یادها و یادمانها

مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین حسین محمدی یزدی

 

مصاحبه باحجت الاسلام و المسلمین حسین محمدی یزدی

 

لطفاً سابقۀ آشنایی خودتان را با آیت الله حاج آقا مصطفی(ره) توضیح دهید. 

‏شخصیتی مثل حاج آقا مصطفی(ره) را کسی مانند حضرت امام(س) باید توصیف کند، زبان ما از این کار قاصر است. حاج آقا مصطفی(ره) بسیار باعظمت و بزرگوار بود. ایشان هر ساله، قریب چهار مرتبه به صورت پیاده به زیارت امام حسین(علیه السلام) مشرف می شد. حدود سال 1348 بود که در اولین سفرم خدمت ایشان بودم. ایشان مرا می شناخت. ولی فقط به اسم، نه به چهره؛ چون پیش از آن ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 321
‏هم خدمت ایشان رسیده بودم، سؤالاتی از ایشان پرسیده بودم و صحبتهایی کرده بودیم. وقتی در آن سفر، یکی از دوستان مرا صدا زد، ایشان تعجب کرد و گفت: تو فلانی هستی؟ گفتم: بله، من ارادت دارم. بعد، به من اظهار محبت کرد و پس از آن، رفاقت ما شکل دیگری پیدا کرد. در سفرهای دیگری هم خدمت ایشان بودم. ‏

 

دربارۀ بعد عبادی ایشان، قدری توضیح دهید. 

‏مرتب به زیارت عتبات مقدسه مشرّف می شد، هم به نجف و هم به کربلا به خلاف حضرت امام(س) که سرشب به زیارت می رفتند، ایشان معمولاً سحرها به زیارت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشرّف می شد. گاهی صبحها که به زیارت می رفتم، می دیدم ایشان در حال بازگشتن از حرم است. ایشان هر روز زیارت عاشورا‏‎ ‎‏می خواند. از ایشان نقل شده بود که زیارت عاشورا را قریب بیست دقیقه تا نیم ساعت می خواند. بر نماز شب و جماعت مداومت داشت. غالباً در مسجد شیخ انصاری به حضرت امام(س) اقتدا می کرد. یادم هست شب عید فطری برای زیارت امام حسین(علیه السلام) از نجف به کربلا می آمدم. ایشان هم سوار ماشین شد. فاصلۀ مسیر ماشین رو بین 98-88 کیلومتر و حدوداً یک ساعت راه بود. شب عید فطر صد رکعت نماز مستحب است. ایشان از وقتی که سوار ماشین شد، مشغول خواندن نماز مستحبی گردید تا وقتی به کربلا رسیدیم و به هیچ کس مجال نمی داد ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 322
‏که با او صحبت کند. به زیارت ابی عبدالله(علیه السلام) مشرف شد، بعد به زیارت حضرت ابی‏‎ ‎‏الفضل(علیه السلام) و سپس به نجف بازگشت، به ذکرهای مستحبی هم زیاد مداومت داشت. ‏

 

دربارۀ شرکت ایشان در مجالس عزاداری خاطره ای دارید؟ 

‏خود ایشان در منزلش مجلس عزاداری نداشت یا دست کم، من از آن مطّلع نیستم، اما در مجالسی که در مساجد برگزار می شد، شرکت می کرد، حالت عزا به خود می گرفت و ظاهرش بیننده را مغلوب می کرد. شخصی بود که معمولاً پس از نماز، ذکر مصیبت می خواند؛ آدم معروفی هم نبود، ولی حاج آقا مصطفی(ره) می نشست، به ذکر مصیبت او گوش می داد، گریه می کرد و وقتی که ذکرش تمام‏‎ ‎‏می شد از مسجد بیرون می آمد. اگر همۀ مردم هم می رفتند، ایشان می نشست و به مصیبت او گوش می داد. این قدر برای عزاداری امام حسین(علیه السلام) اهمیت قایل بود. ‏

 

چه ویژگیهای خاصی از ایشان سراغ دارید؟ 

‏به طور کلی به گونه ای بود که انسان از دیدنش خرسند می شد؛ مانند حضرت امام(س)، طوری نبود که انسان بخواهد بی‏‎ ‎‏تفاوت از کنار او بگذرد یا از او فرار کند، دوست داشتی همیشه در خدمتش باشی. اخلاق خوبی داشت، جذّاب ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 323
‏بود، هیچ جنبۀ منزجر کننده ای نداشت؛ نه در کردار و نه در گفتار. در سال 1354 یا 1355 بود که پس از سیزده، چهارده سال به ایران بازگشتم. پس از مراجعتم به نجف، ایشان به دیدن من آمد، بدون این که از ایشان چنین توقعی داشته باشم. آن وقت در خانۀ محقّری مستأجر بودم. اگر بعضی از دوستان ایشان را برای افطاری یا مناسبت دیگری دعوت می کردند، می پذیرفت؛ دعوت کننده هرکه باشد. این از خصوصیتهای با ارزشی است که در همه وجود ندارد. ‏

‏در سالی که دولت عراق هجوم آورد و طلبه های ایرانی را دستگیر کرد، من به تازگی خانه ای اجاره کرده بودم و در حال نقاشی ساختمان آن بودم. در یک شب 750 نفر طلبه را گرفتند و به منطقه ای به نام «خان نص» در نیمه راه کربلا و نجف بردند. من با یکی از دوستانم، به نام آقا سید عبدالرضا حیدری، در خانه بودیم. وقتی قضیه را فهمیدیم سه روز از خانه بیرون نیامدیم. یک روز حاج آقا مصطفی(ره) به دیدن ما آمد و گفت که طلبه ها را گرفته و برده اند، غذای خوبی هم به آنها‏‎ ‎‏نمی دهند. ما گفتیم: چون در خانه هستیم هیچ مشکلی نداریم. اگر مواد غذایی تهیه شود، حاضریم برایشان غذا بپزیم. ایشان به وسیلۀ بعضی از طلبه های بحرینی (که دولت عراق کاری به آنها نداشت) برنج و گوشت و سایر لوازم را تهیه می کرد، ما هم آنها را می پختیم؛ سپس وانتی می آمد، آنها را می دادیم برایشان ببرند. حاج آقا مصطفی(ره) چنین اخلاقی داشت که بر اوضاع کاملاً مشرف بود، فکرش همه جا کار‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 324
‏می کرد. این یکی از ویژگیهای اخلاقی ایشان بود. اگر ایشان به چنین فکری نیفتاده بود، معلوم نبود که کس دیگری چنین کاری انجام دهد. ‏

‏در راه کربلا که با ایشان بودیم، گاهی مزاح می کرد، اما نه شوخیهای زننده؛ مثلاً، به عنوان مزاح، به دوستان می گفت: نمازتان را به فلانی اقتدا کنید، کسی که زیارت جامعه را از حفظ می خواند، ولی هنوز عادل نیست. اقتدا هم می کردند، ولی برای خنده این حرف را می زد. نمی گذاشت از کسی غیبت شود، البته در حضور ایشان خود افراد هم رعایت می کردند. ‏

 

با توجه به اینکه غذا بردن برای طلاب دستگیر شده وظیفۀ مراجع وقت بود، ایشان چطور این کار را انجام می دادند؟ 

‏چنین چیزی به فکر آنها نرسیده بود. البته اگر به فکر آنها می رسید، شاید این کار را می کردند، ولی این توفیقی بود که نصیب ایشان گردید. می گفتند: یک گونی خرمای خشک برده اند جلوی طلبه ها گذاشته اند و گفته اند: هرکس می خواهد بخورد. ایشان هم آمد و دست به چنین کاری زد. در مدت چند روزی که این طلبه ها در آنجا بودند، ایشان این کار را می کرد. ‏

 

جدای از اینکه ایشان فرزند امام(س) بودند، چه نقشی در انقلاب و مسائل 


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 325
سیاسی داشتند؟ 

‏ایشان نقش بزرگی در سیاست و امور ایران داشت؛ شاید همۀ جزئیات را زیر نظر داشت، روی آنها فکر می کرد و تصمیم هم می گرفت، امّا با مشورت حضرت امام(س)؛ خودسرانه کاری نمی کرد. امور سیاسی ایران را به خوبی بررسی‏‎ ‎‏می کرد و به حضرت امام(س) هم گزارش می داد. ‏

 

ارتباط های سیاسی ایشان به چه صورتی انجام می شد؟ 

‏به شکلهای گوناگونی با افراد ارتباط برقرار می کرد: گاهی به وسیلۀ نشریه ای که به نشریۀ روحانیون خارج از کشور معروف بود و به وسیلۀ آقای دعایی و آقای املایی آماده می شد، گاهی از طریق زوّاره ای که به آنجا می آمدند، گاهی به وسیلۀ دوستانی که می آمدند تا نوار یا اعلامیه ای به ایران ببرند؛ مثلاً، در هر سال، حضرت امام(س) دوبار به صورت علنی در درس خود، دربارۀ مسایل سیاسی ایران صحبت‏‎ ‎‏می کردند. یکی اول سال و دیگری آخر سال. معلوم هم نبود که چه وقتی صحبت‏‎ ‎‏می کنند، فقط پیش از آن اعلام می کردند. شلوغ هم می شد. نوار این صحبتها به ایران منتقل می گردید. چند مرتبه هم من بعضی از نوارهای ایشان را به ایران آوردم؛ از جمله نوار سخنرانی ایشان را که پس از شهادت حاج آقا مصطفی(ره) ایراد کرده بودند. از کشورهای دیگر هم بعضی از دوستان می آمدند و اخباری می آوردند. اما ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 326
‏در مجموع، در زمانی که رابطۀ عراق با ایران خوب شد زائران ایران برای زیارت به عراق می آمدند، اطلاعات و اخبار بیشتر خدمت امام(س) می رسید. ‏

 

اخباری که به امام(س) می رسید، به چه صورتی بررسی می شد؟ 

‏تشکیلاتی در کار نبود، اما به هر حال چون خبرهای حسّاسی بود و نباید جایی فاش می شد، چند نفر از دوستان که مطمئن بودند در جایی می نشستند و تصمیم می گرفتند که چه کنند. مسایلی هم که لازم بود، خدمت امام(س) عرض‏‎ ‎‏می شد و همان طور که ایشان می گفتند، عمل می شد. ‏

 

از اخباری که می رسید، چیزی به خاطر دارید؟ 

‏من در مدرسۀ «سید» نجف بودم. یک بار آقای دعایی آمد و گفت:  «مأموریتی هست که باید انجام شود؛ یک نفر باید به ایران برود. دستور آقاست. بین رفقا هیچ کس را واجد شرایط ندیدیم، جز تو. اگر قبول می کنی، برو، اگر هم قبول‏‎ ‎‏نمی کنی که هیچ.» من گفتم: «اگر آقا فرموده‏‎ ‎‏اند، با جان و دل می پذیرم.» با هشت، نه نفری مباحثه داشتم، اما به هیچ یک از آنها نمی توانستم ماجرا را بگویم. اتفاقاً مهمان هم داشتیم؛ پدرزن و مادرزن من هم از ایران آمده بودند. به آنها گفتم: شاید دو سه روزی به مسافرت بروم. اما قضیه را به خانواده ام گفتم که شاید به ایران بروم. یک ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 327
‏نوار و یک اعلامیه بود که آنها را به منزل حاج احمد آقا بردم و تحویل دادم، چیزهایی هم بود، گرفتم و دوباره به نجف برگشتم. ‏

‏پس از فوت حاج آقا مصطفی(ره) هم یکی دو بار به ایران آمدم، خدمت آقای پسندیده(ره) رسیدم. آن موقع ایشان به انارک تبعید شده بود. پس از آن، ایشان را به داران تبعید کردند و از آنجا به خمین رفت. اخبار معمولاً به همین صورت منتقل‏‎ ‎‏می شد. گاهی خبرها را مستقیماً به خود حضرت امام(س) می رساندیم و گاهی به حاج احمدآقا. در زمان حیات حاج آقا مصطفی(ره) این برنامه کمتر بود، پس از ایشان کارهای سیاسی اوج بیشتری گرفت. خود حاج آقا مصطفی(ره) هم مستقیماً این جور کارها را به ما محوّل نمی کرد، بلکه با واسطۀ آقای دعایی این کار را می کرد. ‏

رابطۀ روحانیان خارج از کشور با حاج آقا مصطفی(ره) به چه صورتی بود؟ 

‏آنها تعدادی روحانی مورد اطمینان بودند که با هم جلساتی ترتیب می دادند و دربارۀ مسایل گوناگونی که پیش می آمد، تبادل‏‎ ‎‏نظر می کردند. گاهی هم در کوفه کنار هم جمع می شدند و صحبتهایی می کردند. نتیجۀ صحبتها را هم به استحضار امام(س) می رساندند. غالب این افراد قصد خدمت داشتند و علاقه‏‎ ‎‏مند بودند کاری انجام دهند. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 328

از مراسم عزاداری که در فوت ایشان برگزار شد، چه به خاطر دارید؟ 

‏به دلیل این که برخورد ایشان با مردم بسیار خوب بود، پس از فوت ایشان، تا مدتی طولانی مجالس فاتحه برپا بود، حتی عربهای بیابانی هم می آمدند و در مجالس ایشان شرکت می کردند. تصور می کنم تا چهلم ایشان، مجالس عزاداری ادامه داشت و اعرابی که در راه کربلا با ایشان برخورد داشتند، در آن حضور یافتند. ‏

موضع حاج آقا مصطفی(ره) در برابر گروههای موافق یا مخالفی که میخواستند با حضرت امام(س) رابطه برقرار کنند به چه صورتی بود‏؟ ‏

‏آن چه ما برداشت کردیم این بود که ایشان نسبت به هیچ گروهی نظر خاصّی نداشت. لذا، با هیچ کدام هم صمیمیت نداشت، مگر آن که از اهل علم و طلبه های شناخته شده باشند. به عنوان مثال، با مجاهدین خلق یا اعضای جبهۀ ملّی اصلاً صمیمیتی نداشت. افرادی مثل بنی صدر و قطب زاده هم به بیت امام(س) رفت و آمد می کردند؛ وقتی از خارج می آمدند، چند روزی می ماندند و بعد می رفتند، ولی اگر طلبۀ بدون سوء سابقه ای بود، قطعاً با او بیش از آنها نزدیک بود. ندیدم با آنها قهر باشد، اما به یاد دارم با یکی از آنها کدورتی پیدا کرده بود. علتش هم این بود که همیشه حالت اعتراض داشتند، طلبکار بودند؛ مثلاً، یک بار یادم هست بنی صدر از پاریس آمده بود و مجدداً قصد مراجعت داشت. در «حسینیۀ قم نو» در کربلا، من و ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 329
‏آقای دعایی با او ملاقات کردیم. دیدیم انگار از همه طلبکار است، همه را تخطئه‏‎ ‎‏می کرد. بعد هم چیزی می خواست که آنجا با خود نداشتم، گفتم: اگر صبر کنید، می روم از نجف می آورم، اما قبول نکرد و رفت. دوستان می خواستند برادرانه کار کنند و منیّت در کار نباشد، اما مثلاً، قطب‏‎ ‎‏زاده حالت تکبّری داشت که گاهی وقتی در بیرونی بیت امام(س) که نشسته بود و بر او وارد می شدی، سلام که نمی کرد، سلام هم می کردی اعتنایی نمی کرد، تکانی می خورد. به این دلیل، حاج آقا مصطفی(ره) با آنها گرم نبود. ‏

 

دوستان صمیمی ایشان چه کسانی بودند، اعم از دوستان تحصیل یا مبارزه؟ 

‏از دوستان ایشان آنها را که من به خاطر دارم و در زمینۀ پیشبرد انقلاب با او همکاری داشتند، عبارت بودند از: آقایان دعایی، املایی، محتشمی، فردوسی‏‎ ‎‏پور، رحمت، سیدباقر موسوی، قاسم‏‎ ‎‏پور و شهید منتظری. بیش از همه، ایشان در این زمینه، با «آقای دعایی» صمیمیت داشت. ‏

 

آیا حضرت عالی نیز با ایشان رابطۀ درسی داشته اید؟ 

‏بله، اما به صورت مرتب در درسهای ایشان حضور نمی یافتم، اما گاهی ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 330
‏برخی مطالب را درخواست می کردند، من هم تحقیق می کردم و نتیجه را ابلاغ‏‎ ‎‏می نمودم. گاهی هم این کارها را به وسیلۀ حسین آقا (آقازاده اش) از من‏‎ ‎‏می خواست؛ مثلاً، یک دفعه از من خواست تا دربارۀ مطلبی که در مقدمۀ دوم مجمع البیان است تحقیق کنم. ایشان می گفت: به نظر من، این عبارت درست نیست. من به چاپهای مختلف مجمع البیان مراجعه کردم تا این که یک نسخه از آن را در مدرسۀ «سیّد» یافتم و متوجه شدم عبارتها با هم متفاوت است. این کار قریب یک هفته طول کشید. بعد نتیجۀ کارم را به اطلاع رساندم. ایشان بسیار خوشحال شد و معلوم گردید که تغییر عبارتها به دلیل اختلاف نسخه ها بوده که یا غلط چاپی بوده و یا اشتباه نسخه نویس. ‏

‏یا مثلاً، یک روز گفت: دربارۀ کفارات، روایتی داریم. به نظر می رسد در ظاهرش، یک اشکال ادبی وجود دارد. زیاد دنبال این روایت گشتم، تا این که آن را در کتاب لمعه پیدا کردم. ‏

‏بعد، در وسائل الشیعه به دنبال آن گشتم؛ در جلد پنجم، صفحۀ 295، باب چهاردهم آن روایت را مشاهده نمودم. روایت را یادداشت کردم و شبی در مدرسه آیت الله بروجردی(ره) پس از نماز، ایشان را دیدم و نتیجۀ کار را گفتم. خوشحال بودم؛ چون برای یافتنش زیاد زحمت کشیده بودم. ایشان هم خوشحال شد و زیاد تشویق کرد. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 331
‏حاج آقا مصطفی(ره) چنین دقت نظرهایی داشت و به دنبال یافتن مسایل بود. من هم از ایشان استفاده کردم، ولی چنان نبود که زیاد در درس ایشان شرکت کنم. ‏

 

حاج آقا مصطفی(ره) چند درس داشتند؟ خودشان هم بیشتر در چه درسهایی شرکت می کردند؟ 

‏ایشان دو درس داشت: یکی تفسیر که چاپ هم شده است و دیگری اصول که تا مبحث «استصحاب» تدریس کرد. این درس ایشان زیاد طول کشید. آن موقع دورۀ اصول چهار یا پنج سال بیشتر نبود، امّا دورۀ تدریس اصول ایشان هفت، هشت سال طول کشید، آن هم تمام نشد. آن اواخر تصمیم داشت بیشتر به فقه و اصول بپردازد که موفق نشد. ‏

‏ایشان در درسهای حضرت امام(س) شرکت می نمود. در درس ایشان زیاد اشکال‏‎ ‎‏می کرد. یادم هست یک بار در مبحث «لباس مصلّی» در این که دلیل تصرّف در اموال افراد چیست، امام(س) دلایلی ذکر کردند؛ از جمله به آیۀ «‏النّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلیٰ اَمْوَالِهمْ وَ اَنْفُسِهِم‏» استشهاد کردند. امّا مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) گفت: این روایت نیست، یک قاعدۀ اصطیادی است که نمی دانم از کجا پیدا شده است. امام(س) قدری تأمّل کردند و گفتند: «باید مراجعه کنم» و دیگر جوابی ندادند. پس از مراجعه، دلیل خود را توضیح دادند. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 332

شما در درس حضرت امام(س) با حاج آقا مصطفی(ره) همدرس بودید، ایشان در چه سطحی بودند؟ 

‏ایشان بالاتر از من بود. من فقط در درس شرکت می کردم تا استفاده کنم. حاج آقا مصطفی(ره) تالیتلو امام(س) بود، از همۀ جهات، اعم از علمی و سیاسی. از جمله مزایای علمی ایشان این بود که در جوانی قدرت علمی بالایی داشت. از نظر سیاسی هم در سطح بسیار بالایی بود؛ تصور نمی کنم کمتر از امام(س) بود. از حیث اجتهاد هم تصور می کنم که پس از حضرت امام(س)، گوی سبقت را از همه ربوده بود. در درس امام(س) دو سه نفر بودند که اشکال می کردند: ایشان، آقای خاتم یزدی و آقای کریمی. این ها از شاگردان مبرّز امام(س) بودند. ‏

 

شهامت و شجاعت حاج آقا مصطفی(ره) تا چه حدّی بود؟ 

‏جرأت زیادی داشت. یک بار علیرضا، قائم مقام حسنالبکر، از بغداد آمده بود و ایشان را برده بود. حادثۀ ترسناکی بود. در خیابان که می رفتند؛ حاج آقا مصطفی(ره)، آقا سید محمدرضا اشکوری را می بیند که به سمت منزل امام(س) می رود. با خنده، به ایشان تعارف می کند که «بفرمایید.» با توجه به آن که با آن وضع وحشتناک، او را به جای نامعلومی می برده اند، اما آن قدر شجاعت داشت که اصلاًنمی ترسید. پیش از انقلاب، با آن ترسی که بر مردم حاکم بود، که اگر مردم یک ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 333
‏پاسبان را می دیدند، می ترسیدند، امّا او از هیچ چیز نمی ترسید. ‏

 

دربارۀ تبعیت ایشان از حضرت امام(س) چه خاطره ای دارید؟ 

‏در آن اواخر، منزلی که اجاره کرده بودم در همسایگی شخصی بود به نام شیخ محمد حسن غرابی؛ اهل علم، شیخ عشیره و از بزرگان نجف بود. صبحهای پنج شنبه هم روضه داشت. با خودم گفتم: برای این که نگوید به ما بی اعتنا هستی، یکی دو بار به روضۀ ایشان بروم. روزی به مجلس ایشان رفتم. چند دقیقه زود بود. اتفاقاً خوشحال شد. معمولاً عربها این طور هستند: اگر به آنها توجه کنی، خوشحال‏‎ ‎‏می شوند. نمی دانم از کجا می دانست که من با حضرت امام(س) ارتباط دارم، گفت:  «من کتابهای همۀ علمای نجف، از اول تا حالا را دارم، به جز کتابهای آقای خمینی. دوست دارم آن را برایم تهیه کنید.» من نتوانستم پاسخ منفی بدهم، توان انجام آن را هم نداشتم. لذا گفتم: ببینم چه می شود. دیدم اگر برای او کتابی تهیه کنم و ببرم، چون مرا به عنوان واسطۀ امام(س) می شناسد، ممکن است برای امام(س) مشکلی پیش بیاید. اگر هم برایش تهیه نکنم از من دلخور می شود. متحیّر مانده بودم تا این که به ذهنم رسید مسأله را خدمت حاج آقا مصطفی(ره) عرض کنم. مرحوم حاج آقا مصطفی(ره) با این که مورد علاقۀ حضرت امام(س) و همه کارۀ بیت ایشان بود، از پیش خود کاری نکرد، گفت: «باید از آقا بپرسم.» حدود یک هفته گذشت و من ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 334
‏مضطرب بودم که مبادا جواب امام(س) منفی باشد و نتوانم در روی همسایه‏‎ ‎‏مان نگاه کنم. پس از یک هفته، امام(س) اجازه دادند و کتابی را در بسته ای پیچیدند و گفتند که من ببرم. حاج آقا مصطفی(ره) تا این حد از امام(س) تبعیت داشت، حتی در کوچکترین مسایل. ‏

 

از ساده زیستی و بی آلایشی حاج آقا مصطفی(ره) چه خاطراتی دارید؟ 

‏حاج آقا مصطفی(ره) بسیار باعظمت و بزرگوار بود. وقتی ما تصور می کنیم که از نعمت وجود ایشان محروم شده ایم، خود را در دریای حسرت می بینیم؛ کاری هم از دستمان نمی آید. همه کارش درست بود؛ نماز، زیارت، درس و به طور کلی، رفتار و کردار.بخصوص، برای طلبه ها سرمشق خوبی بود. یکی از نکات قابل توجه در زندگی ایشان ساده‏‎ ‎‏زیستی‏‎ ‎‏اش بود. ‏

‏یادم هست شبی یکی از دوستان پیش من آمد و گفت: «بعثی ها دو نفر از دوستان را دستگیر کرده‏‎ ‎‏اند؛ بیا برویم کاری بکنیم.» چند مسأله را باید در نظر می گرفتیم و با رعایت جوانب کار، دنبال ماجرا می رفتیم: یکی آن که دولت عراق نباید می فهمید که آنها افرادی سیاسی اند. دیگر آن که باید به گونه ای عمل می کردیم که رابط‏‎ ‎‏های ما در دستگاه عراق فاش نشوند باید کاری هم می کردیم که شایع نشود آنها دستگیر شده اند. پس از مدتی فکر کردن، تصمیم گرفتیم موضوع را به اطلاع حاج آقا ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 335
‏مصطفی(ره) برسانیم و از ایشان مشورت بخواهیم. تابستان بود و هوا هم گرم. به منزل ایشان رفتیم؛ خانۀ محقّری بود که دو تا اتاق در پایین داشت، دو تا در بالا. خانوادۀ ایشان در پایین زندگی می کردند و مباحثه، رفت و آمد و کارهای شخصی ایشان در طبقۀ بالا انجام می شد. پیرزن خدمتکاری هم بود که اهل یزد و از کار افتاده بود؛ در منزل ایشان کار می کرد. اما من فکر می کنم بیش از آن که کمک کند، خود نیاز به کمک داشت. نامش «صغری» بود. به خانۀ حاج آقا مصطفی(ره) که رفتیم، خدمتکارشان از ما قدری سؤال و جواب کرد تا وارد اتاق شدیم. دیدیم حاج آقا مصطفی(ره) با آقای غروی ظاهراً مشغول حاشیه زدن بر عروة الوثقی هستند. سلام کردیم و‏‎ ‎‏نشستیم. یک قوری کوچک با چند استکان که یک حوله روی آنها انداخته بود، در کنار اتاق قرار داشت. پس از این که یک چای خوردیم، قصه را بازگفتیم. در همان حال که صحبت می کردیم، متوجه پیراهن حاج آقا مصطفی(ره) شدم که از زیر بغلش تا پایین شکافته بود. تمام اتاق فرش نبود، فقط در قسمتی که ایشان نشسته بود، یک فرش افتاده بود. دربارۀ دو نفری که دستگیر شده بودند با ایشان صحبت کردیم؛ یکی از آنها آقای رحمت و دیگری آقای سید باقر موسوی بود. حاج آقا مصطفی(ره) گفت: «پیش از شما هم آقای املایی دنبال کار آنها بود.» به هر حال، آن چه از این ماجرا بیشتر در ذهن من است، همان زندگی ساده و بی‏‎ ‎‏آلایش ایشان است که از سطح زندگی هر طلبۀ فقیری پایینتر بود. در عین حال، پناه طلبه ها هم ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 336
‏بود تا آنجا که در این قضیه، اول به فکرمان رسید که خدمت ایشان برسیم و چاره‏‎ ‎‏جویی کنیم. ‏

 

از مساعدت و کمک ایشان به دیگران چه در خاطر دارید؟ 

‏برخی از دوستان بودند که بضاعت چندانی نداشتند و نیازمند بودند. یک روز یادم هست حاج آقا مصطفی(ره)  می خواست کمکی به یکی از طلبه های مستمند بکند؛ می خواست یک بخاری (علاءالدین) را که در منزل، خود از‏‎ ‎‏آن استفاده می کرد به او بدهد. برای این که او تحقیر نشود و به راحتی قبول کند به اومی گفت: این چیز باارزشی نیست، کثیف و سوراخ است، رنگش هم رفته؛ اگر شما نگیرید به درد ما هم نمی خورد. طوری دربارۀ آن صحبت می کرد که انگار اگر او نگیرد، باید آن را در سطل آشغال بگذارند. چیزهایی که حتی مورد استفادۀ خود ایشان هم بود، به این صورت به دیگر نیازمندان می داد و فرقی نمی کرد که طلبه باشند یا غیرطلبه؛ نسبت به همه اظهار محبت داشت. ‏

 

گوشه هایی از اخلاق اجتماعی ایشان را بیان کنید. 

‏اهل تکبّر نبود. هنگام احوال‏‎ ‎‏پرسی، همیشه تبسّمی بر لب داشت و از خود انسان و خانواده‏‎ ‎‏اش می پرسید. سؤال می کرد چه کار می کنید و مطالبی که متناسب با ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 337
‏حال هر کس بود از او می پرسید. کسی جرأت نمی کرد در مجلس ایشان غیبت، تهمت یا اهانتی مطرح کند. اگر هم کسی چیزی می گفت، فوراً تذکر می داد و به شکلی، از آن جلوگیری می کرد. ‏

‏شبی یکی از رفقا مرا برای افطار دعوت کرد. گفت: حاج آقا مصطفی(ره) هم تشریف دارند. رفتم، دیدم ایشان با عده ای از دوستان آمده اند و مشغول گفتگو هستند، تا حدی که هر کس می دید، تصور می کرد که همه در سطح حاج آقا مصطفی(ره) هستند. من اصلاً تصور نمی کردم که حاج آقا مصطفی(ره) دعوت چنین کسی را بپذیرد و حاضر شود به خانۀ او بیاید. اما به دلیل تواضعی که ایشان داشت، پذیرفته بود. به قدری رفتار ایشان جذّاب بود که هر کس دوست داشت با او همنشین باشد. ‏

 

آیا از محبت حاج آقا مصطفی(ره) نسبت به امام راحل(س) چیزی به خاطر دارید؟ 

‏محبت حاج آقا مصطفی(ره) نسبت به حضرت امام(س) شکل خاصی داشت. از جمله جاهایی که محبت ایشان به امام(س) آشکار بود، در درس ایشان بود؛ همیشه در آن حاضر می شد و وضعیت جلسه را هم زیر نظر داشت. حضرت امام(س) در درس بدون بلندگو صحبت می کردند، اما چون جمعیت زیاد بود و ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 338
‏حضرت امام(س) باید به خود فشار می آوردند، دوستان بلندگویی تهیه کردند. روز اول که مشغول درس شدند، بلندگو را جلوی ایشان گذاشتند، اما ایشان آن را کنار زدند و بدون بلندگو صحبت کردند. دوستان ناراحت شدند. روز بعد، پافشاری کردند، حاج آقا مصطفی(ره) هم گفت: «آقا، دیگران متوجه نمی شوند.» حاج آقا مصطفی(ره) تا این اندازه مراقب سلامتی حضرت امام(س) بود. از آن به بعد امام(س) با بلندگو صحبت می کردند. ‏

 

اشراف ایشان بر بیت امام(س) به چه صورتی بود؟ 

‏حاج آقا مصطفی(ره) بیرونی بیت امام(س) را کاملاً زیرنظر داشت که چه کسی‏‎ ‎‏می آید یا می رود، برخوردها چطور است و اگر مسأله ای پیش می آمد بلافاصله، اقدام می کرد. شخصی در دفتر امام(س) بود که رفتار مناسبی نسبت به طلبه ها نداشت. یکی از دوستان به مزاح، می گفت که اگر او بخواهد یک تومان به طلبه ای بدهد، اوّل جان او را می گیرد، بعد آن پول را به او می دهد. البته این شخص پس از مدتی به ایران آمد، ولی به هر حال، زیرنظر حاج آقا مصطفی(ره) بود. ‏

 

آیا حاج آقا مصطفی(ره) به عیادت بیماران هم می رفتند؟ در این باره، چه به خاطر دارید؟ 


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 339
‏بله، دوستانی که مریض می شدند، ایشان به عیادتشان می رفت یا کسی را‏‎ ‎‏می فرستاد که از آنها عیادت کند. پیرمردی از اهل علم در بیمارستان نجف بستری شده بود. یکی از دوستان این مطلب را اطلاع داد. (بقّالی بود که در بازار نجف کاسبی می کرد. وقتی مریض شده بود، حاج آقا مصطفی(ره) به عیادتش رفت). گفتند: او سرطان گرفته است. البته پس از مدتی، او را به بیمارستانی در بغداد منتقل کردند. آن موقع، مبلغ هنگفتی برای امام(س) فرستاده بودند تا به کسانی که بیمارمی شوند یا برایشان گرفتاری پیش می آید، کمک کنند. در این مورد هم دستور کمک دادند. اما در هر صورت، حاج آقا مصطفی(ره) تأکید داشت که «حواستان باشد، اگر بعضی از طلبه ها پیدا نیستند، احوالی از آنها بپرسید.» ‏

 

در مورد امتیازات علمی ایشان چیزی به خاطر دارید؟ 

‏سعی داشت طلبه ها را وادار به مطالعه و تحقیق کند. خودش هم به قدری لغت حفظ بود که اگر کلمه ای اشتباه خوانده می شد، بلافاصله می فهمید و به طور آموزنده ای، تذکر می داد. یادم هست یک بار داشتیم از مسجد شیخ انصاری بیرون‏‎ ‎‏می آمدیم. «جلال الدین سیوطی» کتابی دارد به نام الاتقان که هم به کسر همزه خوانده شده است و هم به فتح آن. یکی گفت: اَتقان است. ایشان گفت: خیر، اِتقان است، به فلان دلیل؛ مطالب آن هم دربارۀ علوم قرآن است. روایات بسیاری حفظ بود. بر ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 340
‏تفسیر کاملاً تسلّط داشت. اصول و فقه هم تدریس می کرد. ‏

 

آیا از شهادت ایشان چیزی در خاطرتان هست؟ 

‏روز شهادت ایشان من برای کاری به مدرسۀ فرزندم رفته بودم. صبح بود. وقتی برگشتم، خانواده ام دربارۀ حاج آقا مصطفی(ره) چیزی گفت. من به بیرونی بیت امام(س) رفتم. دیدم شلوغ است. سؤال کردم، گفتند: جنازۀ حاج آقا مصطفی(ره) را به بیمارستان برده اند. ما به سرعت، خود را به بیمارستان رساندیم. چند تن از رفقا آنجا بودند. من نتوانستم بروم جنازۀ ایشان را ببینم. دکتر جنازۀ ایشان را معاینه کرده و گفته بود که احتمال مسمومیت دارد. اما از همان بیمارستان به آن دکتر گفته بودند که دیگر حق نداری به مطبّت بروی و او را بازداشت یا تهدید به بازداشت کردند. می گفتند: صبح خدمتکار منزل حاج آقا مصطفی(ره)، برای ایشان دوا درست کرده و برده بوده، اما دیده که صدایی از ایشان نمی آید. وقتی به اتاق ایشان می آید. می بیند ایشان دستهایشان را به زانو گذاشته و به حال سجده افتاده است. زود به خانم ایشان خبر می دهد. ایشان هم آقای دعایی و چند تن دیگر از دوستان او را خبر می کند. آنها هم ماشین می گیرند و او به بیمارستان می رسانند. اما دیگر ایشان از دنیا رفته بوده و در بیمارستان، نتوانسته بودند برای ایشان کاری انجام دهند. از لکه های سیاهی که روی بدن ایشان بوده، احتمال مسمومیت داده بودند. گفته بودند نباید ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 341
‏اعتراض کنید، باید مخفی عمل کنید. کسی را هم دستگیر نکردند. جنازه ایشان را کالبد شکافی نکردند. بعد هم جنازه را به کربلا منتقل کردند تا زیارت دهند. ‏

 

نحوۀ برگزاری مراسم عزاداری برای حاج آقا مصطفی(ره) به چه صورتی بود، آیا از تشییع و دفن ایشان خاطره ای هم دارید؟ 

‏تصور می کنم مراسم تشییع ایشان بی نظیر بود. من فوت مرحوم آقای حکیم را دیدم، فوت برخی دیگر از بزرگان را هم دیده ام، اما هیچ کدام به آن عظمت نبود. قریب 150 دستگاه ماشین بدون این که کسی برایشان برنامه ریزی کرده یا آنها را دعوت نموده باشد، به طور داوطلب، در مراسم ایشان فعالیت کردند و مردم را برای شرکت در تشییع ایشان به کربلا بردند. ‏

‏ما در کربلا می خواستیم از مراسم ایشان عکس بگیریم. دوربین برای آقای شیخ محمود رحمانی بود. اما نمی گذاشتند در حرم امام حسین(علیه السلام) عکس بگیریم. مخفیانه عکس می گرفتیم، اما چون دوربین فلاش می زد، متوجه شدند و مترصّد بودند تا ما را دستگیر کنند. ما هم خود را در بین جمعیت مخفی کردیم. نزدیک بود که گیر بیفتیم. آقای رحمانی عمّامۀ یکی از طلبه های سید را برداشت و سرش گذاشت، قدش را هم کوتاه کرد و بین مردم خود را پنهان ساخت. من هم خود را به یکی از طلبه های بحرینی به نام شیخ علی اکبر صداقت رساندم و عینک دودی او را ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 342
‏برداشتم. خواست مخالفت کند، ولی از او درخواست کردم که اجازه دهد. چون نیروهای امنیتی بسیج شده بودند که ما را دستگیر کنند، با وجود این که هنوز جنازه در حرم بود، ما از حرم بیرون آمدیم و به سرعت خود را به نجف رساندیم. دوربین را هم نمی دانم به چه کسی تحویل دادیم. در نجف هم تشییع جنازۀ باشکوهی از ایشان شد، در ایوان ورودی حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) قبری مهیّا شده بود. ایشان را همان جا دفن کردند. مجالس ترحیم هم به شکلی عالی برگزار شد. ‏

‏در مراسم فاتحۀ ایشان، حتی عربهای عشایر هم شرکت کردند، با وجود این که تا آن موقع مرسوم نبود که آنها در مجلس فاتحۀ اهل علم شرکت کنند. بسیاری از افراد تصور نمی کردند که مجالس ختم ایشان تا مدت طولانی ادامه یابد. مجالس ختم ایشان بسیار شلوغ هم می شد. آنها هم که شرکت می کردند نه برای پول‏‎ ‎‏می آمدند و نه برای خودنمایی، فقط برای خدا شرکت می کردند. ‏

 

عکس العمل امام(س) پس از شنیدن خبر شهادت حاج آقا مصطفی(ره) چه بود؟ 

‏هنوز پیکر ایشان در بیمارستان بود که مجلس عزا گرفتند. من به طور مستمر، در آنجا حضور نداشتم. در حال رفت و آمد بودم، اما وقتی وارد شدم، دیدم امام(س) نشسته اند، بدون این که کمترین گریه ای بکنند؛ فقط می گفتند: «‏استغفرالله، لاحول و


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 343
لاقوّة الاّ بالله العلیّ العظیم.»‏افرادی که وارد بیت امام(س) می شدند، با صدای بلند گریه می کردند، مدّاحی می کردند، روضه می خواندند، تا بلکه ایشان را بگریانند، اما ما ندیدیم که ایشان گریه کنند. در مجلس ختم ایشان هم زیاد نمی نشستند، مثل سایر مجالس قدری می نشستند، قرآن می خواندند و می رفتند. درسهای ایشان هم برای مدت کوتاهی تعطیل گردید، ولی مجدداً ادامه یافت. حضرت امام(س) در اولین جلسۀ درس خود پس از شهادت حاج آقا مصطفی(ره) هم سخنانی در این باره ایراد کردند که من نوار این سخنرانی را به ایران آوردم. ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 344