خاطره ای از برادر

خاطره ای از برادرم

□ مرحوم حجت الاسلام والمسلمین 

حاج سیداحمدخمینی

‏  ‏

‏روزی در حرم حضرت ابوالفضل، عربی یک شیشه عطر از پشت سر امام داخل قبای ایشان می ریزد. امام آمدند منزل ناراحت که بوی عطر بد مال کیست. همه گفتند ما نزدیم؛ همه فهمیدند که به عبا و قبای ایشان عطر زدند. درآوردند بعد دیدند کار خراب تر است. پیراهنشان را در آوردند، دیدند نشد. رفتند حمام. ‏

‏فردا لباسهای داداش را پوشیدند و برادرم لباسهای آقا را. آقا حاضر نشد داداش توی ماشینشان بنشینند. داداش با ماشین دیگر آمدند نجف و آمدند منزل آقا گفتند از من در اتوبوس پول نگرفتند گفتند چرا؟ برادرم گفت برای اینکه بوی خوب می دادم. این عطر شبیه به تیروز بود که به دروغ می گویند امام آن را دوست دارد. ‏

‏ ‏

‎ ‎

حضورج. 21صفحه 32