مصاحبه با آیت الله محسن حرم پناهی

‏ ‏

‏ آیة الله محسن حرم پناهی

‏ ‏

‏ ‏

* ضمن تشکر از حضرت عالی لطفاً مبنای خودتان را در مورد ولایت فقیه مطرح‎ ‎بفرمایید.

‏ البته بحث تفصیلی در این باره حداقل یک ماه طول می کشد که تنها به اصول آن‏‎ ‎‏اشاره می کنم:‏

‏اصل عدم جواز تصرف احدی بر دیگری از اصول مسلمی است که مدرک آن هم‏‎ ‎‏قرآن می باشد. بعضی از افراد منحرف خیال کرده اند که حصر در این جا متّخذ از ‏«الناس‎ ‎مسلطون علی اموالهم و انفسهم»‏ است و گفته اند: این روایت به نظر علما دلالت می کند بر‏‎ ‎‏این که هر کس مسلط بر جان خودش است و به هیچ وجه کسی حق تصرف در او ندارد.‏‎ ‎‏بعد هم اعتراض کرده اند که این روایت «الناس مسلطون علی اموالهم» است و «انفسهم»‏‎ ‎‏ندارد وعلما این را اضافه کرده اند، زیرا «علی اموالهم» بر ملک مشترک (به صورت عموم‏‎ ‎‏استغراقی) دلالت دارد و این ها با این قرینه خواسته اند بگویند چنین دلالتی ندارد.‏

‏دلیلشان این است که «الناس» اسم جمع است، یعنی مجموع مردم نه فرد فرد آن ها.‏‎ ‎‏بنابراین، «الناس مسلطون» یعنی مجموع مردم اعم از زن و مرد و کوچک و بزرگ بر‏‎ ‎‏اموالشان مسلط هستند. «الناس» مفرد ندارد و به معنای جمع است لکن از الفاظی نیست‏‎ ‎‏که مثل «کل» برای جمع مجموعی وضع شده باشد، چون در این صورت باید، این همه‏‎ ‎‏«یا ایها الناس» در آیات قرآن را به عام مجموعی تفسیر کرد که در این صورت عام‏‎ ‎‏مجموعی نه مصداق دارد و نه قابل تکلیف است. علاوه بر آن، این روایت را اهل سنت‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 119
‏نقل کرده اند و علمای ما هم در کتاب های فقه مثل مکاسب به اعتبار اعتماد به این‏‎ ‎‏روایت، به آن استدلال کرده اند، ولی چنین روایتی را نقل نکرده اند.‏

‏بنابراین، ما در تأسیس این اصل به جای تمسک به «الناس» به آیۀ ‏«النّبی اولی بالمؤمنین‎ ‎من انفسهم» ‏تمسک می کنیم. و باز جای تعجب است که این ها از این نکته غفلت کرده اند‏‎ ‎‏که آیه مذکور دلالت می کند بر این که هر مؤمنی بر نفس خودش مسلط است، زیرا «النّبی‏‎ ‎‏اولی بالمؤمنین من انفسهم» یعنی پیغمبر بر مؤمنین مسلط است و از خودشان اولویت‏‎ ‎‏دارد. افعل تفضیل غیراز افعل وصفی است. مواردی مانند ‏«اولوا الارحام بعضهم اولی‎ ‎ببعض» ‏افعل وصفی است اما این افعل تفضیل است و لفظ «من» این جهت را تأکید می کند.‏

‏آیه به این معنا است که پیغمبر بر مؤمنین از خودشان اولویت دارد و اولویت داشتن‏‎ ‎‏پیغمبر مستلزم این است که خود مردم بر خودشان مسلط باشند و بعد پیغمبر اولی باشد.‏‎ ‎‏به تعبیر بنده این اولویت در مرتبۀ دوم است، یعنی اولویت در آن جا دو رتبه دارد: رتبۀ‏‎ ‎‏اولش برای خود مؤمنین است و رتبۀ دوم برای پیغمبر(ص) و این اولویت پیغمبر بر مردم‏‎ ‎‏مقید به مصالح و مفاسد است و در جایی پیغمبر اعمال اولویت می کند که مصلحت باشد.‏

* شما امور شخصی را از این اولویت استثنا می کنید؟

‏ بله، مگر این که مزاحم امور اجتماعی بشود. این نکته را نیز یادآور شوم که در زمان‏‎ ‎‏ما بعضی از آشناها می گویند: پیغمبر یا ولی فقیه حتی می تواند نماز را هم تغییر بدهد.‏‎ ‎‏جای بسی تعجب است که چرا حوزه بر ابطال این مطلب بسیج نشده است! دلیل بطلان‏‎ ‎‏این است که ‏«النبی أولی بالمؤمنین من انفسهم»‏ یعنی در چیزهایی که مؤمنین ولایت دارند و‏‎ ‎‏صاحب اختیارند، پیغمبر اولی است. حالا مگر مؤمنین می توانند نمازشان را دو رکعتی‏‎ ‎‏بخوانند؟ یا روزه نگیرند؟!! این مسائل غیر از مصالح اجتماعی است؛ پیغمبر می بیند‏‎ ‎‏خانۀ شما مزاحم جاده است، هر روز تصادفی پیش می آید و آدمی کشته می شود. در‏‎ ‎‏این جا گر چه شما نسبت به آن خانه اولویت دارید و ملک شما است، لکن پیغمبر به‏‎ ‎‏خاطر مصالح و منافع اجتماعی از صاحب خانه اولی است، لذا می فرماید برای مصالح‏‎ ‎‏اجتماعی این خانه باید خراب شود، منتها پول آن را به او بدهید و خانه را خیابان کنید.‏

‏حالا اگر رفیق و همسایه شما بگوید این خانه را به من بفروش آیا حق و اولویت دارد؟‏‎ ‎‏خیر، چون بر این ولایت ندارد، تنها پیغمبر و امام و ولی فقیه است که بر این شخص در‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 120
‏طول ولایت خودش ولایت دارند (نه در عرض آن). هر کسی می تواند زنش را طلاق‏‎ ‎‏بدهد لکن کسی حق ندارد او را به طلاق وادار کند، چون خودش اولویت را دارد. حال‏‎ ‎‏پیغمبر می بیند که اگر این شخص زن او باشد فساد اجتماعی پیش می آید می فرماید: زنت‏‎ ‎‏را طلاق بده، و بر او واجب است به خاطر ولایت پیامبر زنش را طلاق بدهد.‏

‏به هر حال، این اصل (عدم سلطنت کسی بر دیگری) مبتنی بر آیۀ ‏«النّبی أولی بالمؤمنین‎ ‎من أنفسهم» ‏است که در موارد دیگری نیز مانند حق قضاوت برای زن و غیر آن کاربرد‏‎ ‎‏دارد. بنابراین طبق این اصل اگر کسی به دیگری اصرار کند که که کاری را بدون رضایت‏‎ ‎‏او انجام بدهد این خلاف شرع است. پس در موارد استثنا مانند قضاوت زن و هم چنین‏‎ ‎‏ولایت فقیه باید دلیل قاطعی داشته باشیم. دلیل قاطعی که علما برای استثنا بودن ولایت‏‎ ‎‏فقیه تقریر کرده اند از دو راه است: یکی عقل است و دیگری نقل.‏

‏به دلیل عقل هم به دو بیان استدلال کرده اند:‏

‏تقریر اول اصل لزوم امامت و نبوت است؛ یعنی چون مردم هادی لازم دارند، نبوت‏‎ ‎‏باید باشد و امامت چون متمم حکومت پیغمبران است و چنان چه امامت نباشد حکومت‏‎ ‎‏پیغمبر از بین می رود، لذا به حکم عقل، امامت هم لازم است. نمی شود خدایی که پیغمبر‏‎ ‎‏اسلام را به رسالت و امامت برای تمام اهل زمین تا روز قیامت مبعوث کرده است تنها 20‏‎ ‎‏ـ 25 سال ادامه یابد و امامتی هم بعد از پیغمبر در کار نباشد، یا تنها پیغمبر برای یک عده‏‎ ‎‏از اهالی جزیرة العرب و حجاز مأموریت داشته باشد و با حکومت بر آن ها آنان را از نظر‏‎ ‎‏نظام اجتماعی نظم بدهد تا مردم مال هم دیگر را نخورند، دست هم دیگر را نبرند، افراد‏‎ ‎‏را نکشند و مواردی از این قبیل. این موضوعات علاوه بر نبی به امام هم نیازمند است،‏‎ ‎‏زیرا خدا انبیا و ائمه را برای حفظ نظام و به کمال رساندن بشر خلق کرده است، آن هم‏‎ ‎‏بشر اعم از عادی و غیر عادی؛ یعنی باید کسی پیغمبر و نایب پیغمبر باشد که هم‏‎ ‎‏جواب گوی بوعلی باشد و هم جواب گوی عمله. مگر معقول است که کسی را خداوند به‏‎ ‎‏عنوان امام، راه نما و پیغمبر برای ادارۀ جامعه بفرستد و او جواب گوی مسائل مردم‏‎ ‎‏نباشد! این به چه درد می خورد! نبودش بهتر از بودش است، زیرا جز فساد کاری از او بر‏‎ ‎‏نمی آید.‏

‏غرض این که عقل حکم می کند باید برای هدایت مردم پیغمبری باشد و نیز برای‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 121
‏تتمیم این هدایت امامی هم لازم است تا هیچ گاه زمین از حجت خالی نباشد. هم چنین‏‎ ‎‏عقل حکم می کند که برای حفظ نظام در هر اجتماعی باید امامی باشد، زیرا اگر خداوند‏‎ ‎‏حفظ نظام را برای انسان ها معین نکرده بود اشکال ملائکه که می گفتند: ‏«اتجعل فیها من‎ ‎یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نصبح بحمدک»‏ بر او وارد بود و منظور از نظام هم نظام‏‎ ‎‏اجتماعی است نه نظام تکوینی.‏

‏تقریر دوم این است که: حال بعد از این که پیغمبر احکام حکومتی مانند قطع دست‏‎ ‎‏دزدان، حدود، دیات و امثال آن را از ناحیه خداوند جعل کرد، اگر بگوییم این احکام‏‎ ‎‏آمده است تا تنها در زمان پیغمبر یا نهایت آن که بعد از پیغمبر هم چند سالی با اذن‏‎ ‎‏امیرالمؤمنین احکام اجرا بشود و بعد از آن تا روز قیامت هر چند میلیاردها سال هم طول‏‎ ‎‏بکشد، همه مسلمان ها از این احکام محروم باشند، هر کسی دزدی را گرفت حق نداشته‏‎ ‎‏باشد دست او را ببرد، هر کسی که قاتلی را گرفت حق قصاص نداشته باشد چون حکمی‏‎ ‎‏است که باید به اذن امام یا پیغمبر باشد، در این صورت لازمه اش این است که این احکام‏‎ ‎‏به زمان پیغمبر و حضرت علی اختصاص داشته باشد.‏

‏اما اگر گفتیم این احکام را خداوند برای همه مردم جعل کرده است و مثلاً ‏«ولکم فی‎ ‎القصاص حیاة یا اولی الالباب» ‏این «کُم» به «اولی الالباب» بر می گردد و همه مردم تا روز‏‎ ‎‏قیامت ذی لب هستند، دیگر نمی توان گفت هر چند هزارها نفر «اولی الالباب» بهتر از‏‎ ‎‏بوعلی هم در عقل پیدا بشود، باید از این احکام محروم باشد و فساد و ذلت جامعه‏‎ ‎‏اسلامی را بگیرد.‏

‏واقعاً مشکل است انسان باور کند که بعضی ها منکر ولایت فقیه بشوند، با این که‏‎ ‎‏می دانند اگر ولایت فقیه نباشد، حکومت دست یهود و نصارا و مشرکین و کفار و‏‎ ‎‏بت پرستان می افتد؛ آن وقت بالاترین ذلت این است که یهودی یا مسیحی یا مشرک بر‏‎ ‎‏مسلمان مسلط بشود، در صورتی که قرآن فرموده است: باید با تحقیر از این ها جزیه‏‎ ‎‏گرفت، این ها نجس اند و این بالاترین ذلّتی است که خداوند برای کفار قرار داده است.‏‎ ‎‏اگر حکومتی در اسلام نباشد بر عکس، موجب ذلّت مسلمین می شود و امثال سلمان که‏‎ ‎‏پیامبر فرمود: «سلمان منا اهل البیت» باید زیر دست ابوجهل برود و بدترین ذلّت را به‏‎ ‎‏خودش بپذیرد.‏


کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 122
‏بنابراین، طبق تقریر اول، عقل به وجود ولایت به طور مستقل حکم می کند و در تقریر‏‎ ‎‏دوم، حکم عقل از باب مقدمه اجرای احکام عمومی اسلام است.‏

* آیا این دو تقریر، علاوه بر ضرورت حکومت اسلامی حاکمیت فقیه را هم ثابت‎ ‎می کند؟

‏ بله، به این بیان که: در زمان غیبت معصوم(ع) خدا برای حفظ عزت مؤمنین و‏‎ ‎‏اجرای احکام انتظامی لازم است کسی را برای حکومت معین کند تا جلو دزدها و‏‎ ‎‏متعدیان به قلمرو اسلامی را بگیرد و نگذارد اموال مردم مسلمان به تاراج برود و خون و‏‎ ‎‏جان مردم را حفظ کند. این مسئولیت هم بر دوش کسی است که بعد از امام زمان(عج)‏‎ ‎‏واجد شرایط این منصب است.‏

* آیا صرفاً با دلیل عقل می توان حاکمیت ولی فقیه را اثبات کرد؟

‏ عقل مخصص لبّی است و مانع عمومیت ‏«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» ‏می باشد؛‏‎ ‎‏یعنی آیه می گوید هیچ کس حق تصرف بر غیر ندارد ولی عقل می گوید در این صورت‏‎ ‎‏مستلزم فساد و ذلّت مؤمنین و اختلال نظام است. بنابراین، از آن جا که قرینۀ عقلیه‏‎ ‎‏همیشه متصل به عام است آیه عموم ندارد و تخصص است. تخصیص هم نیست، زیرا از‏‎ ‎‏اول این عام عموم ندارد تا تخصیص بزنید. هم چنین  تقیید هم نیست، بلکه متقیّد است.‏

‏علاوه بر دلیل عقلی، علما در این مقام دلیل لفظی هم اقامه کرده اند. بعضی از مراجع‏‎ ‎‏با جمع آوری روایات رساله ای در ولایت فقیه نوشته اند بدون آن که سند روایات را‏‎ ‎‏بررسی کنند. حال آن که بحث روایی با غفلت از سند معنا ندارد، مگر این که کثرت‏‎ ‎‏روایات به جایی برسد که نیازی به سند نباشد، مثل آن که روایتی متواتر یا مقرون به‏‎ ‎‏قراین عقلی باشد که انسان قطع پیدا کند؛ مثلاً ابن ادریس حجیت خبر واحد را قبول‏‎ ‎‏ندارد، ولی خبر واحد محفوف به قراین یا متواتر را حجت می داند. البته تمام یا ناتمام‏‎ ‎‏بودن قراین بحث دیگری است که فعلاً به آن کار نداریم.‏

‏به هر حال، عمدۀ روایاتی که بزرگان در این جا به آن استدلال کرده اند، یک روایت‏‎ ‎‏معروفی است که پیامبر سه بار فرمود: ‏«اللهم ارحم خلفائی»‏ عرض شد: ‏«یا رسول الله! و من‎ ‎خلفائک» ‏فرمود: ‏«الذین یأتون بعدی و یروون روایتی» ‏خلیفه پیغمبر یعنی کسی که جانشین‏‎ ‎‏پیغمبر است و کار او را انجام می دهد که چیزی جز حکومت نیست، چون نبوت که بعد‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 123
‏از او نیست پس این خلیفه بودن، خلیفه در حکومت است و مراد از «الذین یأتون بعدی و‏‎ ‎‏یروون روایتی» علما هستند و این عبارت ظهور دارد در این که مقصود از این فقره تا روز‏‎ ‎‏قیامت است چه بلافاصله بعد از پیغمبر باشد و چه با فاصله. از این جهت که پیامبر این ها‏‎ ‎‏را خلیفه معرفی کرده است فرموده اند که این روایت بر ولایت فقها دلالت می کند. همان‏‎ ‎‏طور که در «یوم الانذار» دربارۀ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ‏«هذا خلیفتی و وصیّی و وزیری»‎ ‎‏نسبت به این ها هم فرمود: «الذین یروون»؛ یعنی کسانی که عالم اند و حدیث مرا نقل‏‎ ‎‏می کنند این ها خلیفه من هستند. به نظر من این روایت در نزد علما از اهمیت بیش تری‏‎ ‎‏برخوردار است و مورد تأکید و تأیید واقع شده است.‏

‏روایت دیگر ‏«العلماء ورثة الانبیاء»‏ است که طبق آن علما ورثه همۀ انبیا هستند. حال اگر‏‎ ‎‏بگوییم در امامت بعضی از پیغمبران (پیغمبران الواالعزم) وارث اند در نبوت که‏‎ ‎‏نمی توانند وارث باشند، چون اگر نبوت را از پیامبر اسلام به ارث ببرند لازمه اش این‏‎ ‎‏است که پیغمبر خاتم الانبیا نباشند. پس یا در بیان احکام و افتا وارث اند و یا در حکومت.‏‎ ‎‏آن چه مسلّم است مقام افتا و بیان احکام است، چون در ذیل روایت می فرماید: ‏«انهم لم‎ ‎یورّثوا درهماً ولا دینارا ورّثوا علماً من علومهم» ‏که برخی از این ذیل غفلت کرده اند، حال آن که‏‎ ‎‏قرینه است بر این که مقصود پیغمبر اسلام علم است؛ یعنی علما مرجع تقلید مسلمان ها‏‎ ‎‏هستند و باید مسلمین برای بیان احکام به علما مراجعه کنند. بنابراین تمسک به این‏‎ ‎‏روایت مشکل است هر چند بحث های زیادی هم شده است.‏

* این روایت می تواند قرینه ای باشد بر این که منظور از خلیفه در روایات قبل، خلیفه‎ ‎در بیان احکام است؛ یعنی علما به قرینۀ این روایت تنها در بیان احکام خلیفه اند.

‏ اولاً، در تخصیص شرط است که این روایت از روایت «اللهم ارحم خلفائی» اخص‏‎ ‎‏باشد. ثانیاً، در آن جا نمی فرماید: «و یأتون بعدی و یفتون بفتاوایی» بلکه می فرماید:‏‎ ‎‏«یفتون بعدی و یروون روایتی» که نقل احادیث به معنیِ افتا نیست؛ یعنی برای مردم نقل‏‎ ‎‏روایت می کنندکه مردم هم دو دسته اند: بعضی مجتهد و اهل استنباط اند و بعضی عامی و مقلد.‏

* در ذیل همین حدیث «اللهم ارحم خلفائی» چیزی ندارد که اثبات بکند بعد از‎ ‎حضرت، فقها مجری احکام اند؟

‏ عنوان ذیل روایت نیست، بلکه صدر روایت است که در آن آمده است «اللهم‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 124
‏ارحم خلفائی» و خلیفه پیغمبر کسی است که کارهای پیغمبر را انجام می دهد؛ یعنی‏‎ ‎‏پیغمبر فتوا می داد این ها هم فتوا می دهند یا پیغمبر حکومت می کرد این ها هم حکومت‏‎ ‎‏می کنند. چوق منصب ظاهر پیغمبر نبوت است و نبوت خلاف ضرورت است تا بگوییم‏‎ ‎‏پیغمبر بعد از خودش علما و حتی ائمه(ع) را نصب کرده است. در ‏«لا نبی بعدی الاّ أنّک‎ ‎بمنزلة هارون من موسی»‏ مقصود حکومت است، نبوت که نمی تواند باشد.‏

* یعنی به نظر شما «اللهم ارحم خلفائی» ائمه اطهار(ع) و سایرین را به طور مساوی‎ ‎شامل می شود یا این که مراد از این فقره غیر از ائمه است؟

‏ اصل حکومت را شامل می شود؛ مثلاً امیرالمؤمنین(ع) خلیفه پیغمبر اکرم(ص)‏‎ ‎‏است. هر چند از نظر اختیارات تأخر رتبی دارد (نه تأخر زمانی)، چون ‏«علیٌ ولیٌ بعدی»‏،‏‎ ‎‏معنایش این نیست که بعد از وفات من ولی است، بلکه مقصود این است که بعد از سلطۀ‏‎ ‎‏من، هر حکمی او بکند من در این حکم مقدم بر او هستم (هم من می توانم حکم بکنم،‏‎ ‎‏هم او منتها من در حکم کردن بر او مقدم هستم). در قصّه یمن آمده است: وقتی غنایم را‏‎ ‎‏آوردند حضرت همه را جمع کرد و به پیغمبر(ص) داد. این ها شکایت کردند. حضرت‏‎ ‎‏فرمود: «علیٌ ولیّکم بعدی»؛ یعنی همان طور که من حق دارم این غنایم را تقسیم و حفظ‏‎ ‎‏کنم یا از کسی بگیرم و بدون اجازه من جایز نیست کسی تصرف بکند، علی هم همین‏‎ ‎‏حق را دارد ولی در رتبۀ بعد از من است (نه در زمان بعد از من). اگر منظور بعد از پیغمبر‏‎ ‎‏بود. آن ها می گفتند: حالا که شما زنده اید به چه حقی حضرت علی(ع) سهم خود را از‏‎ ‎‏غنایم برداشته است؟ به هر حال این روایت خلیفتی در این که جزء روایات ولایت فقیه‏‎ ‎‏باشد یا نه قابل بحث است. از لحاظ سندی خوب است و یکی از راویان آن ابن أبی عمیر‏‎ ‎‏است که مروی عنه او نیز مؤثق است.‏

‏به نظر من خطبۀ شقشقیه نیز مستند دیگری است که هیچ کدام از فقها، علما و مراجع‏‎ ‎‏در این بحث متعرض آن نشده اند. در این خطبۀ امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: خداوند بر‏‎ ‎‏علما عهد کرده است که متصدی این امر بشوند ‏(لولا حضور لحاضر و قیام الحجة بوجود‎ ‎الناصر).

‏آن حضرت می فرماید: «با این که شما نهایت اشتباه را کردید و ابن ابی قحافه با این که‏‎ ‎‏ارزشی نداشت، بر من که کوه علم بودم مقدم شد، اگر خداوند با علما عهد و میثاق نبسته‏‎ ‎

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 125
‏بود من این کار را نمی کردم و در خانه می نشستم. تنها عهد خداوند مرا به پذیرش‏‎ ‎‏حکومت وادار کرد. پس هر جا حضور حاضر و ناصر باشد بر عالم قیام واجب می شود.‏

* اگر حضور حاضر و ناصر نبود، تکلیف چیست؟

‏ اگر ناصر نباشد ‏«لا یکلف الله نفساً الا وسعها»‏ امام صادق(ع) چه کرد؟ آن حضرت‏‎ ‎‏فرمود: اگر من به قدر این گوسفندان ناصر داشتم راه می افتادم، ولی کسی را نداشت.‏‎ ‎‏وقتی به معاویه می گویند اگر می خواهی حسن را دست بسته تحویل تو بدهیم و اصحاب‏‎ ‎‏و حتی بستگان او را می خرند، آیا این امام حسن می تواند اقدام بکند؟!!‏

* منظور این است که اگر مردم سراغ امام یا ولی نیایند او تکلیفی ندارد؟

‏ خیر منظور این نیست که مردم تا نیایند تکلیفی نیست. حضرت امام هم وقتی قیام‏‎ ‎‏را لازم دیدند که مردم برای فداکاری حاضر شدند و از اوّل آزمایش دادند و و ثابت‏‎ ‎‏کردند که مرد میدان اند. اما تا مدتی که این برنامه ها پیش نیامده بود، مثل زمان حاج شیخ،‏‎ ‎‏امام قیام نکرد. در زمان حاج شیخ هم این حرف ها بود و حتی ایشان به مرحوم حاج شیخ‏‎ ‎‏و همین طور به آقای بروجردی هم همین پیشنهاد را کردند. به فرمایش امام صادق(ع)‏‎ ‎‏سی نفر یار واقعی می خواهد تا وقتی به آن ها دستور داد داخل آتش بروند، خیال کنند که‏‎ ‎‏بهشت حضرت ابراهیم است و وقتی خواست، بیرون بیایند. اصحاب امام حسین(ع) از‏‎ ‎‏همین افراد بودند، و موقع جنگ همه گفتند: اگر هزار مرتبه ما را بسوزانند و یا هفتاد‏‎ ‎‏مرتبه ما را بکشند باز هم هستیم.‏

‏به هر حال در زمان ما به قدری زمینه مساعد شد که بچه سیزده ساله با نارنجک زیر‏‎ ‎‏تانک رفت و این زمینه را تبلیغات شیعه از 1400 سال قبل تا حالا درست کرده بود؛ یعنی‏‎ ‎‏علما برای تبلیغ به اطراف رفته و این مردم روستایی و شهری را با احکام و معنای خدا و‏‎ ‎‏پیغمبر آشنا کرده بودند و اگر برای یک جرعه آب ممکن بود یک نفر را بکشند، حاضر‏‎ ‎‏شدند از جان و مال شان بگذرند. با تبلیغ علما و فضلا این نسل آماده تر شد تا این که در‏‎ ‎‏زمان ما امام بهترین بهره برداری را از این زمینه کرد.‏

‏بنابراین، روایات زیادی داریم لکن این روایت با مراجعه به کتب اسناد نهج البلاغه و‏‎ ‎‏امثال آن از نظر سند معتبر است. در نتیجه می توان گفت هم روایت ‏«اللهم ارحم خلفائی»‏ و‏‎ ‎‏هم این روایت امیرالمؤمنین(ع) بر حکومت علما دلالت دارند.‏

کتابامام خمینی و حکومت اسلامی: مصاحبه های علمیصفحه 126