بخش سوم: درگذشت اسرارآمیز و پیامدهای آن

گفتار اول: مرگ یا شهادت؟

‏ ‏

گفتار اول: مرگ یا شهادت؟

‏آیت الله سید مصطفی خمینی، پس از دورانی پر از رنج، تلاش و مبارزه، در سحرگاه‏‎ ‎‏یکشنبه اول آبان ماه 1356 (برابر با نهم ذی قعده 1397 ه . ق.) در سن 47 سالگی در‏‎ ‎‏نجف به طور ناگهانی و مرموز در خانه خود درگذشت. ‏

‏     اولین کسی که از این واقعه آگاه شد و دیگران را نیز مطلع نمود، خادم منزل حاج آقا‏‎ ‎‏مصطفی به نام صغرا خانم بود. او مشاهدات خود را به شرح ذیل بازگو می کند: ‏

‏شب، آخر قرار بود برای آقا [مصطفی] مهمان بیاید. چون دیر وقت بود، ایشان‏‎ ‎‏آمدند و به من گفتند: صغرا برو بخواب، من خودم در را باز می کنم. من هم اول به‏‎ ‎‏حرم رفتم، نماز خواندم، زیارت کردم، بعد به خانه آمدم و خوابیدم. صبح که طبق‏‎ ‎‏معمول، صبحانۀ آقا را بالا بردم، دیدم آقا روی کتاب دعایشان خم شده اند، فکر‏‎ ‎‏کردم که خوابشان برده است، صدایشان کردم و گفتم: آقا... آقا خوابتان برده... که‏‎ ‎‏دیدم جواب نمی دهند و زیر چشمشان هم به رنگ خرما شده است. پایین رفتم و‏‎ ‎‏خانم ایشان را که مریض بود، صدا کردم و خودم هم به کوچه رفتم و فریاد زدم که‏‎ ‎‏آقامصطفی(ره) مریض شده است که در این هنگام آقای دعایی مرا دید و با یکی دو‏‎ ‎‏نفر دیگر به بالا آمد و آقا را به بیمارستان بردند و دیگر من نمی دانم چه شد.‏‎[1]‎

‏    خانم معصومه حائری یزدی، همسر مرحوم آقا مصطفی، دومین نفری بود که از‏‎ ‎

کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله‏ سید مصطفی خمینیصفحه 137
‏درگذشت شوهرش مطلع شد. ایشان نیز در این زمینه گفته اند: ‏

‏او [حاج آقا مصطفی] مردی بسیار قوی و از سلامت کامل برخوردار بود، هیچ گونه‏‎ ‎‏ناراحتی و بیماری نداشت، به همین دلیل برخلاف آن چه شایع کردند سکته قلبی،‏‎ ‎‏خیلی بعید به نظر می رسید. همان شب که حاج آقا مصطفی شهید شدند، زودتر از‏‎ ‎‏معمول به خانه آمدند، چون قرار بود که ساعت دوازده، مهمان بیاید و من سخت‏‎ ‎‏مریض بودم، آقای دعایی که همسایۀ ما بود، برای معاینه من دکتر آورد. از طرفی‏‎ ‎‏دیگر، آقا مصطفی شبها مطالعه داشتند و ما یک ننه داشتیم که اسمش «صغرا» بود، آقا‏‎ ‎‏مصطفی به او گفت: «برو بخواب، اگر مهمان آمد، من در را باز می کنم» و ما دیگر‏‎ ‎‏نفهمیدیم که مهمانها چه وقت آمده و کی رفتند و چه شد؟‏

‏     پس از ملاقات، او طبق معمول به مطالعه و عبادت پرداخته بود. «معمولاً شبها‏‎ ‎‏نمی خوابید و فقط بعد از نماز صبح چند ساعتی می خوابید». صبحِ خیلی زود، وقتی‏‎ ‎‏ننه به اطاق بالا می رود، می بیند آقا مصطفی پشت میزش نشسته، دستش را روی کتاب‏‎ ‎‏گذاشته، سرش به پایین خم شده و حرکت نمی کند... وقتی من با عجله به اطاق بالا‏‎ ‎‏رفته و خود را بالای سر او رساندم، دیدم دستهای آقا مصطفی بنفش شده است و‏‎ ‎‏لکه های بنفش نیز روی سینه و سرِ شانه هایش دیدم. ایشان را بلافاصله با کمک آقای‏‎ ‎‏دعایی به بیمارستان انتقال دادیم. در آنجا به ما گفتند: که حاج آقا مصطفی(ره) مسموم‏‎ ‎‏شده و دو ساعت است که از دنیا رفته است.‏‎[2]‎

‏    سیدمحمود دعایی نیز به عنوان سومین نفری که در جریان این واقعه قرار گرفته‏‎ ‎‏است، ضمن تأیید خاطرات ذکر شده، تأکید بر طبیعی نبودن فوت حاج آقا مصطفی‏‎ ‎‏با توجه به علایمی که ناشی از مسمومیت روی پوست وجود داشت، به مسألۀ دیگری‏‎ ‎‏اشاره می کند.‏

‏در خارج از بیمارستانی که حاج آقا مصطفی(ره) را به آنجا انتقال دادیم، یک ماشین‏‎ ‎‏نمره تهران بود که پس از شنیدن خبر مرگ ایشان به طرف بغداد حرکت کرد.‏‎[3]‎

‏    سیدرضا برقعی که از یاران امام و سید مصطفی بود و از نزدیک در جریان امر بود، به‏‎ ‎‏مطلب مشابهی اشاره می کند. ‏


کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله‏ سید مصطفی خمینیصفحه 138
‏در وقت خروج از بیمارستان صحنه ای دیدم که شاید فقط خود من شاهدش بودم و‏‎ ‎‏این یک لحظه بیشتر نبود و آن این بود که جلوی بیمارستان یک ماشین شورلت را با‏‎ ‎‏نمره ایرانی دیدم که با فاصله چند متری نزدیک بیمارستان، متوقف بود. وقتی ما از‏‎ ‎‏داخل بیمارستان بیرون آمدیم، ماشین مزبور از همان فاصله دور زد و رفت و احساس‏‎ ‎‏من در آن لحظه این بود که اینها از سفارت ایران آمده بودند که ببینند کار تمام شده‏‎ ‎‏است یا نه! و پس از کسب خبر بازگشتند.‏‎[4]‎

‏    سیدحسین خمینی، فرزند حاج آقا مصطفی نیز در خاطراتش از این ماجرا به نکته‏‎ ‎‏دیگری اشاره می کند. ‏

‏... در بیمارستان، دکتر ایادعلی البیر برای معاینه ایشان آمد و گفت: مع الأسف، ایشان‏‎ ‎‏فوت کرده و مرگش هم عادی نیست. اگر اجازه بدهید بنده ایشان را کالبدشکافی‏‎ ‎‏کنم، این مسأله را ثابت می کنم. ایشان جراح و فارغ التحصیل از دانشگاه سلطنتی‏‎ ‎‏لندن بود. پیکر مرحوم والد کالبد شکافی نشد؛ چون آن موقع کالبد شکافی از نظر‏‎ ‎‏عرفی، کار منکری به حساب می آمد، شرع هم جوازی برای آن قایل نبود، بخصوص‏‎ ‎‏که در مورد شخصی مثل مرحوم والد قبح این مسأله بیشتر بود و نوعی بی احترامی‏‎ ‎‏محسوب می شد. طبیعی بود که امام(س) هم، چنین اجازه ای ندهند.‏‎[5]‎

‏    بالاخره سیداحمد خمینی نیز معتقد بود که برادرش به صورت غیرعادی و توسط‏‎ ‎‏مسمومیت شهید شده است: ‏

‏آنچه من می توانم بگویم و شکی در آن ندارم، اینکه ایشان را شهید کردند؛ زیرا‏‎ ‎‏علامتی که در زیر پوست بدن ایشان، روی سینۀ ایشان، روی دست و پا و صورت‏‎ ‎‏ایشان و همچنین لکه های بسیار بزرگ حکایت از مسمومیت شدید می کرد و من‏‎ ‎‏شکی ندارم که او را مسموم کردند؛ اما چگونه این کار صورت گرفته، نمی دانم، ولی‏‎ ‎‏همین قدر می توانم بگویم که ایشان چند ساعت قبل از شهادت در مجلس فاتحه ای‏‎ ‎‏شرکت می کنند که در آنجا بعضی از ایادی رژیم پهلوی دست اندرکار دادن چای و‏‎ ‎‏قهوه مجلس بوده اند.‏‎[6]‎


کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله‏ سید مصطفی خمینیصفحه 139
‏    بدین ترتیب همه بستگان درجه اول و نزدیکان و دوستان حاج آقا مصطفی، همگی‏‎ ‎‏معتقد هستند که مرگ ایشان غیرطبیعی بوده و به احتمال بسیار زیاد، مأموران ساواک و یا‏‎ ‎‏سایر عمال حکومت پهلوی، در این قضیه دست داشته اند. البته عده ای نیز از روی‏‎ ‎‏شواهد و قراین قبلی، احتمال دست داشتن مأموران ساواک را محتمل می دانند و‏‎ ‎‏معتقدند که ممکن است به شیوه مرموزی که رژیم پهلوی در مورد کشتن برخی مخالفان،‏‎ ‎‏بدان دست می زد، ایشان کشته شده است. سیدمحمود دعایی چنین نظری را مطرح‏‎ ‎‏کرده است:‏

‏آن چه مسلم است، مرحوم حاج مصطفی خمینی را رژیم شاه خائن مسموم کرد؛ یعنی‏‎ ‎‏ایشان شهید شدند؛ اما شیوه مرموزی را که رژیم گذشته به کار برده بود و به شهادت‏‎ ‎‏ایشان منجر شد، دقیقاً نمی توانم بازگو کنم. شب قبلش ایشان مهمانی داشتند و کسانی‏‎ ‎‏که به منزلشان مراجعه کرده بودند، آیا همانها، عامل این جریان بودند؟ نمی توانم‏‎ ‎‏بگویم؛ شایعه ای بود که ایادی رژیم شاه از طریق سمی که تأثیر دراز مدت دارد، به‏‎ ‎‏نحوی ایشان را مسموم کردند. یا حتی معروف شد که سیانور را در کفش ایشان ریخته‏‎ ‎‏بودند که جذب پوست شده و بتدریج جذب خون شده است.‏‎[7]‎

‏    آنهایی که معتقد به دست داشتن ساواک و رژیم پهلوی در مرگ حاج آقا مصطفی‏‎ ‎‏هستند، شواهد و قراین دیگری را نیز بر مدعای خود دارند. عبدالعلی باقی در خاطرات‏‎ ‎‏خود می گوید: ‏

‏در سال 1352 ه . ش. من در مکه معظمه مشرف بودم و سرپرستی یک کاروان از قم‏‎ ‎‏را بر عهده داشتم. مراجع تقلید نیز معمولاً هر کدامشان هیأتی را برای حج‏‎ ‎‏می فرستادند، و آن سال، شهید مصطفی خمینی نیز از طرف امام با هیأتی مشرف شده‏‎ ‎‏بودند. حاج آقا مصطفی و من، از قبل با هم آشنایی داشتیم.‏

‏     یک روز، یکی از خطبای تهران [که وابسته به رژیم حاکم بود] به من گفت: فلانی‏‎ ‎‏من می ترسم، ساواک مراقب من بوده باشد. یک مطلبی است که شما آن را به حاج‏‎ ‎‏آقا مصطفی برسانید. شما بروید ایشان را پیدا کنید و به او بگویید که دو نفر از ایران‏‎ ‎‏آمده اند و مأمور ترور شما هستند. مواظب خودتان باشید و از منزل تنها بیرون نیایید. ‏


کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله‏ سید مصطفی خمینیصفحه 140
‏من رفتم و اتفاقاً یک شب ایشان را در حرم دیدم که مشغول عبادت بودند و پس از‏‎ ‎‏سلام و احوالپرسی، جریان را به اطلاع ایشان رساندم؛ ایشان تشکر کردند، هم از من‏‎ ‎‏و هم از آن شخص خطیب؛ و بعد از آن تنها بیرون نمی آمدند.‏‎[8]‎

‏    علاوه براین رژیم پهلوی یک لیست 63 نفره از مبارزین ایرانی تهیه کرده بود و قرار‏‎ ‎‏بود که آنها را بتدریج از میان بردارند. سید مصطفی نیز جزو این افراد بود و خودش از این‏‎ ‎‏امر اطلاع داشت. از آنچه که نقل شد، چنین برمی آید که مرگ حاج آقا مصطفی طبیعی و‏‎ ‎‏عادی نبوده، بلکه در اثر نوعی مسمومیت و به احتمال قوی توسط مأموران ساواک و یا‏‎ ‎‏مأموران امنیتی دولت عراق به شهادت رسیده است. رژیم عراق نیز به دلایل مختلف،‏‎ ‎‏دلخوشی چندانی از ایشان و امام خمینی(س) نداشت؛ زیرا در طول بیش از سیزده سال‏‎ ‎‏نتوانسته بودند، نظر مثبت آنها را در اقدام مشترک، علیه حکومت ایران جلب کند و‏‎ ‎‏به علاوه ارتباطات نزدیک آنها با آیت الله سیدمحسن حکیم از زمان تبعید به عراق تا‏‎ ‎‏درگذشت آیت الله حکیم که از مخالفان جدی حکومت عراق بود، دولت عراق را‏‎ ‎‏به خشم آورده بود و حتی موجب دستگیری موقت سید مصطفی نیز شده بود.‏‎ ‎‏قرارداد 1975 الجزایر و عادی شدن روابط دو کشور در ایران و عراق نیز در این زمینه‏‎ ‎‏محتمل به نظر می رسد. شاید هم آیت الله شهید، قربانی توطئه مشترک دو رژیم ایران و‏‎ ‎‏عراق شده است. ‏

‏     رژیم ایران از شهادت حاج آقا مصطفی، اهداف گوناگونی را دنبال می کرد؛ ضربه زدن‏‎ ‎‏به نهضت اسلامی؛ ایجاد فشار روانی بر امام خمینی، جلوگیری از پیدایش خطرهای‏‎ ‎‏بعدی از سوی خمینی دیگری آن هم جوان و پرتوان، جلوگیری از سیاسی شدن حوزۀ‏‎ ‎‏علمیه نجف، ایجاد رعب و وحشت در بین مبارزان و مخالفان خود و غیره از جمله آنها‏‎ ‎‏بودند.‏‎[9]‎‏ با همه شواهد و دلایل، ساواک مرگ سید مصطفی را در بولتن ویژه خود و در‏‎ ‎‏گزارشهای نمایندگی ساواک در عراق، ناشی از سکته قلبی اعلام کرد.‏‎[10]‎‏ ‏


کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله‏ سید مصطفی خمینیصفحه 141
‏    به هر حال تقدیر چنین بوده که مرگ ایشان در هاله ای از تردید باقی بماند و پیامدهای‏‎ ‎‏مهمی را ایجاد بکند. تنها راه اثبات قطعی، مسأله کالبدشکافی بود که می توانست به‏‎ ‎‏شبهات پایان دهد؛ اما امام خمینی(س) با هوشیاری و آینده نگری، با کالبدشکافی‏‎ ‎‏موافقت نکردند و فرمودند که؛ با این کارها، دیگر مصطفی به ما بازنمی گردد.‏‎[11]‎‏ همسر‏‎ ‎‏سید مصطفی در این مورد می گوید: «وقتی خواستند از جسد وی کالبدشکافی به عمل‏‎ ‎‏آورند، حضرت امام(س) اجازه این کار را ندادند و فرمودند: عده ای بیگناه دستگیر‏‎ ‎‏می شوند و دستگیری اینها، دیگر برای ما آقا مصطفی نمی شود. به هر حال از طرف‏‎ ‎‏دولت بعث عراق نیز از اعلام نظر پزشکان جلوگیری شد و اجازه ندادند، پزشکان نظر‏‎ ‎‏خود را اعلام کنند و حتی آنان را نیز تهدید کردند؛ چون صد در صد عارضۀ ایشان،‏‎ ‎‏مسمومیت بود.»‏‎[12]‎‏ ‏

‏    ‏‏پس از این که امام خمینی(س) با کالبدشکافی جسد حاج آقا مصطفی، مخالفت‏‎ ‎‏کردند، دستور تشییع و تدفین آن را صادر کردند. پیکر آیت الله سید مصطفی از شهر نجف‏‎ ‎‏به کربلا برده شد و بعد از غسل در آب فرات و طواف حرم امام حسین(ع) و حضرت‏‎ ‎‏ابوالفضل(ع) به نجف بازگردانده شد و یک روز بعد، در روز دوشنبه، دوم آبان ماه 1356‏‎ ‎‏بعد از طواف حرم امام علی(ع)، آیت الله خویی بر جنازۀ ایشان نماز خواند و پس از آن در‏‎ ‎‏ایوان علوی حرم مطهر علی(ع)، مجاور مقبرۀ علامه حلّی به خاک سپرده شد.‏‎[13]‎‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابزندگینامه و مبارزات آیت الله‏ سید مصطفی خمینیصفحه 142

  • )) کمیته علمی کنگره شهید آیت الله مصطفی خمینی؛ یادها و یادمانها از آیت الله سید مصطفی خمینی؛ ج 2، ص 408.
  • )) همان؛ ص 404ـ 405.
  • )) همان؛ ج 1، ص 194ـ 195.
  • )) «آشنایی با مهاجر شهید سید مصطفی خمینی»، یاد؛ دوره سوم، ش 12، (پاییز 1376)، ص 130.
  • )) کمیته علمی کنگره شهید آیت الله مصطفی خمینی؛ یادها و یادمانها از آیت الله سید مصطفی خمینی؛ ج 2، ص 92.
  • )) «آشنایی با مهاجر شهید سید مصطفی خمینی»، یاد؛ دوره سوم، ش 12، (پاییز 1376)، ص 126ـ127.
  • )) پیام انقلاب؛ ش 18 (30 مهر 1359)، ص 45 (مصاحبه با محمود دعایی).
  • )) «آشنایی با مهاجر شهید سید مصطفی خمینی»، یاد؛ دوره سوم، ش 12، (پاییز 1376)، ص 125ـ126.
  • )) عاشوری لنگرودی، حسن؛ «نگاهی به زندگی سیاسی شهید آیت الله سید مصطفی خمینی و نقش او در روند پیروزی انقلاب اسلامی ایران»، مجموعه مقالات کنگره شهید آیت الله مصطفی خمینی؛ ص 115ـ116.
  • )) حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی؛ ساواک و روحانیت؛ ج 1، ص 197ـ 198.
  • )) همان؛ ص 115.
  • )) کمیته علمی کنگره شهید آیت الله مصطفی خمینی؛ یادها و یادمانها از آیت الله سید مصطفی خمینی؛ ج 2، ص 405.
  • )) انتشارات روحانیون مبارز ایرانی خارج از کشور؛ شهیدی دیگر از روحانیت؛ ص 69ـ72.