرا دستگیر کنند. من هم شال خود را از سرم برداشتم و به کمرم بستم، روی آن هم کُتم را پوشیدم و بدون اینکه بفهمند، از مسجد بیرون آمدم. اما پس از من یکی از بازاریها را که شال سبز به سر داشت، به تصور اینکه من هستم، دستگیر کردند و شش ماه زندانی نمودند. پس از آن، هر وقت من را می دید، می گفت: «ما را فرستادی شش ماه آب خنک خوردیم!»  (خدا رحمتش کند).‏

‏این شکل مبارزات ما تا سال 1345 ادامه داشت. در اواخر سال 1344، روز 25 شوّال، در مسجد مدرسۀ فیضیه به مناسبت سالگرد شهدای آن مدرسه سخنرانی کردم. آن موقع من طلبۀ جوانی بودم و کتاب سیوطی می خواندم. صحبت من در بین جمعیت موجی ایجاد کرد و تصمیم گرفتند مرا از گرفتار شدن به دست رژیم نجات دهند. چندین ساعت زد و خورد در آنجا ایجاد شد، ولی بالاخره توانستم بیرون بروم. بعد، آیت الله منتظری پیام دادند که «منبر شما اثر بسیار مثبتی بر روی طلاب داشته است و اگر دستگیر شوید، موجب می شود که یک ضربۀ روحی به آنها وارد شود. حتماً به آبادان بروید. ما سفارش می کنیم که شما را از آنجا به عراق بفرستند». من هم با توصیۀ ایشان به نجف رفتم  و خدمت حضرت امام(س) رسیدم. مدتی بعد، مریض شدم. مرضم شدت گرفت. خدمت حضرت امام(س) استخاره گرفتم که به ایران بیایم. این آیه آمد:«‏اِذْهَبْْ اِلیٰٰ فِرعَونَ اِنَّهُ طَغی‏» فرمودند: «کار بسیار خوبی است، اما مشکلاتی به همراه دارد». شرایط را برای ایشان توضیح دادم و خلاصه، اجازه گرفتم که به ایران بازگردم.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 239
‏به ایران که بازگشتم، پس از مدت کمی، به دلیل همان منبر دستگیر شدم و پس از چند ماه آزاد گردیدم. مدتی ادامه تحصیل دادم، ولی مرا به کرج تبعید کردند. چند ماهی در کرج بودم. در این مدت، مقدمات سفر به عراق را فراهم کردم. به دلیل علاقه به تحصیل، علاقه به حضرت امام و همجواری با اعتاب مقدسه به عراق رفتم. این بار مدت کمی در خدمت حضرت امام(س) بودم که پس از آن، امام(س) به ایران بازگشتند.‏

 در خصوص ابعاد اخلاقی و رفتاری حاج آقا مصطفی برایمان توضیح دهید:

‏ در میان رفتارهای ایشان، آنچه برای من بیشتر اهمیت داشت دائم الذکر بودن ایشان بود. هر وقت در حال درس، نماز یا صحبت نبود، هر جا و در هر حال که بود تسبیحش را می گرداند و ذکر می گفت؛ در حال راه رفتن، در جلسه وقتی با عده ای نشسته بود یا در هر حال دیگر. پس از هر دور تسبیح انگشترش را به انگشت دیگرش می کرد. ‏

 معمولاً اذکار ایشان چه بود:

‏ شنیده نمی شد که ایشان چه می گوید. ما هم آن موقع به فکر این نبودیم که سؤال کنیم، ولی از اینکه می دیدیم لبهای ایشان تکان می خورد و تسبیح می گرداند می فهمیدیم که در حال ذکر است. حتی در مواقعی که که با ایشان در درس حضرت ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 240
‏امام(س) شرکت می کردیم. با اینکه در حال شنیدن درس بود، می دیدم که زبانش مشغول ذکر گفتن است. این یکی از ابعاد عرفانی ایشان بود. ‏

‏حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: مدتی می دیدم بعد از ظهرها حضرت امام(س) قدم می زنند و ذکر می گویند. دوست داشتم از ایشان بپرسم چه ذکری می گویید، اما حیا مانعم بود. دنبال فرصتی بودم تا از ایشان بپرسم که یک بار، خود امام(س) فرمودند: «مصطفی، نمی دانم چه عواملی در کار است که آدم بعضی چیزها را هر قدر هم برایش دعا می کند، نمی شود. من برای بعضی مسایل روزی هزار مرتبه دعا کرده ام، ولی نشده است». حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: از اینجا فهمیدم که در این مدت، ایشان در حال قدم زدن دعا می کرده است. در این مورد، مشرب عرفانی حاج آقا مصطفی(ره) با حضرت امام(س) تفاوت داشت: حاج آقا مصطفی(ره) ذکر زبانی داشت، ولی حضرت امام(س) ذکر زبانی نداشتند.‏

‏ایشان به نماز جماعت تقیّد داشت. عصر پنج شنبه ها به طور معمول به قبرستان وادی السلام می رفت، در آنجا قدری قدم می زد، فاتحه ای می خواند و به همان صورت پیاده باز می گشت. در بازگشت، گاهی وقتها که فرصت بیشتری داشت به مدرسۀ آقای بروجردی می آمد و در نماز جماعت شرکت می کرد و گاهی که فرصت کمتر بود، به مسجد خضراء می رفت و در نماز جماعت آیت الله خوئی(ره) شرکت می نمود. حتی گاهی وقتها که وقت از این هم کمتر بود در مسجد شیخ طوسی(ره) به آقای بحرالعلوم اقتدا می کرد. اول وقت شرعی که می شد، به هر مسجدی که می رسید، در همانجا در جماعت شرکت می نمود.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 241
 برای شرکت در نماز جماعت، آیا به این مسأله توجه می کردند که رابطۀ امام جماعت با پدرشان چگونه است:

‏ بله، به سلامت نفس امام جماعت توجه می کرد. اگر کسانی هم بودند که ارتباط انقلابی گرمی با حضرت امام(س) نداشتند، ولی افراد سالم و خوش نقشی بودند، به آنها اقتدا می کرد. ‏

‏گاهی که پیاده با هم به کربلا می رفتیم، در راه به او می گفتند: حاج آقا، وضو بگیرید، نماز بخوانیم. می گفت: «سیّد دارد نماز می خواند، بروید با او بخوانید». «سیّد» پیرمردی بود به نام حاج سیّد نعمت الله جزایری که در نجف زندگی می کرد. مواقعی که با ایشان بودیم، حاج آقا مصطفی(ره) او را وادار می کرد تا جلو بایستد و خودش هم به او اقتدا می کرد. البته پشت سر هر کسی نماز نمی خواند، بلکه اگر آدم محترم و فاضلی بود، حتی اگر از نظر علمی از خودش پایین تر بود، در نماز اقتدا می کرد. معمولاً خودش پیشنماز نمی شد، مگر آنکه به صورت فُرادیٰ به نماز ایستاده باشد، دیگران هم بیایند و پشت سرش بایستند.‏

‏در سفرهای کربلا که پیاده با ایشان همسفر بودم، به خاطر دارم که اول وقت برای نماز آماده می شد. صبحها با طلوع فجر نماز می خواند. پس از نماز صبح، به پهلو می خوابید، پتویی روی خود می کشید و تا طلوع آفتاب ذکر می گفت. در یکی از این سفرها، یادم هست در بین راه، به ما اطلاع داد که «الحمدلله، عقد ازدواج آقا احمد  (حاج احمدآقا) هم خوانده شد و این هم شیرینی اش است». بعد از توی ساک، یک جعبه شیرینی ایرانی درآورد و به ما تعارف کرد.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 242
‏معمولاً هر شب، نماز شب می خواند. در سفرهایی که با ایشان بودم، می دیدم که وقتی همه خواب هستند، بر می خیزد و عبادت می کند.گاهی برخی از رکعات نماز شب را نشسته می خواند و برخی دیگر را ایستاده. ولی معمولاً چون وزنش سنگین بود، در سفر، نمازهای مستحبی را نشسته می خواند.‏

 معمولاً چه افرادی با ایشان تماس داشتند؟

‏ مرحوم آقا سید کمال، که تا چند سال پیش در قید حیات بود و از عرفای  ی سر و صدا و تودار به حساب می آمد، با حاج آقا مصطفی(ره) مأنوس بود. آقای کشمیری که در نجف همه قبولش داشتند و جزو شاگردان مرحوم آقا سیّد علی قاضی بود، با ایشان رفاقت داشت. مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی با ایشان دوست بود. او اهل معنا بود و حاج آقا مصطفی(ره) محرمانه با ایشان ارتباط داشت. با مرحوم هرندی که مدتی پیش فوت کرد و آدم عارف مسلک و بامعنایی بود، سَر و سِرّی داشت. با خیلی ها در ارتباط بود. در این زمینه، هر کس را پیدا می کرد، با او ارتباط برقرار می نمود.امّا ‏

‎ ‎

   ‏هر که را اسرار عشق آموختند‏   ‏مُهر کردند و دهانش دوختند‏

‏ ‏

‏در این زمینه، با ما که وارد این مسایل نبودیم، صحبت نمی کرد،ولی من می دیدم که با این افراد نشست و برخاستی دارد.‏

 حاج آقا مصطفی بیشتر چه توصیه های اخلاقی ای می فرمودند؟


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 243
‏ در موضع نصیحت قرار نمی گرفت تا کسی را ارشاد کند، مگر اینکه مثلاً، گاهی بین دوستان نزدیک حضرت امام(س) اختلافی پیش بیاید که در آن صورت، آنها را به مدارا توصیه می کرد یا مثلاً، اگر حادثه ای پیش می آمد، داخل پرانتز، جمله ای می گفتند. به عنوان مثال، یادم هست شخصی در نجف به خادم بیت امام(س)تندی کرده بود. حاج آقا مصطفی(ره) ضمن اینکه او را نصیحت می کرد که تندی کردن کار خوبی نیست، به او گفت: «شما مقلّد و پیرو آقای خمینی هستید. از ایشان یاد بگیرید؛ به زیردستها داد نزنید. ببینید، آقا یقۀ شاه را می گیرد و با شاه طرف می شود. شما هم با آدمهای زورمند و زورمدار برخورد کنید، نه با یک خادم. خادم را باید ازش دلجویی کرد». سفارش می کرد به افرادی که در جامعه بهای کمی دارند، توجه شود. خودش به آنها کمک مالی هم می کرد، اما این طور نبود که بخواهد با پول خرج کردن در بیت امام(س) به عنوان آقازاده، بزرگی کند. به حرم که می رفت یا در خیابان و بازار، به افراد مستضعفی که به حساب نمی آیند،شکل و شمایلی هم ندارند، کمک می کرد.‏

‏می گفت: در سر تا سر دنیا، هر جا نیازمندی باشد، عمّال حضرت ولی عصر  (علیه السّلام) هم در آنجا حضور دارند. رجال الغیب که مأموران امام زمان (علیه السّلام) هستند مأموریت پیدا می کنند در هر جا، به هر کس که مشکلی پیدا می کند، کمک نمایند؛ یکی در بیابان بنزین ماشینش تمام می شود، دیگری راه را گم می کند، کسی در برف  گیر می کند و ... هر شیعه ای که مضطر شود و به امام زمان (علیه السّلام) متوسّل شود، ایشان آنها را می فرستد تا به او کمک کنند.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 244
 آداب خاص ایشان برای ایام سوگواری پیشوایان معصوم علیهم السلام یا زیارت ایشان چه بود؟

‏ ایشان اهل مجالس سوگواری بود. به طور کلی، چون شبها کم می خوابید، بیشتر کارهای علمی خود را شبها انجام می داد و بین الطلوعین را هم بیدار بود، بعد از نماز صبح تا شروع درس کمی استراحت می کرد. لذا، وقتی به درس حضرت امام(س) می آمد، معلوم بود که تازه از خواب بیدار شده است، ولی روزهای سوگواری برنامۀ ایشان این طور نبود. در چنین روزهایی، از همان موقع که از خواب برمی خاست، دیگر نمی خوابید و از صبح زود در مجالسی که در مدارس، حسینیه ها یا منازلی که مربوط به اهل علم بود، شرکت می کرد. اهل بکاء هم بود و مانند حضرت امام(س) محبت شدیدی نسبت به اهل بیت علیهم السلام داشت. و چون خوش مجلس بود، صاحبان مجالس معمولاً از او خواهش می کردند که در مجلسشان شرکت کند.‏

‏در زمانی که مسألۀ کتاب ‏شهید جاوید‏ مطرح شده بود، با ایشان صحبت شد که آقا، نظر شما در این باره چیست. فرمود: «همه شان بیجا کردند، غلط کردند که در این مسایل وارد شدند. اصلاً آنها در حدی نیستند که بخواهند وارد مبحث امامت شوند. مگر هر کس که چند تا روایت جمع کرد و قدری تاریخ بلد بود، می تواند مفاهیمی را که دربارۀ ولایت وجود دارد، درک کند؟ کسی می تواند در مبحث ولایت چیزی بگوید که مانند حضرت آیت الله خمینی(س) ‏ثبات الولایه‏ بنویسد».‏

‏دربارۀ زیارتهای ایشان از عتبات مقدسه، البته پیش از آنکه حضرت امام(س) به ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 245
‏نجف مشرّف شوند، گاهی به آنجاها تشریف آورده بود، اما پس از آن، حتماً سالی سه مرتبه به زیارت کربلا مشرّف می شد، گاهی هم بیشتر از این به کربلا می رفت. معمولاً روزهای اربعین، عرفه، نیمۀ رجب و نیمۀ شعبان پیاده این راه طولانی را با وزن سنگینش می پیمود. اوایل که به نجف آمده بود، قریب 120 کیلو وزن داشت، ولی هنگام شهادتش به 100 کیلو رسیده بود و البته قامت بلند و رشیدی داشت.‏

‏در مورد کربلا می گفت که همین سرزمینی که معروف است حضرت اباعبدالله  (علیه السّلام) به مقدار چهار فرسخ در چهار فرسخ خریداری کردند تا در آنجا بمانند و بعد مورد استفادۀ زوّار قرار گیرد، همه اش جزو کربلا و تربت امام حسین (علیه السّلام) است و به اینجا که برسید زیارت محقق شده است. اما خودش در اوقاتی که حرم خلوت بود، مدتهای طولانی در مشاهد می نشست؛مثلاً، بین نماز عصر و مغرب که معمولاً حرم خلوت است، در آنجا می ماند و با ائمّه علیهم السلام حرف می زد، یا دو ساعت پس از مغرب که جمعیت به خانه های خود می رفتند تا وقتی که درهای حرم را می بستند در آنجا می نشست. در مورد مسجدالحرام هم برخی از دوستان نقل می کردند که ایشان از اواخر شب مقابل حجر اسماعیل (علیه السّلام) می نشست، به کعبه نگاه می کرد و عبادت می کرد تا وقتی که فجر طلوع کند؛ چون برحسب روایتی، نگاه کردن به کعبه عبادت محسوب می شود. اما حضرت امام(س) هر شب به حرم امیرالمؤمنین(ع) مشرّف می شدند و این مقدار در حرم نمی ماندند. از جمله دلایلی که برای تشریف آوردن ایشان به عراق، پیش از تبعیدشان دارم، این است که می گفت: هنگام ورود به بغداد، جایی را نداشته اند که به آن وارد شوند، حتی کرایۀ ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 246
‏ماشین را هم نداشته اند. حاج آقا مصطفی(ره) به حضرت امام(س) و والده شان که با او بوده اند، می گوید:صاحب مسافرخانه ای که چند وقت قبل به مسافرخانه اش رفته بودیم با ما آشناست؛ با تاکسی به آنجا می رویم، کرایۀ تاکسی را از او می گیریم، بعد با او حساب می کنیم. همین کار را هم کرده بودند و از آنجا با دوستان خود تماس می گیرند و مشکلشان حل می شود.‏

 دربارۀ بکاء ایشان توضیح دهید:

‏ آنچه را من دیدم این بود که ایشان موقع ذکر مصیبت پیشوایان دینی علیهم السلام گریه می کرد. این طور هم نبود که بخواهد تظاهر کند؛ آرام دستمال را جلوی صورتش می گرفت و وقتی بر می داشت، معلوم بود که گریه کرده است. ‏

جناب حاج آقا، ما می بینیم معمولاً کسانی که به «عارف» مشهورند، حالت انزوا و گوشه گیری دارند، اما مرحوم حاج آقا مصطفی برخلاف اینها، بسیار اجتماعی بوده و با دوستان خود، جلسات زیادی داشته است. لطفاً در این باره توضیح دهید:

‏ عرفان هم مثل همۀ چیزهای با ارزش دیگر، هم اصلی دارد و هم بدلی. عرفای اصیل نیازی به تظاهر ندارند؛ چون ازاصالت و ارزش واقعی خود برخوردارند. تصور می کنم علت اینکه ایشان توانسته بود بین عرفان و اجتماعی بودن را جمع کند این بود که اولاً، شاگرد و دست پروردۀ حضرت امام(س) بود و از ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 247
‏نظر ایشان، مردم بندگان خدا هستند و خدمت به آنها خدمت به خدا و عبادت است.ثانیاً، کسانی که چنین مشربی دارند آنچه برایشان بیشتر اهمیت دارد، یاد خداست. چه بسا افرادی در گوشه ای می خزند و حتی ریاضتهایی را هم متحمل می شوند، ولی چون در قلبشان بر اثر عرفان نشاطی پیدا نمی شود، عوارضی به وجود می آید. اما حاج آقا مصطفی(ره) چنین روشی نداشت؛ مثلاً، در سفر سوریه ای که خدمت ایشان بودم، عده ای با ما بودند که اهل تفریح و گردش بودند، اما ایشان اهل زیارتهای طولانی بود. ایشان ضمن اینکه به مشهد مقدس حضرت زینب و حضرت رقیّه  (علیهماالسّلام) تشریف می برد، با آنها به گردش و تفریح هم می رفت. کسانی که عرفان را به عنوان یاد و ذکر خدا، در دل و جان می پذیرند، بین آن و مسایلی مانند تفریح منافاتی نمی بینند.‏

‏در مسایل سیاسی و مبارزاتی هم خود ایشان به افراد می گفت: «امام شخصیتی است که ابعاد گوناگونی دارد و با افرادی که در محورهای گوناگون هستند، ارتباط دارد؛ توقع نداشته باشید که فقط در مبارزات باشد. ‏

 لطفاً در بُعد اخلاقی و اجتماعی حاج آقا مصطفی، اگر در زمینۀ آداب معاشرت ایشان با دوستان و شاگردان خاطره ای دارید، بفرمایید.

‏ این بعد از شخصیت حاج آقا مصطفی(ره) از سایر ابعاد نمود بیشتری داشت؛ چون برای اینکه تظاهری نشود، شاید بتوان سایر ابعاد عرفانی و علمی را پنهان کرد، اما مسایل اخلاقی و اجتماعی چیزهایی نیستند که انسان بتواند آنها را ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 248
‏پنهان کند. یکی از افراد کم نظیر در حوزۀ علمیه از حیث برخوردهای اجتماعی و اخلاقی، مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) بود. ایشان پیش از رسیدن به تکلیف شرعی، در دوران کودکی  (آنگونه که معروف است و خود ایشان هم گاهی اشاره می کردند) مثل همۀ انسانهای با نبوغ، بسیار پر هیجان و بچۀ شلوغی بوده است. خودش می گفت: «آقا خیلی مرا می زدند، به خاطر اینکه خیلی شلوغ بودم.» می گفت: یک بار چوب را به بدن من شکستند. یا نقل می کرد که چگونه تا روی گلدسته های حرم حضرت معصومه (علیهماالسلام) رفته است. در آن دوران، در شنا جزو درجه اولهای قم بوده و حتی در مسابقات شنای خارج از شهر قم هم شرکت می کرده است. در سن 40 - 45 سالگی شان می دیدم که در شطّ کوفه چطور شنا می کرد و چقدر زیبا با حرکات ظریف و آرام، در آب می ایستاد و با ما صحبت می کرد.‏

‏در دوران دوم زندگی ایشان که دوران طلبگی اش بود، هفت یا هشت نفر از افراد با نبوغ بوده اند که ایشان در بینشان، از همه با نبوغتر بوده و با هم درس و بحث داشته اند. اخوی آیت الله مهدوی کنی، آقای میرزا باقر، و آقا شیخ محمد رضایی جزو اینها بوده اند. اینها علاوه بر اینکه با استعداد بوده اند و با جدیّت و نشاط در درس حاضر می شده اند، با همدیگر رفیق هم بوده اند و اوقات فراغ را با هم می گذرانده اند. حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: «وقتی به درس مرحوم آقای بروجردی می رفتم، بسیار جوان بودم و در عین حال که شیطنت می داشتیم، اما در موقع درس، اشکالهای مورد قبول و حساب شده مطرح می کردیم.» در دوران تحصیل در قم تا حدود سن سی سالگی، ایشان سطح را به طور کامل خوانده بود، ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 249
‏درس خارج رفته بود، در دروس فلسفی، از جمله ‏منظومه‏ هم شرکت کرده بود و به حدّی رسیده بود که قدرت استنباط و اجتهاد داشت. در مدتی که او در قم بود، جزو مدرّسین حوزه به حساب می آمد که هم سطح را تدریس می کرد، هم ‏منظومۀ‏ حاج ملاّ هادی سبزواری را در منطق و فلسفه و هم در درسهای آیت الله بروجردی(ره) شرکت می کرد.‏

‏در سالهای 1341 و 1342، با شروع مبارزه، درگیر مسایل انقلابی شد. با وجود آنکه در ابتدا، همۀ مراجع زمان در نهضت شرکت داشتند، ولی در همان چند ماهۀ اول، محور بودن حضرت امام(س) مشخص شد و همه او را به عنوان محور مبارزه پذیرفتند. حاج آقا مصطفی(ره) هم که فرزند ایشان بود، به طور طبیعی، در بسیاری از مواردی که لزومی نداشت خود امام(س) شخصاً اقدام کند، دست به کار می شد. با خُلق خوش و نشاطی که داشت، این دوران را هم بخوبی سپری کرد. ‏

‏از دوران تبعید ایشان به بعد، دیگر من در کنار ایشان حضور داشتم. در این دوران، از لابه لای حرفهایش، طرز تفکر او در مسایل اجتماعی و ویژگیهای اخلاقی او مشخص می شد؛ می گفت: «هرکس باید رفقای گوناگون داشته باشد: رفیق درس، رفیق سفر، رفیق تفریح، رفیق سیاسی و...» با برخیها می توان کارهای سیاسی کرد که اهل درس نیستند، با برخیها می توان درس خواند که خوش سفر نیستند و ... افرادی را که او با آنها ارتباط داشت، آدمهای گوناگون و متنوعی بودند و با هر کدام در زمینۀ خاصی رفاقت داشت؛ مثلاً، هم با آدمهای گوشه نشین و گمنام رفیق بود و هم با آدمهای اجتماعی و اهل گعده.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 250
‏در سفرهایی که مثلاً، با هم به کربلا می رفتیم، اهل مزاح و مجلس گرم کن بود. یادم می آید شبی به ده دوازده کیلومتری کربلا رسیده بودیم. در آنجا شهری است به نام «طویریج» که دستۀ عزاداری معروفی هم دارد. در کنار نهر، خارج از شهر چادر زده بودیم. مرحوم حاج آقا مصطفی(ره)گفت: «اگر کسی حاضر شود برود پرتقال برای دوستان بخرد، من پولش را می دهم.» دو نفر رفتند که پرتقال بخرند. بعد گفتند: «اگر کسی برود و پرتقالها را از آنها بگیرد و خودش بیاورد، پول پرتقالها را به او می دهم.» چند نفر بلند شدند و رفتند تا پرتقالها را از آنها بگیرند و خودشان بیاورند. پس از مدتی، کشمکش کنان با آنها برگشتند. آنها می گفتند: ما پرتقالها را آوردیم. اینها می گفتند: ما پرتقالها را آوردیم. ایشان گفت: «خیلی خوب، با هم کشتی بگیرید، ببینیم کدامتان برنده می شوید». آنها را به کشتی گرفتن واداشت و دو سه ساعت سرگرم بودند. پس از این گفت: هر کس در داخل شط شنا کند من مبلغی به عنوان جایزه به او می دهم. مبلغی را برای جایزه تعیین کرد و چند نفر لخت شدند و ساعت دو یا سۀ شب برای شنا به داخل شط رفتند.‏

‏با جوانها زیاد می جوشید و بسیار خوش مشرب بود. با اهل عرفان می نشست و با آنها به فکر فرو می رفت و حرفهای آنچنانی می زد. وقتی به صحنۀ علمی می آمد، فضلا با هر چه در چنته داشتند به میدان می آمدند. برای دوستان حضرت امام(س) هم حلاّل مشکلات بود.‏

‏برخی از آقایان بودند که مسألۀ مرجعیت حضرت امام(س) برایشان مهم بود؛ مانند: مرحوم حاج شیخ حسن اسدالله خلخالی، اخوان مرعشی، آقای راستی، ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 251
‏مرحوم حاج شیخ حبیب الله اراکی و دیگران که بعضاً در کارهای مبارزاتی حضرت امام(س) هیچ دخالتی نمی کردند و یا با ایشان همراه نبودند  یا حتی نظر موافق هم نداشتند. این مسأله برای طرفداران سیاسی و مبارزاتی حضرت امام(س) گران بود. یادم هست که حاج آقا مصطفی(ره) به اینها می گفتند: «شما نباید توقع داشته باشید که آقا فقط شما را بپذیرند و به شما پَر و بال بدهند، ولی به کسانی که در زمینۀ مسایل علمی و مرجعیت با ایشان ارتباط دارند، بی اعتنایی کنند. امام شخصیتی است که ابعاد گوناگونی دارد: عرفا دوستش دارند. ایشان هم به آنها علاقه دارد؛ چون خودش عارف است. فیلسوفها به او علاقه دارند. او هم نسبت به آنها انعطاف دارد؛ چون خودش فیلسوف است. فقها به او علاقه مندند؛ چون فقیه است. مبارزین او را دوست دارند؛ چون بزرگترین مبارز زمان است و ... شما باید امام را با همۀ ابعادی که دارد، ببینید». وقتی مشکلاتی پیش می آمد و اینگونه افراد نمی توانستند زیاد خدمت حضرت امام(س) برسند، رو به حاج آقا مصطفی(ره) می آوردند. ایشان هم راهنمایی می کرد، مشکلاتشان را حل می نمود و دست کم، آنها را تسکین می داد و امیدوارشان می ساخت که با امام(س) مطرح خواهد کرد و مشکل حل خواهد شد.‏

‏وقتی وارد مجلس می شد، اهل مجلس خوشحال می شدند. نسبت به دوستان خود، حالت پدری داشت. مقدمات ازدواج بیشتر از ده نفر را فراهم کرد، از جمله خود من را؛ خانوادۀ خود را برای خواستگاری می فرستاد و خودش هم در مراسم شرکت می کرد. لذا، با فوت ایشان، من هم یک پدر، هم یک استاد و هم یک دوست ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 252
‏را از دست دادم. کسی نبود که تکبر داشته باشد و خودش را بگیرد. در عین حال که در محیطی حوزوی بودیم و مسألۀ اصلیمان درس بود، در جای خود، با همدیگر مزاح هم می کردیم. و از این مسأله نه ایشان ناراحت می شد و نه من.‏

‏به خاطرم هست در سفرهایی که به کربلا می رفتیم، یک آقایی بود که گاهی وقتی دوستان با او شوخی می کردند، ناراحت می شد. حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: «اگر می خواهید مزاح کنید، چهارچوب شرع را هم رعایت کنید تا ایذایی و خلاف شرعی در آن نباشد».‏

‏پس از رحلت ایشان، تعداد زیادی از مردم ایران به دلیل آنکه خاطره ای از رفاقتهای ایشان را داشتند، سوای رابطه ای که ایشان با امام(س) داشت، در جریانی توفنده، تظاهرات کردند. البته اوضاع و احوال اجتماعی هم دخالت داشت، ولی مسألۀ رفاقت ایشان با بسیاری از افرادی که در تهران و سایر شهرهای ایران نفوذ داشتند در این اعتراضات بسیار نقش داشت.‏

‏این مسأله بسیار مهم بود که وقتی با انسان حرف می زد، مطلب خود را بدون شائبه می گفت و کسی تصور نمی کرد که بخواهد آدم را منحرف کند یا به قول معروف «سر و کار بگذارد». هر کس از پیش او می آمد، در دلش آرامش احساس می کرد که مطلب خود را گفته و جواب قانع کننده دریافت کرده است؛ مثلاً، بعضیها می آمدند و می گفتند: برای ما وساطت کنید تا اجازۀ اقامت بگیریم. می گفت: ما نمی توانیم چنین وساطتی بکنیم، ولی اگر شما را به دلیل اقامتتان گرفتند، خاطرتان جمع باشد، نمی گذاریم مشکلی پیش بیاید. یعنی، جواب «نه» می داد، ولی به ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 253
‏طرف مقابل،آرامش هم می داد، اما نه آرامش خلاف واقع. کسی را بی دلیل امیدوار نمی کرد یا منتظر نمی گذاشت؛ در نظر افراد صداقت قابل اعتمادی داشت.‏

 دربارۀ مهمانداری و مهمانی رفتن ایشان چه چیزی به خاطر دارید؟

‏ امکانات ایشان در حدی نبود که بتواند مهمانداری کند؛ چون زندگی طلبگی داشت، اما در مسافرتها آدم کریم و دست و دل بازی بود؛ مثلاً، در راه کربلا به کاروان کمک می کرد. به دلیل اینکه در نجف درس خارج می گفت؛ مانند آیت الله خوئی، آقای میرزا باقر زنجانی، شهید محمدباقر صدر و برخی دیگر، حالت وقار و فرزانگی داشت، اما جوری برخورد می کرد که همه دوست داشتند با ایشان احوالپرسی کنند. ما که با ایشان رابطۀ مراد و مریدی داشتیم، ولی با همۀ طبقات با عطوفت و احترام برخورد می کرد. هر کس ایشان را به مهمانی دعوت می کرد، به احترام او، عده ای از دوستانش را هم دعوت می نمود.‏

‏مرحوم آقا سید محمدرضا اشکوری از رفقای سفرایشان بود که با هم به مسجد سهله، زیارت کربلا و جاهای دیگر می رفتند. با ایشان و با آقا سید محمد بجنوردی سفره های زیبا و با سلیقه ای می انداختند. کم غذا بود، ولی با سلیقه از هر غذا انتخاب می کرد. اگر نیم ساعت سفره پهن بود، بیست دقیقه فقط از سفره تعریف می کرد که چقدر خوب آماده گردیده یا غذاها چگونه درست شده است. با این تعریفها، صاحبخانه احساس می کرد که او دارد از زحماتش قدردانی می کند.‏

‏از نظر مالی دستش باز نبود. در منزل جز چند فرش معمولی که از گذشته داشت ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 254
‏و از ایران آورده بود و چند زیلو و لوازم سادۀ زندگی چیز دیگری نداشت. چنان پولی هم نداشت که بتواند شهریه بدهد؛ هر چه بود در قالب پیروی از امام(س) و در خط مرجعیت ایشان بود. خودش چنین امکاناتی نداشت.‏

 دربارۀ صبر و استقامت ایشان و نظم و ترتیبشان بفرمایید:

‏ نظم ایشان از عمر کوتاهش و ثمراتی که داشت پیداست؛ با توجه به اینکه پنجاه سال قمری (48 سال شمسی) بیشتر عمر نکرد، این همه مطلب نوشت. این کارها را هم معمولاً در ساعات خاصی که فارغ از کارهای اجتماعی بود، انجام می داد. در چندین زمینه، او کارهای علمی قابل ملاحظه ای کرد که این دلیل بر نظم و انضباط ایشان است. ‏

‏صبر به معنای تحمل سختیها و نهراسیدن از مشکلات را در حد اعلا داشت. وقتی که از زندان آزاد شد، با او شرط کرده بودند که به صورت داوطلب، به ترکیه برود. اما وقتی به قم آمد و مقامات حوزوی به ایشان گفتند که صلاح نیست به ترکیه بروید و با فرستادن او به ترکیه می خواهند آثار امام را محو کنند، از قول خود منصرف شد. خودش هم مشرب امام(س) را می دانست؛ برای اینکه فرزندش نزد او برود، مصالح انقلاب را نادیده نمی گیرد و می خواست تا آنجا که ممکن است کسانی که به او وابسته اند در ایران حضور داشته باشند. بنابراین، تهدید مقامات امنیتی نتوانست او را وادار به تسلیم کند تا اینکه او را با اجبار به ترکیه فرستادند. با وجود آنکه پسر مرجعی بود که امکانات بسیاری در اختیار داشت، ولی از این امکانات ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 255
‏کوچکترین سوء استفاده ای نکرد. این یکی از مصادیق صبر ایشان است که زندگی زاهدانه را تحمل می کرد، ولی از موقعیت پدر سوء استفاده نمی نمود. حتی وقتی به منزل پدرشان ریختند تا ایشان را دستگیر کنند یک فرزند ایشان سقط شد و خانواده اش دچار بیماری گردید. اما با وجود این، در مقابل هیچ یک از این مشکلات، لب به شِکوه نگشود.‏

 ایثار و گذشت ایشان نسبت به دیگران و وفای به عهدشان در چه حدی بود؟

‏ یکی از شاگردان حضرت امام(س) که اکنون از فضلای حوزه است، ولی در آن موقع، مشرب نجفی داشت، در درس، حضرت امام(س) زیاد اشکال می کرد. گاهی حضرت امام(س) به او متلک می گفتند، ولی او حرمت ایشان را حفظ نمی کرد. این برای ما سخت بود که کسی رو در روی امام(س) بایستد. به او گفتیم: یا در درس امام(س) اشکال نکن یا اگر اشکال می کنی، این رسم بیشتر استادهاست که چیزی به شاگرد می گویند؛ ناراحت نشو. ولی او توجهی نکرد و دو سه مرتبه این، ماجرا تکرار شد و دیگر به درس حضرت امام(س) نیامد. شبی با آن آقا در بیرونی بیت امام(س) بودیم. پس از اینکه امام(س) به حرم تشریف بردند، آن آقا بلند شد که خداحافظی کند و برود؛ رو کرد به حاج آقا مصطفی(ره) و گفت: «بالاخره، این آقایان نگذاشتند که ما از آقا استفادۀ کامل بکنیم.» من گفتم: آقا، اختیار دارید. ما که جسارتی نکردیم، ولی برخورد شما برایمان سنگین بود، گفتیم: اگر اشکال می کنید و آقا چیزی ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 256
‏می گویند عکس العمل نشان ندهید. مرحوم حاج آقا مصطفی(ره)رو به او کرد و گفت: «شما نارحت نشوید. هر دوی شما حق دارید؛ شما طلبه ای فاضل و اهل تحقیق و بحث هستید، این آقایان هم به آقا علاقه دارند.» آن طلبه با اینکه از فضلای بنام بود و حضورش هم در درس امام(س) مهم بود، ولی حاج مصطفی در مقابل او از ما حمایت کرد، به این دلیل که می گفت:«به آقا علاقه دارند»؛ یعنی، در دوران غربت امام(س) این طور از امام(س) دفاع کرد که او به امام(س) علاقه دارد ولی تو نداری، ولی در عین حال، با این تعبیر زیبا، او را آشتی داد و مجدداً در درس حاضر شد.‏

‏یک بار دیگر، من با یکی از دوستان درگیر شدم. او قدرت اجرایی داشت و مرا تهدید کرد و به دیگران گفته بود که «او را به ایران می فرستم.» این موضوع به گوش حاج آقا مصطفی(ره) رسید. یک روز پس از درس امام(س) می خواستم بروم که ایشان به من اشاره کرد: «بنشین، کارت دارم.» بعد، آمد و به من سفارش کرد که شما در نجف چند نفر که بیشتر نیستید که خط فکری و سیاسیتان یکی است؛ با هم رفاقت کنید، همدیگر را داشته باشید.فلانی هم اشتباه کرده که گفته تو را به ایران می فرستد. نمی تواند چنین کاری بکند، ولی شما هم در برخوردها، حدودی را رعایت کنید و از حد نگذرید. ایشان نسبت به کسانی که با او در ارتباط بودند، این طور احساس وفاداری می کرد و از آنها حمایت می نمود.‏

‏در ماجرایی دیگر، ما ده یا پانزده نفر بودیم که به سفارت ایران رفته بودیم و با سفیر درگیر شده بودیم. ما را گرفتند و تحویل زندان دادند،مقدمات اخراج  ما را هم ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 257
‏ فراهم کردند تا تحویل ایران بدهند، آن هم در این ماجرای خطرناک که ممکن بود جان عده ای از ما به خطر بیفتد. حاج آقا مصطفی(ره) بلافاصله، دست به کار شد و با آقای خلخالی و افرادی که در بغداد داشت کار را آنقدر پیگیری کرد تا ما را آزاد ساختند.‏

‏یا مثلاً، برخی افراد بودند که از ایران نامه می آوردند یا به آنجا نامه می بردند. اگر گاهی اتفاقی برایشان رخ می داد، رهایشان نمی کرد؛ دنبال کارشان را می گرفت تا آزاد شوند؛ اگر در ایران دستگیر شده بودند، از طریق دوستانی که در ایران داشت و اگر در عراق دستگیر شده بودند، از طریق دوستانی که در عراق داشت.‏

‏حضور ایشان در کنار حضرت امام(س) در طول دوران پرفراز  و نشیب مبارزه دلیل بر ایثار و از خودگذشتگی ایشان است. خود را در جنب امام(س)، وجود مستقلی نمی دانست، بلکه خود را پرتوی از ایشان به حساب می آورد. یک بار، در خدمت امام(س) بودیم. آقای بجنوردی از ایشان پرسید: «آقا، شما «ادنی الحل» را برای کسی که از خارج مکه به حرم وارد شود، برای محرم شدن، کافی می دانید؟» امام(س) فرمودند: «نه، من کافی نمی دانم، حتماً باید از مواقیت معروفه باشد.» آقای بجنوردی گفت: «در خدمت حاج آقا مصطفی(ره) که بودیم، ایشان از ادنی الحل محرم شدند.» امام(س) گفتند: «ایشان به فتوای خودش عمل کرده است.» بعد هم فرمودند که «البته بیجا کرده است.» یعنی، اول مجتهد بودن حاج آقا مصطفی(ره) را تأیید کردند و بعد، نظر خودرا گفتند. با وجود اینکه حضرت امام(س) چنین مقام علمی و احترامی برای حاج آقا مصطفی(ره) قایل بودند، اما ایشان هیچ گاه برای ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 258
‏خودش وجود مستقلی قایل نبود. این اوج ایثار کسی بود که خودش را یک پیرو مخلص برای امام(س) می دانست.‏

 مدیریت حاج آقا مصطفی در بیت حضرت امام(س) و قاطعیتشان در این زمینه به چه صورتی بود:

‏ به دلایلی، حاج آقا مصطفی(ره) هیچگاه در بیت حضرت امام(س) مباشر نبود؛ چون حضرت امام(س) افرادی را برای امور گوناگون گذاشته بودند و آنها کارهای خود را مستقیماً با ایشان هماهنگ می کردند. آقای حاج شیخ عبدالعلی، آقای رضوانی و آقای صانعی، هر کدام مدتی مسؤل بیت امام(س) بودند و افراد درجه دو و سه به حساب می آمدند، ولی حاج آقا مصطفی(ره) شخصیتی بود که سایه اش بر سر این تشکیلات کارساز بود. به دلیل عظمت روحی و، تیزبینی خاصی که داشت، کسی جرأت نمی کرد در کاری که انجام می دهد، سوء استفاده بکند. لذا، کسی که وارد بیت می شد، حس نمی کرد که حاج آقا مصطفی(ره) در آنجا نقش مدیریتی دارد. در مواقعی که کاری پیش می آمد، اشاره ای می کرد، با نفوذ کلامی که داشت، بلافاصله دستورش انجام می شد. حاج احمد آقا مباشرت بیشتری در کارها داشت، ولی او همچون سایه ای بود که همۀ اوضاع را زیر نظر دارد. بیشتر مدیریتش هم در زمینۀ دیدارهایی اعمال می شد که دیگران از خارج نجف می آمدند و می خواستند  با امام(س) ارتباط داشته باشند.‏

‏روزی مرحوم بنی صدر (پدر بنی صدر خائن) در غیاب حاج آقا مصطفی(ره) به ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 259
‏بیت امام(س) آمده بود و با امام(س) دیدار کرده بود. او پیرمرد و روحانی موجهّی بود، ولی حاج آقا مصطفی(ره) که تیزبینی خاصی در مسایل داشت، به افراد بیت شدیداً انتقاد کرد که چرا گذاشته اند با امام(س) دیدار کند؛ چون او را آخوندی خام می دانست که صلاح نبود با یک مرجع مبارز که مخالف نظرات اوست، ملاقات نماید. در تنظیم برنامۀ دیدارها با امام(س) بسیار نقش داشت تا مبادا کسانی که از نظارت او بیم دارند، آدم ناجوری را پیش امام(س) بیاورند و مطالب خلاف واقع به ایشان بگویند؛ مثلاً، بختیار زیاد اصرار داشت که با امام ملاقاتی داشته باشد. اما در تمام مدتی که در آنجا بود، به بیت امام(س) راهش ندادند.‏

‏یک وقت پسر آقای میلانی، آقا سید محمدعلی، با رژیم گذشتۀ ایران رابطه ای پیدا کرده بود. آقای میلانی،خودش شخصاً با امام(س) رابطۀ تنگاتنگ و خوبی داشت و در اوایل، در مبارزات نقش خوبی ایفا کرد، اما این پسرش با فرح (همسر شاه مخلوع) ملاقات کرده بود. وقتی او و برادرش وارد بیت امام(س) شدند تا به دیدار ایشان بروند، حاج آقا مصطفی(ره) که کنار در نشسته بود، فوراً در را بست تا او را نبینند. وقتی آنها رفتند که وارد اندرونی شوند تا امام(س) را ببینند، خادم امام(س) را که پیرمردی افغانی بود، صدا زد و به او گفت: «برو، برو به آقا بگو که این پسر میلانی که می خواهد پیش شما بیاید، همان است که با فرح دیدار کرده. حواستان باشد». بعد با صدای بلند  (جوری که آقا سیّد محمّدعلی فهمید) گفت: «عجب رویی دارد!در ایران، دست فرح را می بوسد و اینجا به دیدن آقای خمینی می آید».‏

‏از نظر مدیریتی، در عین قاطعیتی که داشت، نظارت می کرد که این قبیل افرادی ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 260
‏که نام و نشانی خوبی نداشتند زیاد نتوانند با امام(س) در ارتباط باشند. در رژیم گذشته، گروههای مختلفی بودند که با شاه مبارزه داشتند: جبهۀ ملّی، چپی ها و دیگران. ایشان مراقبت می کرد که هیچ کدام از اینها نتوانند با امام(س) ملاقات کنند. چند نفری هم که با ایشان دیدار می کردند، مانند قطب زاده، بنی صدر، طباطبایی و ابراهیم یزدی، همه با مسایل مذهبی و انجمنهای دانشجویان مقیم خارج در ارتباط بودند و گرنه حاج آقا مصطفی(ره) نمی گذاشت به حضور امام(س) برسند.‏

 برخورد ایشان با دوستان، بیماران و حتی مراجعی که خط فکریشان مخالف امام(س) بود، به چه صورتی بود؟

‏ اهل عیادت از بیماران بود، اما نه به آن صورت که در بیوت بعضی از مراجع رسم است که گروهی به دیدن مریضی می روند تا مشتری جمع کنند، چنین روحیه ای نداشت. دربارۀ مراجع هم به یاد ندارم به منزل کسی از آنها رفته باشد، مگر به خانۀ افرادی مانند آقای بجنوردی یا میرزا باقر زنجانی که بیت علمایی نداشتند،اما از علما بودند. شاید هم به بیوت علمای دیگر می رفت، اما به این صورت نبود که با آنها داد و ستدی داشته باشد. اما در مورد بیماری علما مسأله فرق می کرد. در موقعی که آقای حکیم مریض بودند، رابطه بین امام(س) و ایشان، حاج آقا مصطفی(ره) بود؛ به دیدن ایشان می رفت و البته پیامهایی را هم بین آنها رد و بدل می کرد. دستگیری ایشان و حرفهایی که رئیس جمهور وقت عراق، حسن البیک، به حاج آقا مصطفی(ره) گفته بود و جواب ایشان دلیل بر این است که چنین ارتباطی هم ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 261
‏وجود داشته است.‏

‏اما مهم این است که حاج آقا مصطفی(ره) بالاتر از این حرفها بود که بخواهد در مقابل مرجعی موضع گیری کند، ولی تا آنجا که کسی آب به آسیاب دولت ایران نمی ریخت، با او دوستی می کرد؛ تعصّب نداشت. ولی اگر کسی به رژیم گذشته خوش خدمتی می کرد، برایش قابل تحمل نبود؛ بسیار رُک به او می گفت: «شما به رژیم خوش خدمتی می کنی، کسی نیستی که در مقابل وظایف شرعیت احساس وظیفه کنی».‏

 آیا در طول مدتی که با حاج آقا مصطفی بودید، آیا شاهد خشم و اندوه یا شادی بیش از حد ایشان بودید؟

‏ خشم خاصی از ایشان به یاد ندارم؛ چون بسیار خویشتن دار بود. به خاطر ندارم که در موردی از کوره در رفته باشد. دربارۀ شادی بیش از حد ایشان هم چیزی به خاطر نمی آورم؛ چون در آن مدت، مسایل انقلاب هنوز حالت حاد به خود نگرفته بود و بیشتر مسایل غم انگیز و شادی آفرین پس از شهادت ایشان رخ داد.‏

 با توجه به اینکه ایشان با افراد گوناگونی از سیاسی و غیر سیاسی ارتباط داشت و هر کدام از اینها مسائل خاصی خودشان را داشتند، رازداری ایشان چگونه بود؟

‏ می توانم ادعا کنم که هیچ کس نیست که بگوید من چیزی را به حاج آقا ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 262
‏مصطفی(ره) گفتم و او آن را به رقیب من گفت. در نجف، برخی افراد بودند که با دانشجویان خارج از کشور یا نهضت آزادی یا دیگران ارتباط داشتند و حتی نمایندۀ این گروهها به حساب می آمدند. همۀ اینها کارهای خود را با حاج آقا مصطفی(ره) هماهنگ می کردند و با او در ارتباط بودند. اما هیچ کدام از اینها به خودش اجازه نمی داد که از ایشان بخواهد مطالب دیگری را برایش بازگو کند. بسیاری از افراد را ما خودمان می دیدیم که نزد ایشان می روند، ولی به خود اجازه نمی دادیم که بپرسیم چه کسانی هستند. بعدها پس از ده پانزده سال فهمیدیم که او مثلاً، شهید اندرزگو بوده که آن روز خدمت ایشان رفته و ما تصادفاً او را دیده بودیم. خود ایشان هم افراد را به ما معرفی نمی کرد. اما بعدها فهمیدیم که افرادی را که با ایشان دیدیم چقدر از چرخهای انقلاب را چرخاندند و مبارزات بارتیزانی کردند.‏

‏روزی رئیس جمهور عراق با بیت امام(س) تماس گرفت که به حاج آقا مصطفی(ره) بگویید مأموران ما دنبالشان می آیند.ایشان تا بغداد بیاید و به چند سؤال جواب دهد. وقتی این خبر را به حاج آقا مصطفی(ره) دادند، ایشان با حضرت امام(س) صحبت کرد و کسب تکلیف نمود.امام(س) فرموده بودند که به هرحال، نمی توانید از اینجا فرار کنید، باید با آنها بروید ببینید چه می شود. هر کس تصور می کرد که ایشان را به بغداد و مستقیماً به ادارۀ «امن العام» (=ساواک) می برند، اما بعد معلوم شد که او را پیش رئیس جمهور عراق برده اند. به او گفته بود: شما از طرف پدرتان با آیت الله حکیم ارتباط برقرار می کنید و ظاهراً پیامهایی را برای ایشان مبادله می کنید. این پیامها در چه زمینه هایی است؟ ایشان گفته بود:«من فرزند یکی ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 263
‏از مراجع هستم. به دستور ایشان از مرجع دیگری عیادت می کنم؛ چون خود ایشان نمی توانند یا صلاح نمی بینند که از او دیدار کنند. صحبتهایی که بین آنها رد و بدل می شود در زمینۀ احوالپرسی و این مسایل است، ولی اگر هم صحبت دیگری بین آنها مبادله می شد، قطعاً به شما نمی گفتم، نه به شما به احدی نمی گفتم». به او نگفته بود که مسایل دیگری در بین هست یا نیست، بلکه با قاطعیت گفته بود که اگر مسایل دیگری هم بود به شما نمی گفتم؛ یعنی؛ وظیفۀ خودم نمی بینم که پیامی را که پدرم برای او گفته به تو بگویم یا پیام او برای پدرم را پیش تو فاش کنم. اگر حاج آقا مصطفی(ره) مطلبی را هم از قول کسی می گفت، مسایلی را مطرح می کرد که جنبۀ ارشادی داشت و محرمانه نبود.‏

 اگر دربارۀ اخلاق داخل منزل ایشان با خانواده و ساده زیستی شان چیزی درخاطر دارید، بفرمایید.

‏ رفت و آمد من فقط به اتاق مطالعۀ ایشان بود که حالت بیرونی داشت، ولی خانواده های ما با هم در ارتباط بودند. چون دوران جوانی و هیجانی ایشان گذشته بود، با خانواده اش حالت سنگین و دوستانه داشت. ظاهر این بود که شبها را در اتاق خود به مطالعه می گذراند و بین اعضای خانواده نبود. فقط ظهرها با هم غذا می خوردند و با هم بودند. وقتهایی که خدمت امام(س) می رفتند، بچه های ایشان نسبت به امام(س) ابراز علاقه داشتند، ولی خود ایشان بچۀ کوچک بغل گرفتن را دوست نداشت و حتی نمی خواست ما را هم در این حالت ببیند.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 264
‏یک روز ایشان مهمان ما بود. من بچۀ باجناقم را بغل گرفته بودم. وقتی مرا دید، گفت: «برو بگذارش کنار.بچۀ کوچک بغل می کنی چکار؟». به او گفتند: بچۀ خودش نیست، بچۀ باجناقش است.گفت: «دیگر بدتر. من اصلاً نمی خواهم کسی بچۀ کوچک را جلویم بیاورد». اصلاً حالتهای هیجانی دوران جوانی اش را نداشت و فقط در شبانه روز یک بار سر سفره با بچه ها در کنار هم جمع می شدند، هفته ای یک بار هم با همدیگر به منزل امام(س) می آمدند.‏

‏خانوادۀ سه چهار نفری ایشان در طبقه همکف خانه ای زندگی می کردند که سادگیش برای هر که می دید، قابل انکار نبود، درست مثل طلبه های متوسط نجف، نه آنها که امکانات رفاهی داشتند و بعضاً از فرزندان مراجع بودند. اتاق مطالعۀ ایشان در زیرزمین منزلشان بود.‏

 در زمینۀ ابعاد علمی حاج آقا مصطفی، لطفاً بفرمایید برجسته ترین استادان، همدرسها و هم مباحثه های ایشان چه کسانی بودند و خود شما چه درسهایی را از ایشان می گرفتید یا با ایشان مباحثه می کردید؟

‏ در مورد بُعد علمی حاج آقا مصطفی(ره) سخن بسیار است، ولی متأسفانه با ارتحال زودرس ایشان، این چشمۀ جوشان بزودی خشک شد. ایشان نبوغ خود را از ابتدای شروع به تحصیل نشان داده بود. خود ایشان نقل می کرد که از همان دوران تحصیل ابتدایی در آموختن مسایل دارای نبوغ بوده است. برخی از دوستان همدورۀ ایشان را که می شناسم، هم همگی از افراد فوق العاده هستند. ایشان گاهی ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 265
‏از آنها نام می برد با شخصیتهایی که در سمتهای علمی و مدیریتی کشور هستند. ‏

‏من قریب شش سال شاگرد ایشان بودم. پس از اتمام دوران تحصیل ابتدایی در مدارس علوم جدید، قریب سن چهارده پانزده سالگی، شروع به تحصیل دروس مقدماتی حوزه کرده بود. در سن قریب بیست و یک سالگی وارد درس خارج شده بود. از جمله استادان ایشان، می توان شهید صدوقی، آیت الله منتظری، مرحوم داماد، حاج شیخ مرتضی حائری، حاج شیخ ابوالحسن قزوینی (رفیعی)، آیت الله بروجردی و از همه مهمتر، حضرت امام(س) را نام برد. در سالهای 1340 و 1341 وارد مبارزات شد. در همان سالها، او در سطح و در خارج تدریس می کرد و در زمینۀ فلسفه، یکی از استادان ‏منظومه‏ به شمار می رفت. وقتی به نجف عزیمت کرد، به اصرار دوستان و کسانی که مایل بود با حضرت امام(س) و وابستگان ایشان در ارتباط باشند، تدریس خارج اصول را شروع کرد. حضرت امام(س) هم خارج فقه را تدریس می کردند. در این دوران، من خدمت ایشان بودم.‏

‏وقتی من ‏کفایه‏ را در سطح خواندم، دنبال این بودم که در درس خارج کسی شرکت کنم. برخی استادان کهن را معرفی می کردند، برخی هم جوانترها را، ولی وقتی با حاج آقا مجتبی تهرانی (که یکی از دوستان و همدوره هایم بود، با حاج آقا مصطفی(ره) هم مباحثه بود و درسی را پیش او می خواندم) مشورت کردم، گفت: حتماً به درس حاج آقا مصطفی(ره) برو. دربارۀ حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: «او مثل عقاب می پرد» و دستش را تکان می داد که پرواز می کند. می گفت: «او از پدرش پرّانتر است، اوجش بیشتر است.» به تعبیر یکی دیگر از شاگردان امام(س) که با حاج ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 266
‏آقا مصطفی(ره) هم مباحثه بود، می گفت: «ذهن حاج آقا مصطفی(ره) پرش بیشتری دارد». همین تشویق موجب شد من در درس ایشان شرکت کنم.‏

‏معمولاً دوره های درس خارج اصول 4 - 6 سال طول می کشد، اما ایشان در مدت هفت سال، فقط تا اواخر بحث استصحاب تدریس کرد؛ یعنی، اگر می خواست اصول را به طور کامل تدریس کند، قریب دوازده سال طول می کشید. البته کار او وقت گذرانی نبود، بلکه تعمق در زوایای مسایل اصولی بود. از انگشت شمار افرادی بود که هم در حوزۀ نجف درس خوانده بود و هم در حوزه قم و مشرب دو حوزه را درک کرده بود. افرادی مثل مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری و آیت الله بروجردی مشرب سامرّایی میرزای بزرگ شیرازی داشتند و مرحوم آیت الله نائینی، مرحوم آقا ضیاء، مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی و صاحب کفایه مشرب نجفی داشتند. حاج آقا مصطفی(ره) با مشرب همۀ اینها آگاهی داشت و بر آن مسلط بود. از طرف دیگر، خود حضرت امام(س) از جمله بزرگان علم اصول بود که در این زمینه ابتکاراتی داشت. مسألۀ خطابات قانونیه یکی از ابتکارات ایشان است که به وسیلۀ آن، بسیاری از معضلات علم اصول را حل کردند. مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) به پیروی از امام(س)، مسألۀ خطابات قانونیه را پذیرفته بود و در بسیاری از موارد، می گفت که امام(س) در این مورد هم می توانست از خطابات قانونیه استفاده کند و ما این کار را می کنیم. ریشه های مسألۀ خطابات قانونیه در سخنان گذشتگان بوده، ولی حضرت امام(س) آن را شکل دهی و سامان دهی کرده اند.‏

‏مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) در ادبیات هم قوی بود؛ نوشته های ایشان دلیل بر ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 267
‏تسلط او بر ادبیات عرب است. قلم او از سایر همدوره هایش و حتی از بسیاری استادانش بهتر بود. عبارات را هم بهتر از آنها می نوشت، هم بهتر می خواند و هم بهتر معنا می کرد. حافظه اش هم مرزی نداشت؛ کتابهای فلسفی یا ادبی یا اصولی را از حفظ می خواند، بدون اینکه کتابی را باز کند؛ می گفت: این عبارت مثلاً، در فلان کتاب به این صورت نوشته شده است، بخصوص در زمینۀ ادبیات که همه را از حفظ داشت. در زمینۀ فلسفه، اشعار ‏منظومۀ‏ حاج ملّا هادی سبزواری(ره) یا متن کتاب ‏اسفار‏ را از حفظ می خواند. اینها هم دلیل بر تسلط او نسبت به آن علوم بود. ‏

‏مسألۀ دیگر ابتکار او در علم تفسیر است. متأسفانه عمر ایشان اقتضا نکرد که یک دوره تفسیر بنویسد، اما در این زمینه از خودش ابتکاری به خرج داد. هر چند برخی می گویند که بعضی از گذشتگان هم چنین ابتکاری در تفسیر داشته اند، ولی قطعاً حاج آقا مصطفی(ره) از آن اطلاعی نداشته است؛ چون در آن موقع امکانات چاپ و نشر کتاب بسیار محدود بود. ایشان ابتکار خود را از آلوسی، مفسّر اهل سنّت، اخذ کرده بود و می خواست همان روش را در تفسیر شیعی به کار ببرد؛ در تفسیر هر آیه، تمام علومی را که در آن به کار رفته بود ذکر می کرد، اعم از معانی، بیان، بدیع، فلسفه، فقه، اصول، کلام و ... تا آن زمان چنین روشی را در میان مفسّران شیعه ندیده بودیم. البته من خودم تفسیر آلوسی و سبک او را ندیدم، ولی خود حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: من این سبک را از آلوسی گرفتم. اما متأسفانه نتوانست کار خود را ادامه دهد.‏

‏کار او در زمینۀ تفسیر از نظر کیفیت قابل ملاحظه است؛ چون معمولاً هر کس ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 268
‏می خواهد چیزی بنویسد، همان ابتدا که آن را می آموزد، نمی تواند درباره اش بنویسد، طبیعتاً باید پس از طی مراحلی، نظراتش قابل ارائه گردد، بعد دربارۀ آن بنویسد. اما ایشان در حدود سن سی سالگی به عنوان یک صاحب نظر در مسایل علمی مطرح شد و پس از آن تاسن قریب پنجاه سالگی آثار با ارزشی از خود به جای گذارد، با آنکه در این مدت، ناگواریها، مبارزات، زندان و مسایلی از این قبیل هم زیاد داشت. بیشتر نوشته های ایشان قابل چاپ است، هر چند در آن موقع، عنوان پیش نویس و یادداشت داشته است؛ مثلاً، مانند حضرت امام(س) در کنار صفحات ‏اسفار، منظومه ‏و‏ ‏برخی دیگر از کتابهای اصولی و فقهی حاشیه دارد.‏

‏حاج آقا مصطفی(ره) مثل یک درخت تنومندی بود که طراوتش حکایت از باروری فراوان آن داشت، ولی متأسفانه در موقع بسیار حساسی رحلت کرد. اگر باقی می ماند آثار بسیار با ارزشتری از خود به جا می گذاشت.‏

‏ایشان نظرات و افکار نوی در برخی زمینه مطرح می کرد؛ مثلاً، دربارۀ مرجعیت، شدیداً طرفدار شورای فتوایی بود، بخلاف رهبری که معتقد بود مجری و رهبر باید یک نفر باشد. می گفت: «رهبر و فقیه مبسوط الید باید مثل فرماندۀ نظامی می باشد که وقتی دستش را حرکت می دهد همه از او متابعت کنند و هیچ کس حق پرس و جو نداشته باشد». وقتی می خواست این مسأله را با تأکید بگوید، می گفت: «من هیچ استیحاش ندارم که بگویم رهبر باید مستبد باشد. نه اینکه مشورت نکند و کارها را خودسرانه انجام دهد، بلکه وقتی فرمانی صادر می کند، دیگر کسی نباید چون و چرا کند». اما معتقد بود مجتهدی که می خواهند از او تقلید کنند، باید ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 269
‏نظراتش در یک شورای فتوایی به بحث گذاشته شود و مورد بررسی کارشناسانه قرار گیرد. البته فتواهایی که مراجع می دهند، معمولاً از قبل آنها را در درسهای خارج که تدریس می کنند، به شور می گذراند و گرنه فتوا ناپخته و غیر قابل اعتماد خواهد بود، ولی با وجود این، ایشان اعتقاد داشت که پس از صدور هم فتوا باید در شورایی کارشناسی شود. این موضوع بینش دقیق حاج آقا مصطفی(ره) را نشان می دهد که مسایلی اجرایی و علمی را چقدر دقیق از هم تفکیک می کرد. می گفت: در مسایل اجرایی، یک نفر باید تصمیم نهایی را بگیرد تا ادارۀ جامعه به دست این و آن نیفتد. اینها مطالبی است که ایشان در مباحث علمی به آنها اشاره می کرد. ‏

‏براساس نظر او، تقلید از یک نفر به عنوان اعلم، منافاتی با شورای فتوایی ندارد، بلکه او می گفت: فتوای اعلم در شورا مورد دقت قرار گیرد تا مبادا زوایایی مسایل از نظرش پنهان بماند. فتوایی را که فردی صادر کرده باشد، ولی در شورایی تأیید نشده باشد، ناپخته و غیر قابل اعتماد می دانست. افراد دیگری مثل حضرت امام(س) هم که بر شهرت فتوایی زیاد تکیه می کردند، شاید این نظر را قبول داشتند. ‏

 حاج آقا مصطفی در چه سالی به اجتهاد رسیدند؟ از جمله مبانی فقهی ایشان، که با دیگران تفاوت داشت، کدامیک را به خاطر دارید:

‏ در حدود سال 1345 بود که من به درس ایشان راه پیدا کردم. در درس خارج حضرت امام(س) که ایشان را می دیدم. وقتی اشکالی می کرد، امام(س) کاملاً توجه می کردند و جوابهای اقناع کننده به او می دادند. معمولاً استادها به اشکالات ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 270
‏بی پایه و اساس توجهی نمی کنند. از اینکه می دیدم وقتی صدای ایشان به اشکال بلند می شد، امام(س) سکوت می کردند و به حرف او کاملاً گوش می دادند، معلوم می شود که حرفی برای زدن داشت؛ مثلاً، در حالی که امام(س) داشتند مطلبی را بیان می کردند، حاج آقا مصطفی(ره) سرش را بلند می کرد و می گفت: خطابات قانونیه چه می شود؟ امام(س) هم جوابی می دادند. دوباره می گفت: پس اصل ترتّب چی؟ امام(س) جواب می گفتند. از این حال معلوم می شود که آنها بخوبی حرف همدیگر را می فهمیدند و اشکالات او عمق علمی داشت. من از همین سال و به همین صورت، با بُعد علمی ایشان آشنا شدم، اما کسانی که سابقۀ آشنایی بیشتری با او داشتند، معتقد بودند که او از 27 یا 28 سالگی به اجتهاد رسیده است؛ مجتهدی که هر بخش از فقه را می تواند استنباط می کند. ما دو جور مجتهد داریم: برخی ابواب گوناگون فقه را بررسی کرده اند، ولی برخی دیگر قوۀ اجتهاد برایشان حاصل است و به هر بخش از فقه که بپردازند، می توانند آن را استنباط کنند.‏

‏نوآوریهای ایشان زیاد بود؛ از جملۀ آنها شورای فتوایی، احرام از ادنی الحل، شیوۀ تفسیری ایشان و مواردی در علم اصول بود. ‏

‏در احرام برای حج، هر کس باید از محلهای معیّن (مواقیت معروفه) مُحرم شود، از هر سوی عالم که رو به مکه بیاید. اما در این باره که اگر کسی از یکی از این میقاتها رد شود و به میقات دیگر برود و بخواهد آنجا محرم شودت بحث است؛ عده ای این احرام را درست می دانند و عده ای باطل. حاج آقا مصطفی(ره) در غیر حج تمتع، احرام از ادنی الحل را جایز می دانست.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 271
‏در دورانی که حضرت امام(س) و حاج آقا مصطفی(ره) در ترکیه بودند، امام(س) کتاب ‏تحریر الوسیله‏ را به کمک ایشان نوشت. کتاب ‏عروةالوثقی‏ از کتابهای معروفی است که مرحوم سیّد محمّد کاظم یزدی نوشته، در حوزه تدریس می شود و علما، هر کدام بر آن حاشیه ای می زنند. حضرت امام(س) هم وقتی در قم تدریس می کردند، بر این کتاب حاشیه ای زدند. علاوه بر آن، ایشان کتاب ‏وسیلة النجاة‏ مرحوم حاج سید ابوالحسن اصفهانی را هم حاشیه زدند. وقتی به ترکیه تشریف بردند، حاشیه های خود را که بر این کتاب نوشته بودند، به داخل متن منتقل کردند و به دلیل اینکه این کتاب را خودشان مستقلاً تحقیق هم کرده بودند، ‏تحریرالوسیله‏ نامیدند. معمولاً علما وقتی کتابی را حاشیه می زنند، برای اطمینان خاطر، آن مسایل را با شخص دیگری مباحثه و مطرح می کنند تا از جهات علمی، کارشان بی اشکال باشد. در آنجا، حضرت امام(س) این حاشیه ها را با حاج آقا مصطفی(ره) مباحثه می کردند. گاهی در این مباحثات به قدری بحث بالا می گرفته و سر و صدایشان زیاد می شده که مأموران امنیتی ایران  (که حلقۀ اول مراقبان آنها را در بیت تشکیل می داده اند) می آمده اند و از لای در نگاه می کردند ببینند چه شده است؛ می دیده اند که پدر و پسر در مقابل هم نشسته اند و بحث علمی می کنند. (حلقۀ دوم مراقبان آنها مأموران حفاظتی ترکیه در بیرون خانه بوده اند). حاج آقا مصطفی(ره) می گفتند: برای ما جالب بود، همانها که در خانه مأمور حفاظت ما بودند، موقع نماز که می شد، هم سجادۀ ما بودند و پشت سر امام(س) به ایشان اقتدا می کردند، حتی بعضی از آنها همیشه سجاده شان به سجادۀ ایشان چسبیده بود و واقعاً از روی ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 272
‏اعتقاد نماز می خواندند. گاهی می گفتند: امروز سر و صدای شما با حاج آقا بلند بود. می گفتم: «اینها بحث طلبگی است. طلبه ها از این بحثها با هم می کنند».‏

‏این مورد نشان می دهد که حاج آقا مصطفی(ره) از نظر علمی، مورد اعتماد حضرت امام(س) بود و ایشان مسایل علمی را با او مطرح می کردند. در نجف هم وقتی ایشان وارد اجتماعات علمی نجف و بیوت مراجع می شد، برای بحثهای او احترام قایل بودند و توجه می کردند که چه می گوید. کسی نبود که از کنار حرفش بی اعتنا بگذرند.‏

 در زمینۀ آشنایی ایشان با علوم غریبه، علوم جدید یا زبانهای بیگانه چه می دانید:

‏ در مورد آشنایی ایشان با زبانهای بیگانه اطلاعی ندارم؛ چون موردی پیش نیامد که ببینم ایشان چیزی می داند یا نه. اما در زمینۀ علوم جدید، ایشان در ریاضیات بسیار قوی بود. خود ایشان می گفت: یک سال دبیر ریاضی بسیار قوی ای به مدرسۀ ما آمده بود. یک روز در کلاس، مسأله ای مطرح کرد و گفت: ده روز به شما فرصت می دهم که این مسأله را حل کنید. با هر کس هم که خواستید مشورت کنید. هر کس هم جواب آن را آورد، به نمرۀ امتحانش اضافه می کنم. حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: من این مسأله را با هر کس مطرح کردم، راه حلی به نظرش نرسید، تا اینکه آن را برای امام(س) مطرح نمودم. ایشان با ریاضی کلاسیک آشنایی نداشتند، فقط با همان مقدار ریاضی که در فلسفه هست، آشنا بودند ایشان قدری فکر کردند  و ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 273
‏گفتند: «الآن خسته هستم، بعداً درباره اش فکر می کنم.» شام خوردیم و برای خواب به پشت بام رفتیم. شبهای تابستان، ما در پشت بام می خوابیدیم. اما پشت بام منزل ما دو قسمتی بود؛ حضرت امام(س) آن طرف می خوابیدند و من این طرف. بین ما هم یک حایلی بود که همدیگر را نمی دیدیم. رفته بودم که بخوابم، دیدم امام(س) مرا صدا می زنند؛ گفتند: «مصطفی، خوابت برده یا نه؟» گفتم: «نه هنوز نخوابیده ام.» گفتند: «مسأله ات را حل کردم؛ حالا می خواهی بگویم یا فردا؟» حاج آقا مصطفی(ره) می گفتند: «امام(س) آن مسأله را حل کردند، جواب آن را در موعد مقرّر به مدرسه بردم و به معلمان دادم. وقتی نگاه کرد، گفت: چه کسی برایت حل کرده است؟ گفتم: پدرم. گفت: معلوم می شود پدرت ریاضی کلاسیک نخوانده، ولی با فکر خودش یک فرمول ابتکار کرده و جواب را درست درآورده است. ‏

‏در زمینۀ علوم غریبه هم ایشان بهره هایی از این علوم داشت، اما ما در حدی نبودیم که در این باره، چیزی به ما بگوید. اما از حرفهایی که می زد، می فهمیدیم آدم جستجوگری است، ذوق این را داشت که چیزهای نو و مهمی را در اختیار بگیرد. باور من این است که او قطعاً علوم غریبه هم می دانست، اما در چه زمینه ای، نمی دانم؛ رمل، اسطرلاب، ... در زمینۀ هیئت، می دانم که اطلاعات گسترده ای داشت.‏

‏شبهایی که در سفر کربلا، در راه بودیم و هوا صاف بود، ایشان مجموعه هایی از ستارگان را که هر کدام نام خاصی دارند، به ما نشان می داد. از این کار بیشتر نظرش این بود که به حسین آقا  (پسرش) آموزش دهد. او در آن موقع، پسر ده دوازده ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 274
‏ساله ای بود که گاهی با پدرش به کربلا می آمد. ‏

 در زمینۀ مطالعۀ کتابهای غیر حوزوی، مانند کتابهای تاریخی یا سیاسی یا دیگر کتابها چیزی از ایشان به خاطر دارید؟

‏ من به عمق زندگی ایشان آگاهی ندارم، لذا، ادعای قطعیت نمی کنم. در این اواخر، بیشتر اوقات ایشان صرف همین دو سه زمینۀ تفسیر و اصول و نوشتن اینها می شد. اما یادم هست که یک بار می گفت: «من در مطالعه بخیل هستم؛ چشمهایم را به روزنامه و این چیزها نمی اندازم.» تصور من این بود که این جور چیزها را مطالعه نمی کند. البته برخی مکتوبات را که به مسایل مبارزاتی مربوط می شد و برای حضرت امام(س) و ایشان می آوردند و آنها را به ما هم می دادند، به دلیل ضرورت، مطالعه می کرد؛ مانند: کتابهایی که توسط حوزۀ علمیه نوشته می شد، نشریاتی که دانشجویان ایرانی خارج از کشور می نوشتند یا شاید برخی از کتابهای دکتر شریعتی که به این موضوع مربوط می شد. لازم بود ببیند در جامعه ای که حضرت امام(س) رهبریش می کنند، چه می گذرد.‏

 نظر حاج آقا مصطفی دربارۀ دکتر شریعتی و کتابهای ایشان چه بود:

‏ من هیچ تأیید یا تکذیبی از حاج آقا مصطفی(ره) نسبت به او به خاطر ندارم، ولی به طور کلی، نسبت به غرب رفته ها اعتقاد نداشت؛ مثلاً، ایشان با بنی صدر خوب نبود، با قطب زاده به شدت مخالفت داشت. اینها با حاج آقا مصطفی(ره) در ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 275
‏ارتباط بودند. با امام(س)در ارتباط بودند، به نجف که آمدند با امام(س) و با ایشان دیدار می کردند؛ چون با رژیم مبارزه می کردند و صلاح نبود در مقابل آنها، موضع گیری کند، ولی با این حال، به هیچ کدام از روشنفکرها و غرب رفته ها خوش بین نبود. گاهی می دیدم که حتی با اینها برخورد منفی هم می کند، ولی دربارۀ دکتر شریعتی چیزی به خاطر ندارم که دلیل بر مخالفت یا موافقت با او باشد. ‏

‏در مورد فوت دکتر شریعتی فقط به یاد دارم که ایشان بدون نفی یا اثبات، این موضوع را گفت که ما از داخل ایران اطلاع کسب کرده ایم که سازمان امنیت با کمک سیا و موساد، نام شصت و چند نفر را جمع آوری کرده است و ساواک می خواهد آنها را به صورت غیر علنی از بین ببرد. این سخن را وقتی می گفت که دکتر شریعتی تازه فوت کرده بود. حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: «من و آقا هم جزو این افراد هستیم». همین مسأله موجب شد که ایشان نسبت به  محافظت از حضرت امام(س) حساسیت پیدا کند و نگران بود که مبادا برای ایشان اتفاقی بیفتد. لذا، به عده ای سفارش کرده بود که وقتی ایشان به حرم یا جاهای خلوت می روند، حتماً با ایشان باشند، اما کمی جلوتر یا عقب تر که حضرت امام(س) ناراحت نشوند و نگویند چرا دنبال من راه می افتید.‏

 با توجّه به اینکه حضرتعالی از شاگردان حاج آقا مصطفی بودید و ایشان رابطه ای صمیمی با شما داشتند، بفرمایید که آیا رفتار ایشان با همۀ شاگردانشان این طور بود یا با افراد خاصی اینگونه برخورد می کردند؟


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 276
‏ ایشان با همه صمیمیت داشت. ما حدود 15 - 18 نفر سنین گوناگون بودیم که حلقۀ دور امام(س) را تشکیل می دادیم، ولی خطوط فکری متفاوتی داشتیم؛ برخی به راحتی با کمونیستها رفت و آمد می کردند و حتی ابایی نداشتند از اینکه کمونیست شوند، برخی با مجاهدین خلق مراوده داشتند، برخی به غرب  رفته ها معتقد بودند و با آنها رابطه ای گرم داشتند، برخی هم با آقای هاشمی، مقام معظّم رهبری، آیت الله منتظری، آقای ربّانی و دیگران که از سران مبارزه به حساب می آمدند، مرتبط بودند. حاج آقا مصطفی(ره) هیچ گاه در برخوردهایش موضع جانبی نداشت و با همۀ اینها ارتباط برقرار می کرد؛ مانند حضرت امام(س) که پس از پیروزی انقلاب همۀ جناحهای چپ و راست را که به اصول انقلاب وفادار هستند به خدمت دعوت کردند و معتقد بودند که همه باید باشند. حاج آقا مصطفی(ره) خط ویژه ای برای افرادی خاص باز نکرد. در بین شاگردانش هم نسبت به همه علاقه مند بود، آنها هم ایشان را دوست داشتند. این حالت در بین کسانی که روح ظریف و لطیفی دارند مانند حضرت امام(س)، بیشتر است که با کسانی که حالت مراد و مریدی دارند اینقدر مأنوسند. دلیل رفت و آمد زیاد ما هم همین بود. اما اگر کسی ظرافت بیشتری از خودش نشان می داد، بیشتر مورد خوشایند ایشان بود. من بیشتر اهل مزاح بودم و این خصوصیت هم مورد علاقۀ ایشان بود. گذشته از این چون من اهل قم بودم، ایشان هم می گفت: «ما قمی هستیم» و حتی حضرت امام(س) هم در نجف فرمودند که: «من قمی هستم و به قمی بودنم افتخار می کنم» موجب شده بود که زیاد با هم مأنوس باشیم. در آنجا، پدر و استاد ما حاج آقا ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 277
‏مصطفی(ره) بود. این هم موجب انس بیشتر ما شده بود.‏

‏شخصی بود به نام آقای مسلمی کاشانی که رفاقت چندانی با حاج آقا مصطفی(ره) نداشت و آن موقع، اهل مبارزه هم نبود. فقط در راه کربلا گاهی با ایشان همسفر بود، ولی ذاتاً اهل مباحثه بود و هر جا که می نشست مسأله ای را مطرح می کرد و سؤال می نمود. حاج آقا مصطفی(ره) مثال می زد و می گفت: «اگر می خواهی هم مباحثه ای انتخاب کنی، کسی مثل آقای مسلمی کاشانی را انتخاب کن؛ هر کجا بنشیند بحثی را مطرح می کند.» بسیاری از دوستانی که با حاج آقا مصطفی(ره) رفاقت داشتند به دلیل همین انتخاب ایشان بود که هرکسی را به دلیلی، برای دوستی انتخاب می کرد.‏

‏مرحوم حاج احمد آقا پس از تبعید حضرت امام(س) به ترکیه و سپس عزیمتشان به نجف، مدتی در ایران بود و پس از آن از طریق مرز آبی، به صورت قاچاق به نجف آمد. درس طلبگی را ابتداءً در سال 1344 در نجف شروع کرد. در سال 1346 به ایران بازگشت و تا سال 1355 در قم به تحصیل مشغول شد. در ضمن این کار، به مبارزات هم مشغول بود. در آن سال، به نجف بازگشت و در این یکی دو سال آخر، هم در درس حضرت امام(س) شرکت می کرد و هم در درس حاج آقا مصطفی(ره) پس از فوت حاج آقا مصطفی(ره)، حاج احمد آقا نقل می کرد و می گفت: «آقا داداش را در خواب دیدم. ایشان سفارش می کرد که درسها را که می خوانید، مباحثه هم بکنید. بر مباحثه زیاد تکیه داشت». حاج احمد آقا از ایشان پرسیده بود که با چه کسی مباحثه کنیم؟ ایشان گفته بوده است که «با آقای برقعی مباحثه کنید.» حاج ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 278
‏احمد آقا به من می گفت: «اخوی، مرا به شما ارجاع داده تا با شما مباحثه کنم». ایشان دارای هوش سرشاری بود و پس از آن سفارش حاج آقا مصطفی(ره)، مدتی با هم مباحثه داشتیم تا اینکه انقلاب اوج گرفت و امام(س) به پاریس رفتند.‏

 بُعد علمی حاج آقا مصطفی چه تأثیری در جوّ آن روز نجف و مبارزات امام(س) و تنهاییشان داشت؟

‏ وجود حاج آقا مصطفی(ره) فواید بسیاری برای حضرت امام(س) داشت. وقتی انسان فرزند فاضل و هوشمندی پرورش می دهد، وجود او را در کنار خود مغتنم می داند. حالتهای خوب اجتماعی و رفت و آمدهای حاج آقا مصطفی(ره) و دوستان زیادی که داشت، موجب شده بود که بسیاری از جریانهای فکری با امام(س) مأنوس شوند، با اینکه از نظر فکری، با ایشان فاصله داشتند. امام(س) در آن موقع، در نجف همراه و همفکر چندانی نداشت و بیشتر کسانی که در درس ایشان حاضر می شدند، به دلیل عمق علمی امام(س) بود، نه همراهی با ایشان در مبارزات. تعداد انگشت شماری بودند که در مسایل انقلابی با ایشان همکاری و همراهی داشتند. در چنین محاصره ای، وجود حاج آقا مصطفی(ره) و ارتباطی که او با بیوت سایر علما و وزنه های علمی نجف داشت، بسیار سودمند بود. گاهی وقتها شبها در کوفه به کوچه که می آمد، قریب پنجاه نفر از طلاب جوان دور او را می گرفتند و با او صحبت می کردند؛ از شنا کردن او، از گعده گرفتنش، از صحبتهایش، ... خوششان می آمد. اینها همه خطوطی ارتباطی بود که به وسیلۀ او، بین آنها و امام(س) ارتباط ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 279
‏ایجاد می کرد.‏

‏گذشته از اینها، ظهور امام(س) در نجف، در بین وزنه های علمی و حوزوی مانند حکیم شاهرودی، آیت الله خوئی، مرحوم بجنوردی و دیگران چیز غریبی بود. حضور حاج آقا مصطفی(ره) در مجالس علمی امام(س) و بحث و گفتگوهایش موجب کاستن از غربت امام(س) می شد.‏

 نقش حاج آقا مصطفی در مبارزات پانزده خرداد و پس از تبعید حضرت امام(س) چگونه بود؟

‏ آن موقع، دوران نوجوانی من بود و زیاد با حاج آقا مصطفی(ره) ارتباط نداشتم. اما آنچه از آن زمان به خاطر دارم این است که تا پیش از مسألۀ تبعید به ترکیه، حضرت امام(س) اصرار داشتند که حاج آقا مصطفی(ره) به تحصیل خود مشغول باشد و ایشان مثل سایر مردم در کنار امام(س) حضور داشته باشد. حاج آقا مصطفی(ره) هم مانند سایر طلاب و بقیۀ مردم آنچه را که وظیفه بود، عمل می کرد. اما وقتی امام(س) غایب بودند، چه در مدتی که در تهران زندانی بودند و چه مدتی که به ترکیه تبعید شده بودند و حاج آقا مصطفی(ره) در قم بود، ایشان به دلیل هم فکر بودن با حضرت امام(س) و رابطۀ پدر و فرزندی که با ایشان داشت، محوریت پیدا کرد. وقتی هم او را دستگیر کرده بودند، در زندان به او گفته بودند که اگر بخواهید شما را آزاد می کنیم، به شرط آنکه پیش پدرتان، به ترکیه بروید. ایشان هم پذیرفته بود، ولی پس از آزاد شدن، وقتی با فضلا و همراهان مبارزاتی امام(س) ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 280
‏صحبت کرده بود، به او گفته بودند که عملاً تسلیم خواسته های ساواک نشود و در قم بماند تا اگر ممانعتی نبود، رابطه بین امام(س) و مردم باشد. اما پس از مدتی، مولوی، یکی از رؤسای ساواک، به او تلفن می زند که مگر نگفتی به ترکیه می روی؟ ایشان هم می گوید: با دوستان مشورت کردم، صلاح ندانستند. او کلام زشتی به ایشان می گوید: ایشان هم جواب می دهد: «نامرد خودت هستی و پدرت. همۀ شما نامردید.» تلفن را قطع می کند و وسایل خود را آماده می کند تا وقتی از تهران دستور تبعید او می رسد، مقدمات رفتن را فراهم کرده باشد. پس از مدتی، مأموران می آیند و ایشان را به ترکیه می فرستند. به طور کلی، حاج آقا مصطفی(ره) در ایران بیشتر در غیاب حضرت امام(س)، نقش مبارزاتی ایفا می کرد، ولی حضرت امام(س) در حضور خود، چنین اجازه ای را به ایشان نمی دادند.‏

‏حضرت امام(س) همیشه به عنوان یک ذخیرۀ با ارزش به حاج آقا مصطفی(ره) نگاه می کردند که ایشان به حدی برسد که بتواند ادامه دهندۀ راهشان باشد، اما تقدیر الهی چیز دیگری بود. در قضیۀ فوت ایشان هم حضرت امام(س) فرمایشاتی دارند که مؤید این سخن است.‏

 نقش سیاسی حاج آقا مصطفی طی چند سالی که در نجف بودند، چگونه بود؟

‏ در آنجا، حضرت امام(س) برای ایشان، محدودیتهای قم را قایل نبودند. این موضوع به چند دلیل بود؛ از جمله آنکه نیاز به حضور حاج آقا مصطفی(ره) در ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 281
‏صحنه، مشخص بود. افراد بسیاری بودند که در زوایای جامعه در شکلهای گوناگون، می توانستند پیامرسان امام(س) باشند. ارتباط حضرت امام(س) با همۀ اینها کار مشکلی بود. حاج آقا مصطفی(ره) مجموعه ای از افراد را که قریب بیست نفر بودند، زیر نظر داشت. این افراد با تمام محیط خارج از نجف از نظر سیاسی در ارتباط بودند. شاید در تمام مدتی که حضرت امام(س) در نجف بودند، تعداد انگشت شماری توانستند مستقیماً با خود ایشان تماس بگیرند. حاج آقا مصطفی(ره) در منزل تلفن داشت و به این وسیله، بسیاری از کارها را انجام می داد. ‏

‏از طریق حاج آقا مصطفی(ره)، کارهای بیرون از نجف در رابطه با امام(س) هماهنگ می شد و ایشان با تیزهوشی و تیزبینی خاصی که در مسایل سیاسی داشت، حد و حدود ارتباط افراد را با امام(س) تنظیم می کرد؛ به برخی افراد اصلاً اجازۀ ملاقات امام(س) را نمی داد؛مثلاً، تیمور بختیار زیاد سعی کرد که با امام(س) در ارتباط باشد، به وسیلۀ بسیاری از افراد پیغام و سلام فرستاد که به نحوی برای حفظ وجهه خود در مخالفت با رژیم، با امام(س) دیدار کند، ولی به او اجازه داده نشد. یا مثلاً، نوۀ مرحوم آقای حاج سید ابوالحسن اصفهانی، موسی اصفهانی، زیاد می آمد و می خواست با دیدار امام(س)، به نفع خودش بهره برداری کند، ولی حاج آقا مصطفی(ره) هر بار با او برخورد نمود و او را طرد کرد.‏

‏رژیم عراق وقتی رابطه اش با ایران تیره شد، افرادی را به سراسر دنیا فرستاد و از همه جا، شخصیتهای سیاسی و مبارزاتی ضد رژیم پهلوی، اعم از توده ای، خلقی و ... را در عراق جمع کرد تا مرکز فعالیتی ضد رژیم ایران درست کند. از جملۀ این ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 282
‏مخالفان «تجزیه طلبها» بودند با کسانی که می خواستند خوزستان و کردستان از ایران جدا شود. اینها هم نمایندگانی برای دیدار با امام(س) فرستادند، اما حاج آقا مصطفی(ره) به هیچ کدام از اینها اجازۀ دیدار با امام(س) را نداد.‏

‏البته در این سالهای آخر، مرحوم حاج احمد آقا هم به نجف آمده بود و در این مسایل مداخله می کرد، ولی به طور کلی، این حاج آقا مصطفی(ره) بود که این امور را تنظیم می کرد و گروههایی را که مبارز بودند، ولی شعار مبارزه شان مورد قبول امام (س) و مبارزان مسلمان نبود به حضور امام(س) راه نمی داد.‏

‏آنقدر نقش مبارزاتی حاج آقا مصطفی(ره) در بیت حضرت امام(س) و مسایل سیاسی مهم بود که ساواک تصور کرده بود که این حاج آقا مصطفی(ره) است که به امام(س) خط می دهد و هدایت کنندۀ اوست. این اشتباه بود، ولی این تصور آنها از اینجا ناشی می شد که وجود او اینقدر در مبارزات حساسیت داشت. مسألۀ رحلت ایشان و ترور مخفی او هم از همین جا سرچشمه می گرفت و ساواک می خواست با این کار، به اصطلاح خودش، حضرت امام(س) را از فعالیت باز دارد. تصور می کرد که چون حاج آقا مصطفی(ره) در نهضت، نقش کلیدی دارد، اگر او را از میان بردارد، امام (س) از مبارزات کناره می گیرد. اما پس از فوت ایشان، توفندگی امام(س) بیشتر شد، هر چند که حاج آقا مصطفی(ره) یکی از اهرمهای کار ایشان بود.‏

 دیدگاه مخالفان مانند چپی ها، افراد جبهۀ ملّی و دیگران نسبت به حاج آقا مصطفی چگونه بود؟


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 283
‏ یکی زرنگی خاصی که حاج آقا مصطفی(ره) داشت این بود که اگر نمی خواست گروهی با امام(س) در تماس باشند، خودش را کنار می کشید و مستقیماً به آنها نمی گفت که نباید با امام(س) در تماس باشید؛ جوری برخورد می کرد که گویی حضرت امام(س) آنها را نپذیرفته اند و خود را کنار می کشید. آنها هم تصور می کردند که او دارد از امام(س) متابعت می کند. آن گروهها هم حساسیت منفی نسبت به ایشان نداشتند. او این موضوع را به دوستان خود هم تفهیم کرده بود. کسانی که با او در ارتباط بودند، می دیدند که او کار خود را انجام می دهد، ولی هر موقع او خود را از کاری کنار می کشید، می فهمیدند که او با این کار موافق نیست؛ آنها هم اقدام نمی کردند. این طور نبود که هر کس خودش را انقلابی معرفی می کرد از ایران یا عراق بیاید و مستقیماً به حضور امام(س) برسد؛ باید این مسیر را می پیمود و با ایشان رابطه برقرار می کرد. ایشان هم هر کس را صلاح نبود به حضور امام راه نمی داد. اما به صورتی که با او درگیر نشود. ‏

 شاید این ذهنیت پیش بیاید که فقط حاج آقا مصطفی تعیین می کردند که چه کسی باید باشد و چه کسی نباشد. آیا حاج آقا مصطفی نظرات خود را بر امام تحمیل می کردند؟

‏ خیر، چنین نبود. حضرت امام(س) اینقدر فرصت نداشت که بخواهد بررسی کند با چه کسی باید ارتباط داشته باشد و با چه کسی نداشته باشد، اما حاج آقا مصطفی(ره) با شناختی که از گروهها داشت و اطلاعاتی که در این زمینه کسب ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 284
‏می کرد، نظرات حضرت امام(س) را اعمال می کرد، نه اینکه بخواهد ایشان را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد یا چیزی را از ایشان پنهان کند. اما گاهی لازم می دید برخی گروهها را که مانع ارتباطشان با ایشان می شود دلیلش را برای حضرت امام(س) توضیح دهد و گاهی لزومی نمی دید؛ مثلاً، معلوم بود که فلان گروه بدنام هستند یا مثلاً، می خواهند ایران را تجزیه کنند. خود ایشان موضوع را تشخیص می داد و ذکر جزئیات لزومی نداشت. ‏

‏یک بار من خودم موضوعی را از حاج آقا مصطفی(ره) پرسیدم. ایشان با ابهام جواب داد. گفتم: آقا شما در مقابل کسی که مطلبی را با هیجان بیان می کند، جوری برخورد می کنید که گویی یک سطل آب روی سرش می ریزند. ایشان گفت: «ما خودمان هم که پیش امام(س) می رویم، ایشان گاهی یخ روی سر ما می ریزند»؛ یعنی، می خواست بگوید که من هر کاری را می کنم نظر ایشان است، نه نظر خودم.‏

 آیا حاج آقا مصطفی همان حالتی را که نسبت به گروههای چپی داشتند، نسبت به برخی از افراد مذهبی هم داشتند؟

‏ در مسایل مبارزاتی، شرط اصلی مخالفت با رژیم بود؛ ملی بودن و مورد قبول مردم بودن هم شرط دیگرش بود. اگر کسانی بودند که انحراف عقیده داشتند، با آنها هم ارتباط برقرار نمی کرد؛ مثل توده ای ها که مورد قبول مردم هم نبودند یا کمونیستهای چین و یا طرفداران سیاست شوروی  (سابق). به یاد ندارم که هیچگاه یکی از سران اینها یا به نمایندگی از اینها، کسی توانسته باشد با امام(س) یا حاج آقا ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 285
‏مصطفی (ره) ارتباط برقرار کند.‏

‏از میان مذهبی ها هم کسانی که حرکتشان خنثی کنندۀ مبارزه بود، نمی توانستند به حضور امام(س) برسند؛ مثلاً، پسر آقای میلانی که جزو کسانی بود که نسبت به حضرت امام(س) ابراز علاقه می کرد و به عنوان پسر یک مرجع، از امام(س) حمایت انقلابی می کرد، ولی چون با فرح دیدار کرده بود، حاج آقا مصطفی(ره) مانع ملاقات او با امام(س) شد.در این مورد که می گویند از دیدار آقای کافی با امام(س) مخالفت کرده است، من هیچ اطلاعی ندارم. اما این را می دانم که مرحوم کافی دو جلسه و هر جلسه یکی دو ساعت به همراه آیت الله مرتضوی با امام(س) دیدار کرد که البته پس از این سفر، قضیۀ شهادت ایشان پیش آمد. آقای مرتضوی می گفتند: همۀ این مدت را امام(س) صحبت می کردند و کافی گوش می داد و امام(س) تحولی در کافی به وجود آوردند. ‏

‏حاج آقا مصطفی(ره) با کسانی مانند «انجمن حجتیه»ایها برخورد می کرد و در مقابل آنها موضع می گرفت؛ معتقد بود که آنها خنثی کنندۀ مبارزه اند، بهترین نیروها را می گیرند و به جای مبارزه با شاه، مثل یک معلول رو در روی او قرار می گیرند. معتقد بود که برخیها مثل «ولایتی ها» به اسم امام زمان (علیه السّلام) می آیند و مردم را از مبارزه با شاه و توجه به مسایل ایران منحرف می کنند. با برخیها هم اگر چه در قالب رهبری حضرت امام(س) مبارزه می کردند، برخورد می نمود؛ چون آنها را افراد ناسالمی می دانست؛ مانند: بنی صدر، قطب زاده، ابراهیم یزدی و سیدصادق طباطبایی که هر کدام در یکی از کشورهای اروپایی بودند، اگر چه اینها با امام(س) ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 286
‏رفت و آمد داشتند و مبارزاتشان هم در قالب مذهب بود. آیا مثلاً، «جبهۀ ملی »ها، بخصوص گروه جبهۀ ملی سوم را که با مجموعۀ نجف ارتباط داشتند، طرد نمی کرد؛ چون شعارشان ملی بود، هر چند نه دنبال مذهب بودند و نه دنبال مرجعیت. اما در هر صورت، حاج آقا مصطفی(ره) اعتقاد نداشت که کسانی مانند بنی صدر و قطب زاده آدمهای خالصی باشند و در خدمت انقلاب .لذا، با آنها روی خوشی نداشت. معتقد بود اینها مسایل سیاسی دارند و مبارزه را وسیله ای برای گذراندن زندگی خود قرار داده اند. ‏

‏وقتی قطب زاده به نجف آمده بود، به منزل آقای املایی رفته بود، اما چون ایشان در منزل نبوده، به خانۀ حاج آقا مصطفی(ره) می آید. ساک خود را به خدمتکار منزل می دهد و می گوید: من قطب زاده هستم. این ساک اینجا باشد تا من برگردم حاج آقا را ببینم. وقتی حاج آقا مصطفی(ره) از درس باز می آید، می پرسد: این ساک چیست؟ خدمتکار منزل قضیه را می گوید ایشان هم فوراً به دفتر بیت امام(س) تلفن می زند و به یکی از خدمتکارها می گوید که آن ساک را به منزل آقای املایی ببرد تا دیگر قطب زاده حتی برای گرفتن ساکش به خانۀ ایشان نرود. به خدمتکار خانه هم می گوید: اگر به دنبال ساکش آمد، بگویید: آن را به منزل آقای املایی فرستادیم. خودش هم با او ملاقات نکرد.‏

‏یادم هست در همان موقع که قطب زاده در نجف بود ولی خواست بازگردد، حاج آقا مصطفی(ره) یک نامۀ تعجیلی برای اروپا داشت، اما آن را به قطب زاده نداد که با خود ببرد؛ به من داد. من آن را از طرف خودم به قطب زاده دادم تا به آنجا ببرد و ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 287
‏در پست شهری بیندازد. تا همین اندازه هم نمی خواست که با آنها رابطۀ دوستانه داشته باشد. ‏

‏حاج آقا مصطفی(ره) کسانی را که با انقلاب بودند، مردم هم آنها را قبول داشتند و دست کم، شعارهایشان ملّی بود، می پذیرفت و با آنها ارتباط برقرار می کرد.‏

 حاج آقا مصطفی بیشتر به چه صورتی با مبارزان خارج از عراق ارتباط داشتند؟

‏ مسألۀ خاصی اگر پیش می آمد و انقلابیون داخل ایران لازم می دیدند که با امام(س) ارتباط برقرار کنند، هر کدام یک رابطۀ مخصوصی داشتند. کسانی مثل آقای هاشمی، آیت الله منتظری، شهید صادقی و آقای طاهری هر کدام از طریق خاصی با امام(س) ارتباط برقرار می کردند. و چون می دانستند که حاج آقا مصطفی(ره) با امام(س) در ارتباط است و مشاور ایشان می باشد، او را هم مطلّع می کردند. این ارتباطها بیشتر به وسیلۀ نامه یا تلفن بود. گاهی هم افراد خاصی پیامی را رد و بدل می کردند. عده ای هم به طور مستقیم با حاج آقا مصطفی(ره) و امام(س) تماس می گرفتند. ‏

 وقتی حضرت امام(س) در نجف بودند و حاج آقا مصطفی رابط ایشان بود، آیا حاج آقا مصطفی عده ای را مأمور می کردند که در شهرهای دیگر عراق برای انقلاب و به نفع مرجعیت امام(س) تبلیغ کنند؟


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 288
‏ ما در عراق محدودیت شدیدی داشتیم. این مسأله هم به دو دلیل بود: یکی بعثی ها، البته وقتی حضرت امام(س) به نجف آمدند، بعثی ها نبودند، ولی از همان اوایل، حاکمیتشان شروع شد. آنها می دانستند که امام(س) یک شخصیت عادی نیست و تمام دنیا به او چشم دوخته اند، می دانستند که اگر ایشان در عراق نفوذ پیدا کند، دیگر نمی توانند او را براحتی از عراق بیرون کنند، در حالی که امثال آقای حکیم را براحتی از صحنه خارج کردند. دوم برخی از روحانیون بودند که از ترس اینکه مبادا امام(س) در بین جوانان که گرایش انقلابی دارند، نفوذ کنند و خودشان نفوذشان را از دست بدهند، سعی می کردند که حرفهای امام(س) به بخشهای گوناگون عراق نرسد. ‏

‏خوب به یاد دارم که وقتی امام(س) حکومت اسلامی را تدریس می کردند، درسهای ایشان به صورت جزوه هایی در آمد، به عربی هم چاپ شد و قرار شد آنها را در بین جوانان کشورهای عربی، بخصوص عراق پخش کنند. پیش از اینکه ما خودمان راهی برای توزیع آنها پیدا کنیم، تشکلّهای داخل عراق آمدند و آنها را از ما گرفتند و برای توزیع بردند. اما آنها را مخفی می کردند تا به دست مردم نرسد. فقط تعداد اندکی از روحانیان شهرهای عراق مثل العماره یا بصره می آمدند و با امام تماس برقرار می کردند و ایشان را به عنوان مرجع معرفی می نمودند. ‏

‏وقتی آیت الله سید محمد شیرازی از کربلا رفتند، مراکزی را که ایشان اداره می کرد و مدارس تحت پوشش ایشان بلاتکلیف ماند. در یکی از ایام زیارت کربلا، ما به یکی از این مدارس، به نام حسینه رفته بودیم. بعدازظهر گرمی بود و گروهی از ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 289
‏همراهان ما رفتند تا در زیر زمینی که خنک تر بود بخوابند. آنجا چند گونی کتاب پیدا کرده بودند. وقتی رفتیم، دیدیم همان کتابهای «حکومت اسلامی»حضرت امام(س) است که از دوستان ما در نجف برای توزیع گرفته بودند، ولی در آنجا حبس کرده بودند.‏

‏بنابراین، هم حزب بعث و هم خود روحانیت عرب زبان سعی در جلوگیری از نفوذ امام(س) در عراق می کردند تا اعراب ایشان را نشناسند، بخصوص قشر جوان و دانشگاهی شان؛ چون این کار را به مصلحت خود نمی دیدند.‏

 اگر خاطرۀ خاصی از حاج آقا مصطفی دارید، بفرمایید:

‏ در طول سال، در مناسبتهای گوناگون، سه چهار مرتبه هیأتهای گوناگون از شهرهای عراق برای زیارت به کربلا می آمدند. افراد این دسته ها هم از طبقات گوناگون مردم از علما و طلاب جوان تا مردم عادی بودند. یکی از این هیأتها که با ابهّت و عظمت خاصی این مسیر را طی می کرد، هیأتی بود که مرحوم آقا مصطفی در آن بود. مرحوم شهید مدنی سرپرست این هیأت بود. این دسته ها در طول راه گاهی از هم سبقت می گرفتند، گاهی برخی استراحت می کردند و دسته های دیگر از کنار آنها عبور می کردند و منظرۀ بسیار باشکوهی را به وجود می آوردند. اما وجود حاج آقا مصطفی(ره) در این هیأت، هم از نظر ظاهری و هم از نظر معنوی، همه اش خاطره بود. گاهی ایشان در این مسافرتها چند نفر را به رقابت در مقابل هم می کشاند که مزاحهای جالبی پیش می آمد و در نهایت هم به خوبی و خوشی پایان می یافت.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 290
‏یک بار در یکی از این سفرها پدر و پسری با هم بودند. نمی دانم پسرک چه خطایی مرتکب شد که پدرش او را تنبیه کرد. به قدری به او زد که لباس پسر پاره شد. او هم برای اینکه خود را از دست پدر برهاند، به داخل آب پرید، اما قبل از پریدن فحشی هم به پدر داد. حاج آقا مصطفی(ره) که از دور این منظره را نگاه می کرد، با ظرافت خاصی گفت: «ببین آدم وقتی شانس ندارد، از هیچ چیز شانس ندارد؛ این همه پسر را تنبیه کن، آخرش هم بهت فحش می دهد!».‏

 لطفاً دربارۀ نحوۀ شهادت حاج آقا مصطفی و مشاهدات خودتان در این زمینه توضیح دهید:

‏ مسألۀ فوت ایشان بسیار پیچیده و مبهم بود. حادثه پیش از فوت ایشان پیش آمد که بر توطئه ای گسترده حکایت می کند که برای سوء قصد به جان ایشان طرح ریزی شده بود:‏

‏چند ماه پیش از فوت، ایشان، مسافرتی به سوریه داشت. در سوریه، حالش بد می شود و خون استفراغ می کند. خود ایشان می گفت: چون دیدم حالم بد شده، گفتم بهتر است پیش از آنکه حادثه ای رخ دهد، خود را به امام(س) برسانم. کسی را برای گرفتن بلیت هواپیما می فرستد، اما چون برای مدتی بعد بلیت داشته اند، با ماشین، خود را به عراق می رساند. هر چه بود به ظاهر، از آن خطر جان بدر بردند. این ماجرا قریب یک سال پیش از فوت ایشان اتفاق افتاد.‏

‏مدتی بعد، قضیۀ فوت دکتر شریعتی پیش آمد. یک روز بعد از ظهر خدمت ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 291
‏ایشان بودیم که دربارۀ دکتر شریعتی سخن به بیان آمد که معلوم نیست ایشان چطور از دنیا رفته؛ فوت کرده، ترور شده یا سکته نموده است. حاج آقا مصطفی(ره) که آدم مطّلعی بود و ارتباطهای پیچیده ای داشت، گفت: «ما به طور محرمانه، از داخل ایران خبردار شده ایم که ساواک با همکاری سیا، جلساتی تشکیل داده اند و مسایل مبارزاتی ایران را بررسی کرده اند. در نهایت، به این نتیجه رسیده اند که 63  (یا 65) نفر از افراد هستند که در مبارزۀ علیه رژیم در سراسر دنیا نقش بسیار مؤثری دارند و اینها باید به صورت غیر علنی ترور شوند». آن روزها یک شخص دیگری هم  (که نامش را به خاطر ندارم) در یکی از کشورهای اروپایی ترور شده بود که حاج آقا مصطفی(ره) گفت: «اسم او هم جزو آن افراد بود.» بعد گفت «نام من و آقا هم جزو آنهاست.»‏

‏در طی این یک ساله، حاج آقا مصطفی(ره) بسیار مضطرب بود، اما فقط برای حضرت امام(س)؛ مضطرب خطراتی که در کمین ایشان بود. لذا، بیشتر از خودش به ایشان فکر می کرد؛ مثلاً، سفارش کرده بود که در حرم یا جاهای خلوت، امام(س) را تنها نگذارند؛ عده ای ایشان را همراهی کنند، اما با فاصله تا ایشان هم ناراحت نشوند. حاج آقا مصطفی(ره) می گفت: یک بار امام(س) پس از این جریان با او مزاح کرده بود که «هان، مصطفی، باز نیروهایت را بسیج کردی؟».‏

‏قریب سه چهار روز پیش از شهادت حاج آقا مصطفی(ره)، یک روز امام(س) برای تدریس به مسجد شیخ انصاری(ره) آمدند. وقتی ایشان روی منبر قرار گرفتند، و همین که خواستند بلندگو را روشن کنند، ناگهان دستگاه بلندگو آتش گرفت و ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 292
‏آنچنان شعله ور گردید که امام(س) مجبور شدند از منبر پایین بیایند. مسؤل بلندگو دستپاچه شد که چه شده، چه نشده، اشکال از سیم برق بوده و به هر حال معلوم نشد که علت اصلی چه بوده است. حضرت امام(س) چند دقیقه ای نشستند و مجدداً به منبر رفتند. اما همین که آمدند بلندگو را روشن کنند، دوباره آتش گرفت. به هر صورت، آن روز امام(س) درس خود را گفتند. آن روز حاج آقا مصطفی(ره) در جلسه حضور نداشت، اما وقتی از ماجرا مطّلع گردید، بسیار ناراحت شد و گفت: «این روزها روزهای عادی نیست که بر آقا می گذرد. باید خیلی حواستان باشد.» رنگ ایشان زرد شده و بسیار متأثر بود که چرا باید این حوادث پیش بیاید. ‏

‏این قبیل حوادث در یک سالۀ پیش از شهادت حاج آقا مصطفی(ره) رخ می داد. رژیم بعث هم مرتب دوستان ما را می گرفت، یک ماه، ده روز، پنج روز کمتر یا بیشتر آنها را شکنجه می داد و می گفت: ما خبر داریم که شما اطرافیان امام(س) جاسوس ایران هستید. بعد، آنها را رها می کرد و سفارش می نمود که دیگر با امام(س) نباشید و با او صحبت نکنید. به آنها می گفت: حتی به او نگویید که ما را شکنجه کرده اند و به ما چه گفته اند. اما آنها از دوستان امام(س) بودند و چیزی را از امام(س) و حاج آقا مصطفی(ره) مخفی نمی کردند. این موارد دلالت می‏‏‎‏‏ کرد بر اینکه آنها دارند زمینۀ کاری را فراهم می کنند.‏

‏بالاخره یک روز هم یکی از مقامات عراقی که یک نفر شیعه بود و در کابینۀ بعثی ها وزیر بهداشت، خدمت حضرت امام(س) آمد. در ظاهر، به منظور دیدن ایشان آمده بود، ولی معلوم بود که او را فرستاده اند تا عکس العمل امام(س) را دربارۀ ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 293
‏این دستگیریها بفهمند. امام(س) در آن دیدار، پیام شدید اللحنی برای بعثی ها فرستادند و فرمودند: «این ساواک ایران است که به وسیلۀ شما دوستان ما را می برد و شکنجه می دهد»‏

‏فردای آن روز، حادثۀ فوت حاج آقا مصطفی(ره) اتفاق افتاد. آن روز حاج آقا مصطفی(ره) مانند بقیۀ روزها به درس حضرت امام(س) آمد. تدریس خودش را هم انجام داد. شب در مسجد شیخ انصاری(ره)، در مجلس فاتحۀ آقای سید جعفر مرعشی  (یکی از فامیلهای ایشان) شرکت کرد. ما هم در آن مجلس بودیم، حاج آقا مصطفی(ره) بسیار با نشاط، مقابل در ورودی نشسته بود. وقتی در مجلس می نشست، چهرۀ بازی داشت. در آن مجلس هم گرسنگی، کسالت و ضعفی در او ندیدیم. پس از اینکه افراد رفتند، ما به احترام ایشان در مجلس مانده بودیم. ایشان به خانه رفت، ما هم او را ترک کردیم. آن روزها خدا فرزندی به ما داده بود. لذا، مادر خانم من هم در منزل ما بود. صبح حدود ساعت شش، از خانه بیرون آمدم تا نان بگیرم. در نجف رسم بود که صبحها، زنهایی که در خانه گاو داشتند، آن را به کوچه می آوردند و مقابل چشم خریدار، شیر آن را می دوشیدند و می فروختند. زنی هم که خانه اش مقابل منزل حاج آقا مصطفی(ره) بود، گاوش را آورده بود و در کوچه شیر می فروخت. من از او شیر می خریدم. می دانست که من با بیت امام(س) در ارتباط هستم. به محض اینکه مرا دید، با عجله خود را به من رساند و گفت: «سیّد مات، شالوها الی مستشفیٰ»؛ آقا فوت کرد، او را به بیمارستان بردند. من متحیّر شدم؛ گفتم: نکند برای امام(س) حادثه ای پیش آمده باشد. سریع به منزل برگشتم و مادر ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 294
‏خانه خودم را به منزل حاج آقا مصطفی(ره) فرستادم تا ببیند قضیه چه بوده است. به او گفته بودند: حاج آقا مصطفی(ره) حالش به هم خورده، او را به بیمارستان برده اند. بلافاصله، خود را به بیت امام(س) رساندم. خادم بیت گفت: «آقا دو سه مرتبه، آقای رضوانی را خواسته اند، ولی ایشان هنوز نیامده است.» آقای رضوانی در آنجا، مسؤول بیت امام(س) بود. به او گفتم: برو به ایشان بگو: فلانی آمده است، اگر کاری دارند، حاضرم انجام دهم. به ایشان اطلاع داد و گفت: «آقا می فرمایند:بیا تو» خدمت ایشان رسیدم، دیدم در حیاط قدم می زنند و متأثرند، از چشمهایشان هم معلوم است که گریه کرده اند؛ از عبادت یا از تأثر مسألۀ حاج آقا مصطفی(ره)، نمی دانم. رحل با قرآن ایشان هم کنار حیاط بود. سلام کردم و گفتم: «آقا، فرمایشی هست؟» گفتند: «من هر کس را می فرستم که از مصطفی خبری بیاورد، نمی آید. آقای رضوانی هم که نیامده. شما سریع به بیمارستان برو، ببین آقا مصطفی حالش چطور است و نتیجه را زود به من بگو.»‏

‏من نمی دانستم که چرا دیگران هنوز خبری برای امام(س) نیاورده اند. با حاج آقا و دیگران به هر حال، به سرعت به طرف بیمارستان رفتم. در بین راه، به آقای رضوانی برخورد کردم. قضیه را به او گفتم و با هم به طرف بیمارستان رفتیم. دوستان زیادی آنجا بودند؛ آقای دعایی، حسین آقا  (پسر حاج آقا مصطفی(ره) و برخی دیگر. گفتند: ایشان فوت کرده است. دکترها هم معاینه کرده و تأیید نموده اند. من بالای سر ایشان رفتم، رویش را باز کردم. سر ایشان تا میانه مو نداشت  (أصلع بود). نگاه که کردم دیدم چهار لکۀ سیاه بزرگ بر روی سر ایشان وجود دارد، لبهایشان هم کبود ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 295
‏شده است. از سردی بدن هم معلوم بود که مدتی است فوت کرده. از آنجا که بیرون آمدم به دوستان گفتم: «آقا منتظرند تا از حاج آقا مصطفی(ره) برایشان خبری ببریم. چه باید بکنیم؟» گفتند: این خبری نیست که به راحتی بشود به ایشان داد؛ باید با تأمل باشد. به سمت منزل راه افتادیم، اما چیزی به ذهنم خطور کرد. شاید کس دیگری به این فکر نیفتاده بود. به بیمارستان برگشتم. دیدم در فاصلۀ صد متری بیمارستان، یک ماشین امریکایی بزرگ که نمره اش برای ایران بود، ایستاده است. آمده بودند ببینند که قضایا از چه قراری است. وقتی صدای ضجّه و گریه و تأثر حاضران را دیدند، ماشین را سر و ته کردند و برگشتند و دیگر آن را ندیدیم. ‏

‏این یکی از مسایلی بود که دولت ایران در آن دست داشت. نظر ما این است که هر حادثه ای پیش می آمد با هماهنگی ایران با بعثی ها بود. کارهای بعدی بعثی ها هم دلیل بر این بود که می خواستند بگویند ما از قبل پیش بینی کرده بودیم که این اتفاقات می افتد. ما دنبال این قضیه بودیم؛ معلوم شد که این کار را مشترکاً انجام داده اند.‏

‏به هر صورت، عده ای از ما در بیمارستان کنار پیکر حاج آقا مصطفی(ره) ماندند، عده ای هم به سمت بیت امام (س )آمدند. در راه که می آمدیم، با خود می گفتیم که چطور مسأله را به امام(س) اطلاع دهیم. چند نظر مطرح شد: برخی می گفتند: یک روضه خوان به منزل امام(س) ببریم و روضه بخواند. برخی می گفتند: خدمت آیت الله خوئی برویم و از ایشان بخواهیم تا به دیدن امام(س)بیایند. دیگران می گفتند: چند نفر از خودمان به حضور امام(س) برویم و از ایشان احوالپرسی کنیم.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 296
‏اینها روشهای اطلاع رسانی بود. همین کار را هم کردند. چند نفر از پیرمردها و محترمین از جمله پدر خانم بنده  (آقا شیخ حبیب الله)، آقای خاتم یزدی و آقای کریمی به عنوان احوالپرسی از حاج آقا مصطفی(ره) به دیدن امام(س) رفتند. عده ای هم به دنبال آیت الله خوئی رفتند. ایشان گفته بودند: صحیح نیست من الآن و به این صورت به منزل ایشان بیایم. به هر حال ایشان که متوجه می شود که چه حادثه ای اتفاق افتاده پس چه فرقی می کند که من او را از این ماجرا مطّلع کنم یا کس دیگری؟ ولی من نمی خواهم این خبر ناگوار را به ایشان بدهم. اما در وقت مناسبی خدمت ایشان می رسم. حاج احمد آقا هم در بیرونی بیت بسیار متأثر بود و گریه می کرد. به او گفتند که: «آقا مُصر هستند که شما را ببینند». به فاصلۀ کمی از ایشان، ما هم وارد شدیم. آقا به ایشان گفته بود: «چرا معطّل کردید؟ تکلیف مرا روشن کنید. مگر مردن حق نیست؟ اگر آقا مصطفی طوری شده به من بگویید که بدانم چه باید بکنم.» حاج احمد آقا شروع به گریه کرده بود. ما وارد شدیم، دیدیم امام(س) دارند می گویند: «انّا لله و انّا الیه راجعون». قدری انگشتان خود را در هم کردند و فشار دادند، گویی می خواهند بر اعصاب خود مسلّط شوند. دو سه مرتبه ذکر استرجاع را تکرار کردند و نشستند. ده دوازده نفری بودیم. آقای فرقانی که صدای خوبی داشت، روضه ای خواند، اما امام(س) گریه نکردند.‏

‏حیاط را فرش کردیم. دیگر شخصیتهای نجف هم که مطّلع شده بودند، برای عرض سر سلامتی خدمت امام(س) می رسیدند. عده ای هم دنبال تجهیزات کفن و دفن رفتند. برخی از دوستان، از جمله آقای دعایی از دکترها علت فوت ایشان را ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 297
‏پرسیده بودند، گفته بودند: تا الآن چیزی نمی شود گفت؛ احتمال مسمومیت وجود دارد، احتمال سکته هم هست. اما اگر بخواهید مطمئن شویم باید آن را تشریح کنیم. از امام(س) سؤال کردند. ایشان هم با قاطعیت و صراحت گفتند: «نه، لازم نیست، بروید دنبال کارهای دفن ایشان.» آقای دعایی می گفت: چند روز بعد از این مسأله، خدمت امام(س) رسیدم و پرسیدم: «چرا اجازه ندادید که حاج آقا مصطفی(ره)را تشریح کنند؟آیا شبهۀ شرعی برای این کار وجود دارد؟» ایشان فرموده بودند:«شبهۀ شرعی اش به جای خود؛ آن مسألۀ دیگری است، ولی این کار به صلاح نبود. اگر دکترها تشریح می کردند و مشخص می شد که ایشان شهید شده، بعثی ها ساکت نمی نشستند و چند نفر از شما را دستگیر می کردند و شکنجه می دادند و احیاناً ممکن بود یکی دو نفر را هم برای اینکه از خودشان رفع اتهام کنند، اعدام نمایند. برای اینکه خطری برای شما پیش نیاید، من اجازه ندادم.» ‏

‏من دنبال تجهیز حاج آقا مصطفی(ره) نرفتم و در بیت امام(س) ماندم. علما و بزرگان می آمدند و می رفتند. عده ای دنبال کار ایشان بودند. پیکر ایشان را به کربلا بردند، غسل دادند، برای زیارت به حرم حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) بردند. من در کنار امام(س) بودم. عده ای رفتند و دکتری را آوردند تا چون چنین حادثه ای برای امام(س) رخ داده، قلب ایشان را معاینه کند و فشار ایشان را بگیرد. دکتر آمد و تجهیزات خود را آورد. به امام(س) گفتند:چند لحظه تشریف بیاورید داخل اتاق. گفتند: برای چه؟ به ایشان گفتند: آقایان خبر کرده اند دکتری آمده است تا شما را معاینه کند. فرمودند: «من که مریض نیستم، خود آقایان را ببرید معاینه کنید.» حاضر نشدند که دکتر ایشان ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 298
‏را معاینه کند. در چنین لحظاتی هم امام(س) صلابت خود را حفظ کردند و از خود ضعفی نشان ندادند.‏

‏جنازۀ حاج آقا مصطفی(ره) آن روز به خاک سپرده نشد، چون دو سه کار لازم بود انجام شود: یکی کسب اجازه برای دفن ایشان در حرم که کار مهمی بود و لازم بود برای این کار رئیس جمهور اجازه بدهد. آقا شیخ نصرالله خلخالی از طریق افرادی که داشت، به هر صورت، این اجازه را از رئیس جمهور گرفت. دیگری کفن ایشان و زیارت کربلا بود که در روز اول انجام شد. فردای آن روز، تشییع جنازه انجام شده حضرت امام(س) هم در آن شرکت کردند، اما مانند سایر تشییع جنازه ها که می رفتند و هیچ خصوصیّتی برای آن قایل نشدند. جنازه را به مسجد ابتدای شهر بردند؛ جایی که مرسوم بود پیکر علما را به آنجا می بردند و از آنجا تشییع می کردند. در مسیر راه تشییع، معمول بود وقتی جنازه ای به ابتدای بازار می رسید، عده ای از بزرگان و افراد محترم می آمدند و تقاضا می کردند برای اینکه راه دور نشود از بازار عبور نکنند. در تشییع جنازه ها، معمولاً وقتی حضرت امام(س) حضور داشتند از ایشان می خواستند تا به در بازار بیایند و از تشییع کنندگان بخواهند چنین کنند، اما در این تشییع، چون خود ایشان صاحب عزا بودند، کسی از ایشان نخواست. خود حضرت امام(س) هم از همانجا به منزل بازگشته بودند، ولی ابتدا به خانۀ حاج آقا مصطفی(ره) رفته بودند و به خانوادۀ ایشان تسلیت گفته بودند. در منزل خودشان، تجدید وضو کرده بودند و به حرم بازگشتند. وقتی رسیدند. چون از قبل اجازۀ دفن داده بودند، کار دفن حاج آقا مصطفی(ره) انجام شده بود و داشتند بقیّۀ کارهای ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 299
‏مربوط به دفن را انجام می دادند. ‏

‏یکی از مأموران عالی رتبۀ ایران، سرهنگ بازنشسته ای بود به نام اشرفی که گردانندۀ مسایل حجّاج ایرانی بود و در کشورهای عربی خلیج فارس فعالیت داشت. در اینگونه مسایل خبره و به اصطلاح، «کهنه کار» بود. قبلاً در مکّه چند بار با او برخورد کرده بودم و او را می شناختم. در حین دفن حاج آقا مصطفی(ره)، او را با موهای بلندی که داشت، دیدم در بین جمعیت حاضر است. دنبال این بودم که او را تعقیب کنم و به دیگران بفهمانم که او هم آنجاست اما گویا فهمیده بود و تا به خود جنبیدم، متوجه شدم، از جمعیت بیرون آمد و رفت. آمده بود خودش اوضاع را از نزدیک مشاهده کند.‏

‏دفن حاج آقا مصطفی(ره) انجام شد. تا مدتها هم برای ایشان مجالس ختم می گرفتند. ابتدا امام(س) مراسمی گرفتند، ولی بعداً مراجع دیگر و طلاب شهرستانی ایران مجلس گرفتند. امام(س) در مجالس ختم ایشان مثل سایر مجالس ختم شرکت می کردند؛ غیر از مجلس اوّل و شب هفت که قدری طولانی نشستند، در سایر مجالس، نیم ساعت بودند و بعد می رفتند. ‏

‏در ایران به واسطۀ فوت حاج آقا مصطفی(ره) تحوّل عظیمی رخ داد. شبیه همین تحوّل در نجف هم به وجود آمد و امام(س) یک دفعه اوج گرفتند و فوق العاده، در افکار مردم تأثیر گذاشتند. منبریها سخنرانی کردند و از عظمت روحی امام(س) سخن گفتند، محکم و استوار. اما حضرت امام(س) حتی یک قطره اشک نریختند تا مبادا  (خدای ناکرده) ناشکری باشد. یادم هست که برخی از منبریها به ایشان ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 300
‏التماس می کردند و می گفتند: «آقا، سر جدّتان، یک مقدار گریه کنید. دست کم برای جدّتان گریه کنید.» اما حضرت امام(س) که معمولاً در روضه ها گریه می کردند، در این مراسمها گریه نکردند و محکم نگاه می کردند و ذکر ‏«لا حول ولا قوّة إلّا بالله»‏ می گفتند. با وجود اینکه برخی از منبری ها عرب بودند و از مقلّدان آیت الله خویی و با امام(س) رابطۀ گرمی نداشتند، ولی این حادثه در لحن منبر آنها هم اثر گذاشته بود و احترام خاصّی نسبت به حاج آقا مصطفی(ره) پیدا کرده بودند. مقاومت و تحمّل امام(س) آن روزها، در بیوت علما و نزد شخصیّتهای گوناگون سر زبانها افتاده بود.‏

‏پس از روز هفتم رحلت حاج آقا مصطفی(ره)، اعلام کردند که من به درس می روم. به مسجد رفتند و پس از مقدماتی در شروع مطلب، گفتند: «این حادثه ای که رخ داد یکی از الطاف خفیّۀ الهی بود.» گویی در آن موقع، حضرت امام(س) می  دیدند که پس از این شهادت، چه تحوّلاتی روی خواهد داد؛ حوادث آینده را پیش بینی می کند . آن را لطف خفیّۀ الهی نامیدند نه سرنوشت فرزندشان. خواستند بگویند که: امانت الهی بوده که خداوند گرفته است و جزع و فزع در این مورد غلط است. و خلاصه، با الفاظی زیبا و مضامینی بلند، قوّت قلب و آرامش دادند. بعد هم فرمودند : «درسها را باید شروع کنید و شما مشغول تحصیلتان باشید.» خودشان هم درس را شروع کردند. البته درس ایشان چند ماهی بیشتر طول نکشید و در طول این مدّت، حوادثی در ایران رخ داد که مرتبط با فوت حاج آقا مصطفی (ره) بود.‏

 در تشییع جنازۀ حاج آقا مصطفی علما هم شرکت داشتند:


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 301
‏ بله، همۀ علما در تشییع جنازۀ ایشان حاضر شدند، حتی کسانی که سالها بود با امام(س) رابطه نداشتند. حالت فوق العاده ای پیش آمده بود که همۀ قشرهای روحانی در آن شرکت داشتند. ‏

 دلیل اینکه همۀ اقشار روحانی در تشییع جنازۀ حاج آقا مصطفی شرکت کرده بودند چه بود؟ شخصیّت ایشان یا نوع مرگشان؟

‏ شاید عوامل متعدّدی بر این مسأله وجود داشت: یکی از آنها این بود که مرجعی با سن بالا، فرزند فاضلی را که حتی می توانسته رساله بنویسد از دست داده است. مسألۀ دیگر رفاقت و صمیمیتی بود که اقشار و طبقات گوناگون با شخص حاج آقا مصطفی(ره) داشتند. یکی از مسایل هم شهادت ایشان بود؛ فوت مبهمی که کسی نمی دانست سکته کرده است یا کشته شده. این عوامل متعدّد دست به دست هم داده و موجب شده بود که طبقات گوناگونی در تشییع جنازۀ ایشان شرکت کنند. لذا، مراجع و علمای درجۀ دو حوزه یکپارچه در مراسم تشییع و مجالس ختم ایشان حضور پیدا کردند.‏

 در مورد خانوادۀ حضرت امام(س) و حاج آقا مصطفی و حاج احمد آقا چه خاطره ای دارید؟

‏ حسین آقا کوچک بود و زیاد گریه می کرد. حاج احمد آقا هم فوق العاده متأثر و گریان بود و بی تابی می کرد. از داخل بیت و خانوادۀ امام(س) من خودم ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 302
‏چیزی ندیدم و چیزهایی که می دانم به واسطۀ خانوادۀ خودم است که نقل می کرد: امام(س) به آنها توصیه کرده بود صبور باشند تا مبادا بی تابی آنها در بیرون منعکس شود. یکی دو مرتبه حضرت امام(س) خانوادۀ حاج آقا مصطفی(ره)  (همسر و فرزندانش) را هم جمع کرده بود و به صبر و بردباری توصیه کرده بود. ‏

 واکنش داخلی و خارجی شهادت حاج آقا مصطفی چه بود؟ دولتهای ایران و عراق در این مورد چه عکس العملی از خود نشان دادند؟

‏ داخل عراق سه نوع برخورد با این مسأله وجود داشت: اوّل حوزه که گرم و عاطفی با این مسأله برخورد کرد؛ برخی خودشان شرکت کردند و برخی هم برای شرکت در مراسمها نماینده فرستادند. دوم، دولت عراق بود که رئیس جمهور نماینده فرستاد تا در عزای ایشان شرکت کند. این کار او البته دلیل هم داشت: از یک طرف، می خواست تا در ظاهر، نسبت به امام(س) همدردی نشان دهد و امام(س) را با خود همسو کند و از طرف دیگر، می خواست اگر هم در این ماجرا نقشی داشته است، آن را پنهان کند. استاندار کربلا هم که به امام(س) علاقه مند بود، دو سه مرتبه در مراسم حاج آقا مصطفی(ره) شرکت کرد. اینها وقتی در مراسم می آمدند، حضرت امام(س) جلوی پایشان بلند نمی شدند، فقط اگر مراجعی که پیرمرد بودند، در مراسم حاضر می شدند، امام(س) در مقابلشان برمی خواست. لذا، ناراحت شده بودند و به یکی از دوستان حاج آقا مصطفی(ره) به نام آقا اشکوری، گِله کرده بودند که ما چند بار در مراسم ایشان شرکت کردیم، ولی به ما توجهی نکردند.‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 303
‏سوم، مردم عراق بودند که البته ما امکاناتمان محدود بود و از بیرون نجف اطلاع چندانی نداشتیم، ولی رفت و آمد آنها به مجالس و مسجدی که حضرت امام(س) در آن نماز می خواند نشان می داد که فوت حاج آقا مصطفی(ره) بر شیعیان اثراتی داشته است. ‏

 در رسانه های گروهی عراق، مسألۀ شهادت حاج آقا مصطفی مطرح شد؟ 

‏ اصلاً هیچ کدام از رادیو، تلویزیون و مطبوعات عراق حرفی از این مسأله به میان نیاوردند؛ چون آن موقع به تازگی رابطه شان با ایران خوب شده بود و نمی خواستند علیه ایران معرکه بگیرند. اگر احتمالاً خودشان هم در این مسأله دست داشتند، نمی خواستند سخنی از آن به میان بیاورند. سایر کشورهای عربی، روزنامه هایشان در این باره چیزهایی نوشتند؛ مثلاً، برخی از روزنامه ها یا مجلات لبنان به این مسأله اشاره ای کردند. ‏

 از کشورهای خارجی، پیام تسلیتی برای حضرت امام(س) می آمد؟

‏ پیامهایی می آمد؛ مثلاً از یاسر عرفات و بعضی از سران انقلابیون دنیا و نهضتهای آزادیبخش.‏

 در مورد برخورد خود حضرت امام(س) با این مسأله قدری توضیح دهید.

‏ چیزی که برای ما عجیب بود و دلیلش را متوجه نمی شدیم این بود که ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 304
‏امام(س) پس از مراسم هفتم و چهلم حاج آقا مصطفی(ره)، طوری برخورد می کرد که گویی می خواهد مسأله را فراموش کند. من دیده ام بسیاری از آقایان را که پس از سالها، وقتی از پسر از دست رفته شان حرف می زنند اشک در چشمانشان جمع می شود و آه می کشند؛ مثلاً، شخصی بود به نام حسین آقا کبیر و معروف بود که اهل عرفان است. وقتی پسرش شهید شد، اصلاً همۀ افکارش به هم ریخت. اما ایشان گویی می خواستند فراموش کنند که چنین پسری داشته اند و سعی نمی کردند که این حادثه برایشان تداعی شود.‏

 شهادت حاج آقا مصطفی چه تأثیری در روند نهضت داشت؟ دربارۀ جملۀ معروف حضرت امام(س) که شهادت ایشان را از الطاف خفیّه دانستند، توضیح دهید:

‏ من زیاد دیده بودم که حضرت امام(س) آینده را پیش بینی کرده بود و آینده بین بود. من معتقدم این موضوع «الطاف خفیّه» هم که ایشان به آن اشاره کرده یکی از همان موارد است. ما دیدیم که در آن شرایط، دولت ایران مدتها تلاش کرده بود در بین مردم رعب و وحشت ایجاد کند تا منبریها از امام(س) چیزی نگویند و نامی نبرند. به ندرت، برخی از منبریها جرأت  می کردند در لفافه و به کنایه، نامی از امام(س) ببرند و مثلاً، بگویند: «یوسف کنعان ما» یا «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست»، ولی فوت حاج آقا مصطفی(ره) همۀ دیوارهای رعب و وحشت را فرو ریخت. از این به بعد، منبریها نام حاج آقا مصطفی(ره) و فرزند آیت الله العظمی و ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 305
‏مرجع تقلید را بر زبان می آوردند و مراسمی که مردم تا چهلم ایشان برپا می نمودند، وجب شد رژیم تحرّکی از خود نشان دهد و مردم را سرکوب کند. توهینی که در یکی از روزنامه های آن وقت به امام(س) کردند از حوادثی بود که پس از چهلم شهادت حاج آقا مصطفی(ره) اتفاق افتاد و موجب شد نام امام(س) علنی تر گردد و این سد شکسته شود. قیام 19 دی مردم قم، تظاهرات مردم یزد و سایر جاها همه در نهایت، موجب پیروزی مردم ایران شد.‏

 آیا این درست است که حاج آقا مصطفی در صدد چاپ نشریه ای به نام 15خرداد بودند؟

‏ نشریۀ 15 خرداد را آقای سیّد حمید روحانی (زیارتی) اداره می کرد. البته نظر مثبت یا منفی حاج آقا مصطفی(ره) برای او مؤثر بود. اما ادارۀ آن را او بر عهده داشت. خود حاج آقا مصطفی(ره) بیشتر در زمینۀ کارهای علمی، اصولی و تفسیری یا حاشیه بر ‏عروة الوثقی‏ متمرکز شده بود؛ یعنی، مستعد بود که در آینده مرجعیّتی بنام شود. اما قطع دارم که اگر در آنجا می خواست نشریه ای به چاپ برسد، ضمن اینکه حضرت امام(س) باید موافقت می کرد، حتماً حاج آقا مصطفی(ره) هم در جریان کار قرار می گرفت و نظر مثبت یا منفی اش کارساز بود. ‏

 رابطۀ حاج آقا مصطفی با مبارزان مسلمان سایر کشورها مانند فلسطین و لبنان یا نهضتهای آزادیبخش غیر مسلمان به چه شیوه ای بود؟


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 306
‏ در این زمینه، افرادی مانند آقای دعایی یا جلال الدین فارسی همه که در نجف، با ایشان ارتباط داشتند و هم با فلسطینی ها، بهتر می دانند. اما می دانم که حاج آقا مصطفی(ره) در متن این مسایل بود و از آنها اطلاع داشت.‏

 آیا حاج آقا مصطفی سعی می کردند بین مراجع و حضرت امام(س) ارتباطی برقرار کنند و آنها را در مبارزات به امام(س) نزدیک سازند؟

‏ حاج آقا مصطفی(ره) در این زمینه بسیار فعّال بود. هم برخوردهایش با مراجع صمیمی بود و با رفتارش چنین زمینه ای فراهم می کرد و هم در بعضی موارد، سعی می کرد در بیوت آقایان نفوذ کند. شخصی بود به نام سیّد ابراهیم طباطبایی که داماد مرحوم آقای حکیم و نوۀ مرحوم سیّد محمدکاظم یزدی بود. از مهره های پر و پا قرص رژیم ایران در بیت آقای حکیم به حساب می آمد و در کارهایی که در داخل بیت آقای حکیم به نفع ایران انجام می شد، نقش بسیار مؤثری داشت. این شخص با مسؤولان بالاتر از خود  (سفیر ایران یا مقامات امنیتی کشور، نمی دانم) اختلاف پیدا می کند و به آنها می گوید: «من کلید بیت آقای حکیم را به خمینی می دهم»؛ یعنی کاری می کنم که آقای حکیم در جهت حمایت از امام(س) قرا بگیرد. به حاج آقا مصطفی(ره) هم پیام می دهد که من می خواهم آقای حکیم را در کنار امام(س) بیاورم. این مسأله دلیلی شد که حاج آقا مصطفی(ره) دنبال این وسایل برود.‏

‏بلافاصله ایشان مسأله را با امام(س) در میان می گذارد و امام(س) به او می فرمایند که البته ما دوست داریم که بیتی مثل بیت آیت الله حکیم در کنار ما و مبارزان شاه قرار ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 307
‏گیرند، ولی این مسأله از طریق سید ابراهیم طباطبایی عملی نیست؛ چون او می خواهد این کار را به دلیل اختلافاتش با مسؤولان خود انجام دهد. طبیعی است که آنها می آیند و این اختلافها را بر طرف می کنند و خواسته های او را تأمین می نمایند. آن وقت سید ابراهیم عقب می کشد و ما سنگ روی یخ می شویم و وسیله ای می شویم که او به خواسته هایش برسد. ما هم به خواسته های خودمان نمی رسیم. ما اگر بخواهیم باید خودمان با آقای حکیم رابطه برقرار کنیم، نه از طریق سید ابراهیم طباطبایی.لذا، حاج آقا مصطفی(ره) رابطه بین امام(س) و آقای حکیم بود و داستان دستگیری حاج آقا مصطفی(ره) و صحبت رئیس جمهور عراق با او هم در همین رابطه بود. ‏

‏به هرحال، با صمیمیّت، به بیوت مراجع مهم و معتبر در نجف می رفت و در صدد این بود که اگر جایی را مناسب تشخیص دهد، برای این کار سرمایه گذاری کند. اما در نجف نیروی عظیمی فعالیّت می کرد تا امام(س) و طرفداران او در انزوا باشند. مرحوم حاج احمد آقا که بسیار زرنگ و با فراست بود، دوران نجف را دوران غربت امام(س) می نامید؛ اگر ملاقاتی با ما و همراهان نجف امام(س) داشت، می گفت: «شما برای من یک چیز دیگری هستید، شما دوستان و طرفداران دورۀ غربت امام(س) هستید.» و این یک واقعیّت بود. و فقط رفتار امام(س) توانست جوّ عمومی نجف را به سمتی سوق دهد که ایشان را به عنوان مرجع عادل مورد پسند حوزه ببینند و گرنه بیوت آقایان و دستگاههای گوناگون در صدد تضعیف امام(س) و منزوی کردن ایشان بودند. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 308
 به نظر شما، چرا حاج آقا مصطفی بخوبی به مردم جامعه معرفی نشده اند؟ 

‏ علت اساسی این مسأله را نمی دانم، ولی تصوّر می کنم یکی از دلایل آن این باشد که چون صحبت از حاج آقا مصطفی(ره) و یاد ایشان موجب شده که بیت حضرت امام(س) به یاد حاج آقا مصطفی(ره) و خاطرات ایشان بیفتند و متأثر شوند، ملاحظه می کرده اند و کمتر از ایشان اسم می برده اند. دیگر اینکه در زمان حضرت امام(س) دامن زدن به مسألۀ شهادت حاج آقا مصطفی(ره) نوعی کار کردن برای خود محسوب می شد و به همین دلیل، در آن زمان این کار انجام نمی‏‏‎‏‏شد.پس از رحلت امام(س) هم که سه چهار سال حاج احمد آقا حیات داشتند، به دلیل مشکلات متعددی که پشت سر هم از راه می رسید. چنین فرصتی پیش نیامد. این مسأله برای ما هم مهم است که از حاج آقا مصطفی(ره) بیشتر از این تجلیل شود. دلایلی که عرض کردم امروز منتفی است و اگر بخواهیم حق ایشان را ادا کنیم، یکی از کارها این است که مطالب علمی دست نوشتۀ ایشان که هنوز به چاپ نرسیده، احیا شود. تجلیل از ایشان به عنوان بیستمین سال شهادتش هم (که قرار است انجام شود) کار شایسته ای است، به شرط آنکه از موقعیّت علمی ایشان و فرزند فاضلی که دارند و به هر دلیل، تاکنون از ایشان سخنی به میان نیامده است، صحبت شود. ایشان یادگار علمی پدرشان محسوب می شوند.‏

 

‏***‏

کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 309

‎ ‎

کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 1) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 310