ملاصدرای ثانی

ملاصـدرای ثـانی

 

13‏                                                                                                                                                                                                                                                              ‏ داود رضایی چراتی‏

‏ ‏◄ مقدمه

علامه سید جلال الدین آشتیانی‏ پرچمدار حکمت صدرایی در دوران معاصر و شارح بزرگ مکتب فلسفه اشراق و عرفان‏‎ ‎‏اصیل اسلامی، بی گمان یکی از شخصیت های استثنایی تاریخ و فرهنگ معاصر ایران زمین بود.‏

‏نکته ای که درباره وی مورد اتفاق نظر همگان است، این است که: علامه آشتیانی، انسانی متعالی و فیلسوفی والامقام بود که می توان او را ملاصدرای زمان نامید. زندگی او، زندگی فیلسوفی زبده و دانشمندی پرمایه است که فقط با عشق به علم و‏‎ ‎‏فلسفه و عرفان سپری شد و او هرگز از این عشق خود نیاسود و هیچ یک از تحولات‏‎ ‎‏کوچک و بزرگ روزگار سبب نشد که او راه و روشی را که برای خود برگزیده بود، ترک کند.‏

‏استاد از معدود علمای عصر حاضر‏‎ ‎‏است که در زمینه علوم دینی، فلسفه و عرفان  اسلامی،‏

‏ جایگاه رفیعی دارد اما‏‎ ‎‏به رغم منزلت بالای علمی، جامعه با آثار و احوال این فیلسوف مسلمان آشنایی‏‎ ‎‏کافی ندارد. بسیاری از دانشمندان معاصر علوم دینی به  دلیل فعالیت های‏‎ ‎‏چشمگیر این شخصیت دینی به علامه آشتیانی، لقب "‏ملاصدرای ثانی‏" داده اند. ‏


حضورج. 80صفحه 94
‏سیدجلال الدین موسوی آشتیانی در سال 1304 در آشتیان دیده به جهان گشود و پس ازگذراندن‏‎ ‎‏تحصیلات مقدماتی در پایان ششم ابتدایی عازم قم شد و در این شهر با تشویق‏‎ ‎‏آیت الله شیخ ابوالقاسم دانش آشتیانی به همراه آقا‏‎ ‎‏مصطفی خمینی‏‎ ‎‏در درس فلسفه‏‎ ‎‏امام خمینی‏‎ ‎‏حاضر شد و در ادامه کسب علوم دو سال را در  نجف گذراند. در سال 1338 مربی دانشکده  الهیات و در همان سال استادیار دانشگاه و  در سال 1339 مدیر گروه فلسفه و حکمت اسلامی این دانشگاه شد‏‏. سید جلال آشتیانی به اعتقاد بیشتر کارشناسان، از فیلسوفان برجسته  جهان اسلام و از پایه های مهم اندیشه ‏‎ ‎‏ملاصدرا‏‎ ‎‏در سنت شیعه تلقی می شود. او در حوزه علمیه قم از محضر استادانی چون امام خمینی، علام‏‏ه ‏‏طباطبایی‏‎ ‎‏و علامه قزوینی بهره جست. ‏

‏چند سالی را به عتبات عالیات در عراق رفت و در‏‎ ‎‏سال 1342 از سوی دانشگاه‏‏ علوم معقول و منقول مشهد برای تدریس دعوت شد. مناظره های علمی ـ فلسفی او با هانری کربن بسیار مشهور است. آثار به جای‏‎ ‎‏مانده از او را در زمینه های تصحیح و شرح متن های عرفانی و فلسفی، تألیف و‏‎ ‎‏تحقیق در تاریخ فلسفه اسلامی می توان تقسیم کرد. استاد آشتیانی با تصحیح و‏‎ ‎‏شرح متن های عرفانی و فلسفی خصوصا آثار پیروان حکمت متعالیه  صدرایی از به فراموشی سپرده شدن بسیاری از نسخه های خطی جلوگیری کرد. مجموعه  چهارجلدی «حکمای اسلام بعد از صفویه»، «شرح بر مقدمه  تبصری»، «شرح بر زادالمسافر»، «نقدی بر تهافت الفلاسفه»، «هستی از نظر فلسفه و‏‎ ‎‏عرفان»، و «احوال و آثار و آرای ملاصدرا» از جمله آثار استاد است. ‏

‏آنچه که زمینه نگارش این مقاله را فراهم نمود، تلاش سالیان متمادی استاد درحوزه  تصحیح و شرح متن های عرفانی و فلسفی، تالیف و تحقیق در تاریخ فلسفه اسلامی و عرفان اصیل اسلامی و آثار به جای‏‎ ‎‏مانده از او به عنوان شاگرد امام خمینی و ذکر بخش هایی از خاطرات وی در ارتباط با امام خمینی و یادگاران حضرت امام و نهضت ایشان است. متن پیش رو بر اساس ترتیب تاریخی دست نوشته ها، مصاحبه ها و مقالات مرتبط، استخراج و تدوین شده که از نظر خوانندگان محترم فصلنامه حضور می گذرد: ‏


حضورج. 80صفحه 95
 زندگینامه استاد 

‏استاد علامه آشتیانی در باره زندگی خودش می گوید: حقیر‏‎ ‎‏سال 1304 خورشیدی که در قصبه ی آشتیان (که اکنون به شهری مبدل شده) از‏‎ ‎‏مضافات سلطان آباد عراق (اراک) متولد شدم. دوره ابتدایی را در دبستان‏‎ ‎‏خاقانی آنجا به پایان رساندم و در مکتب خانه قدیم، گلستان سعدی و نصاب الصبیان و تاریخ معجم و جامع المقدمات در صرف و نحو و قسمتی از درّه نادری و‏‎ ‎‏نیز قسمتی از کتاب شرح سیوطی را قرائت نمودم. سپس در 1323خورشیدی به تشویق و راهنمایی و مساعدت روحانی آشتیانی به دارالعلم قم‏‎ ‎‏مسافرت کردم و از آنجا کتاب مغنی و مطول و قسمت زیادی از شرح لمعه در خدمت‏‎ ‎‏مرحوم آقای صدوقی یزدی که دارای استعداد و هوشی قابل توجه و حافظه ای قوی و‏‎ ‎‏بیانی روان و جذاب بود خواندم. ‏

‏جلد اول کفایه و چند سال قبل از آن، شرح‏‎ ‎‏شمیسه را خدمت آیت الله حاج میرزا عبدالجواد جبل عاملی اصفهانی -که به‏‎ ‎‏تمام معنی مرد خدا بود- قرائت کردم سپس به معرفی آقا میرزا مهدی آشتیانی،‏‎ ‎‏خدمت مرحوم حاج شیخ مهدی مازندرانی که در معقول از تلامیذ آقا میرزا حسن‏‎ ‎‏کرمانشاهی، آقا میر شهاب الدین تبریزی و در منقول از شاگردان حاج شیخ فضل الله نوری و آقا سید عبدالکریم مدرس و آقا سید محمدکاظم یزدی و شیخ الشریعه اصفهانی بود شروع به قرائت شرح منظومه حکیم سبزواری و مکاسب‏‎ ‎‏شیخ اعظم انصاری نمودم و تا اواخر الهیات منظومه و قسمت زیادی از شوراق و‏‎ ‎‏بعد قسمتی از امور عامه اسفار را نزد آن مرحوم فرا گرفتم. حاج شیخ مهدی‏‎ ‎‏خیلی منظم و مرتب درس خوانده بود و از بیانی فصیح نیز برخوردار بود. ایشان درس تفسیری هم داشت که قابل‏‎ ‎‏استفاده بود.  او با دقت شفا و اسفار و شرح اشارات را نزد اساتید نامی قرائت‏‎ ‎‏کرده بود و دروس منقول را نیز از بهترین اساتید فرا گرفته بود. شخصاً مردی‏‎ ‎‏متقی و پرهیزگار و بی علاقه به شهرت و خودنمایی بود. اسلام و تشیع در عمق‏‎ ‎‏روح او ریشه دوانده بود. لذا با تمام هویت معتقد به مبدأ و معاد و متحقق به قواعد عقلی و فلسفی و عقاید دینی و متمحض در سلک توحید و اهل عبادت و‏‎ ‎‏پایبند به نوافل و ادعیه و اوراد بود. چون منزوی از خلق بود، بدبین بود. و‏‎ ‎‏شاید چیزهایی می دانست و می گفت که ما نمی دانستیم. به قول مرحوم استاد‏‎ ‎‏علامه، آقای مطهری، مثل اینکه حرفهای حاج شیخ مهدی روی میزان بوده است و‏‎ ‎‏راست از کار در می آمد. البته انزوا، خودبینی می آورد بخصوص در او که‏‎ ‎‏عوامل خارجی نیز در افکارش مؤثر بود.‏


حضورج. 80صفحه 96
‏مدت هشت سال به درس فقه و اصول خاتم الفقها - آیت الله العظمی بروجردی(رض)‏‎ ‎‏و مدت یک سال به درس عالم مجاهد مظهر صفات ربانی، آقا سید محمدتقی‏‎ ‎‏خوانساری (رض)‏‎ ‎‏حاضر شدم‏‎.‎

‏تحصیلات نجف‏‎ ‎‏در‏‎ ‎‏مدت دو سال اقامت در نجف از دروس مرحوم فقیه ربانی آقای حکیم (رض)‏‎ ‎‏و استاد محقق عالم عادل و مجتهد آقا سید عبدالهادی شیرازی که‏‎ ‎‏در علم و عمل از نوادر بود، استفاده کرده ام ولی مرتب و بدون وقفه به درس‏‎ ‎‏فقه و اصولی نامدار و حکیم آقا میرزا حسین بجنوردی خراسانی حاضر می شدم که‏‎ ‎‏سرعت انتقال و فهم مستقیم را با حافظه حیرت آور توأم کرده بود. آقا‏‎ ‎‏میرزا حسن، ادبیات را نزد میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری فرا گرفته بود. اغلب‏‎ ‎‏قصاید شعرای خراسان را حفظ داشت. از حکیم صفای اصفهانی و شعرای آن زمان‏‎ ‎‏مثل ملک الشعرا بهار اشعار زیاد در حافظه داشت و اشعار فکاهی ایرج را نیز‏‎ ‎‏برای ما می خواند. مرحوم علامه مظفر آقا شیخ محمدرضا، می فرمود: «میرزا‏‎ ‎‏شاید حدود صد هزار شعر از شعرای عرب، آن هم قصایدی که در مدح حضرت رسول و‏‎ ‎‏حضرت امیرمؤمنان گفته شده است، حفظ دارد. » در حکمت و فلسفه از تلامیذ‏‎ ‎‏برجسته آقا بزرگ حکیم و حاج فاضل خراسانی و در منقول از افاضل حوزه آقا‏‎ ‎‏ضیاءالدین عراقی و آقا میرزا حسین نائینی بودند. آقا میرزاحسن تمام مواردی‏‎ ‎‏را که سعدی از متنّبی متأثر شده است، حفظ بود و قرائت می کرد و اثبات می کرد که سعدی مطلب را ادا کرده است. در حکمت و فلسفه، حدود پنج سال به درس‏‎ ‎‏استاد علامه، حاج میرزا محمدحسین طباطبایی تبریزی حاضر شدم و چند سال از‏‎ ‎‏درس تفسیر و اصول فقه آن مرحوم استفاده کردم.‏

‏در تحصیل حکمت و عرفان، مرحوم‏‎ ‎‏آقای طباطبایی کفایه را به انضمام حواشی استاد خود حاج شیخ محمدحسین‏‎ ‎‏اصفهانی برای حقیر و جمعی از دوستان تدریس فرمودند. آقای طباطبایی علاوه بر‏‎ ‎‏جامعیت در علوم معقول و منقول، انسانی تمام عیار بود. مدتها در علم سلوک و‏‎ ‎‏اخلاق به سبک اساتید فن در اعتاب مقدسه مثل آقا میرزاعلی آقای قاضی و حاج‏‎ ‎‏میرزا حبیب ملکی و اساتید طبقات بعد از آنها، روح و سرشت پاک طبیعی و ذاتی‏‎ ‎‏خود را با علم و عمل و اخلاق کسبی توأم کرده بود.‏


حضورج. 80صفحه 97
‏لذا شخصی سلیم النفس و‏‎ ‎‏دارای اعتدال روح به اخلاق ارباب معرفت متخلق بود. به حقیر لطف فراوان داشت‏‎ ‎‏و در تمام مدتی که به درس ایشان می رفتم یا در منزل و گاهی در ییلاقات حسب الامر او در خدمتشان بودم، ذره ای هوی و هوس و مختصر انحراف از جاده عدالت در ایشان ندیدم، ملکی بود در صورت انسان. قوی الایمان، سلیم الجنبه و‏‎ ‎‏در واقع عمل و رفتار او خود به خود انسان را به طرف معنویات سوق می دادکه از معصوم وارد است:«کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم ». حقیر بر خلاف آنچه‏‎ ‎‏که شهرت دارد، از محضر مرحوم آقای میرزامهدی آشتیانی استفاده نکرده ام. ایامی که آن مرحوم حال تدریس داشت، نگارنده استعداد استفاده از او را فاقد‏‎ ‎‏بودم و این اواخر که اسفار و شفا می خواندم، آقا میرزا مهدی بستری بود. برخی‏‎ ‎‏از مشکلات فلسفی و عرفانی را آن مرحوم برای حقیر تقریر می فرمودند. ایشان‏‎ ‎‏نیز مردی بسیار سلیم النفس بود. کلیه مبانی حکمای مشّاء و اشراق و حکمت‏‎ ‎‏متعالیه ملاصدرا را از حفظ داشت. در عرفان احاطه حیرت آوری داشت و آنچه‏‎ ‎‏را که نزد اساتید فرا گرفته بود، به واسطه سرعت انتقال و حافظه عجیب،‏‎ ‎‏در حفظ داشت.حقیر حدود یک سال در درس اسفار استاد‏‎ ‎‏نامدار و عالم متقی آقا میرزا احمد آشتیانی حاضر شدم. اگر چه کثرت سن و‏‎ ‎‏ضعف ناشی از کهولت مانع بود که آنچه را می داند، تقریر نماید ولی استاد‏‎ ‎‏مسلّم بود. مرحوم آقا میرزا احمد در نجف که اسفار تدریس می کرد، یک صفحه‏‎ ‎‏اسفار چاپ سنگی را یک هفته تدریس می کرد. در این اواخر به حافظه و حضور ذهن‏‎ ‎‏او مطلقاً خللی راه نیافته بود. مشکل ترین مباحث اسفار را بدون مطالعه قبلی برای انسان حل می کرد. شرح فصوص قیصری و تمهیدالقواعد و نصوص قونوی و‏‎ ‎‏شرح مفتاح الغیب را نزد آقا میرزاهاشم قرائت کرده بود و استاد این فن بود.‏

‏بعد‏‎ ‎‏از قرائت الهیات و امور عامه اسفار و الهیات شفا، تابستان به تهران‏‎ ‎‏مسافرت کردم. یکی از دوستان حقیر (مرحوم حاج میرزا تقی آجیلی) از تجار‏‎ ‎‏تهران که در قزوین کارخانه خشکبار داشت، پیشنهاد کرد که برویم به قزوین.‏‎ ‎‏نگارنده تا آن زمان مرحوم استاد اعظم (سید سادات اعاظم الحکما) آقای حاج‏‎ ‎‏میرزا ابوالحسن قزوینی را زیارت نکرده بودم. بعد از ورود به قزوین،‏‎ ‎‏بعد از ظهر آن روز رفتم مدرسه التفاتیه، طلاب گفتند آقای رفیعی نیم ساعت دیگر‏‎ ‎‏تشریف می آورند.‏


حضورج. 80صفحه 98
‏خدا رحمت کند حاج شیخ علی اصغر تاکندی را که در‏‎ ‎‏حال کهولت سن به سر می برد و اخلاق محمدی داشت، از بنده دعوت کرد و در‏‎ ‎‏جلوی حجره فرزندش که در آن زمان طلبه بود و فعلاً از فضلاست با قلیان و‏‎ ‎‏چای پذیرایی کرد. آقای ابوالحسن وارد شدند، دارای هیبت و وقار خاصی بود. پیشانی بلند و نظری گیرا داشت. خوش صحبت و با اطلاع و نیک محضر بود. تاریخ‏‎ ‎‏ایران را بعد از دوران اسلام حفظ داشت. بحارالانوار مجلسی را مکرر مطالعه‏‎ ‎‏کرده بود و به تمام ضعف آن آشنا بود. در فلسفه در بین اساتید تهران، محضر‏‎ ‎‏آقا میرزا حسن کرمانشاهی (اعلی الله مقامه) را درک کرده بود. سفر نفس اسفار و‏‎ ‎‏الهیات شفا را از قرار اظهار خود مرحوم آقا میرزا محمود آشتیانی، نزد آقا‏‎ ‎‏میرزا حسن و منظومه را نزد حاج فاضل تهرانی قرائت کرده بود. ‏

‏مقدمه ی قیصری را نزد آقا میرزا محمود قمی خوانده بود، ولی در فن عرفان‏‎ ‎‏تسلط نداشت. هنر او در آثار ملاصدرا ظاهر و بارز بود. عرفان کار قلندری است‏‎ ‎‏که در وادی دیگر سیر کند. کتاب اسفار و حواشی ملاصدرا بر مفاتیح الغیب و‏‎ ‎‏حواشی ملاصدرا بر حکمت الاشراق در حافظه داشت و گویی خداوند او را برای‏‎ ‎‏تدریس اسفار خلق کرده بود. نگارنده بعد از چند جلسه گمشده خود را یافتم،‏‎ ‎‏آن مرحوم عنایت خاص به حقیر داشت. بعد از نماز مغرب و عشا حدود سه ربع ساعت‏‎ ‎‏منبر می رفت و یکی از آیات قرآنیه را تفسیر می نمود. آن زمان حدود شصت سال‏‎ ‎‏داشت و بسیار قوی البنیه و با نشاط بود. ‏

‏از بیانی بی نظیر برخوردار بود. وقتی که حال تدریس داشت، با بیان سحار خود‏‎ ‎‏هنگام تقریر مبانی صدرالمتألهین نفس انسان را در سینه حبس می نمود و اعجاز‏‎ ‎‏می کرد. آن چنان احاطه ای داشت که وقتی مباحث اسفار را عنوان می کرد، حقیر‏‎ ‎‏که شرح حکمت الاشراق با تعلیقات آخوند ملاصدرا و شفا را با حواشی آخوند قبلاً مطالعه می کردم، به عیان می دیدم که به همه مشارب فلسفی‏‎ ‎‏احاطه و اشراف فوق العاده دارد و درس او ناظر به تمام مشارب فلسفی است. استاد در عرفان تخصص نداشت، ایشان از حوزه آقا میرزا هاشم استفاده نکرده بود. نگارنده و چند نفر از دوستان که در‏‎ ‎‏خدمتشان اسفار می خواندیم، استدعا کردیم، مقدمه قیصری تدریس بفرمایند. در‏‎ ‎‏همان ابتدای ورود، در مقام ‏


حضورج. 80صفحه 99
‏تقریر فصل اول مقدمات قیصری معلوم شد که استاد‏‎ ‎‏در عرفانیات توانایی ندارد و آن عذوبت بیان در این مقام و مشهد از او دیده‏‎ ‎‏نمی شد، بنده احساس کردم مرد میدان فصوص ابن عربی نیست. ‏

‏مرحوم‏‎ ‎‏رفیعی به خواهش حقیر ایام تعطیلی نوروز به قم مشرف شدند. حقیر و مرحوم‏‎ ‎‏استاد علامه حاج آقا مصطفی خمینی(ره) و برخی از دوستان، سفر نفس اسفار را خدمت ایشان‏‎ ‎‏شروع کردیم و درس خارج اصولی هم برای ایشان قرار دادیم؛ به این عنوان که‏‎ ‎‏مدتی در قم از محضرشان استفاده کنیم. ‏

‏حضرت امام (ره) فرمودند دو سال هم‏‎ ‎‏بتوانید آقای حاج سید ابوالحسن را در قم نگه دارید، غنیمت است، ولی ایشان‏‎ ‎‏بعد از یک ماه مصمم شد که به قزوین مراجعت کند. نگارنده این سطور و آقای‏‎ ‎‏مهدوی کنی و برادرشان و آقای امامی کاشانی برای ادامه استفاده از محضرشان‏‎ ‎‏به قزوین رفتیم. با صراحت تمام باید عرض کنم که او در بین اساتید ما مرد‏‎ ‎‏میدان اسفار بود و لاغیر، ادعایی هم نداشت که به جای منظومه تدریس شود.‏‎ ‎‏فرمودند منظومه بهترین کتاب است برای کسی که بخواهد به فلسفه ملاصدرا‏‎ ‎‏آشنا شود و بعد از اسفار بخواند. صراحتاً فرمودند: «من خودم را ‏‏ م‏‏ی شناس‏‏م ‏‏بعد از صرف مدتی اگر بخواهیم اثری جامع و متوسط بین کتب مفصل ملاصدرا و‏‎ ‎‏آثار موجز او به وجود آورم، قهراً سه درجه از شواهد ربوبیه نازل تر خواهد‏‎ ‎‏بود. همین که حس می کرد ما او را مرد میدان اسفار می دانیم، خوشحال بود. مرحوم شیخ غلامعلی شیرازی و آقا میرزاعلی محمد اصفهانی نیز مانند دیگر‏‎ ‎‏تلامیذ آقا محمدرضا و آقا علی مدرس استاد ماهر بودند. آقا شیخ غلامعلی خیلی‏‎ ‎‏زودتر از معاصرانش به سرای باقی شتافت. آقا میرزا علی محمد به نجف‏‎ ‎‏مشرف شد و در آنجا به تدریس پرداخت. او را تفکیر کردند، به ایران برگشت و‏‎ ‎‏مطلقاً از برای ارباب عمامه درس نگفت و در مدرسه علوم سیاسی تدریس می کرد‏‎ ‎‏و در 1304 خورشیدی به سرای باقی پیوست. آقای قزوینی در علوم نقلی استاد‏‎ ‎‏بود و اطلاعات متفرقه وسیعی داشت که حاضران در مجالس علمی را متوجه خود می ساخت. ادیبی ماهر بود. کلیه آثاری که در مشروطیت نوشته اند، دیده‏‎ ‎‏بود. تاریخ ایران را خوب می دانست. در ریاضیات و علم هیئت تسلط داشت. مدتی‏‎ ‎‏را در زنجان برای استفاده از علوم ریاضی از محضر وحید زمان خود آقا میرزا‏‎ ‎‏ابراهیم زنجانی از تلامیذ آقا میرزا حسین سبزواری و جلوه و آقا علی و آقا‏‎ ‎‏محمدرضا و در نقلیات از تلامیذ آقا میرزاحسن آشتیانی اقامت نمود‏‏ (برگرفته از دست نوشته ایشان، در شهریور 1364).‏

  من و امام خمینی

‏این بندۀ حقیر قدری بعد از شهریور 1320 خورشیدی که برای تحصیل به قم مشرف شدم، حضرت ‏


حضورج. 80صفحه 100
‏امام- سقی الله تربته - را در مدرس زیر کتابخانۀ مدرسۀ فیضیه در حالیکه مشغول تدریس بودند، زیارت کردم و تمام مطالبی را که آن روز تقریباً در یک ساعت افاضه فرمودند، به حافظه سپردم. ‏‏عباراتی که ایشان با زبان روشن و بیان محکم تقریر میفرمودند، از جاذبهای حیرتآور برخوردار بود که در بیان و تقریر و تحریر و عبارات نمی گنجد‏‏. آن روزگار، ایشان جوان و فوق العاده با نشاط بود و سعی داشت معضلات تفهیم شود و الحق در مستمع صاحب ذوق یک نوع اهتزاز روحانی و طرب قدسی و ملکوتی ایجاد می کرد. زبان موعظۀ امام، دومی نداشت، یا ما ندیدیم. صحبت در خداشناسی و مراتب و درجات آن بود و تقریر این مهم که احوال همۀ طوایف از سعیدان و اشقیا و متوسطان، در قرآن مذکور است. یک درجه از معرفت، تحصیل علم به خداوند از طریق موجودات محسوسهای است که جزء عجایب خلقتند. شتر از عجایب خلقت است، ولی اگر کسی حق را از طریق معرفت به حالات و اطوار و ظاهر و باطن شتر بشناسد، این خود یکی از طرق خداشناسی است و اگر معرفت انسان، مادام العمر منحصر شود به معرفت به حق از طریق این حیوان عجیبالخلقه، و از محسوس به معقول تجاوز نکند و از بند عقل خلاص نشود و مخاطب به این خطاب نگردد که ‏‏«اولم یکف بربک انه علی کل شی شهید»‏‏(‏‏فصلت / 53)‏‏ او شتر شناس است، نه خداشناس. زمانی که بنده به قصد تحصیل به شهر قم مشرف شدم، ‏‏آن مرد بزرگ استاد مسلم در حکمت متعالیه و از اساتید مسلم در کتب عالیۀ سطوح در علوم منقول بودند. متجاوز از بیست سال «شرح منظومه» و «اسفار» تدریس کردند و یگانه مشعل فروزان علم توحید و معرفت ربوبی و استاد یگانه در علم عرفان، یعنی معرفت اسماء الله و نفیسترین دانش بشری موروث از اولیا، علم توحید و ولایت و نبوت و شئون آن، محسوب می شدند‏‏ و مدتی برای برخی از ارباب معرفت شرح قیصری بر «فصوص» (‏‏ کتاب قصوص الحکم تألیف شیخ مجی الدین عربی‏‏) را تدریس کردند، ولی محیط، لیاقت آموزش اشرف علوم و فنون را نداشت.‏

‏روزی از آن جناب سؤال کردم که: آیا آنچه شارح قیصری در فرق بین عطایای ذاتی و اسمائی نوشته است، به نظر حضرتعالی درست است؟ فرمودند: نه؛ و به نحو اختصار فوق بین این دو قسم از عطایا را بیان فرمودند. عرض کردم: حیف نیست که منع فیض می فرمایید؟ ‏‏اگر همین فصوص قونوی را که با تعلیقات مرحوم آقا میرزا هاشم چاپ شده است، برای افراد مستعد تدریس بفرمایید، مشکلی پیش می آید؟ فرمودند: «مساوی است با انتحار، عیب دیگری وجود ندارد»‏


حضورج. 80صفحه 101
‏بندۀ حقیر در سال 1340 «شرح مشاعر» ملاصدرا را با تعلیقات و مقدمۀ مفصل خود برای چاپ مهیا کردم که در سال 1342 چاپ شد. در مقدمۀ این کتاب که نظری اجمالی به سیر فلسفه و عرفان در چند قرن اخیر دارد، نوشته ام: استاد علامه آقای حاج آقا روح الله خمینی زعیم بزرگ شیعه از دانشمندان بزرگ و متفکر این عصراند و معقول و منقول را سالیان متمادی تدریس کرده اند و در این اواخر متخصص در تدریس فقه و اصول شدند و در مدت کمی حوزۀ تدریس آن جناب پر جمعیت تر از حوزۀ تدریس جمیع اساتید عصر می باشد. ‏‏(مقدمۀ شرح مشاعر، چاپ مشهد، ص 78)‏‏ ‏

‏برای اهل فن واضح و آشکار است که به ندرت استادی را می توان سراغ گرفت که در حدی عالی در علوم فقه و اصول و حکمت الهی و عرفان توانا باشد. در غالب آثار خود، با ذکر عناوین مذکور، از مرحوم امام خمینی مطلب نقل کرده ام. در دورانی که ذکر نام او ممنوع و رسالۀ عملیۀ او به قول برخی از دانشجویان، قاچاق بود، کسی از ارباب علم و معرفت به ما اعتراض نمی کرد که چرا با این عناوین از آن بزرگ یاد می کنی و ما نیز با شناسایی کامل و معرفت نام، به او ارادت داشتیم و جاذبۀ علمی و جامعیت او تأثیری عمیق داشت. چنانکه مرحوم آیت الله  العظمی بروجردی- اعلی الله مقامه- روزی به نگارنده فرمودند: «حاج آقا روح الله چشم و چراغ حوزه اند». منظور حقیر آن است که امام قبل از ورود به میدان مبارزه با حکومت زمان، علماً و عملاً مورد تصدیق همگان بودند و منکر نداشتند، جز مغرضان که در هر عصر وجود دارند.‏

‏در روزگاری که در حوزه همه به فکر چاپ کردن رساله عملیه، زیاد شدن سهم امام و شهریه بودند، امام به گونه ای دیگر رفتار می کردند. معمولاً معلمان و مدرسان و مراجع با آنهایی که در خط مرجعیت بودند و می خواستند به طرف مرجعیت بروند سعی می کردند یک شهریه ای بدهند. اما امام خمینی با آن روح بزرگ نمی خواستند که جز سرمایۀ علمی چیز دیگری بدهند. من هشت سال پیش ایشان درس می خواندم، ولی هشت قران (ریال) از ایشان ندیدم؛ نه من، شاگردان خاص ایشان هم ندیدند. زندگی حضرت امام خمینی همیشه مقتصدانه بود. امام خمینی -  اعلی الله مقامه -  خود بنیانگذار مرجعیت خویش بود. به این معنی که توفیق او در تدریس خارج فقه و اصول فقه حیرت آور بود.‏


حضورج. 80صفحه 102
‏آن مرحوم در مدتی نسبتاً کم از نواحی هوش سرشار و ذوق کم مانند و دقت نظر و حسن سلیقه در تدریس، به انضمام روانی زبان و قدرت بیان و قوۀ فوق العاده در تفهیم مطالب و احتراز از نقل اقوال علما و فقها در حد خارج از اعتدال و لزوم، طلبه های مستعد و باهوش را به درس خود متوجه کرد.‏

‏عباراتی که ایشان با زبان روشن و بیان محکم تقریر می فرمودند، از جاذبه ای حیرت آور برخوردار بود و در بیان و تقریر و تحریر و عبارات نمی گنجد. بیان او در مطالب دقیق علمی، بلیغ و فصیح بود. حضرت امام خمینی خیلی خوش بیان بودند‏‏. سرتا پا ذوق بودند. بسیار عالی مطالب را تقریر می کردند و به خوش بیانی معروف بودند.‏

‏از خصوصیات حضرت امام در درس این بود که تورم درست نمی کردند. هی از این نقل کند، یا از دیگری نقل کند. چیزهایی فقط برای سرگرمی طلبه بگوید. ایشان مطالب نخبه را نقل می کردند و زود سر و ته مطالب را جمع می کردند. مثلاً کتابهای ایشان قطور نیست. با این روش طلبه های جدید نه تنها از درس بی حوصله و فراری نمی شدند بلکه درس را نیز خوب می فهمیدند. ‏

‏با آنکه حضرت امام خمینی استاد مسلم معقول و حکمت بود، از آمیختن مسائل حکمی با علم اصول و فقه سخت خودداری می فرمود و معتقد بود که هر علمی جا و مقام خاص دارد‏‏. ‏

‏از شاگردان حضرت امام آنها که خوب مسائل را تجربه و تحلیل می کردند مرحوم آقای مطهری بود. بعضی شاگردان امام سنشان از خود ایشان بیشتر بود، مثل حاج میرزا عبدالجواد سِدهی که یکی از مدرسین بسیار خوب بود. امام شاگردان خود را نمی شناخت و در صدد شناسایی هم برنمی آمد و در فکر جمع کردن مرید نبود. کمتر کسی بود که بعد از یک آشنایی اندک و یا مدتی که شیرینی و مزۀ گفتار حضرت امام را می چشید، ایشان را حاج آقا صدا نکند؛ مانند کسی که پدر خودش را صدا می کند. درس حاج آقا دیگر برای ما مانند درس پدر خودمان بود. محبوبیت امام نزد شاگردانشان تا این پایه بود (‏‏سلسله موی دوست، چاپ دوم، 1385،ص3، موسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره).‏

‏بنده قبل از ماه اسفند جهت عمل جراحی به تهران سفر کردم؛ در بیمارستان به امر امام، حاج احمد آقا به دیدن حقیر تشریف آوردند و مطالبی را از ایشان نقل کردند که نشان دهندۀ علو روح و رأفت آن حضرت بود. از آن جمله دعا برای اصلاح و هدایت برخی از دوستان دیروز و دشمنان امروز بود.‏


حضورج. 80صفحه 103
‏یکی وقتی هم در دوران طلبگی ام مدت یک ماه مریض شده و در مدرسۀ حجتیه در حجره ام بستری بودم. در طول این مدت روزهای چهارشنبه امام به اتفاق یکی از دوستان دانشمند ما در حجرۀ مدرسه از من عیادت می کرد در صورتی که من یک طلبه گمنامی بیش نبودم.‏

‏یکی دیگر از آقایان می گفت: از آن روزی که من توی خانه افتاده ام همه مرا فراموش کردند جز امام که معمولاً از من احوالپرسی می نمودند.‏

‏همچنین به یاد دارم که در ایامی مدتی به بیماری سختی مبتلا شده بودم و پس از مشورت با چند تن از اطباء داخل قرار شد برای مداوا به خارج از کشور بروم. صبح روز قبل از عزیمت خدمت امام رسیدم. ایشان برای دیدار عمومی در حسینیه جماران آماده می شدند. در اتاق امام، حاج احمد آقا و آقای کفاش زاده نیز حضور داشتند. امام که به حال من واقف بودند دست مرا گرفته و در دست خود فشردند و سپس رو به آقای کفاش زاده کردند و گفتند: ایشان دوست عزیز من است، سعی کنید از نظر درمان ایشان مشکلی پیش نیاید و سپس دعایی در گوش من خواندند و از در بالکن حسینیه به منظور دیدار  با مردم خارج شدند.‏

‏امام در انتقاد از افراد سخت پرهیز داشتند مگر در مقامی که ضرورت اقتضا می کرد که در این صورت در بیان حقیقت واهمه ای به خود راه نمی دادند. اگر در محضر ایشان از فضل و دانش و معنویات کسی سؤال می شد چنانچه آن شخص صاحب فضیلت بود با احترام از او نام می برد و اگر تو خالی بود می فرمود: چه عرض کنم! (‏‏برداشتهایی از سیره امام، ج3، ص297)‏

‏مرحوم امام هم بیان خوبی داشتند هم با ذوق بودند. سر تا پا ذوق بودند. اصلاً اسفار هم که درس میدادند همین جور بود. من نرفتم درس اسفار ایشان، منظومه را رفتم. ایشان گفت: «برای تو زود است. شوارق را بخوانید.» رفتم پیش مرحوم حاج شیخ مهدی مازندرانی بعد هم مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی. امام خیلی ادب داشتند. مرحوم آمیرزا مهدی آشتیانی که آمد به قم ایشان فرمودند آمیرزا مهدی در رتبه اساتید من است بروید به درسش از ایشان استفاده کنید. درسشان را هم تعطیل کردند.‏

‏بنده معتقدم: " که یکی از آثار نفیس در مبحث نبوت و ولایت، به طریقۀ محققان از عرفا و کمل از حکمای اسلامی، رساله مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة اثر سید سادات و ماجد العرفاء و  الفقها، قدو‏‏ة‏‏ الحکماء المتألهین، استاد محقق در حکمت متعالیه، مرحوم مبرور، حضرت امام خمینی، سقی الله تربیه می باشد. ‏‏مرحوم امام خمینی کتاب سرّ الصلو‏‏ة‏‏، که بحق اثری است بی نظیر، و شرح دعاء السحر و اثر حاضر را به زبان عرفان - که لسان خاص این قبیل از آثار است و جز خامۀ کمّل از ‏


حضورج. 80صفحه 104
‏ارباب عرفان هیچ قلمی را توانایی آن نیست که اثری قابل دوام و کتابی که حق مطلب عرفانی را ادا نماید به وجود آورد - تصنیف فرموده اند‏‏ ... در این اثر منیف از مباحث توحید و ... به طریقه حکما نیز گفت و گو شده است. زبان کتاب رسا و زیبا و بهجت افزاست؛ مسایل غامض و مباحث عالیه نبوت و ولایت در عبارات نسبتاً کوتاه ولی رسا به مهارت تقریر شده است. مصنف عظیم همه جا به لسان خواص از عرفا با عبارات پر معنا سخن می گوید... در نحوه سیر یا سریان و به عبارت دیگر، ظهور حقیقت «نبّوت تعریفیه» و ... مطالب دقیق و تحقیقی به قید تحریر آوردهاند که خاص خواص و در بعضی از موارد ابتکاری است. مرحوم امام، اعلی الله درجته فی المراتب العلمیه و العملیه، در ذوق و سلیقه علمی و پرهیز از ذکر مطالب غیر لازم نظیر ندارند. یکی از علل جاذبه قابل توجه در آن بزرگ زمانه، علاوه بر نظم و ترتیب خاص در درس و بحث، جامعیت او بود."‏‏(آشتیانی، مقدمه مصباح الهدایة الی الخلاقة والولایة، ص 9-10‏‏)‏

‏البته کتاب مصباح الهدایه و شرح دعای سحر از آثار عرفانی امام امت مد ظله که در باب خود نظیر ندارند. این دو رساله از حیث اشتمال بر رموز و دقایق عرفان از آثار جاویدان است. امام در عنفوان جوانی این دو اثر را بوجود آورده اند. مصباح الهدایه شبیه به آثار قرن هفتم و هشتم هجری می باشد، دوران نضج عرفان و تصوف‏‏ (کیهان فرهنگی، سال دوم، ش 6، شهریور 42، ص 16‏‏).‏

‏حضرت استاد علامه آیت الله العظمی امام در عرفان و تصوف اسلامی تلمیذ عارف بزرگ شاه آبادی نامدارند و گویا معظم له شاگرد منحصر به فرد شاه آبادی می باشند.‏

‏امام «مدظله» از اساتید بزرگ عرفان در قرن اخیرند و ذوق و استعداد خاص در مبانی عقلی و عرفانی دارند از معظم له دو رساله نفیس، یکی مصباح الهدایة فی النبوة و الولایة و دیگری رساله ای در شرح دعای سحر، چاپ شده است که حاکی از تبحر و تدّرب آن استاد عالیقدر می باشد.‏

‏امام بر مصباح الانس حمزه فناری، شرح مفتاح الغیب شیخ کبیر صدر الانس قونوی به طور متفرقه حواشی دقیقی مرقوم داشته اند و بر مقدمه قیصری و بر برخی از مواضع فصوص تعلیقات دارند.‏

‏امام خمینی در حکمت متعالیه بر روش صدر الحکماء و العرفاء آخوند ملاصدرا استاد مسلم و در حقیقت بدون مجامله باید گفت که آن جناب خاتم حکما و عرفا در عصر ما می باشند و به مرحوم شاه آبادی اعتقاد راسخ دارند. امام قبل از دوران طلبگی حقیر در قم شرح فصوص تدریس می کردند. مدتها به تدریس اسفار اشتغال داشتند که برخی از مدرسان درجه اول مانند آیت الله حاج میرزا عبدالجواد سدهی اصفهانی و... به درس ایشان می رفتند. ‏


حضورج. 80صفحه 105
‏امام بعد از شروع به تدریس خارج فقه و اصول و توجه افاضل به این دروس، نتوانستند بین تدریس دو رشته جمع نمایند و در مدت قلیلی حوزه درسشان دیگر حوزه ها را تحت الشعاع قرار داد.‏‏ (شرح مقدمه قیصری، ص 33 مقدمه چاپ دوم).‏‏ ‏

‏آقای حاج آقا روح الله خمینی در رشته های مختلف، فقه و اصول و اخلاق و توحید تدریس می نمود و گاهی مستعدان و اهل ذوق را در علم اخلاق به سبک اهل توحید و لسان قرآن مستفیض می نمود و در این اواخر فلسفه و حکمت را ترک گفت... در مدت قلیلی کلیه حوزه های علمی را تحت الشعاع قرار داد و به تربیت فضلا اشتغال جست و حوزه او بهترین حوزه علمی بود. در فقه و اصول حوزه خارج داشت و جمیع طلاب مستعد از حوزه او استفاده می نمودند. ‏

‏امام بسیار صبور و خویشتندار و به عبارت واضح تر بر خود مسلط بود.امام رضوان الله علیه از مقدس مآبی نفرت داشت و از این طایفه دل خوش نداشت.‏

‏امام را باید عقل گرا دانست اما پای بند به اعتقادات بود. امام (رضی الله عنه) به مبانی تشیع سخت پای بند بود و عقاید خویش را با ضوابط و قواعد مسلم عقلی و نقلی و بر اصول صحیح استوار نموده بود و هیچ اصل و فرعی را بی دلیل نمی پذیرفت.رساله مصباح الهدایه و شرح دعای سحر، اعتقادات اوست. در ولایت سر مویی انحراف از اصول و قواعد تشیع در آثار و افکار و گفتار و نوشتجات و تألیفات آن بزرگ انسان کامل دیده نمی شود و آنچه می گفت و انجام می داد به دور از مداهنه و مصلحت اندیشی جزیی جایز در سنت سیاست بود.‏

‏فرزندان امام یکی از یکی بهترند؛ چراکه وجود بانویی با فرهنگ و با فضیلت [اشاره به همسر امام] از فامیلی بزرگ از مواهب الهیه جهت امام بودند و در تربیت فرزندان فرزانه نقش اساسی داشتند. جناب آقای حاج احمد آقا دومین فرزند ذکور ایشان و یار و مددکار و مشاور او در سهام امور بود. بسیار با هوش و نکته سنج بود. در مدتی که کارهای حساس در دست او بود زبان او به طرف شر حرکت ننموده و در صورت امکان به همه خدمت نمود. (‏‏سید جلال الدین آشتیانی، در رثای امام عارفان، کیهان اندیشه، ش 24، خرداد 68، ص  6و 5 و3‏‏).‏


حضورج. 80صفحه 106
‏اگر از من در باره حضرت امام(رض)، جلسات درس اخلاق، حریت و آزادگی مثال زدنی شان، نبوغ خاص ایشان در عرفان بخصوص در عرفان نظری، حکومت، فلسفه اسلامی، فقاهت، تجلیل شان از مرحوم شاه آبادی، درک صحیح شأن از مسائل عرفان و حکمت متعالیه و ... بپرسید، توصیه می کنم به گفتگویی که در همین موضوعات با خانم دکتر فاطمه طباطبایی در سال هزار و سیصد و شصت و دو انجام شد، توجه کنید. (‏‏گفتگوی خانم دکتر طباطبایی با استاد آشتیانی در تاریخ 78 / 1 / 62 ؛ مشهد؛ چاپ شده در فصلنامه متین)‏‏  ‏

‏در جواب این پرسش که‏‎ ‎‏آیا در جلسات درس اخلاق امام حضور و شرکت داشتم باید بگویم که بله؛ در بسیاری از جلسات درس اخلاق ایشان، آن وقتی که در مدرسه فیضیه تدریس می کردند حضور داشتم. اینکه مبنای درس ایشان بر چه بود؟‏‏ ‏‏و مثلا منبع خاصی، مثل منازل السائرین را تدریس می کردند یا خیر باید بگویم که نه، درس ایشان بر مبنای کتاب خاصی نبود، به منابع متعدد استناد می کردند،‏‎ ‎‏اما درس ایشان مستقل از همه آنها بود و با آنکه از حفظ می گفتند، درس ایشان  بسیار منسجم و مرتبط بود.‏

‏حضرت امام همه این کتاب را تدریس نکردند؛ شاید حدود بیست حدیث آن را درس گفته باشند و بعد از مدتی هم این درس را ترک کردند. به عبارتی دیگر می توان اینطور گفت که ایشان درس خارج اخلاق می گفتند.‏

‏اینکه بنده در درس عرفان امام هم حاضر می شدم یا نه؟ نشنیدم که ایشان درس عرفان داشته باشند. آثار عرفانی امام هم تالیف است ‏‏و ‏‏حاصل تدریس نیست، آن وقتها اصلا نمی شد کسی عرفان درس بدهد.‏

‏در مورد فلسفه قضیه فرق می کرد. فلسفه، بله. من یادم هست که مرحوم امام در یک سرداب در مدرسه خان، زیرگذر‏‎ ‎‏خان جلسه درس فلسفه برای هفت هشت نفر داشتند که من هم گوشه نشین آن مجلس‏‎ ‎‏بودم. اما، خوب، آن وقتها محیط برای این بحث و درس چنانکه باید مساعد نبود‏‎.‎

‏درس فقه و اصول حضور مستمر داشتیم چون امام در اواخر، تدریس فلسفه را ترک کردند و همان ‏


حضورج. 80صفحه 107
‏وقتها‏‎ ‎‏مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی به قم آمدند و مرحوم امام فرمودند از درس‏‎ ‎‏ایشان استفاده کنید، اما مرحوم آشتیانی هم خیلی در قم نماند.‏

‏اینکه آیا به خاطر دارم که امام به شاگرد خاصی، از لحاظ استعداد برای افاده و اداره آینده حوزه توجه داشته باشد باید بگویم که نه، به نظر من نرسید که ایشان در قید مخاطب خاصی بوده باشند.‏

‏امام با مرحوم مدرس هم ارتباط علمی نداشتند. البته مرحوم مدرس جلسه درسی در مدرسه سپهسالار‏‎ ‎‏تهران داشت، و شاید امام هم چند جلسه ای به آنجا رفته بودند؛ اما این در حد‏‎ ‎‏ارتباط علمی نبود. چیزی که بود امام علاقه وافری به مرحوم مدرس داشتند و‏‎ ‎‏هر وقت که صحبت از مدرس می کردند، آثار این علاقه در سخنانشان نمایان بود و‏‎ ‎‏حتی می توانم بگویم که شیفتگی خاصی به آن مرحوم داشتند.‏

‏منشاء این علاقه‏‎ ‎‏و شیفتگی این بود که‏‎ ‎‏مدرس شخصیت بی نظیری بود که در آن عصر کسی به پایه او نمی رسید. هم عالم واقعی بود، همه وارسته بود و هم نبوغ خاصی داشت. شاید یکی از جهات علاقه امام به مدرس، همان حریت و آزادگی بود که در وجود مدرس سرشته بود.‏

‏درباره بعضی از پرسش ها که مطرح شده است نکاتی را عرض می کنم. اینکه چگونه امام میان عرفان و حکومت جمع کردند و آیا نظریه ولایت فقیه که ایشان مطرح کردند منعبث از عرفان ایشان نبود‏‎ ‎‏باید توضیح دهم که در جلسات درسی که من حضور داشتم بحثی به عنوان ارتباط عرفان و حکومت از ایشان نشنیدم.‏

‏در جواب این سوال که ابن عربی بحثی درباره تدبیر مملکت انسانیت دارد، آیا این اندیشه در فکر امام، با آن روحیه عرفانی که داشتند، اثری داشته است؟ باید بگویم که گمان نمی کنم. آنها به مسائلی فوق این می اندیشیدند.‏

‏شاید پرسیده شود که ‏‏امام در تعلیقه بر شرح فصوص و همچنین در تعلیقه بر مصباح الانس می نویسند‏‎ ‎‏که بنا به طریقه اهل الله، جعل به ماهیت تعلق می گیرد نه به وجود و با در‏‎ ‎‏نظر گرفتن اینکه امام خود از رهروان حکمت متعالیه بودند، چگونه این نظر را‏‎ ‎‏با آن حکمت سازگار یافته اند؟ در جواب این سوال باید عرض کنم که مراد از ماهیت عرفانی غیر از ماهیتی است که در فلسفه مستعمل است.‏

‏حضرت امام در تعلیقه خود بر الفوائد الرضویه قاضی سعید قمی می نویسند که تکثر اسمائی و صفاتی و تکثر واقع در صور اسماء (اعیان ثابته) کثرتی شهودی و‏‎ ‎‏سلوکی است. مقصود ایشان این است که آن کثرتی‏‎ ‎‏که هست در نظریات، در واقع کثرت حقیقی نیست و کثرت حقیقی وجود راه‏

حضورج. 80صفحه 108
‏ندارد. حقایقی که بعضی از آن صحبت می کنند در واقع همان بیان معروف عرفاست‏‎ ‎‏که:‏


                                                                                                                                               ‏وجود اندر کمال خویش ساری است         تعیـنها امـوری اعـتباری اسـت


‏که‏‎ ‎‏مقصود از تعین، حقایق امکانیه است، مثل خود ماها، اما حقیقت وجود مختص ذات خداوند متعال است و اینها تعینات وجودند، و تعینها هم اموری اعتباری اند،‏‎ ‎‏البته اعتباری عرفانی.‏

‏درباره این مساله که امروزه می گویند فلسفه اسلامی همان کلام است نظرم این است که این اصلا درست نیست. حقیقت فلسفه اسلامی که از غیب تنزل کرده همان حقیقت فلسفه است، اما نه فلسفه مشایی‏‎.‎‏(همان)‏

‏با توجه به تحقیقاتی که اخیرا در فصوص انجام داده ام، نظرم در مسأله وحدت وجود و تشکیکی که ملاصدرا مطرح کرده  و اینکه آیا ملاصدرا نهایتاً توحید وجود را با تشکیک در وجود و وحدت وجود یکی می داند و تشأن را عین ترتب می داند، این است که‏‎ ‎‏نه، ملاصدرا اساساً یک فیلسوف است اما از آنجا که ذوق وافری داشته مسائل عرفانی را خوب بیان کرده اما عرفایی که در این مبحث تحقیق کرده اند از صدرا‏‎ ‎‏پیش ترند.‏

‏البته خود ملاصدرا هم در این مورد انصاف روا داشته‏‎ ‎‏و در بحث تشکیک می گوید  التوحید علی لسان اهل الله، حالا، آیا این گونه‏‎ ‎‏افکار متعالی را می توان برهانی کرد؟ هم می توان اینگونه توضیح داد که  بله، قابل برهانی کردن هستند. ببینید شبستری می گوید:‏

                                                                                                                ‏محقق را که وحدت در شهود است                                                   نخستین نظره بر نور وجود است

‏                                                                                              همـه عـالم به نـور اوسـت پیـدا                                                         کجـا او گـردد از عـالم هـویدا؟

‏کسانی‏‎ ‎‏که در مسائل عرفانی تبحر می یابند کسانی هستند که حقایق را مشاهده کرده و‏‎ ‎‏از عوالم وجودی گذر کرده اند و آن وقت به تاویل و تبیین پرداخته اند.‏

‏حضرت‏‎ ‎‏امام هم، اواخر کمتر به سؤالات فلسفی پاسخ می دادند و گاهی که من و حاج‏‎ ‎‏آقا مصطفی سؤالی مطرح می کردیم خیلی به اختصار اما معقولانه، پاسخ می دادند.‏

‏البته توجه داشته باشید که آدم باید خیلی قوی و بزرگ‏‎ ‎‏باشد که در حوزه فقاهت عرفان بنویسد و فلسفه درس بدهد و از این اقیانوس‏‎ ‎‏متلاطم و مواج سالم بیرون آید.‏

‏در پاسخ اینکه ما اشعاری راکه حضرت امام در جوانی می سرودند از چه طریق می شنیدیم؟ آیا خودمان در جمع می خواندیم؟ باید تصریح کنم که نه، گاهی از حاج آقا مصطفی می شنیدیم.‏


حضورج. 80صفحه 109
‏آنچه از ویژگی های جلسات درس امام چه چیز به خاطر می آورم این است که جلسات درس ایشان خیلی خوب اداره و برگزار می شد. با آنکه تعداد شاگردان خیلی زیاد بود. ایشان در عین اینکه جواب هر مشکلی را می دادند اما اگر‏‎ ‎‏طلبه ای می خواست به اصطلاح شلوغ کند با او برخورد می کردند‏‎.‎

‏در جلسات درس امام سؤالی مطرح نمی شد، ایشان می گفتند: مگر جلسه ختم آمده اید! بله، این درست است، اما اجازه هم نمی دادند که کسی با سؤالات ناموجه، نظم درس را مختل کند.‏

‏حضرت امام از استاد عرفانی خودشان مرحوم شاه آبادی با تجلیل یاد می کردند، چراکه ایشان در عرفان تبحر تام داشتند، بخصوص در عرفان نظری. اینکه برای وصول به مقام شهود حقایق، باید از راه عرفان نظری رفت یا عرفان عملی باید تأکید کنم که اول از راه عمل. اما عمل بدون شناخت و نظر نمی تواند راهگشا باشد؛ اگر استعداد باشد معرفت هم حاصل می شود، باید مایه آن را داشت. طبعا اگر کسی این مایه را نداشت به کمالی هم نخواهد رسید و در این زمینه مقصر نیست و عقاب هم نخواهد شد اما از برخی کمالات محروم می ماند‏‎.‎‏ و این محرومیت هم اختیاری او نیست. حال شاید سؤال شود که این با مسأله عدالت چگونه سازگار می افتد؟ در جواب باید گفت که بالاخره نفوس انسانیه مختلفند. این اختلاف موهبتی است. این استعداد اکتسابی نیست.‏

‏ترتب و درجات آن هم براساس این است که سهم هر کس قدر معینی است و هرکس در یکی از مقاطع از عروج باز می ماند، «ان‏‎ ‎‏الله جعل لکل شی ء قدرا یا حدا» این کم و بیش ها تنها در مقام مقایسه ظهور‏‎ ‎‏می یابد اما در حد وجودی خود فرد، مقایسه جایی ندار‏‏د.‏

‏البته این مسائل‏‎ ‎‏از مسائل بغرنج و غامض است. همه اینها از غیب حق ظاهر می شود، از اینجا‏‎ ‎‏نیست، از آنجاست، در علم حق تعالی موجود است، هر آنچه لازمه وجودی هر موجود‏‎ ‎‏است در آنجاست.‏

‏اینکه آیا خود شخص در تعلق این استحقاق در آن مرحله نقشی داشته است باید تصریح کنم که  نه دیگر، وقتی گفتیم از حق تعالی است، یعنی اینکه در آنجا فرد نقشی ندارد. البته این بحثی نیست که در یک گفتگوی کوتاه بتوان آن را شکافت. جایی دیگر‏‎ ‎‏می خواهد و حالی دیگر می طلبد.‏


حضورج. 80صفحه 110
‏در پاسخ به سؤال اینکه آیا میان آرای ابن عربی و مولوی رابطه ای - در متن عرفان و نه در شیوه -  می بینم یا دو دنیای متفاوتند؟ می توانم اینگونه پاسخ دهم که این دو، دو دنیای متفاوت نیستند. اما ابن عربی عجیب است. قویتر است. البته، مطالبی هم دارد که با فکر ما نمی سازد. بهمین دلیل در مقدمه خود در بحث ولایت نظریات او را نمی پذیرم.‏

‏حضرت امام در مصباح بر بعضی از اقوال قاضی سعید قمی ایراد می کنند، بخصوص در بحث اسماء و صفات که او صفات ثبوتیه را هم سلبیه گرفته است. نظرم در این باره این است که : قاضی سعید در این زمینه لغزشهایی دارد،‏‎ ‎‏علتش هم این است که او عرفان را نزد استاد نخوانده بود، خودش مطالعه کرده بود و اگر کسی بدون استاد وارد چنین مسائلی شود همینطور هم می شود.‏

‏سؤال شد که من از محضر کدام یک از استادان عرفان بهره برده ام که در پاسخ عرض می کنم که بنده مدتی از محضر آقا میرزا محمد مهدی آشتیانی کسب فیض می کردم‏‎.‎

‏البته به درس مرحوم قزوینی هم می رفتم ؛ چراکه ایشان به سبک ملاصدرا درس می گفت و مسائل عرفانی را هم مطرح می کرد.‏‎ ‎‏ایشان تقریر عجیبی داشت که شنونده را حیرت زده می کرد‏‎.‎

‏شاید سؤال شود که اگر کسی فلسفه صدرا را خوب بخواند، عرفان را هم خوب می فهمد یا این فلسفه‏‎ ‎‏مقدمه ای بر عرفان است مثل منطق که مقدمه بر فلسفه است که در جواب می توان این گونه پاسخ گفت که مقدمه‏‎ ‎‏به آن صورت نه، اما نشانی از آن در خود دارد. عرفایی بودند که فلسفه‏‎ ‎‏نخوانده بودند اما با تیزبینی و استعدادی که داشتند توانستند بدون کمک‏‎ ‎‏فلسفه مسائل عرفانی را درک کنند. برای امثال ما طریق عادی برای درک مسائل عرفان، حکمت متعالیه است ؛ اما برای عرفای بزرگ معلوم نیست چنین باشد. ماجرای شیخ الرئیس و شیخ ابوسعید را خود می دانید‏‎.‎‏ ‏‏(همان)‏

 

 دوستی ام با شهید آقا مصطفی 

‏اینجانب، در سال 1327، با شهید آقا مصطفی خمینی آشنا شدم. آشنایی ما از این جا شروع شد که یک روز سرد زمستان، شب هنگام، شغالی از شدت سرما، از داخل رودخانه، به مدرسه فیضیه، ‏


حضورج. 80صفحه 111
‏پناه آورده بود و در زیر درختی، از شدت سرما، از حال رفته بود.‏

‏طلاب مدرسه، از جمله شهید آقا مصطفی، دور شغال را گرفته بودند. آقا مصطفی، جلو می رفت که به شغال دست بزند، به ایشان گفتم: مبادا به این حیوان دست بزنید، ممکن است هار باشد و کار دستت بدهد. پس از این که هوا، قدری گرم تر شد، حیوان جان گرفت و پا به فرار گذاشت. آقا مصطفی، آن را تعقیب کرد و ما به دنبال ایشان به راه افتادیم.‏

‏حیوان، وارد مدرسه باقریه شد و از آن جا، راه فرار نداشت. آقا مصطفی جلو رفت و خواست حیوان را بگیرد که پرید و گاز محکمی از پای ایشان گرفت. با زحمت توانستیم آن حیوان را از پای ایشان جدا کنیم. امّا وقتی جدا کردیم، دیدیم به شدت پای وی، صدمه دیده و از جای گازگرفتگی شغال، خون جاری است. آقا مصطفی، رو به من کرد و گفت: آقای آشتیانی به دادم برس.‏

‏من هم فوری درشکه ای گرفتم و ایشان را به بیمارستان رساندم. آقای دکتر مدرسی که رئیس بیمارستان بود و پزشک حضرات علماء، پای ایشان را معالجه کرد و آمپول کزازی هم به وی زد.‏

‏این ماجرا، آغاز آشنایی من با شخصیت کم مانند، شهید آقا مصطفی خمینی بود و این دوستی ادامه پیدا کرد و صمیمی تر و عمیق تر و گرم تر شد. ایشان به حجره من می آمد، من به منزل ایشان می رفتم. برای این که بیش تر بتوانیم با هم باشیم و گفت وگوی علمی داشته باشیم، به خاطر این که حجره مدرسه شلوغ بود، مرا به منزل دعوت می کرد و گاه روزهای پنج شنبه و جمعه، به منزل ایشان می رفتم و شام و نهار با هم بودیم و شبها، گاه، تا نماز صبح بیدار بودیم که پس از نماز من به حجره می آمدم و ایشان در منزل می ماند.‏

‏پیوندها، به همین شکل ادامه داشت تا این که در سال 1338، من امتحان دانشیاری دادم و پذیرفته شدم و به مشهد آمدم. در مشهد هم این دیدارهای دوستانه و علمی انجام می شد. ایشان هرگاه برای زیارت به مشهد مقدس مشرف می شد، به منزل ما می آمد، گاه با دوستانش بود و گاه تنها. ‏

‏در مشهد، منزلی اجاره کرده بودیم که نسبتاً وسیع بود و گل و گیاه داشت و خوش منظر بود. ایشان هم از این منزل خوشش می آمد. کنار حوض تختی گذاشته بودم، روی آن تخت با هم می نشستیم و صحبت می کردیم و گاه تا پاسی از شب صحبت ما به درازا می کشید. از اوضاع و احوال و این که چه خواهد شد و مسائل علمی، سخن می گفتیم. ‏

‏در آخرین سفری که به مشهد مشرف شده بود گفت: آقای آشتیانی! معلوم نیست ما دوباره بتوانیم یکدیگر را ببینیم. من می روم به دنبال سرنوشت! شما که در مشهد مقیم هستید، ما را هم به یاد داشته باشید.‏


حضورج. 80صفحه 112
‏پس از تبعید امام به ترکیه، ایشان قرار نداشت، گاه تهران و گام قم.دستگاه طاغوت، از ایشان حساب می برد. سرانجام، ایشان را هم به ترکیه تبعید کرد. با هم هواپیمای باری ارتشی که امام را به ترکیه برده بودند، ایشان را هم بردند.‏

‏در نامه ای که برای من از ترکیه فرستاده بود، نوشته بود:‏

‏وقتی به ترکیه رسیدم، آقا از من پرسید: خودت آمدی، یا تو را آورده اند؟ فهمیدم که می خواهد بفهمد اگر خودم آمده ام، فوری مرا برگرداند. با این که جایی که آقا در ترکیه زندگی می کند باغ بسیار بزرگ و با صفایی است، ولی وقتی این جا آمدم، دیدم به آقا نمی رسند و ایشان شرایط سختی دارد. حتی پرده پنجره های اتاقی که آقا در آن به سر می برد، کشیده و پنجره بسته بود که من آمدم پرده ها را کشیدم و پنجره ها را باز کردم و مقداری به زندگی ایشان سرو سامان دادم. پس از مدتی که امام در ترکیه به حال تبعیدی ماند، شاه و اطرافیان فکر می کنند بهتر است ایشان را به نجف تبعید کنند، زیرا اگر ایشان به نجف برود، در برابرعلمای بزرگ نجف، خجالت زده خواهد شد، چون آنان از وی بزرگ ترند، به طور طبیعی ایشان، مورد توجه واقع نخواهد شد و نمی تواند کاری کند. ‏

‏با این تصور و پندار غلط، امام را با حاج آقا مصطفی، به نجف تبعید کردند که خوشبختانه، علی رغم خواست و آروزی آنان، از امام، استقبال گرمی از سوی علمای نجف شد و پس از ورود ایشان به نجف، علما به دیدن وی آمدند. من، از دوستی که آن زمان در نجف بود، شنیدم حتی آقای حکیم، که مرجع شاخص در حوزه نجف بود و با اینکه پیرمرد بود، برای دیدن ایشان آمد.‏

‏این در حالی بود که کسانی با استقبال از ایشان موافق نبودند و تلاش می کردند که این دیدار انجام نشود. حتی به ایشان می گویند: معلوم نیست حاج آقا روح الله بیاید و اکنون کجا باشد. آقای حکیم، همان جلو در خانه ای که برای امام اجاره کرده بودند، می نشیند و می گوید: من همین جا می نشینم تا حاج آقا روح الله خمینی بیاید.‏

‏حاج آقا مصطفی، پس از ورود به نجف، درس و بحث و تحقیق و تحقیق و تألیف را جدّی گرفت. منظومه، کفایه و مکاسب را تدریس می کرد و به نگارش اهمیت ویژه می داد که نتیجه آن، 35 یا 36 اثر گرانبهای علمی در زمینه های گوناگون است که ایشان به جای مانده است. در اصول، اثر بسیار خوبی دارد، در عرفان اثر دارد و بر اسفار تعلیقاتی نگاشته که البته من هنوز اثر را ندیده ام. نوشته های وی، بیش تر مبسوط است و عالی که اگر همه آثار وی، با تحقیق چاپ شود، خیلی مورد توجه قرار خواهد گرفت.‏


حضورج. 80صفحه 113
‏شهید آقا مصطفی علاقه داشت که ادبیات را خوب فرا بگیرد. به یک ادبیات ساده و سطحی قانع نبود؛ از این روی، مغنی و مطول را از آغاز تا انجام خواند. ‏

‏ایشان کتابهای ادبی را پیش استاد می خواند و یا خود مطالعه می کرد. با مطالعه، مطالب را خوب می فهمید؛ زیرا یکی از ویژگی های وی، استعداد قوی بود. از باب مثال، ایشان دو، سه سالی بیش تر فلسفه نخواند، آن هم تنها منظومه را که در خدمت حاج آقا مهدی حائری، فرزند آیت الله شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه، خواند و دیگر من ندیدم فلسفه بخواند. ایشان، با مطالعه دقیق کتابهای فلسفی، به این پایه از دانش فلسفه رسیده بود. البته در مطالعاتی که داشت، هرگاه به مشکلی بر می خورد از مرحوم والدش می پرسید. ‏

‏در فقه و اصول هم، خیلی زود رشد کرد و پا به درسهای بالای حوزوی گذاشت. در فقه و اصول، در درس امام و درس مرحوم داماد، شرکت می جست.‏

‏از مباحث عرفانی کتاب تفسیر ایشان روشن می شود که وی، عرفان را خیلی خوب فهمیده است. شنیده ام تعلیقه ای بر اسفار دارد که هنوز من آن را ندیده ام که اکنون درباره آن نظر بدهم، ولی همین قدر بدانید که تعلیقه نوشتن بر اسفار کار آسانی نیست. در دیگر آثار ایشان بر می آید که این اثر هم باید فوق العاده باشد. ‏

‏شهید آقا مصطفی در فقه و اصول، بیش تر از محضر مرحوم امام بهره گرفت. در قم، در درس آقا محمد داماد هم شرکت می کرد. آقا سید محمد داماد، از اساتید بزرگ حوزه بود. خیلی ها پیش ایشان درس می خواندند. اساساً، شاگردان مرحوم داماد، معروف بودند.در درس آیت الله بروجردی هم شرکت می کرد. آیت الله بروجردی، مدت پانزده سال زعیم روحانیت و پیشوای شیعیان جهان بود. وی از بزرگان علمای امامیه و نمونه ای از قدمای امامیه به شمار می رود. در علوم نقلی از اعاظم تلامیذ آخوند ملا کاظم خراسانی و در تعلیقات از شاگردان جهانگیر خان قشقائی و آخوند ملا حسین کاشی و در اکثر علوم اسلامی متبحر و صاحب نظر بود. ‏

‏آقا مصطفی، در نجف به طوری جدی و پی گیر در درس بزرگان، از جمله در درس آیت الله آقا میرزا حسن بجنوردی، شرکت می جست. البته این درس خصوصی بود، بدین صورت که ایشان، با اجازه آقا میرزا حسن بجنوردی، شبها خدمت ایشان می رسید و مشکلات فقهی را به بحث می گذاشت.‏


حضورج. 80صفحه 114
‏اینکه بعضی می گویند؛ ایشان با مرحوم بجنوردی مباحثه داشته، اگر مقصودشان این است که مانند دو معاصر، دو همدوش و هم سنگ، به مباحثه می پرداخته اند، درست نیست. آقا مصطفی خمینی، در حقیقت از آقا میرزا حسن بجنوردی درس می گرفت، نه این که با وی مباحثه می کرده است. آقامیرزا حسن بجنوردی، از شاگردان خوب آقا میرزا حسن نائینی و آقا ضیاء عراقی بود، منتهی او در مشهد، فلسفه را نزد آقا بزرگ حکیم و حاجی فاضل خراسانی (که از شاگردان مع الواسطه حاج ملاهادی سبزواری بود) خوانده بود. او، خیلی به فلسفه تسلط داشت، ولی درس نمی گفت. وی ازاشخاص نادری بود که بنده در عصر خودم دیدم. ‏

‏ایشان در ادبیات، شاگرد ادیب نیشابوری بود و ازحافظه ای حیرت آور برخوردار بود که آقا شیخ محمدرضا مظفر، صاحب منطق مظفر و اصول مظفر، به من گفت: آقا میرزا حسن، قریب صدهزار بیت از قصائد عربی، که در مدح حضرت امیر(ع) گفته شده حفظ است. ‏

‏طلبه های عرب، لبنانی و شامی که به نجف می آمدند-که بیش تر آنان شاعرند. از هر ده نفر طلبه، پنج نفرشان شاعر بودند- برای مشاعره، خدمت آقا میرزا حسن می رسیدند و پانزده، شانزده نفر شاعر، حریف ایشان نمی شدند، آن هم در شعر عربی.‏

‏آقا میرزا حسن، در شعر فارسی هم -که زبان مادریش بود- سخت مسلط بود. از خاقانی، قا آنی، ناصر خسرو، خزانیه های منوچهری و سنائی شعر می خواند. حتی از شاعران معاصر نیز شعر از بر بود: ملک الشعرای بهار و دیگران. شعرهای فکاهی از ایرج میرزا می خواند. آقا مصطفی، بی جهت درس این نابغه دوران را بر نگزیده بود. آقا میرزا حسن، بسیار بزرگ بود.‏

‏او در ادبیات عرب، خیلی ماهر بود. واقعاً استاد بود و خوب هم از آن بهره می گرفت. در فقه و اصول و در علوم قرآنی، خیلی کار کرده بود و تخصص داشت. در تدریس فلسفه خیلی مسلط بود. امام به ایشان گفته بود: اگر فلسفه را دنبال نکنی، مثل این است که انتحار کرده ای. ‏

‏حوزه نجف، با فلسفه میانه ای نداشت و خیلی با فلسفه مخالف بود. همین جا هم همین طور است. اگر کسی اول شخص حوزوی باشد، ولی فلسفه تدریس کند، بسیاری او را قبول ندارند. ‏من، باورم نمی آمد که حاج آقا مصطفی، درعرفان و این گونه مقوله ها، چنین تسلط داشته باشد.‏


حضورج. 80صفحه 115
‏استاد ایشان، در عرفان، بیش تر مرحوم امام بودند. آن هوش و استعداد قوی و پشتکار استادی مانند امام، ایشان را در وادی عرفان، قوی ساخته بود، به گونه ای که در این اواخر، با مرحوم امام، به بحث و گفت وگو نیز می پرداخت.‏

‏شهید آقا مصطفی خمینی اختلاف دیدگاهی در این زمینه ها با حضرت امام نداشت. خوب ایشان، مقلد نبود که هر چه امام بفرماید، بدون بررسی و تحقیق آن را بپذیرد. تحقیق و بررسی می کرد، اگر مطلبی را به عقیده و باور خود، درست می یافت، می پذیرفت وگرنه، نه.‏

‏گفت وگوهای علمی بنده  با شهید آقا مصطفی خمینی بیشتر در فلسفه بود. آن وقتی که در قم بودیم، ایشان با اینکه جوان تر از من بود و من آن زمان، در فلسفه بیش تر از وی، کار کرده بودم، ولی او، به خاطر همان استعداد شگفتی که داشت، خیلی زود رشد کرد؛ از این روی درمباحث فلسفی، خیلی قوی و پخته وارد می شد‏‏.گاه گفت وگوی ما در مسائل فلسفی چهار ساعت، طول می کشید. برخورد ایشان نسبت به سخن مخالف و تحمل شنیدن آرای دیگران بسیار بالا بود.‏

‏با این که ما، خیلی باهم بحث می کردیم و بحث ها هم بسیار طولانی می شد ولی هیچ به مشاجره نمی کشید، حتی اصرار بر اینکه آنچه من می گویم درست است و لاغیر، این چنین نبود. خیلی با سعه صدر و آزادانه بحثها مطرح می شد. البته به شوخی گاهی چیزهایی رد و بدل می شد. ایشان اهل مزاح بود. یک وقتی مباحثه می کردیم، بحث گرم شده بود، من در مسأله ای نظر ایشان را نمی پذیرفتم، گفت: شما این مطلب را یادتان رفته است! من هم به وی گفتم: شما، اصلاً یاد نگرفته اید!‏

‏از ویژگی های ایشان این بود که در دوستی و رفاقت، خیلی صمیمی و با وفا بود. ممکن نبود اگر با کسی دوست می شد، به آسانی پیوندها را بگسلد و دوستی را به هم بزند. مدت زیادی که من با ایشان بودم و گاه با هم به مسافرت می رفتیم و گاه امام که ییلاقات می رفت، ایشان می آمد و چند روزی مرا با خود به آن جاها می برد، هیچ گاه از ایشان کار خلاف اخلاقی ندیدم. بسیار با تقوا بود. اهل تهجد بود، ولی تظاهر نمی کرد. ‏

‏اگر بخواهم خاطره ای از شهید حاج آقا مصطفی از آن دوران بیان کنم باید بگویم که حکیم محقق و فیلسوف بارع، آقا میرزا ابوالحسن قزوینی، در تدریس اسفار واقعاً ید بیضا می نمود. به بیان روشن تر، در مقام بیان مقاصد ملاصدرا، از ذکر دقیقه ای فروگذارنمی کرد. با بیان زیبا و عذوبت تقریر و طلاقت لسان خاص خود، مستمع صاحب فهم را مجذوب می کرد و در مقام بیان مراد مؤلف، نه یک کلمه زاید بر زبان او جاری می شد و نه یک کلمه کم. ایشان، به آثار ملاصدرا علاقه خاص داشت. ‏


حضورج. 80صفحه 116
‏کتاب اسفار، از کتاب هایی بود که خود را ملزم می دانست این کتاب را همیشه مطالعه کند. یک وقتی به ایشان عرض کردم: شما نزدیک به سی سال است از قم، به قزوین مراجعت کرده اید، تعجب دارم که تمام مشکلات کتاب و عبارات مشکل آسان نمای ملاصدرا را، درحفظ دارید، گفت: تا این ساعت با دقت تمام این کتاب عظیم را من البدو  الی الختم، هفت بار مطالعه کرده ام. ‏

‏مرحوم قزوینی، سفری به قم آمده بود، من و دوست از دست رفته بسیار عزیزم حاج آقا مصطفی و گروهی از دوستان، نزد آن مرحوم، (سفر نفس) اسفار را شروع کردیم.  ‏

‏امام به ما فرمود: اگر بتوانید لااقل، دو سال ایشان را در قم نگهدارید، بسیار غنیمت است. هر چه خواستم به ایشان بقبولانیم که مدرس حکمت متعالیه، اعتقادات طلبه را پی ریزی می کند، کار شما مهم است، علوم آلیه را به قول حضرت عالی همه درس می دهند، به خرج او نرفت. بالاخره سفری به قزوین رفتیم تا از محضر این استاد بی نظیر بهره بردیم که پس از چندی بنده به خون ریزی بینی مبتلا شدم و حالم سخت بد شد، ناگزیز به قم برگشتم.‏

‏حاج آقا مصطفی، وقتی مرا با رنگ پریده و حال نزار دید، به دست و پا افتاد و مرا به منزل برد و تحت مراقبت قرار داد و غذاهای قوی می داد که تقویت بشوم و بهبود بیایم. با همه تلاشی که کرد و دوا و درمان بسیار، خون بند نیامد، فوری مرا به بیمارستان برد و بستری کرد. فردای آن روز، صبح ساعت هفت، امام به ملاقاتم آمد. وقتی مرا با آن حال نزار دید، با ناراحتی فرمود: چرا گذاشته ای به این حال بیفتی. تا کی می خواهید آدم بشوید. در جواب عرض کردم: نمی دانم کی می خواهم آدم بشود. ‏

‏خلاصه، امام و فرزند با وفای ایشان، خیلی در حق من لطف کردند. با اینکه بیمارستان تجهیزاتی که خون را بند بیاورد نداشت، حاج آقا مصطفی  ترتیبی داد که در خارج از بیمارستان، به صورت خصوصی، در نزد پزشکی دیگر که آن تجهیزات را داشت، خون ریزی بینی من معالجه شود.‏

‏پس از معالجه هم ایشان بسیار از من پذیرایی کرد و برای اینکه من از مزاحمت رفت و آمد دوستان ‏


حضورج. 80صفحه 117
‏در قم آسوده باشم، مرا به تهران، به منزل یکی از دوستان برد که نزدیک منزل شهید مطهری بود. یک ماه و نیم در منزل آن دوست، تحت مراقبت بودم، تابهبود کامل یافتم. پس از بهبودی شبی با ایشان به منزل شهید مطهری رفتیم و شام را در خدمت ایشان بودیم و بعد هم به قم برگشتیم. ‏‏(این متن در بیستمین سالگرد شهادت آقا مصطفی خمینی در پیشگفتار کتاب مشارق الدّراری، توسط استاد آشتیانی به رشته تحریر درآمده است). ‏

‏ ‏

 توصیف استاد از زبان دوستان

‏علامه سید جلال الدین آشتیانی پرچمدار حکمت صدرایی در دوران معاصر و شارح بزرگ مکتب فلسفه اشراق و عرفان اصیل اسلامی، بی گمان یکی از شخصیت های استثنایی تاریخ و فرهنگ معاصر ایران زمین بود. نکته ای که درباره وی مورد اتفاق همگان است، این است که علامه  آشتیانی، انسانی متعالی و فیلسوفی والامقام در حد ملاصدرای زمان بود. زندگی او، زندگی فیلسوفی زبده و دانشمندی پرمایه است که فقط با عشق به علم و فلسفه و عرفان سپری شد و او هرگز از این عشق خود نیاسود و هیچ یک از تحولات کوچک و بزرگ روزگار سبب نشد که او راه و روشی را که برای خود برگزیده، ترک کند، شخصی که  همواره مورد مرحمت و توجه حضرت امام بوده و بزعم شاگردان، فیلسوفان و دانشمندان عصر ایشان کمک بسیاری به علم و فلسفه و عرفان نمود. ‏

‏مناسب است که در ادامه این مقاله، گریزی به کلام شاگردش، ‏پروفسور یحیی بونو‏ (برگرفته از مصاحبه مولف مقاله با پروفسور یحیی بونو در تاریخ ‏‏1378) ‏‏بزنیم که همواره از استادش به نیکی تمام یاد می کند. او می گوید: برای اولین بار که مرکز تحقیقات فرانسه در ایران باز شد و بورس هم برای پژوهشگران می داد با استاد راهنما مشورت کردم که می شود در موضوع تغییری داده و درباره آثار عرفانی و فلسفی امام خمینی کار کنم و استاد راهنمای من یعنی "‏دانیل ژی ماره‏" تایید کردند و گفتند اتفاقاً ما بعد از "‏ هانری کربن‏" هیچ کس را نداریم که در این زمینه کار کرده باشد. هر چند که درباره تصوف در شمال آفریقا افراد زیادی کار کردند منتها این را بدانید که انتخاب این راه برای شما گران تمام خواهد شد. گفتم قبول می کنم و پیامدهای آن را به جان می خرم. و ایشان تا آخر با زحمات بسیار از کار من همواره دفاع کرد. بعدها استادم تلاش و راهنمایی کرد که من در ایران استادی پیدا کنم که مرا قبول کند و از نظر محتوی راهنمایی ام کند. به زحمت فراوان به ایران آمدم. اول نزد آقای جوادی آملی و سپس نزد آقای حسن زاده آملی رفتم و هر دو راهنمایی ام کردند که خدمت آقای سید جلال الدین آشتیانی بروم. تعجب کردم. بنده ایشان را استاد آقای هانری کربن ‏


حضورج. 80صفحه 118
‏می دانستم و فکر نمی کردم که ایشان هنوز زنده باشند. وقتی فهمیدم که ایشان زنده هستند خیلی خوشحال شدم. تماس گرفتم. ایشان هم پذیرفتند و گفتند ابتدا در تابستان دو ماه آزمایشی درس بخوان تا ببینم که می توانم برای دوره 7-5 ساله شما را بپذیرم یا خیر. تابستان بعد آمدم و در آن دو ماه آزمایشی  یک دوره مظاهر الهیه ملاصدرا را با هم خواندیم و ایشان هم بنده را پذیرفتند. هفت سال در محضر ایشان بودم. آقای ژی ماره هم تایید کرد و گفت که بهتر از ایشان پیدا نمی کنید. و واقعاً هم باید بگویم در این هفت سال که در خدمت ایشان درس خواندم، اگر ایشان نبود نمی توانستم هیچ وقت از عهده بررسی آثار فلسفی و عرفانی امام خمینی بر بیایم. ایشان حق استادی که هیچ، حق پدری بر من دارند و خدا رحمتش کند. ایشان یعنی ‏‏استاد جلال الدین آشتیانی درباره شخصیت عرفانی امام خمینی، حتی قبل از انقلاب نوشته بودند - و نمی شود گفت که پس از انقلاب براساس مصلحت نوشته اند-  نوشته بودند که بدون رودربایستی و مجامله نوشتند که: آقای خمینی خاتم عرفا و حکما در عصر ما هستند. ‏

‏جلال الدین آشتیانی کسی است که حرف اول را در فلسفه اسلامی و مخصوصاً حکمت صدرا و عرفان اسلامی در دنیا می زند. همه اهل حوزه و دانشگاه قبولش دارند. حتی غربی ها به شدت قبولش دارند. وقتی ایشان می گوید خمینی خاتم عرفا و حکما در عصر حاضر است دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این دفتر. استاد آشتیانی زبان بسیار تیز و تندی داشت و تقریباً هیچ کس از انتقادهای موثر او در امان نبود. چنین شخصی درباره شخصیتی مثل امام خمینی چنین حرفی می زند معلوم است که آن شخص دارای اهمیت ویژه در مباحث مختلف از جمله عرفان و فلسفه دارد.‏

‏استاد آشتیانی با هانری کربن یک سلسله کتابها به نام تاریخ حکمای ایران اسلامی از زمان میرداماد تا امروز در چهار جلد نوشتند و چاپ کردند که جلد چهارم بعد از فوت آقای هانری کربن چاپ شد و بنا بود جلد ششم و هفتم به آثار امام خمینی اختصاص داشته باشد که متأسفانه چنین اتفاقی نیافتاد. اگر هانری کربن زنده بود دو جلد از این آثار، آثار امام خمینی بود. جالب اینکه این آثار را انستیو ایران شناسی فرانسه منتشر کرد. و چون در این اثنی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و شخصیت امام خمینی به عنوان شخصیت سیاسی شناخته شد آن دو جلد که هیچ، حتی یک تز هم درباره شخصیت و آثار عرفانی ایشان نمی شد نوشت و البته من نوشتم و بهترین ارزیابی را هم کمیسیون "ژوری" داشت. با تبریکات ژوری و توصیه برای انتشار کتاب از طرف دانشگاه. البته باز هم وزارت خارجه جلوی  چاپ آن را گرفت که دانشگاه این کتاب را چاپ و منتشر نکند و من مجبور شدم به واسطه یک ناشر لبنانی مقیم در فرانسه آن را منتشر کنم. متاسفانه آنقدر مسائل سیاسی حاکم شده ‏


حضورج. 80صفحه 119
‏که نمی شود یک تحقیق علمی درباره یک شخصیت عرفانی انجام داد. چون می خواهند اسلام را دگماتیک معرفی کنند یا اینکه مسلمانان اهل معنا و معنویت هستند و دخالت در سیاست نمی کنند مثل صوفیه و یا اگر سیاسی هستند وحشی و یا خشک هستند مثل اخوان المسلمین و یا مثل بن لادن و طالبان. در حالی که امام خمینی اهل سیاست هم بود. ولی در اصل ‏‏شخصیت ایشان شخصیت عرفانی و فلسفی است که هم معنویت گرا و هم عقل گرا است. او جمع بین معنویت و عقلانیت است‏‏. آنوقت دیگر تمام این "دگم نگری ها" از بین می رود. نباید این حرف ها رواج پیدا کند. اصلاً الان به جایی رسیده ایم که کرسی هانری کربن درباره فلسفه اسلامی دیگر وجود ندارد. در هر صورت استاد آشتیانی نمونه بارز یک فرشته الهی و استاد به تمام معنی  و فیلسوفی با اقتداربود. ایشان کسی است که حرف اول را در فلسفه اسلامی و مخصوصاً حکمت صدرا و عرفان اسلامی در دنیا می زد؛ بطوری که هم  مورد قبول اهل حوزه بود و هم مورد قبول دانشگاهیان. او بحق ملاصدرای ثانی بود.  ‏

 دکتر سید جعفر شهیدی ‏ درتوصیف استاد می گوید: من عارف ‎‏وارسته و عالم در عزلت نشسته، حضرت آقای آشتیانی دامت افاضاته  را،‏‎ ‎‏بیش از نیم قرن  است می شناسم  و به  او ارادت داشتم . درسال 1325ش ‏‎ ‎‏هنگام عزم تشرف به آستان  قدس رضوی (ع) مدتی در قم به سر بردم . در آن روزها جناب آشتیانی در آن شهر مقدس به تحصیل مشغول بود و‏‎ ‎‏هنوز عمامه برسر نگذاشته بود اما به فضل و جهد و کوشش در راه ‏تحصیل علم شهرت داشت. آن مرد بزرگ هم به دانش آراسته بود و هم‏‎ ‎‏به صفات والای انسانی. در عین حال که از زشت کاری ها برمی آشفت و زبان انتقادش همواره گشوده بود، در بهشت بی آزار روح دریاسار خویش، به کار کسی‏‎ ‎‏کاری نداشت. با درس و بحث و کتاب و قلم دست در آغوش بود و زبان و قلمش را‏‎ ‎‏هرگز بر زیان هیچ یک از خلق خدا به کار نبرد، بلکه در حل مشکلات آنان تا‏‎ ‎‏آنجا که می توانست، می کوشید. از هر مرتبتی که به شهرت انجامد، پرهیز داشت،‏‎ ‎‏حتی از شهرت علمی و تا می توانست از صاحبان قدرت های دنیایی می گریخت،‏‎ ‎‏حتی اگر در شمار دوستان نزدیک او بودند.‏

حسن لاهوتی‏ دوست دیرین استاد در باره وی می گوید: چهل سال با استاد هم نشین بودم.خدا یارانی دارد که جز خودش دیگری آنان را نمی شناسد. آنان اولیا‏‏ی خدایند، در میان خلق اند و از دیدگان مستور. به قول حاج ملا هادی سبزواری، اسرار، پادشاهانند زیرکهنه دلق. این سخن راست است زیرا فرشتگان را تنها‏‎ ‎‏خداست که می شناسد. فرشتگی به صورت نیست که بر همگان عیان باشد. از این است که چهره خلقی آنان صفای فرشتگی سیرت آنان را از چشم مردم عادی پنهان ‏


حضورج. 80صفحه 120
‏می دارد. من هر وقت به رفتار و کردار آشتیانی می اندیشم، روز به روز در این‏‎ ‎‏عقیده خود راسخ تر می شوم که او نمونه یکی از همان یاران خدا بود که در‏‎ ‎‏دوران هشتاد ساله زندگانی اش، بر مردم وطنش نا شناخته ماند - یعنی در واقع،‏‎ ‎‏به اقتضای سرشت و موافق پسند خود، چنان زیست که شناخته نشود. حتی چنان مرد که اغیار باخبر نشوند و با آن که در شلوغ ترین و پر رفت و آمد ترین اماکن مقدس مشهد، در صحن نو حضرت علی بن موسی الرضا (ع)، به خاک رفت، در گوشه ای آرمید که از آفتاب و مهتاب هم روی پوشانده است و در آن غرفه تاریک و دو‏‏را‏‏فتاده از هیاهوی زائران- غرفه شماره 37- غیر از جسم او، دیگری به خاک نرفته است تا او همچنان که می خواست تنها بماند و یقین دارم که روح بلندش‏‎ ‎‏نیز، در آن سرا، رها از هر ماجراست.‏

‏خدایش بیامرزاد که همیشه با‏‎ ‎‏خنده ای کوتاه و نیشخندوار می گفت: ما رفیق حاکم معزولیم. با آن که‏‎ ‎‏نشست و برخاست با مردم ساده را بسیار خوش داشت، بهترین دوستانش را از میان‏‎ ‎‏دانشمندان برمی گزید. دانشمندان را اهل هر ملتی و فرقتی که بودند، گرامی می شمرد. از جهل می نالید و از این بود که تحریک نیروی فکری، یعنی تعقل را‏‎ ‎‏سرلوحه کار خود قرار داده بود. در باره این مرد بزرگ که صد چون جنید و بایزید را سزد که کباده اش معرفتش کشند، گفتنی چندان دارم که مثنوی هفتاد‏‎ ‎‏من کاغذ شود.‏

‏اگر از من بپرسند که در طول چهل سال همنشینی با آشتیانی کدام یک از خصلت های پسندیده را در او بارزتر و پر قوت تر از بقیه صفت های او دیدی بی درنگ خواهم گفت دانش دوستی و عشق وافر او به آموختن. همچنان که در خاطراتش دیدیم، خصلت دانش دوستی و دانش جویی در همان دهه دوم زندگی او خود را به وضوح تمام نمایش می دهد؛ بر او چیره می شود و از زندگی عادی خانوادگیش جدا می سازد و راهی غربتی می کند که تا پایان عمرش ادامه می یابد.‏

‏آشتیانی علم طلبی را چنان می پسندید که به فراغت از تحصیل و تحقیق‏‎ ‎‏نیانجامد. بدین سبب، بی اعتنا به همه مقرراتی که برای استادان تمام وقت معین شده بود، کمتر به دانشکده می رفت و به جای تدریس بی حاصل، تمام وقت خود را شبانه روز به تحقیق و تألیف و تصحیح می گذرانید که سبب تحریک حسادت ها و مخالفت های بسیار می شد و اسباب رنجش خاطر او را فراهم می کرد. از نظر‏‎ ‎‏او استاد تمام وقت دانشگاه فردی بود که افزون بر تدریس، تمام اوقات خود را صرف تحقیق و تألیف کند و خانه و دانشکده برایش تفاوتی نکند. استاد همواره‏‎ ‎‏خود را از قدرت و مراکز قدرت دور نگاه می داشت و مانند افراد عادی جامعه‏‎ ‎‏زندگی می کرد، حال آنکه اگر می خواست، می توانست بواسطه رفاقت دیرینه با امام راحل و فرزند شهیدش بر مناصب بلند اجتماعی‏‎ ‎‏بنشیند؛ مال گرد آوَرَد ‏


حضورج. 80صفحه 121
‏بسیار و خدم و حشم فراوان و زندگی را  آنچنان که‏‎ ‎‏دانی و دانم در آسایش و بی خبری سپری سازد. او آزاده زیستن توام با رنج را‏‎ ‎‏بر بندگی زور و زر ِ آسایش پسندان ترجیح داد؛ استاد آسودگیِ جان را برگزید‏‎ ‎‏نه راحتِ تن را. استاد آشتیانی را خصائل انسانی فراوان بود. بیگانگی با مال‏‎ ‎‏و منال و عدم احساس تملک و تعلق دنیایی. به حقوق اندک دانشگاه می ساخت و‏‎ ‎‏بی آن که موقوفه ای در اختیارش باشد و بی آنکه از مقامی بستاند یا از خلق خدا توقع کند، از درآمد مختصر ماهیانه خود مبلغی به برخی دانشجویان نیازمند می داد. ‏

‏روزی که از این دنیا رفت نامش بر هیچ سندی منقول و غیرمنقول ثبت نبود جز بر کتاب هایش که پایدارترین سرمایه معنوی اویند و باقیات الصالحات. اما، از آن سو، اشتیاق فراوانش به دانش؛ اشاعه اندیشه و عقل پروری، به نظر من، از پر ارزش ترین خوهای خدایی این عارف عاشق بود. او راه رسیدن به حقیقت را درست می شناخت؛ از این است که می بینیم خود در دریای‏‎ ‎‏خرد، سینه امواج حکمت می شکافد و هر که را در هرجای دنیا مستعد می یابد،‏‎ ‎‏با خود به شناوری در این دریای لایتناهی می خواند. وقتی مقدمه های کتاب هایش را می خوانیم، اعتقاد او به تجلیل از مقام‏‎ ‎‏دانشمند را در آنها به روشنی درمی یابیم. بی جهت نبود که با همه گرفتاری و با آن که در همه عمر جز بر کتاب نقدالنصوص جامی، تصحیح‏‎ ‎‏ویلیام چیتیک،‏‎ ‎‏مقدمه ننوشته بود، خواهش من را پذیرفت و بر ترجمه کتاب شرح مثنوی اثر رینولد آلن نیکلسون محقق مولوی شناس و استاد فقید دانشگاه کمبریج، نیز، بر‏‎ ‎‏شکوه شمس، اثر آنه ماریا شیمل، دانشمند آلمانی الاصل استاد دانشگاه  هاروارد، مقدمه هایی صد صفحه ای نگاشت تا دانسته شود که آدمیِ دانشمند را‏‎ ‎‏اهل هر ملت و مذهب که باشد باید ستود. ‏

‏پروفسور شیمل، این بانوی دانشمند آلمانی که در نوزده سالگی از دانشگاه برلین‏‎ ‎‏در رشته زبان ها و تمدن اسلامی درجه دکتری می گیرد، یکی از اعجوبه های روزگار ما بود. او مانند آشتیانی شادروان تمام عمر مجرد زیست و فرزندانش‏‎ ‎‏کتاب هایش بودند که تعدادشان بی تردید از صد متجاوز است. او سی سال در‏‎ ‎‏دانشگاه  هاروارد آمریکا و دانشگاه کلن آلمان و گرد هم آیی های مختلف بین المللی سراسر جهان، در باره اندیشه های مولانا جلال الدین درس گفت. ‏

 آیت الله امامی کاشانی‏ نیز معتقد است که : استاد‏‎ ‎‏سید جلال الدین آشتیانی سید الحکما المتألهین معاصر بود و این لقب شایسته‏‎ ‎‏چنین استاد فرزانه ای است. استاد تحصیلات مقدماتی را به سبب هوش سرشار با‏‎ ‎‏موفقیت گذراند و دروس فقه و اصول تا فلسفه و عرفان اسلامی را در محضر‏‎ ‎‏اساتید بزرگ حوزه آموخت.‏‎ ‎‏استاد‏‎ ‎‏آشتیانی ، در فلسفه و عرفان اسلامی دارای جایگاه ویژه ای بود به طوری که‏‎ ‎‏استاد رفیعی قزوینی از اساتید ایشان، لقب سید الحکما المتألهین را شایسته وی می دانست. از ‏


حضورج. 80صفحه 122
‏ستایش علم و معرفت استاد همین بس که هانری کربن از فلاسفه‏‎ ‎‏بزرگ فرانسوی علاوه بر این که شیفته کمالات و علم سرشار استاد شده بود او را ملاصدرای ثانی نیز نامیده است. استاد آشتیانی دارای تألیفات بسیار جامع و کاملی در زمینه عرفان و فلسفه اسلامی است به طوری که به نظر بنده‏‎ ‎‏تألیفات ایشان در حوزه فلسفه و عرفان اسلامی فراتر از زمان و خارج از درک‏‎ ‎‏زمانه ماست. همین بس که بگوییم که ‏‏ ‏‏استاد بزرگوارشان حضرت علامه طباطبایی (ره) ایشان را آقا سید جلال صدا می زدند و همراه خودش به خانه شان می برد. و در مورد ایشان می فرمودند: فلسفه را این آقا سید جلال می فهمد.‏

سید هادی خسرو شاهی‏  می گوید:‏

‏استاد آشتیانی پدر حکمت و فلسفه معاصر است. ایشان برای فهم مسائل حکمت از هیچ کوششی و تلاشی و درک محضر استادی فروگذار نمی کند. یکی از شگفتی های زندگی سیدجلال آشتیانی دردوره جوانی حضور او در بیت مرجع بزرگ شیعه آیت الله بروجردی است. این حضور، در آن سن و سال، چنان پررنگ بود که انصافاً اسباب تعجب است که چگونه یک طلبه جوان آشتیانی در نزد مرجع بزرگ شیعه، آن اندازه  دارای تقرب و اعتبار می شود که بعضی از مسائل مربوط به حوزه و حتی مسائل سیاسی را نیز با آن طلبه مطرح می نمود و عقل و درک او را می ستود. اما مرحوم آشتیانی هرگز از این درجه قرب و نزدیکی خود به آیت الله بروجردی با آب و تاب یاد نکرد، در حالی که به آن افتخار می کرد. همین یک موضوع به تنهایی هم کافی بود تا برای او امتیازاتی خاص به بار بیاورد. ولی او به دنبال «امتیازات» نبود.  شاید تنها موردی که او از این موضوع یاد نموده، در قضیه روشن نمودن مسأله استمرار تدریس اسفار توسط علامه  طباطبایی بود. ‏

‏برخلاف مشهور که گفته و نوشته شده است علامه طباطبایی مجبور شد درس اسفار خود را به امر آیت الله بروجردی تعطیل کند و اگر چنین نکند شهریه طلبه هایی که در آن درس حضور می یافتند قطع خواهد شد! استاد آشتیانی به عنوان کسی که هر روز در بیت آیت الله حضور داشت و هر روز در ردیف اول پای منبر و درس خارج او می نشست، این موضوع را نفی می کند: آیت الله بروجردی - روحی فداه - هر روز دست بر شانه های من می نهاد و بر منبر جلوس می نمود. از دیگر سو ایشان می دانست که من به درس اسفار می روم؛ ولی هرگز از این موضوع نهی نکرد و تنها چند بار فرمود که آقای طباطبایی به تکلیف شرعی خودشان عمل کنند و من این موضوع را به علامه منتقل نمودم. ایشان نیز که مشغول نگارش تفسیر المیزان بود، درس اسفار را به درسی خصوصی تبدیل کرد، والا آیت الله بروجردی هرگز این درس را تعطیل نکرد و هرگز شهریه  احدی قطع نشد.  به این ‏


حضورج. 80صفحه 123
‏ترتیب می  توان حدس زد که آیت الله بروجردی به عنوان مرجعی دوراندیش، در جبین این دانش آموخته جوان نوری می  دید که سبب می  شد در بسیاری از مسائل داخلی و خارجی با او مشورت نماید و این امر عجیب و فوق العاده باید مورد توجه کامل قرار گیرد. ‏

‏استاد آشتیانی به صورت طبیعی رابطی بود بین آیت الله بروجردی و اغلب کسانی که به نحوی از انحاء با بیت آن جناب که بیت اول مرجعیت محسوب می شد، می خواستند در تماس باشند. در سال های 1330 به بعد که مسئله ملی شدن صنعت نفت پیش آمد، این موضوع بی گمان علاوه  بر دو قطب تعیین کننده ملی - مذهبی که در آیت الله کاشانی از یک سو و دکتر مصدق از سوی دیگر تبلور یافته بود، دارای هوادارانی هم بود که لزوماً طرفدار هر دو قطب نبودند، بلکه به صورت طبیعی یکی را بر دیگری ترجیح می  دادند. این موضوع زمانی حاد شد که میان رهبران نهضت شکاف و دو دستگی پیش آمد. استاد آشتیانی در این دوره می کوشید نقشی «آشتی دهنده» ایفا کند و از بروز تنش تا حد ممکن جلوگیری نماید که متأسفانه به علت لجاجت ها و خیانت ها که مرحوم آیت الله طالقانی در یک سخنرانی به آنها اشاره کرد، به نتیجه مطلوب نرسید و سرانجام با شکست نهضت به پایان رسید. ‏

‏به هر حال استاد آشتیانی با ورود به دانشگاه، تحقیقات عمیق خویش درتاریخ فلسفه اسلامی را آغاز نمود و به جستجو در اعماق متون ناشناخته و کم شناخته شده، همت گماشت. استاد نظر به ضرورتی که احساس می کرد و از روی دانش و مطالعات گسترده ای که داشت، احیای آثار حکمای الهی ایران را پس از تدریس، در اولویت کارهای پژوهشی خود قرار داد و با همتی والا شروع به کار نمود. بخش هایی از این کار سترگ با همکاری پروفسور هانری کربن همراه بود و در واقع آن دو به صورت تنگاتنگ با همدیگر همکاری می نمودند. وقتی مجلدات نخستین این حرکت بزرگ علمی - فلسفی منتشر شد، اعجاب و تحسین همگان را بر انگیخت. انتشار آنها با مقدمه فرانسوی هانری کربن، گامی بود در جهت معرفی و نشر فلسفه اشراق - اسلامی در ممالک اروپایی که آثار مثبت و جالب و ارزشمندی در پی داشت. ‏

‏در کنار احیای آثار فلسفی که با عنوان «منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران» منتشر شد و در داخل و خارج مورد استقبال اصحاب حکمت قرار گرفت، استاد به پژوهش در احیا و شرح و تفسیر و تعلیقه زدن بر آثار بسیار معروف نیز همت گماشت که از آن جمله می توان به تصحیح شرح فصوص الحکم جندی و مقدمه قیصری اشاره کرد. استاد آشتیانی در این اثر بزرگ و ارزشمند، بسیاری از نکات ناگفته را روشن و تبیین نموده و دیدگاه های مکاتب مختلف عرفان اسلامی را بر ‏


حضورج. 80صفحه 124
‏همدیگر عرضه نمود. ‏

‏باید گفت: تسلط استاد آشتیانی در فلسفه و عرفان به وی اجازه می داد مجهولات و معضلات کوچک و بزرگ دنیای فلسفه را به مدد استدلالهایی نو و قلمی روان برای جویندگان راه سعادت روشن کند. البته باید اشاره کرد که علی رغم قابلیت والای استاد در عربی نویسی و توانایی بی تردید در تالیف به زبان عربی، او تنها به زبان فارسی نوشت؛ چه، او معتقد بود که لازم است زبان فارسی را که قابلیت های فراوانی در زمینه ارائه و بیان معارف حکمی و فلسفی دارد، تقویت نمود و در جهان گسترش داد و از همه ظرفیت های آن بهره برد. ‏

‏حضور او در دانشگاه مشهد کافی بود تا مشعل فلسفه را در آن خطه خاص شعله ور نگاه دارد. برای این منظور او در کنار حضور علمی در دانشگاه، تدریس در حوزه های علمیه مختلف مشهد را تجربه کرد و تا پایان عمر و چند سال پیش از ارتحال، هرگز درس و بحث حوزوی را ترک ننمود. هدف والای آشتیانی روشن نگاه داشتن مشعل حکمت در حوزه ها بود و برای این هدف والا از هر وسیله ای کمک می گرفت. ارتباط او با جریان های رسمی حکمت و فلسفه، نشان دهنده علاقه او به حرکت های فکری بود.‏

‏آشتیانی به عنوان «پدر حکمت و فلسفه معاصر در ایران» توانست یکی از عمیق ترین و پایدارترین جریان های روشنگرانه را به حرکت در بیاورد. در اینکه این جریان به فلسفه دیرپای اسلامی و خصوصاً آخرین نمود آن «حکمت متعالیه» تعلق داشت تردیدی نیست، موضوع این است که با وجود استاد آشتیانی، هرگز بهانه ای برای بی اعتنایی و کم اعتنایی به این فلسفه ژرف وجود نداشت و حضور او کافی بود تا کسی درخصوص حقانیت این حکمت تردیدی به خود راه ندهد و این نقش را هرگز نمی توان دست کم گرفت؛ زیرا مردی پشت آن ایستاده بودکه با اخلاص کامل چندین دهه از مراحل زندگی خود را بر سر آن نهاد و تا پای جان کوشید و توانست در زمینه احیای نفوس و تحقیق و تصحیح متون فلسفی- عرفانی اصیل و شناساندن فیلسوفان زبده، یکی از گام های بلند این مسیر را بردارد.   ‏

‏در چند موضوع تاریخی سیاسی معاصر،  از جمله موضوع سید جمال الدین اسدآبادی ، آیت الله کاشانی،  فدائیان اسلام  و امام خمینی و انقلاب اسلامی با استاد جلال الدین آشتیانی اختلاف نظر داشتیم و بحث مکرر ما هم ظاهراً به نتیجه مطلوب نرسید و گویا هر دو تا آخر، همچنان در اعتقاد خود باقی ماندیم! یکی در مورد امام خمینی و انقلاب اسلامی بود. موردی که توسط بعضی ها مطرح می شد، موضوع عدم همراهی استاد جلال الدین با انقلاب اسلامی است. ‏


حضورج. 80صفحه 125
‏دیدگاه استاد آشتیانی در مورد انقلاب علی رغم عدم دخالت مستقیم در امور سیاسی و یا عدم پذیرش کارهای اجرایی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برخلاف تصور بعضی ها، کاملاً مثبت بود و در مورد امام خمینی هم علاقه و ارادت وی در مرحله  «مریدی  و مرادی»، علاوه بر «شاگردی و استادی» قرار داشت. ‏

‏نقل جملات کوتاه از نوشته  خود جلال الدین در «رثای امام عارفان» ما را از توضیح بی نیاز می کند و دیدگاه سیدجلال در هر دو موضوع را کاملاً روشن می سازد و همین گفته ها، پاسخی است به کسانی که او را این چنین نمی پندارند. ‏

‏البته من خود یک بار این شبهات بعضی ها را برای استاد آشتیانی نقل کردم و او گفت: «ببینید شما خوب می دانید که بعضی از این مدعیان وقتی من پیش امام تلمذ می کردم، هنوز متولد نشده بودند و بعضی دیگر هم، وقتی من امام را «المجاهد الکبیر، سید الفقهاء والعرفا و رئیس المله والدین» می نامیدم، جرات بردن نام امام را، به هر دلیلی، نداشتند...» بعد نسخه ای از نوشته چاپ شده خود را در در مقدمه کتابی- در این رابطه به من داد که در آن چنین آمده است: «در شرح مشاعر، در بحث اصالت وجود، «ملاصدرا» به مناسبت، کلام محقق شریف را در بساطت مشتقات از حواشی میرشریف بر «شرح  مطالع» نقل نموده است. ‏

‏در اغلب آثار خود از مرحوم امام (رضوان الله علیه) مطلب نقل کرده ام با ذکر عناوین مذکور، در دورانی که ذکر نام او غدغن و رساله عملیه او به قول برخی قاچاق بود. کسی از ارباب علم و معرفت به ما اعتراض نمی کرد چرا با این عناوین از آن بزرگ یاد می نمایی و ما نیز با شناسایی کامل و معرفت تام به او ارادت داشتیم و جاذبه  علمی و جامعیت او تأثیری عمیق داشت؛ چنانکه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (اعلی الله قدره) روزی به نگارنده فرمودند: «آقای حاج آقا روح الله چشم و چراغ حوزه اند.» منظور حقیر آن است که امام (قدس الله روحه) قبل از ورود در میدان مبارزه با حکومت زمان، علماً و عملاً مورد تصدیق همگان بودند و منکر نداشتند، جز مغرضان که در هر عصر وجود دارند. رساله  مصباح الهدایه و شرح دعای سحر، اعتقادات اوست در ولایت و سر مویی انحراف از اصول و قواعد تشیع در آثار و افکار و گفتار و نوشتجات و تألیفات آن بزرگ انسان کامل دیده نمی شود و آنچه می گفت و انجام می داد، به دور از مداهنه و مصلحت اندیشی های جزئی جائز در ‏


حضورج. 80صفحه 126
‏سنت سیاست بود. ‏

‏بدین ترتیب، مراتب ارادت قلبی و عملی جلال الدین نسبت به امام و موضع وی درباره انقلاب اسلامی، روشن می گردد و ایشان به طور شفاف، ضمن دعوت به «وحدت» و تشکیل «صف واحد» خواستار می شود که همه دست به دست هم دهیم و مقاصد امام را در بنیانگذاری حکومت اسلامی، دنبال نماییم. (‏‏کیهان فرهنگی، سال دهم، شماره 1‏‏)‏

غلامحسین ابراهیمی دینانی‏، استاد فلسفه، که سابقه دوستی 40 ساله با استاد آشتیانی داشته  می گوید که استاد سید جلال الدین، همه عمر به پژوهش پرداخت و کم تر فلسفه ورزی کرد. مرحوم سید جلال الدین آشتیانی که خدا ایشان را غریق رحمت کند، از تبار فیلسوفان اسلامی است که به هیچ وجه اغراق نیست اگر ادعا کنیم که در زمان ما در فلسفه اسلامی سرآمد بود. مرحوم آشتیانی چندین ویژگی داشت که ایشان را ممتاز می کرد؛ اولاً ایشان فردی بسیار مستعد و خوش فهم بود و بخصوص فهم فلسفی خوب و مستعد و آماده ای  داشت. ‏

‏ویژگی دیگر او این که بیش از هر کسی استاد دیده بود. در مدت بیش از 50 سال فعالیت فکری، ایشان همه استادانی را که در ایران، حضور داشتند و فلسفه می دانستند درک کرده بود. کم تر کسی این توفیق را داشته است. ایشان فیلسوف بود، چرا که اولاً فلسفه را خوب فهمیده بود. خود فهمیدن فلسفه اسلامی هم کار هر کسی نیست. اما چون مشغول احیای آثار شد، دیگر به آن صورت فلسفه ورزی نکرد، اگر چه نظریات او در شرح و مقدمات نوشته شده است. آثاری هم دارد که در واقع فکر خود اوست و دیگر تصحیح نیست. ‏

‏ایشان صاحب نظر بی نظیری بوده و نظریات خود را نوشته و در واقع فلسفه ورزی کرده است. منتها این فلسفه ورزی کامل نیست. امروز کسی می تواند فلسفه ورزی کند که فلسفه غرب را هم خوب بداند و در شرایط دنیای امروز حرف بزند؛ یعنی به زبان امروز حرف بزند تا مفهوم گفتارش معین شود. ایشان جهت فکری غرب را نمی دانست و اصلاً کاری هم به آن نداشت، ولی در حد کار خودش، هم در زمینه احیای آثار کار او خوب بود و هم به یک معنا فلسفه ورزی کرد. ‏‏(هفته نامه همشهری جوان، حبیبه جعفریان، شماره 44.) ‏

‏ ‏

 سخن پایانی

‏همواره در حیات فکری و فرهنگی ملت ها، اندیشه مندان و فرزانگان جایگاهی ویژه داشته و سرمایه افول ناپذیر دانش و فرهنگ آن ملت به شمار می آیند و در این جمع بی تردید آشتیانی از ستارگان ‏


حضورج. 80صفحه 127
‏بی فروغ آسمان فرهنگ اسلامی است. در پایان، مجموعه کلام پیشین را در چند ردیف خلاصه کنیم:‏

‏ ‏

‏1- استاد فقید مرحوم سید جلال الدین آشتیانی از حکیمان و شارحان برجسته عرفان نظری دوران معاصر است. او تنها شارح و مورخ حکمت و عرفان نیست بلکه اندیشه مندی است که غبار نسخ را از میراث فلسفی ایران و اسلام زدود و زوایای ناگشوده ای از آثار حکیمان بزرگ اسلامی را روشن ساخت. ازاین استاد فرزانه و فیلسوف قرن،۵۰‏‏ ‬‏‏اثر تحقیقی و تألیف در زمینه فلسفه و عرفان اسلامی به جای مانده است.‏

‏2- استاد معتقد است چون آثار فلسفه اسلامی پنج قرن اخیر عرضه نگردیده و شناسانده نشده است، اروپاییان از آن غافل مانده اند. تا زمان شروع کار علامه آشتیانی، اروپاییان از فلسفه اسلامی فقط تا ابن رشد اطلاع داشتند و با شروع فعالیت علمی و نگارش اولین کتاب درباره ملاصدرا توسط ایشان درک صحیحی درباره ملاصدرا ارایه گردید و با احیای آثار و متون ملاصدرا، اثر آن به اروپا هم رسید.‏

‏ ‏

‏3- تحلیل های فلسفی و عرفانی وی نه تنها در کتاب های «هستی از نظر فلسفه و عرفان» و «شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم» دیده می شود، بلکه بسیاری از مقدمه ها و حواشی ایشان بر ستون عرفانی و فلسفی گذشتگانِ خود، حائز ارزش فراوان فلسفی و عرفانی بوده و افق های جدیدی در زمینه تحقیق در فلسفه اسلامی گشوده است.‏

‏ ‏

‏4- استاد آشتیانی ثابت کرد اصولی که در عرفان نظری درباره ولایت ذکر کرده اند جز با تئوری شیعه اثنی عشری سازگار نیست. تلاش های گسترده علامه آشتیانی و احیا و نوآوری او در زمینه حکمت و عرفان، در ایران و جهان از او شخصیتی جاودانه ساخت و در تاریخ این علوم نام او ماندگار خواهد بود.‏

‏ ‏

‏5- از ویژگی های برجسته استاد آشتیانی شجاعت اوست. در سال های ستم شاهی، آن زمان که نام بردن از امام خمینی و بزرگداشت او از بزرگترین جرم های سیاسی محسوب می گردید آشتیانی به دلیل ارادت فوق العاده بارها از امام یاد کرده و در آثار خود به نظرات امام مکرر استناد جسته و تجلیل بسیار نموده است و این رفتار را وظیفه اخلاقی و سیاسی خود می دانست.‏


حضورج. 80صفحه 128
‏6- وقتی در بررسی ابعاد پایانی زندگی استاد متمرکز می شویم، بزرگترین نکته ای که توجهمان را جلب می کند، این است که او به همه آنچه از سر عقل و قلب شناخته بود و به آن عشق می ورزید تا آخر عمر وفادار ماند. آری او وفای کامل بود، به دور از هر نوع تردید و سرگشتگی و تحیر، امری که امروزه کمتر یافت می شود. استاد جلال الدین در آغاز سال 1384 خورشیدی بار حیات خود را به سر منزل مقصود رساند تا مگر این شعله بی قرار دیگر بار از کانون نفسی دیگر فروزان شود و مایه اعتلای فرهنگ و تمدن انسانی و اسلامی این مرز و بوم گردد. 

استاد علامه آشتیانی سرانجام پس از تحمل یک دوره طولانی بیماری، در سوم فروردین ماه سال ‪ ۱۳۸۴در حالی که تا پایان عمر هرگز تأهل اختیار نکرده و تمام زندگی خود را وقف علم و دانش کرده بود، روی در نقاب خاک و بال و پر سوی افلاک کشید و در کنار آرامگاه پدران و اجدادش در صحن آزادی حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپره شد.

●  منابع:

‏1- قرآن کریم.‏

‏2- سلسله موی دوست، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره)، چاپ و نشر عروج، چاپ دوم، 1385.‏

‏3‏‎ ‎‏- آشتیانی، سید جلاالدین، مصباح الهدایة الی الخلاقة والولایة امام خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ ششم، 138 6‏‏.‏

‏4‏‎ ‎‏- کیهان فرهنگی، تهران، موسسه فرهنگی کیهان، سال دوم، تا دهم.‏

‏5- شرح مقدمه قیصری، تهران، چاپ دوم‏‏.‏

‏6- آشتیانی، سید جلال الدین، در رثای امام عارفان، کیهان اندیشه، ش 24، خرداد68.‏

‏7- رجایی، غلامعلی، برداشتهایی از سیره امام، تهران، چاپ و نشر عروج، چاپ اول.‏

‏8- فصلنامه متین، مشهد، گفتگوی خانم دکتر طباطبایی با استاد آشتیانی‏‎ ‎‏در تاریخ 78/1/26

‏9-  برگرفته از مصاحبه مولف مقاله با پروفسور یحیی بونو در تاریخ ‏‏1378.‏

‏10- جعفریان، حبیبه؛ هفته نامه همشهری جوان، شماره 44.‏

‏ ‏

‎ ‎

حضورج. 80صفحه 129