یادها و یادمانها

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین علی حسن شریفی پاکستانی

 

مصاحبه باحجت الاسلام والمسلمین علی حسن شریفی پاکستانی

 

لطفاً سابقۀ آشنایی خودتان را با حاج آقا مصطفی(ره) بیان کنید. 

‏تاریخ دقیق شروع آشنایی ام را با ایشان به خاطر ندارم، اما عامل اصلی رفاقت من با ایشان و امام(س) «آقای املائی» بود. من در درس تفسیر ایشان شرکت می نمودم. در بیت امام(س) هم کتابهای ایشان را ارسال می کردم. ‏

 

از حاج آقا مصطفی(ره) چه خاطره ای در کمک به دیگران دارید؟ 

‏یکی از آقایان که اصالتاً پاکستانی و در قم از شاگردان ایشان بود و پیش حاج‏

کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 353
‏آقا مصطفی(ره) درس می خواند، در نجف به قصابی محل بدهکار بود و قصاب به او گوشت نمی داد. حاج آقا مصطفی(ره) که به طور اتفاقی از آن مسیر رد می شده، متوجه قضیه شده بود. به منزل امام(س) که رسید، از من سؤال کرد: فلانی رامی شناسی؟ گفتم: بله، بچه های زیادی دارد که شهریه اش کفاف خرج او رانمی دهد. گفت: از بازار رد می شدم، دیدم یک حساب و کتابی با فلان قصاب دارد. این پول را بگیر و بابت بدهکاری او به آن قصاب بده، اما جوری پول را به او بده که هم او نفهمد من این پول را داده ام و هم آن قصاب. آن طلبه قریب پنج سال در نجف بود. در طی این مدت، حاج آقا مصطفی(ره) پول گوشتش را به من می داد، من هم به آن قصاب می دادم. کسی از این قضیه خبر نداشت، تا این که پس از شهادت حاج آقا مصطفی(ره) من خودم موضوع را به آن طلبۀ پاکستانی گفتم. او گفت: من فکرمی کردم که از بیت آقای خوئی(ره) این پول را می پردازند، نمی دانستم حاج آقا مصطفی(ره) این قدر محبت دارد. ‏

‏یکی دیگر از خاطراتی که از حاج آقا مصطفی(ره) دارم این است که آقای شیخ [محی الدین] فرقانی درد پا داشت؛ گاهی زانویش درد می گرفت و نمی توانست از منزل بیرون بیاید. آن موقع من در درس امام(س) شرکت می کردم. یکی از دوستان به من پیشنهاد کرد که چون آقای فرقانی درد پا دارد، من همراه امام(س) باشم. من این پیشنهاد را با حاج آقا مصطفی(ره) در میان گذاشتم و گفتم: شما چه صلاح می دانید؟  ‏

کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 354
‏ایشان گفت: «من آدم مورد اعتمادی مثل شما پیدا نمی کنم. شما مطمئن و رازدار هستید. این برای امام(س) خوب است، ولی برای خودت خوب نیست؛ چون تو هنوز طلبه هستی، می توانی با امام(س) به درس بروی یا موقع نماز با ایشان باشی، ولی شب تا امام(س) به حرم بروند و برگردند، تو می توانی یک درس بخوانی یا مباحثه ای بکنی. لذا، بهتر است تا می توانی دَرست را بخوانی و وقت خود را با این کارها ضایع نکنی. یک پیرمرد هم می تواند با امام(س) رفت و آمد کند.» این نصیحت بزرگی بود که حاج آقا مصطفی(ره) به من کرد و در گوش من ماند. ‏

 

از خاطرات سیاسی خودتان با حاج آقا مصطفی(ره) بگویید. 

‏در نجف، گروه‏‎ ‎‏های سیاسی متعددی فعالیت می کردند. از میان طلبه های پاکستانی کسی جرأت این را نداشت که به خانۀ امام(س) رفت و آمد کند؛ چون‏‎ ‎‏می ترسید در جوّ نجف، برای او حرف درست کنند و بگویند که مثلاً، وابسته به فلان گروه است؛ کمونیست است، از جبهۀ ملی است یا... لذا، به برخی از دوستان پاکستانی هر چه اصرار می کردم که به خانه امام(س) بیایند، نمی آمدند. حتی اگر نامه های خارجی امام(س) را می خواستیم ترجمه کنیم، گاهی مترجم حاضر نمی شد به منزل ایشان بیاید. روزی در یک مجلس عروسی دعوت داشتم. یکی از پاکستانیها به دیگری گفت: «بشقاب شریفی را آب بکش؛ نجس است.» منظورش این بود که ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 355
‏من کمونیست هستم. من به قدری ناراحت شدم که برخاستم و از مجلس بیرون آمدم. محلی بود در کوفه که معمولاً حاج آقا مصطفی(ره) با دوستان در آنجا جمع‏‎ ‎‏می شدند. به آنجا رفتم، اما حاج آقا مصطفی(ره) را ندیدم. به منزل آقای سید عباس خاتم رفتم. آقای املایی را در آنجا دیدم، به او گفتم: «عزیز من، تو مرا به آنجا کشاندی که الآن پاکستانی‏‎ ‎‏ها به من می گویند کمونیست هستی.» گفت: به حاج آقا مصطفی(ره) گفته‏‎ ‎‏ای؟ گفتم: ایشان را پیدا نکردم. گفت: فردا صبح با هم پیش ایشان‏‎ ‎‏می رویم. فردا صبح با او خدمت آقا مصطفی(ره) رفتیم و ماجرا را برای او تعریف کردم. وقتی شنید، گفت: «تو جوان هستی و حرارت داری، زود ناراحت می شوی. این چیز ناراحت کننده ای نیست. ما از این بدترش را هم شنیده‏‎ ‎‏ایم و تحمل کرده ایم. این کار را هم برای خدا می کنیم؛ چون وظیفۀ شرعی می دانیم که حرفهای امام(س) را هر طور شده، به تمام دنیا برسانیم. هر چه هم می خواهند به ما بگویند: جبهۀ ملّی، کمونیست، جاسوس، ... شما خودت را ناراحت نکن. وقتی حضرت علی(علیه السلام) در مسجد کوفه شهید شد، مردم که شنیدند، پرسیدند: مگر علی(علیه السلام) نماز هم‏‎ ‎‏می خوانده؟ چرا به مسجد رفته بوده؟ ما پیرو همان علی(علیه السلام) هستیم. وقتی به او چنین می گویند، به ما که پیرو او هستیم، طبیعی است که این حرفها را بزنند. کار خودتان را ادامه دهید. این ها مقطعی است و می گذرد. آنها می خواهند ما عقب بکشیم و دست از کارمان برداریم، ولی ما باید استقامت کنیم.» ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 356
‏دولت عراق علمای مسلمان را جمع کرده و یک گردهمایی تحت عنوان‏«مؤتمر العالم الاسلامی»‏ترتیب داده بود. این موضوع برای همان وقتی است که بین حسن البکر و برخی از افراد دولت او اختلاف ایجاد شده بود که در نتیجۀ آن، عده ای از علمای درباری به صدام حسین تبریک گفتند. یکی از جلسات این گردهمایی قرار بود در جامعۀ نجف (مدرسۀ کلانتر) برگزار شود. چند نفر از سران این گردهمایی، پاکستانی بودند. با دوستان صحبت کردیم و قرار شد روز برگزاری مجلس آنها چند تا از کتابهای امام(س) را ببریم و آنجا توزیع کنیم تا با افکار امام(س) آشنا شوند. پیش از شروع مجلس من این کار را کردم. بعد از مجلس هم با مسئول آن صحبت کردم و قرار شد به حضور امام(س) هم برسند. اما امام(س) ملاقات با یکی از آنها، به نام روحی، را نپذیرفتند؛ چون از حزب کنگره در هندوستان بود. اما ملاقات با سه نفر دیگر به نامهای نوفل احمد، پروفسور غفور و عبد الامین را پذیرفتند. پیش از رسیدن به حضور امام(س)، آنها را خدمت حاج آقا مصطفی(ره) بردیم و قریب سه ربع برایشان صحبت کرد. پس از این ملاقات، از نوفل احمد، رییس گردهمایی، پرسیدم: ملاقات چطور بود؟ گفت: فکر می کنم با این دیدار دیگر نیازی نباشد خدمت امام(س) برویم. پسرش آدم روشنی است و فکر می کنم هر چه را باید بدانیم، از ایشان دانستیم. یک جلد کتاب حکومت اسلامی امام(س) به آنها دادیم که گفتند: به محض رسیدن به پاکستان، از طریق جماعت اسلامی، آن را به اردو ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 357
‏ترجمه می کنیم که البته همین کار را هم کردند. ‏

 

در زمینۀ همکاریهای فرهنگی که با حاج آقا مصطفی(ره) داشتید، توضیح دهید. 

‏وقتی حزب رستاخیز تأسیس شد، از امام(س) سؤال کردند که نظرشان دربارۀ آن چیست. ایشان هم به طور مفصّل، به این سؤال پاسخ دادند. این سؤال را از حاج آقا مصطفی(ره) هم کرده بودند. ایشان انسان واقع بینی بود. به طور مستقیم، در کارهای مربوط به بیت امام(س) دخالت نمی کرد، ولی تمام جزییات را زیر نظر داشت. به من گفته بود که با دانشجویان کانادا، امریکا، هندوستان و پاکستان ارتباط داشته باشم و گاهی که آنها سؤالاتی مطرح می نمودند، آنها را خدمت امام(س) می دادم و جواب را به آنها می رساندم، و با زبان فارسی سؤالات پاسخ داده می شد. حاج آقا مصطفی(ره) به من می گفت: اگر می شد آنها را ترجمه کرد، چقدر خوب بود! یکی از دوستان، که بعداً شهید شد، به من گفت: مشکلی نیست، آن را ترجمه‏‎ ‎‏می کنیم. آن موقع همۀ روزنامه های پاکستان را با دست می نوشتند و چاپ‏‎ ‎‏می کردند. ما هم همین کار را کردیم و مجوع آنها را به صورت یک کتابچه با خطی خوش نوشتیم و برای چاپ به لبنان بردیم. به تعداد بیست هزار نسخه آن را چاپ کردیم و به پاکستان و هندوستان به نشانی چند نفر از آشنایانم فرستادیم. پس از آن ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 358
‏که بازگشتم، حاج آقا مصطفی(ره) پرسید: چه کردید؟ وقتی نتیجۀ کار را برای ایشان گفتم، بسیار خوشحال شد و به شوخی گفت: «یک روز تو را می گیرند و به دار شاهنشاهی می آویزند.» لذا، وقتی می خواستم به پاکستان بروم، ایشان مرا منع‏‎ ‎‏می کرد از این که با سفر زمینی بروم؛ می گفت: «تو را دستگیر می کنند، با هواپیما برو.» وقتی امام(س) هم از طریق آقای رضوانی مطلّع شده بودند که من می خواهم به پاکستان بروم، به او گفته بودند: «مصلحت نیست از راه زمینی برود.» ‏

‏به آنجا که رفتم وضع مالی ام هیچ خوب نبود. نمایندۀ یکی از مراجع مرا دید و گفت: وضع مالی تو خوب نیست، ولی در کارهای تبلیغی آدم فعّالی هستی. من برایت یک انتشاراتی درست می کنم، تو هم کتابهای فلانی را ترجمه و منتشر کن. از نظر اقتصادی برایت خوب است، آثار نیکی هم هست که باقی می ماند. همین مطالب را آن مرجع روی کاغذ نوشته بود و در نامه ای برای من فرستاد که فلانی آمد، از شما تعریف کرد. من متأثر شدم از این که شما چنین مشکلاتی دارید. من ان شاء الله، مشکلات شما را حل می کنم. شما هر کتابی را که من می فرستم ترجمه و منتشر کن. مشکلات اقتصادیت هم ان شاء الله، رفع می شود. رونوشت این نامه را برای حاج آقا مصطفی(ره) (که آن موقع به سوریه رفته بود) فرستادم و پرسیدم که شما چه صلاح می دانید؟ ایشان نامۀ مرا به نجف فرستاده بود. مدتی نگذشت که هم جواب نامۀ حاج آقا مصطفی(ره) از سوریه آمد هم نامۀ آقای رضوانی از نجف، حاج آقا ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 359
‏مصطفی(ره) نوشته بود: «می دانم مهاجرت کردن مشکلاتی ایجاد می کند، هم از نظر اقتصادی و هم از نظر سیاسی، ولی من از شما توقع ندارم که به ظاهر دنیا، که دنیاداران به آن رو می آورند، توجه کنی. خداوند ان شاء الله، خودش مشکلات اقتصادی را حل می کند.» مقداری هم پول برای من فرستاده بود که شخص واسطه آن را خورده و به من نداد که البته پس از انقلاب، که به ایران آمدم، یکی از دوستان به من گفت که حاج آقا مصطفی(ره) چنین پولی برایت فرستاده بود و من متوجه شدم. اما به هر حال، همان طور که ایشان نوشته بود، خدا مشکلات را حل کرد. ‏

 

 بفرمایید از آخرین ملاقاتتان با حاج آقا مصطفی(ره) چه خاطره ای دارید؟ 

‏ دولت عراق یک بار تصمیم گرفت ایرانیان مقیم عراق را از کشور اخراج کند. مشکلات زیادی برای طلبه ها درست شده بود. این خبر به کشورهای دیگر هم رسیده بود. پدر و مادرم برایم نامه نوشتند که به پاکستان برگردم. آن موقع، در درس امام(س) شرکت می کردم. یک روز پس از درس، از امام(س) پرسیدم: «اجازۀ پدر و مادر برای درس خواندن لازم است یا نه؟ » امام(س) فرمودند: «در این وضع و شرایط جامعه، لازم نیست.» منظور امام(س) این بود که در این وضع که دارند ایرانیها را از عراق بیرون می کنند، ماندن سایر خارجیها لازم است تا حوزه خالی نماند. اما بار دیگر که بقیۀ خارجیها از جمله پاکستانیها و افغانیها را اخراج می کردند، پیش حاج ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 360
‏آقا مصطفی(ره) رفتم. البته مشکلات خانوادگی هم داشتم (پدر و مادر و برادر زنم‏‎ ‎‏می خواستند به پاکستان بروند و ما تازه عروسی کرده بودیم) از ایشان پرسیدم چه کنم؟ ایشان گفت: اگر شما مشکل خانوادگی نداشته باشید، با ما هستید، هر کجا که باشیم؛ یعنی، این حرفها برای ما مطرح نیست که شما پاکستانی هستید و ایرانی نیستید، ما هر کجا برویم شما را با خود می بریم. حتی یک سال پیش از این قضیه، وقتی عده ای می خواستند به حج بروند، حاج آقا مصطفی(ره) اسم مرا هم داده و گفته بود: ایشان هم باید به حج برود. البته این مطلب را آقای املایی برای من نقل کرد و من خودم آن موقع نفهمیدم. حاج آقا مصطفی(ره) گفت: اگر مشکل خانوادگی دارید، من از امام(س) می پرسم و به شما جواب می دهم. ‏

‏دو سه روز گذشت و عراق همچنان مشغول اخراج پاکستانیها بود. من دوباره خدمت حاج آقا مصطفی(ره) رفتم. علت دوباره رفتنم این بود که امام(س) یک مصاحبه دربارۀ فلسطین انجام داده بودند و یکی از دوستانم نوار آن را می خواست. لذا، خدمت حاج آقا مصطفی(ره) رفتم که نوار را هم بگیرم. دربارۀ مشکل خودم هم صحبت کردم، گفت: اگر مشکل خانوادگی دارای برو. به ایشان گفتم: خوب، اگر نصیحتی دارید یا امری هست، بفرمایید. گفت: «از غیر دوستان پاکستانی مان که از اینجا به کشورشان رفته اند یا از ایران به پاکستان گریخته اند، از دیگر پاکستانیها توقع همراهی نداریم. اما شما که به آنجا می روید طلبه ها و دوستان ما را توجیه کنید که به ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 361
‏شکلی، به یاد امام(س) باشند تا وقتی امام(س) مبارزه‏‎ ‎‏شان را از عراق شروع می کنند  (که آن زمان دیر نیست) آنها هم همراه امام(س) باشند. شما اگر حداکثر سه نفر هم دوستِ همراه پیدا کنید، خوب است؛ چون در پاکستان واقعاً تشیّع مظلوم است.» در هر صورت، پس از این دیدار، یکی دو روز بیشتر در عراق نبودم تا مقدمات خروجم فراهم شد این آخرین ملاقات من با حاج آقا مصطفی(ره) بود که پس از شش ماه از خروج من از عراق، حاج آقا مصطفی(ره) به شهادت رسید. ‏

 

 برخورد حاج آقا مصطفی(ره) با شاگردانشان به چه صورتی بود؟ 

‏ یکی از نکاتی که در برخوردهای حاج آقا مصطفی(ره) وجود داشت، این بود که کسی را ناراحت نمی کرد. بعضی افراد هستند که وقتی در مجلس می نشینند، حالتی دارند که کسی جرأت نمی کند از آنها چیزی بپرسد، اما ایشان با شاگردان خود این طور نبود؛ با رویی باز با آنها صحبت می کرد. در آن جوّ عراق که علما بین طلبه ها تبعیض قایل می شدند (به طلبه های عراق بیش از ایرانی، افغانی، پاکستانی و... شهریه می دادند) امام(س) به همه به طور مساوی، شهریه می دادند و یکی از عواملی که موجب شد طلبه های دیگر کشورها به امام(س) رو بیاورند همین مسأله بود. زیاد بودند طلبه های پاکستانی که به دلایل سنگینی مخارج اقامت در عراق و کمی شهریه‏‎ ‎‏شان یا بیماری‏‎ ‎‏هایی که برایشان پیش می آمد و پول مداوا نداشتند، مجبور ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 362
‏به ترک عراق شدند. اما امام(س) چنین تبعیضی بین طلبه ها قایل نمی شدند. حاج آقا مصطفی(ره) هم که پسر آن مرجع بود، چنین اخلاقی داشت. ‏

 

 واکنش مخالفان در برابر بعد علمی حاج آقا مصطفی(ره) چگونه بود؟ 

‏ من در درس فقه و اصول ایشان شرکت نمی کردم، ولی یکی از طلبه های پاکستانی که در درس ایشان شرکت می کرد، مرتب تحت فشار بود که درس او را ترک کند؛ مخالفان او را تحت فشار قرار داده بودند که در درسهای فقه و اصول حاج آقا مصطفی(ره) شرکت نکند. یکی از مشکلات درس حاج آقا مصطفی(ره) هم همین بود که مانع از شرکت بسیاری از طلاب در درس ایشان می شدند. آنها را تهدید می کردند که اگر در درس ایشان شرکت کنند، شهریه شان قطع می شود. برای خود من همین اتفاق افتاد. ماندنم در بیت امام(س) موجب شد که شهریه ام قطع شود. ‏

 

 چطور بود که با آن که مخالفان بر حضور حاج آقا مصطفی(ره) در بیوتشان اهمیتی قایل نبودند، ایشان در مجالسشان شرکت می کردند؟ 

‏ حاج آقا مصطفی(ره) نسبت به مذهبی بودن مجالس اهمیت قایل می شد، کاری نداشت که مجلس مال چه کسی است. به عنوان نمونه، یک مورد را عرض‏‎ ‎‏می کنم: ما در نجف، دهۀ اول محرم مراسم روضه خوانی برپا می کردیم. پاکستانیها و ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 363
‏هندوستانیها در آن شرکت می کردند. پس از آن هم نوحه‏‎ ‎‏خوانی می کردیم. یک سال به حاج آقا مصطفی(ره) گفتم: ما مجلس روضه ای داریم، اگر شما یا دیگر دوستان امام(س) در آن شرکت کنید، خوشحال می شویم. بزرگانی در این مجلس شرکت‏‎ ‎‏می کردند، اما از بیوت مراجع کسی نمی آمد. پس از این که من چنین صحبتی با حاج آقا مصطفی(ره) کردم، روز بعد، آقای فرقانی به من گفت: «حاج آقا مصطفی(ره) دیشب در روضۀ شما شرکت کرده بود.» من خوشحال شدم و به حاج آقا مصطفی(ره) گفتم: با آمدنتان ما را شاد کردید. گفت: «من نمی دانستم روضۀ شما این قدر بااخلاص برگزار می شود. چرا زودتر به من نگفتید که هر ده شب را در آن شرکت کنم؟ از نوحه ای که برای امام حسین(علیه السلام) خواندید، من چیزی نفهمیدم، ولی مرا تکان داد و گریه ام گرفت.» بعد مرا تشویق کرد، هدیه ای هم به من داد با یک تسبیح سندلوس که تا سال پیش آن را به عنوان یادگاری نگه داشته بودم، اما مفقود شد. ‏

 

 در جنبۀ عبادی ایشان، از رفتنشان به مسجد کوفه یا کربلا چه خاطره ای دارید؟ 

‏ شبهای جمعه همیشه به مسجد کوفه می رفت. آنجا خانه ای هم گرفته بودند که با دوستان خود می نشستند و دربارۀ اعلامیه های امام(س) و مسایل مبارزاتی ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 364
‏صحبت می کردند. در ایام زیارتی امام حسین(علیه السلام) هم با دوستان پیاده به کربلا مشرّف می شد که البته این مسافرتها جنبۀ عبادی برایشان داشت. ‏

‏ ‏

‏*  *  *‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 365

‎ ‎

کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 366