یادها و یادمانها

مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین سیّد حسین خمینی

 

مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین سیّد حسین خمینی

 

 جنابعالی مهمترین شاخصۀ وجودی شهید آیت الله حاج آقا مصطفی(ره) را چه می دانید؟ 

‏ یکی از شاخصه هایی که در ایشان وجود داشت و از همه مهمتر بود و بیشتر خودنمایی می کرد، دین باوری، ایمان به خداوند، رسالت و ولایت بود، به صورتی که این اعتقاد و تدیّن در ابعاد گوناگون زندگی ایشان خودنمایی می کرد. این شاخصۀ ارزنده ای است و به اصل آفرینش و هدف اصلی خلقت باز می گردد و وظیفۀ اصلی هر انسان در مقابل خداوند هم چیزی جز این نیست که به او ایمان داشته باشد و او را از سر شعور بشناسد، نه این که کورکورانه عبادتش کند. این شاخصه در تمام ابعاد ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 69
‏زندگی ایشان وجود داشت، چه در برخوردهای اجتماعی و چه در برخوردهای خصوصی و خانوادگی، از بزرگترین مسایل تا کوچکترین آنها تا آنجا که دوستان و نزدیکان از دیدار ایشان، معانی عرفانی برایشان تداعی می شد. معرفت نابی نسبت به ائمه اطهار(علیهم السلام) داشت، بخصوص نسبت به حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) که معرفت نادری بود. این از التزام او نسبت به زیارت این بزرگواران معلوم بود. البته معرفت مراتبی دارد، اما ایشان از مراتب والای آن برخوردار بود. ‏

‏معمول است که در ایام زیارتی حضرت ابی عبدالله(علیه السلام) (اول رجب، نیمه شعبان، عرفه و بخصوص اربعین) از نقاط دور و نزدیک عراق به زیارت آن حضرت‏‎ ‎‏می روند. عشق و علاقه ای که ایشان نسبت به آن حضرت داشت، به حدی بود که در طی سالهایی که در عراق حضور داشت این سنّت را ترک نکرد؛ پیاده به زیارت امام حسین(علیه السلام) می رفت، مگر اوقاتی که مریض یا در سفر بود. ‏

‏همین ایمان راسخ ایشان برانگیزنده او برای شرکت در مبارزات، بخصوص فداکاریهای پانزدهم خرداد 1342 و پس از آن بود. تقیّد ایشان نسبت به انجام تکالیف شرعی یا عشقی که نسبت به پدر و مادر خود داشت از همین باب بود. اما نکتۀ مهم این است که ایشان در شرایطی از دین و معانی آن دفاع می کرد که افراد جامعه، به خصوص طبقۀ روشنفکر و تحصیل کرده و آنان که مدیریت کشور را در اختیار داشتند، از کسانی بودند که نسبت به دین یا بی‏‎ ‎‏عقیده بودند و یا شاک. البته ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 70
‏یکی از دلایل این مطلب آن بود که عده ای از آنها مستضعف بودند و تحت تأثیر جوّ عمومی آن زمان قرار داشتند. ولی به هر حال، احساس می شد که دین در حال از بین رفتن است و اگر علما کاری نکنند، پس از مدتی، چیزی از آن باقی نخواهد ماند. پس از شهریور سال 1320 که نشریات کشور آزادی نسبی پیدا کرده بودند، بسیاری از مسایل انحرافی در آن ها درج می شد. این کارها هم بیشتر تحت نفوذ سران چپ و توده‏‎ ‎‏ای‏‎ ‎‏ها انجام می شد که جو روشنفکری غالب آن موقع را در اختیار داشتند. وضع به حدی آشفته شده بود که نقل می کنند با مرگ استالین، جمعیت زیادی که گفته می شود قریب پنجاه هزار نفر بودند، در میدان فوزیۀ تهران جمع شده و نوارهای سیاه به نشانۀ عزا به خود آویخته بودند. گرایشهای روشنفکر مآبانۀ دیگری هم که در واقع، چپی نبودند، در مسألۀ بی دینی با آنها اشتراک عقیده داشتند. ‏

 

 از اتفاقاتی که به دنبال دستگیری و تبعید امام(س) به ترکیه برای حاج آقا مصطفی(ره) افتاد چه به خاطر دارید؟ 

‏ در سال 1341 و 1342، قیام صورت گرفت و به تدریج، ادامه یافت تا در آبان 1343 منجر به تبعید حضرت امام گردید. این تبعید برخورد رژیم با امام(س) به دلیل سخنرانی ایشان علیه کاپیتولاسیون بود. به دنبال آن هم در شهر حکومت نظامی برقرار شد. صبح همان روز مرحوم والد را دیدم که بسیار ناراحت بود. پس از ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 71
‏صبحانه، از منزل بیرون آمد. روز بعد، ایشان را هم گرفتند. همان روز امام(س) را به ترکیه فرستاده بودند، امّا مرحوم والد قریب دو ماه در زندان بود. پس از این مدت، یک روز من در مدرسه بودم (آن موقع کلاس اول بودم) که مدیر مدرسه آمد و گفت:  «پدرت آمده» از مدرسه به طرف منزل آمدم، دیدم ایشان را آزاد کرده اند. مردم اجتماع کرده بودند. در بیرونی منزل امام(س) جمعیت زیادی آمده بودند. می گفتند: ایشان هم می خواهند به پدرشان در ترکیه ملحق شوند. معلوم نبود که مبارزات چه آینده ای خواهد داشت؛ آیا امام(س) باز خواهند گشت یا نه؟ همین موجب می شد که مردم در فکر حفظ پرچم مبارزه باشند و نگذارند امام(س) فراموش شود. وجود مرحوم والد موجب می شد که دَرِ خانۀ ایشان بسته نشود و جریانات ادامه پیدا کند. بسیاری از یاران امام(س) هم همین اصرار را داشتند. اما رژیم چنین خواستی نداشت. ‏

‏پافشاری دو طرف تا مدتها ادامه داشت. طلبه ها جمع می شدند برای امام(س) دعا می کردند، گاهی هم دعای توسّل می خواندند. نتیجۀ این پافشاریها این شد که رژیم مرحوم والد را به ترکیه تبعید کند. رسماً آمدند ایشان را دستگیر کردند و به ترکیه فرستادند. اما باز هم دَرِ منزل امام(س) باز بود و آقای اشراقی (داماد امام(س)) در منزل ایشان جوابگوی مردم بود. پس از مدتی، ایشان را هم دستگیر کردند و به همدان تبعید نمودند. امّا مرحوم آقای اسلامی به عنوان وکیل امام(س) و آیت الله ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 72
‏محمد صادق تهرانی به عنوان نماینده امام(س) به صورت مخفیانه و بی‏‎ ‎‏سرو صدا، دَرِ منزل امام(س) را باز نگهداشتند. پس از دستگیری این دو بزرگوار، مرحوم آقای پسندیده به وکالت از طرف امام(س)، امور را رتق و فتق می کردند. با تقبّل زحمت از سوی ایشان، فعالیتهای منسجم و اساسی شروع شد، بدون این که حساسیت ساواک برانگیخته شود. ایشان پیرمرد محترم و متینی بود، مورد اعتماد مردم و نزد علما هم دارای وجاهت بود. وجوهات، اجازات، استفتائات از طریق ایشان به نجف فرستاده می شد و به مبارزان و جریانهای انقلابی نیز توجه داشت. ایشان به همین صورت تا سال 1357 در غیاب امام(س) فعالیت داشت. ‏

 

 لطفاً دربارۀ نقش حضور حاج آقا مصطفی(ره) در ترکیه، در کنار امام(س) توضیح دهید. 

‏ پس از ملحق شدن مرحوم والد به امام(س) در ترکیه، ایشان می گفت: وقتی وارد شدم، دیدم امام(س) نشسته اند، پرده ها را کشیده اند و تنها و ناراحتند. از نظر دولت ترکیه، آنها مورد توجه و احترام بودند و از حیث وضعیت زندگی به آنها توجه‏‎ ‎‏می شد. می گفت: پرده ها را کنار زدم و به ایشان گفتم: «نگاه کنید، اینجا جای بدی نیست.» بعد، بیرون رفتیم و گشتی زدیم و بعضی وسایل لازم را خریدیم. قریب دو ماه در آنکارا بودند. پس از آن به «بورسا» رفتند و قریب نُه ماه هم در آنجا ماندند. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 73
‏در بورسا، تحت نظر مأموران امنیتی ترکیه به سر می بردند. اقامت آنها هم در منزلی متعلق به یکی از رؤسای امنیتی آنجا به نام علی بیگ بوده است. خانۀ مسکونی علی بیگ در کنار این منزل قرار داشته و ظاهراً نسبت به امام(س) بسیار محبت کرده است، حتی تا سالها پس از آن بین او و امام(س) کارت تبریک رد و بدل می شد. از ساواک ایران هم شخصی به نام حسن آقا که از لحاظ اخلاقی آدم خوبی بوده، با مرحوم والد زیاد انس داشته است. می گفتند: مرحوم والد یک بار به شدت او را دعوا کرده بوده که چرا صدای رادیوی ایران را در حضور امام(س) بلند کرده است. او هم به گریه افتاده بوده و امام(س) رفته و او را دلداری داده بودند. ‏

‏وجود مرحوم والد در ترکیه در جوار امام(س) بسیار مؤثر بود در این که اوضاع با خواست امام(س) تطبیق داده شود و بتوانند راحت‏‎ ‎‏تر زندگی کنند. حضرت امام(س) کتاب تحریر الوسیله را در آنجا تنظیم کردند. مرحوم والد هم برخی از نوشتجات خود را در آنجا تنظیم کرد. غذاها را هم ایشان طبخ می کرده است. امام(س) گفته بودند: «من در دوران زندگیم، هیچ وقت، غذاهایی به آن خوشمزگی نخورده ام.» ‏

‏پس از انقلاب، همین حسن آقا (مأمور ساواک) پیش من آمد و گفت: من حسن آقا هستم. گفتم: ذکر خیر شما زیاد بود. ایشان را خدمت حضرت امام(س) بردم. امام(س) هم خوشحال شدند و به ایشان تلطّف کردند و با او قرار گذاشتند که او را باز هم ببینند. او هم خوشحال شد. اما من دیگر او را ندیدم. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 74

 پس از ترکیه، امام(س) و حاج آقا مصطفی(ره) را به کجا تبعید کردند؟ در آنجا، چگونه با آنها برخورد کردند؟ 

‏ در سال 1344، به دنبال مسایلی که پیش آمد، دولت ترکیه از نگهداری امام(س) و مرحوم والد (بیش از آن) خودداری کرد. آنها را بر یک هواپیما (بدون هیچ مسافر دیگری) سوار کردند‏‎ ‎‏و به عراق فرستادند. آن موقع، عبدالسلام عارف در عراق بر سر کار بود. وقتی در فرودگاه بغداد پیاده می شوند، هیچ پولی نداشته اند. مرحوم والد تنها کاری که می توانستند بکنند این بوده که یک تلفن به دست بیاورد و به مرحوم آقا شیخ نصرالله خلخالی اطلاع دهد که در عراق هستند. ایشان هم پس از خبردار شدن، عده ای را بسیج کرده بودند تا از آنها استقبال شود، ابتدا آقای مؤیّد را به فرودگاه فرستاده بود تا آنها را همراهی کند. از آنجا به کاظمین می روند. آقای مؤیّد از آنها دعوت می کند که به منزل یکی از آشنایانش بروند، امّا آنها ترجیح می دهند برای این که راحت‏‎ ‎‏تر باشند، به مسافرخانه بروند. به منزل عبدالامیر جمالی، مسافرخانه‏‎ ‎‏دار معروف کاظمین می روند و در آنجا ساکن می شوند. در طی این چند روز، عدۀ زیادی به دیدن آنها می روند. ‏

‏پس از آن، به سامرّا مشرّف می شوند و از آنجا به سمت کربلا عزیمت می کنند. در کربلا، استقبال شایانی از ایشان می شود. آیت الله سیدمحمد شیرازی، که از جمله برگزارکنندگان مراسم استقبال آنها بود، به استاندار کربلا گفته بود که همۀ ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 75
‏خیابان های کربلا اب پاشی شود و استقبال محترمانه ای از امام(س) صورت گیرد. از کربلا به نجف عزیمت کردند. در نجف هم استقبال مفصّلی به عمل آورده بودند و علما و طلاب بسیاری در این استقبال شرکت کرده بودند. در همان شب اول ورودشان به نجف، آیت الله حکیم، که مرجع اعلای عراق بود، به دیدن امام(س) می رود. ظاهراً ورود آنها به عراق در ماه جمادی الاولی بوده است. ‏

 

 شما و افراد خانواده تان چطور به عراق عزیمت کردید؟ 

‏ پس از ورود به عراق، مرحوم والد به ایران تلگراف زد و خواست که خانواده، همگی به عراق عزیمت کنند؛ چون قرار شده در آنجا بمانند. چند شب پیش از آن، والده در خواب دیده بود که شخصی از طرف امام زین العابدین(علیه السلام) درِ خانه آمده است. ایشان پشت در می روند. او سؤال می کند: خادمه صغری هست با نه؟ (منزل ما خادمه ای داشت به نام «صغری» که از اول تا آخر با ما بود و چند سال پیش، از دنیا رفت. دربارۀ او داستان های مفصّلی هست) نامه را به والده‏‎ ‎‏می دهد. ایشان هم نامه را باز می کند و می بیند این عبارت در آن نوشته شده است:  «شما ان شاء الله، به زودی، عازم زیارت اعتاب مقدسه هستید.» والده ناراحت بودند که چطور چنین چیزی ممکن است؛ ما اینجا و زیارت اعتاب مقدسه آنجا؟  صبح روز بعد، آن خواب را تلفنی برای مرحوم پدرش، آقای حائری، نقل می کند. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 76
‏ایشان هم می گوید: مشخص است که خواب خوبی است. امید داریم که ایشان به عراق بروند. ‏

‏ما همه به سمت عراق حرکت کردیم: مادر بزرگ ما، (همسر گرامی حضرت امام(س))، والده ایشان، مادر همسر امام(س) که حقوق زیادی به گردن امام(س) و فرزندان ایشان داشت، سه تا عمّه های من با بچه هایشان که کوچک بودند، خود من که پسر بچۀ هفت ساله ای بودم، همشیره ام، والده‏‎ ‎‏ام، چند نفر از زنان دیگر و تنها مرد این قافله که خادمی به نام مشهدی حسین بود، همگی با اتوبوس، مستقیماً از تهران به سمت کاظمین حرکت کردیم. در تهران، عده ای برای بدرقۀ ما آمده بودند که آقای لواسانی و مرحوم عمویم هم با آنها بودند. به عمویم اجازۀ خروج از کشور را‏‎ ‎‏نمی دادند؛ چون مشمول سربازی بود. برای او این منظرۀ بدرقه، صحنۀ خوبی نبود؛ همۀ افراد خانواده اش می رفتند و او تنها می ماند. البته بعداً همشیره هایم بازگشتند، ولی آن موقع آنها هم با ما عازم عراق بودند. ‏

‏شب را در کرمانشاه ماندیم. آن وقتها، شرکت های مسافربری در شهرها برای خودشان مسافرخانه هم داشتند و مسافران را در آنجا اسکان می دادند. ما هم چون با شرکت تی. بی. تی حرکت کرده بودیم، مسافران در مسافرخانۀ تی. بی. تی استراحت کردند، اما آقا شیخ عبدالجلیل جلیلی، که عالم اول کرمانشاه و از نزدیکان امام(س) و مبارزان بود، آن شب ما را به منزل خود برد. سحر مجدّداً سوار ماشین ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 77
‏شدیم و حرکت کردیم. آقای جلیلی هم تا قسمت زیادی از ادامۀ راه را (تا قصر شیرین و خسروی) با ما آمد. ‏

‏وارد عراق شدیم، در شهر منظریه، که گمرک عراق است، از ورود ما ممانعت کردند؛ گفتند: کارت بهداشتی شما کامل نیست، باید واکسن بزنید؛ یک واکسن حالا، یکی هم چند روز دیگر. ما مجبور شدیم آنجا بمانیم. تنها به یکی از عمّه های من (خانم زهرا مصطفوی) که بچۀ شیرخواری هم داشت، اجازه دادند که به نجف برود و خبر ورود ما را برساند. بقیۀ ما در ساختمان تمیز و مجهّز هلال احمر منظریه اسکان داده شدیم، به خوبی هم از ما پذیرایی کردند. ‏

‏ورود ما به منظریه مصادف بود با درگیریهای اکراد عراق با ارتش. آن روزها دولت مرکزی با مشکل کردهای عراقی دست به گریبان بود. هر دو دسته به صورتی فجیع از یکدیگر آدمکشی می کردند. روز اول سربازان را دیدیم که گونیها را شن‏‎ ‎‏می کنند. گفتیم: برای چه؟ گفتند: برای این که سنگر درست کنیم. امشب جنگ مفصّلی در کار است. در طی یکی دو روزی که آنجا بودیم، همان دکتری را که به ما واکسن زده بود، رییس گمرک و یکی دیگر را سر بریدند. تیراندازیهای زیادی هم شبها به گوش می رسید، اما با ساختمان هلال احمر، که ما در آن ساکن بودیم، با آن که در وسط میدان جنگ بود، کاری نداشتند. ‏

‏وقتی امام(س) و مرحوم والد باخبر شدند که ما وارد عراق شده ایم، تجهیز شدند ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 78
‏برای این که ما وارد نجف بشویم. آقای سید محمد شبّر (عالم خانقین) و آقا شیخ نصرالله خلخالی برای بردن ما با ماشین آمدند و ما را از همان جا مستقیماً به نجف بردند. شبی که وارد شدیم، تمام نجف درچراغانی فرو رفته بود. رسم بود که شب ولادت حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) به طور مفصّل شهر را چراغانی می کردند؛ شب سوم شعبان بود، مستقیماً به منزل امام(س) رفتیم. حالتی غیرعادی به وجود آمده بود؛ پس از یک سال و اندی، با پشت سرگذاشتن آن همه حوادث، امام(س) رامی دیدیم، در حالی که تا پیش از آن، کسی نمی دانست مجدداً آنها را می بیند یا نه. امام(س) تازه رفته بودند نماز مغرب و عشا را بخوانند. پس از این که ایشان تشریف آوردند، من دویدم و زودتر از همه به دیدنشان رفتم. بعد، عمّه هایم یکی یکی به دیدن ایشان رفتند. یادم هست عمّه ام (خانم فریده مصطفوی) هنگام دیدن امام(س) حال عجیبی پیدا کرد. مرحوم والد در منزل نبود؛ پس از قریب یک ساعت وارد شد. قریب دو ماه عمه هایم آنجا بودند، بعد به ایران بازگشتند؛ چون زندگی و شوهران آنها در ایران بودند. ‏

 

 دربارۀ فعالیت های علمی و آثار به جای مانده از ایشان توضیح دهید. 

‏ پس از ورود امام(س) به نجف و استقبال علما و طلاب و حتی مردم عادی  (که شیعیان علاقه مند بودند) تا مدت ها دید و بازدیدها از سوی امام(س) و علما ادامه ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 79
‏داشت. پس از مدتی، درس را شروع کردند؛ اما بسیاری از افراد تصور نمی کردند که درس ایشان درس پر رونقی شود، در حالی که چنین شد و یکی از حوزه های علمی بزرگ را در نجف تشکیل دادند. درس را از ابتدای کتاب «البیع» در فقه شروع کردند و تا آخر مباحث «خیارات» ادامه دادند. این مقدار قریب دوازده سال طول کشید. سپس بحث «خلل در نماز» را شروع کردند که در اواسط آن، از عراق خارج شدند. در کنار درس فقه امام(س)، مرحوم والد نیز درس خود را در اصول شروع کرد. ایشان ابتدا در منزل تدریس می نمود، ولی بعداً کلاس خود را به مسجد شیخ انصاری  (همان جا که حضرت امام(س) هم در آن کلاس خود را دایر می نمودند) منتقل کرد. حضرت امام(س) دو ساعت به ظهر درس خود را شروع می کردند و قریب 45 دقیقه‏‎ ‎‏ادامه می یافت، ولی مرحوم والد درس خود را یک ساعت به غروب شروع‏‎ ‎‏می کردند و تا نزدیک غروب ادامه می داد. به دلیل این که مرحوم والد به طور مفصّل هر بحثی را مطرح می نمود، در طی مدت دوازده سال تدریس، فرصت نکرد تمام اصول را تدریس کند؛ فقط تا اواخر بحث «استصحاب» را مطرح کرد. دست نوشته هایی هم که از ایشان به جای مانده تا همین مبحث است. اصولاً مشی علما چنین است که پس از درس، مباحث خود را می نوشتند. چون ایشان در بحث کتاب البیع امام(س) هم شرکت می کرد، مباحث مربوط به این درس را هم می نوشت. مباحث اصولی ایشان چاپ شده، در زمینۀ مباحث فقهی هم بخشهای مربوط به‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 80
‏ «بیع» و «خیارات» ایشان در حال چاپ است. متأسفانه مقدار قابل توجهی از مباحث مربوط به «بیع» از دست نوشته های ایشان مفقود شده است. ‏

‏در کنار این دو مبحث (اصول و فقه) ایشان کتابی را در زمینۀ تفسیر شروع کرد. نکات مربوط به این موضوع را هم می نوشت. کار علمی وسیعی بود که در مدت چهارده سال در نجف انجام می داد. ‏

‏آثار تفسیری به جای مانده از ایشان، که به شکلی جالب و ابتکاری تدوین شده، در چهار جلد از ابتدای سورۀ فاتحه تا آیۀ 46 سورۀ بقره را در بر می گیرد. مبنای ایشان در تفسیر این بود که ابتدا آیه را مطرح می کرد و از حیث لغوی آن را معنامی نمود، سپس از هر زمینه ای که بتواند برای علوم استفاده ای داشته باشد، به تفسیر آن می پرداخت و استدلال می کرد که هر مقدار از آیه به چه مبحثی منتهی‏‎ ‎‏می شود؛ معانی، بیان، نحو، قرائت، حروف، آفاق، اعداد، ... ‏

‏در خلال این فعالیتهای علمی، در اوقات تعطیلی حوزه، مانند تابستان یا ماه مبارک رمضان هم به کارهای علمی دیگر دست می زد؛ مثلاً، بحث «صوم» را نوشته است، کار نوشتن شرحی استدلالی بر تحریرالوسیله حضرت امام(س) و نوشتن حاشیه های استدلالی بر عروة الوثقی را هم شروع کرده بود. انجام هر یک از این کارها طاقت فرساست، ولی ایشان بر انجام آنها تلاش پیگیر داشت و بحمدالله، تا حد بسیاری موفق بود. در زمینۀ سایر کارها هم مانند زیارت، مسافرت، شرکت در ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 81
‏مجامع و محافل توفیق داشت و در هر زمینه، به قدر لزوم شرکت می جست، همۀاین ها هم به دلیل توفیقاتی بود که از سوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ایشان افاضه‏‎ ‎‏می شد. ‏

‏در مدتی که ایشان در نجف بود، تلاش فلسفی چندانی نداشت. البته نوشته هایی در زمینۀ مسایل عقلی از دوران نجف ایشان به جا مانده است، ولی عمدۀ نوشته های فلسفی ایشان مربوط به دورانی است که در قم بودند؛ حاشیه ای بر اسفار و بحثی تحت عنوان «قواعد الحکمیة» که متأسفانه مورد اخیر در غارتگریهای ساواک از منزل ایشان مفقود گردید. البته در آثار اصولی یا در تفسیر خود، اشاره ای به برخی از مسایل فلسفی و عقلی دارد. ‏

‏عقیدۀ ایشان این بود که باید در تمام این مباحث به طور اجتهادی بحث کرد. من چهار بار این مطلب را از ایشان شنیدم که می فرمود: یک مجتهد باید در صرف و نحو، معانی و بیان، فقه و اصول، رجال و معقول و خلاصه در تمام علوم مجتهد باشد. فقط اقتصار به فقه و اصول کافی نیست. براین اساس، تفسیر ایشان از تحقیق و توسعۀ کافی برخوردار است. در این زمینه، همیشه با حضرت امام(س) هم مباحثات زیادی داشت، امّا امام(س) زمانی که در نجف بودند، مانند دوران جوانی خود وارد جزئیات مسایل نمی شدند و مباحثات خود را به اشاره برگزار می کردند. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 82

 آیا درآمدن شما در کسوت روحانیت به اشارۀ پدرتان بود؟ اهتمام ایشان نسبت به تحصیل شما تا چه حدی بود؟ 

‏ بله، مرحوم والد بسیار دوست داشت که من در سلک روحانیت درآیم. خود من هم چون هم از طرف پدری و هم از طرف مادری، پدرانم از علما و روحانیان بوده اند، نسبت به این مسأله بی میل نبودم. ایشان بسیار مترصّد بود که مبادا من به راهی غیر از روحانیت کشیده شوم و بحمدالله، نصایح حضرت امام(س) و مرحوم والد مؤثر افتاد و من در همین مسیر قرار گرفتم. لذا، پس از اتمام کلاس نهم، وارد حوزه شدم. این مطلب هم بسیار مهم است که اگر کسی می خواهد وارد حوزه شود، بهتر است از همین دوران، تحصیل حوزوی را شروع کند، نه پس از آن؛ چون بهترین دوران برای فراگیری این علوم، همین دوران 15 (18 سالگی است و در این دوران،مباحث علمی در او عمق بیشتری پیدا می کند و زودتر هم می تواند به اجتهاد برسد. البته در مدت تحصیل هم به توصیۀ مرحوم والد، تابستانها به مکتب خانه ای که مرحوم شیخ عبدالله نیشابوری استاد آن بود، می رفتم. بنابراین، از پیش با این مسایل آشنایی داشتم. در واقع، صرف و نحو را در تابستانها و پیش از شروع رسمی مباحث حوزوی خوانده بودم. ‏

‏ایشان زیاد مقید بود که استاد خوبی برای من پیدا کند که هم از لحاظ درسی خوب باشد و هم از لحاظ تقوی و صفای باطن. این جنبه را زیاد رعایت می کرد که ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 83
‏معلمان ما آدمهای صاف، پاک و متدیّنی باشند. پس از آن که به طور رسمی وارد مباحث حوزوی شدم، شبی ایشان مرا خواست و گفت: «از حالا دیگر طلبه شده ای و باید جدّی به درس بچسبی.» تعبیرشان هم این بود: «داش حسین، باید درس خواند والاّ اگر آدم درس نخواند وِل معطّلِ» این تأکیدهای ایشان هم بیشتر به این دلیل بود که گاهی در بیت امام(س) گرفتار برخی کارها می شدم؛ مثلاً، بسیاری از مواقع، امام(س) در اندرون بودند و اگر پیغام یا نامه ای داشتند، من بر ایشان به بیرونی می آوردم و به همین نحو، قدری از وقت خود را می گذراندم. ‏

‏ایشان وقتی اشتغالات مرا در بیرونی بیت امام(س) دیده بود، گفت: «سعی کن کار اصلی ات این نباشد که همزۀ وصل بین اندرونی و بیرونی باشی. کمک آقا باش، اما اول به درست برس.» حرف ایشان تأثیر عجیبی در من گذاشت و از آن به بعد، حسابی به درس چسبیدم؛ یک ساعت و نیم، دو ساعت به اذان صبح بلند می شدم، به حرم می رفتم، پیش از نماز و پس از آن، مباحثه داشتم. بعدها هم که پس از اذان صبح بیدار می شدم تا ساعت ده شب متصلاً درس و بحث داشتم، به طوری که طی مدت سه سال توانستم عمدۀ مباحث صرف و نحو و فقه و اصول و منطق را بخوانم. آن چه بیش از همه وجودش برای من مؤثر بود و به من رشد علمی می داد، شخص ایشان بود. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 84

 آیا از تدریس ایشان چیزی می دانید؟ 

‏ در تدریس، مباحث علمی را به زبانی ساده برای اطرافیان بیان می کرد. ویژگی خاص ایشان در تدریس این بود که سعی می کرد نظرات فطری و طبعی را که‏‎ ‎‏ممکن بود افراد در هر مسأله ای داشته باشد، کشف کند و همین موجب می شد که ایشان در هر زمینه، مباحث زیادی برای طرح کردن داشته باشد؛ ادبی، فقهی، اصولی. ‏

 

 آیا از حضورشان در مجالس و محافل نکتۀ خاصی به یاد دارید؟ 

‏ همیشه هرجا که بود، سعی می کرد تا مسأله ای را مطرح کند: در معقول یا منقول. و همین موجب رشد و تحرّک اطرافیان هم می گردید؛ مثلاً، در سفرهایی که پیاده به کربلا می رفت، افراد اوقات فراغت زیادی داشتند. ایشان هرکجا مناسب‏‎ ‎‏می دید مباحثی علمی مطرح می کرد و نظر افراد را هم جویا می شد. طلاب و فضلای زیادی در سفرها با ایشان بودند؛ هرکدام نظری می دادند. همین موجب‏‎ ‎‏می شد افراد رشد کنند. معمولاً در نجف، در بیوت علما و بیرونیهای مشایخ، همیشه مباحث علمی و ادبی مطرح می شد و مورد نقض و ابرام قرار می گرفت. در نتیجه، یادگیری منحصر به مجلس درس و کلاس نمی شد؛ مباحثه بود که در کنار تفریح انجام می گرفت. چه بسا، در نجف افرادی بودند که به صورت کلاسیک در ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 85
‏درس شرکت نمی کردند، اما با حضور خود در این مجالس، مراتبی از علم را به دست می آوردند و چیزهایی می آموختند. بدین لحاظ، بسیاری از کسبۀ نجف اهل علم بودند و مسایل علمی را می دانستند. ‏

‏وقتی ایشان وارد بیرونی بیت امام(س) می شد، مجلس تغییر می کرد. مجلسی که تا پیش از آن حرف های ابتدایی و پیش پا افتاده در آن مطرح بود، پس از حضور ایشان، درآن مباحث تاریخی، ادبی و علمی مطرح می گشت. افرادی هم که در آنجا حضور داشتند خود به خود، به این مباحث جذب می شدند و مجلس، مجلس علم‏‎ ‎‏می شد. این از خصوصیات بارز ایشان بود که با حضورش، به مجالس رنگ علمی‏‎ ‎‏می داد. گاهی شبها خود امام(س) هم در بیرونی بیت، در این مجلس شرکت‏‎ ‎‏می کردند و مطالبی می فرمودند. ‏

 

 نحوۀ زندگی ایشان به چه صورتی بود؟ 

‏ در زندگی، کاملاً بی آلایش و ساده بود و همین کمک می کرد که بتواند در زمینه های علمی، موفقیت بیشتری داشته باشد. در حقیقت با زندگی و مسایل آن خود را در گیر نمی کرد و زندگیش به سادگی جریان پیدا می کرد. والده ام و صغری  (خدمتکار منزل) چرخ زندگی را آن گونه که لازم بود می چرخاندند و ایشان به طور منظّم برنامۀ خواب و خوراک و فعالیتهای علمی خود را انجام می داد. مخارج ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 86
‏زندگی را هم مستقیماً خود صغری از امام(س) دریافت می کرد و ایشان بر مخارج زندگی، اشراف داشت. در نتیجه، زندگی ما به صورتی ساده و در حد طلبگی‏‎ ‎‏می گذشت. در سایۀ به دور ماندن از دغدغه های زندگی و مشکلات آن، ایشان توانست تلاشهای ارزنده ای انجام دهد. ‏

 

 قدری هم از دخالت ایشان در امور سیاسی مرتبط با امام(س) بگویید. 

‏ وجود شخصی مثل مرحوم والد در کنار امام(س) مسألۀ مهمی بود و به بیت امام(س) و بیرونی آن و کارهایی که انجام می شد، وزانت خاصی می بخشید. در دوران سیزده، چهارده سالۀ حضور در نجف، که دوران شکل‏‎ ‎‏گیری مبارزات بود، مرحوم والد در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی هم جدّیت داشت؛ با کانونهای مبارزه در ایران و جاهای دیگر مرتبط بود، آنها هم به واسطۀ ایشان با امام(س) ارتباط داشتند. تمام گروهها، اعم از اسلامی یا غیر اسلامی که در مبارزه با شاه خود را همراه و همگام امام(س) می دانستند، هرگونه ارتباطی که می خواستند با امام(س) داشته باشند، چه امام(س) در مسایل آنها دخالت می کردند و چه نمی کردند، محور ارتباطاتشان «مرحوم والد» بود. آنها مطالبشان را به ایشان منتقل می کردند، ایشان هم به امام(س) منتقل می نمودند. با مسایلی هم که در ایران پیش می آمد، به همین صورت، مرتبط بود و بحمدالله، توانست وظایف خود را به نحو احسن، به انجام ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 87
‏برساند. ‏

‏مرحوم والد مهمترین وظیفۀ خود را در حفظ امام(س) می دانست. کوشش‏‎ ‎‏می کرد تا ایشان را در مقابل دشمنیها و توطئه های گوناگون، چه از داخل روحانیت و چه از خارج آن حفظ کند. به لطف خدا، در این مهم نیز موفق بود. اما از آنجا که اول عشق ایشان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، خداوند چنین صلاح دید که در جوار ایشان بماند و تقدیر چنین بود که پیروزی انقلاب را نبیند، در حالی که برای پیروزی پدرش همیشه دعا می کرد تا به اهداف و آمال عالیه اش برسد. ‏

 

 دربارۀ خاطرۀ تلخ شهادت پدرتان توضیح دهید. 

‏ با وجود این که سنّ زیادی نداشت، اما احساس می کرد که وظایف خود و فعالیتهایی را که لازم بوده، انجام داده است. لذا، برای رفتن آماده بود. اهل این حرف ها نبود، ولی یادم هست یک بار می گفت: «وقتی فکر می کنم، می بینم در مجموع، ما کارهایمان را در این دنیا کرده ایم و اگر برویم، بد نیست.» این حاکی از جدّی بودن این قضیه نزد ایشان بود. ‏

‏هیچ کسالتی نداشت؛ حنی یادم هست یک ماه پیش از فوت، آزمایش داده بود و از لحاظ جسمی ایشان را کاملاً سالم تشخیص داده بودند. البته گاهی درد دست یا قولنجهای شدید پیدا می کرد، ولی نارسایی قلبی نداشت و سرحال و فعّال بود. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 88
‏وقتی هم این اتفاق رخ داد. امام(س) در همان ابتدا، آن را یک حادثۀ مشکوک دانستند و جای شک هم بود؛ چون دوستان و دشمنان گوناگونی داشت. ‏

‏آن شب، افرادی رفت و آمد کردند. از ایرانیان نیز بعضی با ایشان دیدار کردند. آن موقع، مدتی بود که روابط ایران و عراق خوب شده بود، هر هفته عده ای برای زیارت اعتاب مقدسه به عراق می آمدند. همین رفت و شدها به عراق، خود عاملی برای تقویت روحیۀ مبارزه در میان ایرانیان شد؛ چون توجه عجیب ایرانیان را به امام(س) تقویت کرد. هرجا آنها در حرم یا جاهای دیگر، امام(س) را می دیدند از دور یا نزدیک به ایشان ابراز محبت می کردند، گاهی هم به صورت پراکنده، خدمت ایشان می رسیدند. به صورت رسمی، به دلیل ترس از مأموران ساواک، کسی به دیدن ایشان نمی آمد، اما گاه و بیگاه، مثلاً، ساعت دوازده شب، بین الطلوعین یا حتی هنگام اذان صبح به منزل امام(س) می رفتند و عرض حال می کردند. چه بسا، خود حضرت امام(س) هم در را به روی آنها باز می کردند. به منزل ما هم می آمدند و با مرحوم والد دیدار می کردند. آن شب هم عده ای برای دیدن ایشان به منزل ما آمدند. ‏

‏صغری (خدمتکار منزل ما) می گفت: «دو نفر آمدند، عبا روی دوششان بود، دیر وقت بود. رفتند بالا.» دوستان دیگری هم در آن شب با ایشان ملاقات کرده بودند. ولی به هر حال، شاهدی قطعی بر این مطلب پیدا نشد که چطور ایشان را به ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 89
‏شهادت رسانده‏‎ ‎‏اند. اما تمام انگشتهای اتهام به سمت «ساواک» اشاره رفت. الان هم کسانی که تحلیل گر مسایل هستند، در درجۀ اول، ساواک را مقصر می دانند. دلیلشان هم این است که می گویند: ساواک می خواست با این کار، به امام(س) ضربه بزند و ایشان را از پا درآورد. آنها تصور می کردند که اگر ایشان نباشد، امام(س) ضربۀ روحی‏‎ ‎‏می خورند و زود شکسته می شوند، اما قضیه به عکس شد. ‏

‏من این طور از واقعه خبردار شدم: معمولاً پیش از اذان صبح از منزل خارج‏‎ ‎‏می شدم، به حرم می رفتم و پس از آن، به مدرسۀ مرحوم سیّد می آمدم. آنجا مرکز مباحثات و مطالعات من بود. آن شب هم نزدیک اذان صبح برخاستم که به حرم بروم، دیدم چراغ اتاق ایشان روشن است. اتاق ما پایین بود و اتاق ایشان در طبقۀ بالا. این چیز غیر معمولی نبود، زیاد اتفاق می افتاد که آن موقع چراغ اتاقش روشن باشد؛ عبادت می کرد، مطالعه می نمود و... پس از حرم هم در مدرسه صبحانه درست می کردیم و همانجا به مباحثه می پرداختیم. آن روز هم طبق معمول، مشغول درس و بحث بودیم که حدود ساعت هشت صبح، آقا جواد مقدس، که در حکم متولّی مدرسه بود، آمد و گفت: «از منزل، تماس گرفته اند، با شما کار دارند. مثل این که حال پدرتان خوب نیست.» این برای من کاملاً غیرمترقبه بود؛ چون شب پیش، من خدمت ایشان رسیده بودم، چند ساعت با ایشان بودم؛ حالش کاملاً خوب بود. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 90
‏حرکت کردم و به طرف منزل آمدم. پیش از این که وارد کوچۀ خودمان بشوم، مادربزرگم (والدۀ پدرم) را دیدم که شتابزده و سراسیمه از منزل، بر می گشت، گفت:  «می گویند پدرت سکته کرده، و او را به بیمارستان برده اند.» من دیگر به منزل نرفتم و با ایشان به سمت بیمارستان آمدیم. در راه، یکی از دوستان مرحوم والد وقتی به ما رسید، گفت: متأسفانه ایشان مرحوم شد. این مسأله به قدری نا‏‎ ‎‏به‏‎ ‎‏هنگام مطرح شد که ناگهان مادر بزرگم به زمین خورد. من کنار ایشان نشستم، بعد مرحوم عمویم آمد و خود را روی مادرش انداخت و گریه کرد تا این که بالاخره، برایش دکتر آوردند. ‏

‏نحوۀ اطلاع افراد خانواده از فوت مرحوم والد به این صورت بوده که خدمتکار منزل همیشه صبحها نزدیک طلوع آفتاب، شیر یا چای برای پدرم می برد. آن روز هم طبق معمول به اتاق ایشان رفته بوده و دیده بود مثل هر روز که در اتاق می نشسته و مطالعه می کرده، وسط اتاق نشسته و به پایین خم شده است. چند بار صدا می زند، اما جوابی نمی شنود. پایین می آید و والده را خبر می کند. دوتایی با هم بالا می آیند، هر قدر ایشان را تکان می دهند، می بینند حرکتی نمی کند. می فهمند که در وضعیتی عادی نیست. سراسیمه از خانه بیرون می آیند و اتفاقاً به آقای دعایی برخورد‏‎ ‎‏می کنند. ایشان هم به منزل امام(س) تلفن می زند و به حاج احمد آقا خبر می دهد. سریع با ماشین، او را به بیمارستان می رسانند. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 91
‏در بیمارستان، دکتر ایاد علی البیر برای معاینۀ ایشان آمد و گفت: مع الاسف، ایشان فوت کرده و مرگش هم عادی نیست. اگر اجازه بدهید بنده ایشان را کالبد شکافی کنم، این مسأله را ثابت می کنم. ایشان جرّاح و فارغ‏‎ ‎‏التحصیل از دانشگاه سلطنتی لندن بود. پیکر مرحوم والد کالبد شکافی نشد؛ چون آن موقع کالبد شکافی از نظر عرفی، کار منکری به حساب می آمد، شرع هم جوازی برای آن قایل نبود، به خصوص که در مورد شخصی مثل مرحوم والد قبح این مسأله بیشتر بود و نوعی بی‏‎ ‎‏احترامی محسوب می شد. بنابراین، طبیعی بود که امام(س) هم چنین اجازه‏‎ ‎‏ای ندهند. ‏

‏خبر فوت ایشان به سرعت در شهر پیچید و تشییع مفصّلی از ایشان به عمل آمد. این خبر به ایران هم رسید و قضایای بعدی به دنبال این خبر به وجود آمد. دلیل این مطلب هم آن است که تا پیش از این، انقلاب چنان شور و حالی نگرفته بود، حتّی  خود امام(س) هم از بازگشت به ایران مأیوس شده بودند و می فرمودند: «به نظر خودم، بنده در همین نجف خواهم ماند. دلیلش هم این است که چند شب پیش خوابی دیدم؛ خواب دیدم که مرده ام و مرا در قبر گذاشته اند و پشت من در تحت کمرم، چیزی هست که مرا اذیت می کند. دستی آمد و آن را برداشت و من راحت شدم. آن دست، دست حضرت امیر(علیه السلام) بود.» ایشان تعبیر می کردند که من در نجف خواهم مرد. ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 92

 به دنبال شهادت حاج آقا مصطفی(ره)، چه اتفاقاتی رخ داد؟ 

‏ با رحلت والد، در نجف، کربلا، کاظمین، بصره، بغداد و هرجا که علما بودند، مجالس ختم و فاتحه برای ایشان برگزار شد. در ایران هم مجالس متعددی برگزار شد و این مصادف بود با همان فضای باز سیاسی که ایجاد کرده بودند. به همین دلیل، در ایران نمی توانستند از برگزاری مجالس جلوگیری کنند، چون این یکی از حقوق اولیۀ هرکس است که برای اموات خود مجلس ختم برگزار کند. اولین مجلس ترحیم در مسجد اعظم قم از طرف آیت الله گلپایگانی(ره) برگزار شد و بعد، در مساجد دیگر مانند مسجد ارک تهران. در آنجا مجلس بزرگی از طرف رجال سیاسی و نهضت آزادی برپا شد و به تدریج، نام امام(س) علناً مطرح گردید. ‏

‏پیش از چهلم ایشان، روزنامۀ اطلاعات مقالۀ توهین آمیزی دربارۀ امام امت(س) نوشت و به ایشان اهانت کرد. همین موجب شد که مراسم چهلم ایشان با تظاهرات مردم همراه باشد. در همان ایام طی تظاهرات مردم، عده ای در قم کشته شدند. در بزرگداشت چهلم این شهدا، تبریز دچار آشوب شد. در چهلم شهدای تبریز، مردم یزد تظاهرات کردند. این چهلم‏‎ ‎‏ها ادامه یافت تا نهضت فراگیر شد و در نهایت، به پیروزی منجر گردید، اما با وجود این که مرحوم والد خواهان این مطلب بود، نتوانست پیروزی انقلاب را با چشم خود ببیند. ‏

‏پیش از تشییع، ایشان را به کربلا بردند و در حرم حضرت امام حسین(علیه السلام) و ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 93
‏حضرت عباس(علیهماالسلام) زیارت دادند، بعد ایشان را به نجف آوردند و در حرم حضرت امیر(علیه السلام) زیارت دادند، مرحوم آقای خوئی بر پیکر مطهر ایشان نماز خواند و او را در مقبره ای زیر گلدستۀ شمالی حرم دفن کردند. مقبرۀ ایشان هفت، هشت متر بیشتر با ضریح مبارک حضرت فاصله ندارد. در آن زمان، اجازه نمی دادند هیچ کس در آنجا دفن شود، هیچ کس هم نمی توانست چنین اجازه ای بدهد، حتی کلیددار نجف. اگر علما و بزرگانی هم فوت می کردند، آنها را در مقابر اطراف صحن دفن می نمودند. اما به کسی اجازه نمی دادند که میت خود را در چنین جایی دفن کند، مگر با اجازۀ مستقیم خود رییس جمهور. برای دفن ایشان، عده ای از افراد با رییس جمهور عراق تماس گرفتند. او هم برای حفظ ظاهر، چون به امام(س) احترام‏‎ ‎‏می گذاشت، دستور داد ایشان را در آنجا دفن کنند. مقبره مربوط به حاج محمد حسن امین الضرب بود و مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی (کمپانی) (از علمای سابق نجف) و مرحوم آقا سید نصرالله بنی‏‎ ‎‏صدر هم در آن مدفونند. علامه حلّی هم در همان سرداب است، اتفاقاً پیش از فوت ایشان، بعضی همین موضوع را در خواب دیده بودند؛ از جمله آقا شیخ محمود غروی که از نزدیکان امام(س) و آدم متدیّن و ملاّیی است. ایشان مدتی بود که صبحها با مرحوم والد مباحثه ای داشت. درست یک هفته پیش از فوت ایشان، آقا شیخ محمود خواب می بیند که مرحوم والد فوت کرده است. ایشان می گفت: صبحها که برای مباحثه با ایشان می آمدم، ‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 94
‏خجالت می کشیدم آن خواب را مطرح کنم. آقای سجّادی هم که یکی از شاگردان ایشان است، دو ماه پیش از آن خواب دیده بود که جنازۀ ایشان را به طرف صحن حضرت امیر(علیه السلام) می بردند، گویی «تحمله الملائکه» و دور و بر آن، جلو، پشت سر، ... آیات قرآن حرکت می کرد. جنازه داخل ضریح حضرت علی(علیه السلام) رفت و به سوی بهشت سوق داده شد: ‏«من جعل القرآن امامه ساقه الی الجنّة»‏. ایشان‏‎ ‎‏می گفت: طی این دو ماه هرچه خواستم این خواب را نقل کنم، نمی توانستم. آقای خائفی نیز که، از بزرگان نجف و نزدیکان امام(س) بود، خوابی دیده بود، حاج آقا روح‏‎ ‎‏الله شاه آبادی، از اخیار و خوبان نجف هم از خواب خود در این باره چیزهایی نقل می کرد. ‏

‏در مراسم تشییع و دفن ایشان، مأموران امنیتی عراق مراقبت کامل داشتند. درگیری مختصری هم به وجود آمد که همانجا ختم شد. حضرت امام(س) هم زیاد مواظبت می کردند که مسألۀ خاصی پیش نیاید. ‏

‏*  *  *‏


کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 95

‎ ‎

کتابیادها و یادمانها از شهید آیت الله‏ سید مصطفی خمینی (س) (ج. 2) : مجموعه مصاحبه ها در حاشیۀ کنگره شهید آیت الله سید مصطفی خمینی (س): (مهر و آبان 1376)صفحه 96