گفتار دوم: واکنش امام خمینی(س)
پس از این که در بیمارستان مشخص شد، سید مصطفی جان به جان آفرین تسلیم کرده است، مهمترین مشکلی که با اعضای بیت امام و نزدیکان مطرح شد، این بود که این خبر بسیار تلخ را به چه صورتی به امام خمینی(س) اطلاع دهند. همه می ترسیدند که شاید پیامد بدی داشته باشد. در مورد اولین واکنش امام پس از آگاهی از درگذشت پسرش،
کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله سید مصطفی خمینیصفحه 142
سیدرضا برقعی که خودش شاهد بود، چنین می گوید:
عده ای از ما در بیمارستان، کنار پیکر حاج آقامصطفی(ره) ماندند، عده ای هم به سمت بیت امام(س) آمدند. در راه که می آمدیم، با خود می گفتیم که چطور مسأله را به امام(س) اطلاع دهیم. چند نظر مطرح شد: برخی می گفتند: یک روضه خوان به منزل امام(س) ببریم و روضه بخواند. برخی می گفتند: خدمت آیت الله خویی برویم و از ایشان بخواهیم تا به دیدن امام(س) بیایند. دیگران می گفتند: چند نفر از خودمان به حضور امام(س) برویم و از ایشان احوالپرسی کنیم. اینها روشهای اطلاع رسانی بود. همین کار را هم کردند. چند نفر از پیرمردها و محترمین از جمله پدرخانم بنده (آقای شیخ حبیب الله )، آقای خاتم یزدی و آقای کریمی به عنوان احوالپرسی از حاج آقا مصطفی(ره) به دیدن امام رفتند. عده ای هم به دنبال آیت الله خویی رفتند. ایشان گفته بودند: صحیح نیست من الآن و به این صورت به منزل ایشان بیایم. به هر حال ایشان که متوجه می شود، چه حادثه ای اتفاق افتاده است؛ پس چه فرقی می کند که من او را از این ماجرا مطلع کنم یا کس دیگری؟؛ ولی من نمی خواهم این خبر ناگوار را به ایشان بدهم؛ اما در وقت مناسبی خدمت ایشان می رسم. حاج احمد آقا هم در بیرونی بیت بسیار متأثر بود و گریه می کرد. به او گفتند که: «آقا مُصرّ هستند که شما را ببینند». به فاصله کمی از ایشان، ما هم وارد شدیم. آقا به ایشان گفته بود: «چرا معطّل کردید؟ تکلیف مرا روشن کنید. مگر مردن حق نیست؟ اگر آقا مصطفی طوری شده به من بگویید که بدانم، چه باید بکنم.» حاج احمد آقا شروع به گریه کرده بود. ما وارد شدیم، دیدیم امام(س) دارند می گویند: «انّا لله و انّا الیه راجعون». قدری انگشتان خود را در هم کردند و فشار دادند، گویی می خواهند بر اعصاب خود مسلط شوند. دو سه مرتبه ذکر استرجاع را تکرار کردند و نشستند. ده دوازده نفری بودیم. آقای فرقانی که صدای خوبی داشت، روضه ای خواند؛ اما امام(س) گریه نکردند.
مرحوم سید احمد آقا نیز تقریباً ماوقع را شبیه اظهارات آقای برقعی، نقل کرده است:
... امام گفتند: «بگویید احمد بیاید» من خدمت ایشان رفتم و گفتند: «من می خواهم به
کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله سید مصطفی خمینیصفحه 143
بیمارستان بروم و مصطفی را ببینم». با ناراحتی زیاد بیرون آمدم و به آقای رضوانی گفتم: که ایشان چنین مطلبی گفته اند، خوب است به ایشان بگوییم، دکتر، ملاقات با حاج آقا مصطفی را ممنوع کرده است که حتی المقدور امام دیر از جریان مطلع شوند. قرار شد، اینطور مطلب را بگویند، در حالی که آنها هم از طرح این قضیه وحشت داشتند. در طبقه بالا از پنجره ای که در طبقه بالا بود امام مرا دید، صدا زد. گفت: «احمد» من به خدمت ایشان رفتم، گفتند: «مصطفی فوت کرده؟»
من هم بسیار ناراحت شدم و در حال گریه چیزی نگفتم. ایشان همان طور که نشسته بودند و دستهایشان روی زانو قرار داشت، چندبار انگشتانشان را تکان دادند و سه بار گفتند: «انّا لله و انّا الیه راجعون» تنها عکس العملشان همین بود، هیچ واکنش دیگری نشان ندادند و بلافاصله، آمدن افراد برای تسلیت امام شروع شد.
امام به دلایل مختلف، در جریان درگذشت فرزندش که در واقع ستون فقرات و امید آینده نهضتش بود، رفتاری عجیب از خود بروز داد که نظیرش کمتر دیده شده است. شهادت سید مصطفی ضربه بزرگی بر امام و نهضت اسلامی بود؛ اما امام خمینی به لحاظ سیاسی، موجب یأس و ناراحتی دشمنان شدند و هیچ جزع و فزعی در این مصیبت نکردند و از طرف دیگر به لحاظ دینی به تأسّی از اولیای خداوند که در مصیبتهای بزرگ به خدا پناه می برند، ایشان نیز چنین کردند.
آقای سیدرضا برقعی از خاطرات آن روزها نقل می کند که پس از درگذشت شهادت گونۀ حاج آقا مصطفی، در جریان رفت و آمدها هم، یکی از روحانیون طرفدار رژیم پهلوی که دشمن سرسخت حاج آقا مصطفی بود و انواع توطئه ها را علیه امام و او انجام می داد، به محض درگذشت سید مصطفی آمد و به امام تسلیت گفت و دیگر این که در آن زمانی که روضه خوانی بود و مردم عزاداری می کردند، شخصی به امام خمینی(س) اصرار می کرد و التماس می نمود که گریه کند، ایشان هم نگاهی می کردند و هیچ نمی گفتند. یا دوباره از آقای برقعی نقل شد، که عده ای پزشکی آوردند که قلب امام را معاینه کند و از ایشان نوار قلبی بگیرد که تا حادثه سوئی برایشان مترتّب نباشد؛ اما امام نپذیرفت و گفت: «من حالم خوب است و هیچ ضرورتی ندارد، خود آقایان بروند و
کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله سید مصطفی خمینیصفحه 144
نوار قلبی بگیرند.»
واکنش دیگر امام در رابطه با درگذشت پسرشان، در جریان تشییع و تدفین وی بود. امام تشییع جنازه را مانند تشییع جنازه های دیگر انجام دادند و هیچ رفتار خاصی از خود نشان ندادند. ایشان وقتی در تشییع جنازه ای شرکت می کردند، همیشه پنج دقیقه به آخر وقت تشییع می آمدند و می نشستند، بعد، جنازه را حرکت می دادند. در تشییع جنازه حاج آقا مصطفی نیز همین طور آمدند و شرکت کردند. منتهی در تشییع های دیگر، می آمدند و از ایشان تقاضا می کردند که شما خسته شدید، برگردید؛ اما در تشییع حاج آقا مصطفی وقتی به آن محل همیشگی رسیدند، بدون این که کسی بگوید، با آقایان خداحافظی کردند و رفتند.
واکنش بعدی امام خمینی(س) در جریان مجالس عزاداری بود که اصلاً گریه نکردند و تعجب همگان را برانگیختند. والده حاج آقا مصطفی در این مورد می گوید: «[در مرگ مصطفی] من زن بودم و داد می زدم و گریه می کردم؛ ولی ایشان مرد بودند و مردمی که اطرافشان بودند و نمی توانستند گریه کنند. در میان مردم می گفتند: من مصطفی را برای آینده اسلام می خواستم؛ ولی در شب من می دیدم که گریه می کردند، مگر می شود، پدر گریه نکند. آقا، روز، خودشان را نگه می داشتند؛ ولی من شبها بیدار بودم و می دیدم که واقعاً گریه می کردند. برای مصطفی به طور خاصّی گریه می کردند.»
به هر حال، امام خمینی(س) با صبر و استقامتی که از خود نشان دادند، دوست و دشمن را به حیرت انداختند و درسی برای اهل بصیرت دادند.
علمای نجف به منظور احترام به آیت الله سید مصطفی خمینی و ابراز همدردی با امام خمینی، تصمیم به تعطیل نمودن دروس روزانۀ خود گرفتند؛ اما امام آنها را از اجرای این تصمیم برحذر داشتند و خودشان نیز همچون ایام عادی در جلسه تدریس حاضر شدند و نماز جماعت روزانه را نیز همچون روزهای دیگر برگزار
کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله سید مصطفی خمینیصفحه 145
نمودند.
ایشان در تاریخ 13 آبان 1356 در پاسخ به پیام تسلیت یاسر عرفات، نوشتند:
این مصیبتها در مقابل مصایبی که بر اسلام و مسلمین وارد شده و می شود ناچیز است.
امام خمینی در پیامی نیز که به مردم ایران پس از شهادت سید مصطفی، به تاریخ 21 / 8 / 1356 صادر کردند، فرمودند:
ما با گرفتاری عظیم و مصیبتهای دلخراشی مواجه هستیم که باید ذکری از مصایب شخصی نکنیم...
یا در بیاناتی که به مناسبت چهلمین روز درگذشت سید مصطفی ایراد کردند، در قسمتی از آن فرمودند:
اینطور قضایا مهم نیست خیلی، پیش می آید. برای همۀ مردم پیش می آید. و خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد ظاهر و الطافِ خفیه. یک الطاف خفیه ای خدای تبارک و تعالی دارد که ماها علم به آن نداریم، اطلاع بر او نداریم. و چون ناقص هستیم از حیث علم، از حیث عمل، از هر جهتی ناقص هستیم، از این جهت در اینطور اموری که پیش می آید جزع و فزع می کنیم، صبر نمی کنیم. این برای نقصان معرفت ماست به مقام باری تعالی. اگر اطلاع داشتیم از آن الطاف خفیه ای که خدای تبارک و تعالی نسبت به عبادش دارد و اِنَّهُ لَطیفٌ عَلیٰ عِبٰادِه و اطلاع بر آن مسائل داشتیم، در اینطور چیزهایی که جزئی است و مهم نیست اینقدر بی طاقت نبودیم؛ می فهمیدیم که یک مصالحی در کار است، یک الطافی در کار است...
در ماهها و سالهای بعد نیز به مناسبتهای مختلف، مطالب و عبارات مشابهی را بیان کردند و در همه مصایب، سعی کردند که مصیبت حاج آقامصطفی را از مصیبتهای وارده بر مردم ایران و امت اسلامی جدا نکنند و این را جزئی از مصیبت کلی و عظیم وارده بر مسلمانان قلمداد کنند. این تفکر در واقع یک تفکر امت نگر بود.
کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله سید مصطفی خمینیصفحه 146