دکتر عارفی پزشک امام خمینی: در فرهنگ و قاموس حضرت امام سازش هیچ معنایی ندارد
اشاره:
دکتر سید حسن عارفی، چهرهای علمی و آشنا برای مردم ایران است. او دارای تخصص در سه رشته داخلی، اطفال و بیماریهای قلب و عروق میباشد. آقای دکتر
حضورج. 8صفحه 63
عارفی پس از طی تحصیلات تکمیلی و تخصصی خود و پس از بازگشت به ایران (قبل از پیروزی انقلاب اسلامی) به علت اینکه به ویژه پزشکی مذهبی و معتقد به اصول و مبانی اسلام است، مورد توجه افراد متدین قرار میگرفته و بسیاری از بیماران که از زندانهای ستمشاهی آزاد می شدند، برای معالجه به وی مراجعه می کردند، از جمله هنگامی که آیتالله طالقانی از زندان آزاد شدند، در بیمارستان سوم شعبان، که یک بیمارستان خیریه و در جنوب شهر تهران واقع است، جهت معالجه به دکتر عارفی مراجعه کردند و تحت نظر ایشان در
بیمارستان بستری و مداوا شدند.
دکتر عارفی، از هنگام بازگشت حضرت امام به ایران، به عنوان پزشک متخصص داخلی و عروق و قلب، در کمیته استقبال از حضرت امام داوطلب شد. و در تمام مدت حیات پربرکت امام، معالجات آن حضرت توسط ایشان به همراهی تیم پزشکی که تدارک دیده بودند؛ انجام گرفت، دکتر عارفی خاطرات بسیاری از حضرت امام خمینی دارد که مجموعه این خاطرات، به همراه گزارشات اقدامات پزشکی و چگونگی درمان حضرت امام، در دست چاپ است که به زودی با نام «کتیبﮥ ماه» منتشر میشود.
حضورج. 8صفحه 64
«حضور» به این مناسبت گفت و شنودی با ایشان انجام داده است که از نظر خوانندگان محترم میگذرد.
حضور: جناب آقای دکتر عارفی ضمن تشکر از اینکه دعوت حضور را پذیرفتید بفرمائید چطور شد که شما به عنوان طبیب امام خمینی انجام وظیفه کردید؟
دکتر عارفی: فکر میکنم این مسئله، خیلی خودجوش بود و سیر خودش را از طریق اجتماع طی کرد؛ و با شناختی که مردم از بنده داشتند، توفیق دستبوسی حضرت امام نصیبم شد.
وقتی که صحبت از بازگشت امام پس از سالها دوری از وطن شد، این افتخار را
پیدا کردم که به عنوان یک طبیب و متخصص داخلی و قلب در کمیته استقبال باشم.
حضور: برای این منظور چه برنامه هایی را تدارک و پیشبینی کرده بودید؟
دکتر عارفی: برنامههای مختلفی داشتیم؛ که اگر امام شبانه تشریف بیاورند، ما چگونه انجام وظیفه کنیم؟ و کجا باشیم؟ و چکار بکنیم؟ کدام پزشک جراح ایشان باشد؟ یا اگر مسائلی بوجود آمد. به هر جهت ما یکی از اعضای کمیته استقبال بودیم، به اتفاق آقای دکتر زرگر، که بعدها وزیر بهداری و نماینده مجلس شدند، برنامههایی داشتیم. بنده از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا؛ در خدمت حضرت امام بودم، تا این که عازم
حضورج. 8صفحه 65
تهران شدند.
به یاد دارم که هلیکوپتر، چهار بار قصد فرود کرد، ولی به واسطه ازدحام مردم، نتوانست روی زمین بنشیند، زیرا همه مردم به دستبوسی امام شتافته بودند. ما تنها راهی که دیدیم این بود که با آمبولانس مجهزی که داشتیم، آژیرکشان، جمعیت را کنار زدیم، و حضرت امام را از در عقب آمبولانس وارد کرده آژیرکشان ایشان را از صحنه خارج کردیم. فقط حاج احمد آقا و افرادی که روی سکو بودند؛ متوجه کار ما شدند، هلیکوپتر هم از بالا فهمید که ما امام را داخل آمبولانس قرار دادهایم، اما جمعیت نمی دانست، به این ترتیب از بهشت زهرا آژیرکشان بیرون آمدیم که گزارش مفصل آن
را در کتابم نوشتهام. در آمبولانس، نبض ایشان دائما در دست من بود، چون از این طریق خیلی چیزها؛ مثل فشار خون را می شود فهمید. مقداری که از بهشت زهرا دور شدیم، من حس کردم که در یک وضعیت ناامنی قرار داریم، چون در داخل آمبولانس، افراد غریبه، و یک عده مریض که از قبل سوار آمبولانس شده بودند؛ نیز قرار داشتند، فکر کردم در جای مناسبی، که هلیکوپتر بتواند بنشیند، بایستیم و خیلی سریع امام را به هلیکوپتر منتقل نمائیم.
حضور: هنگام تشریف بردن امام به قم هم گویا از همین شیوه استفاده کردید
حضورج. 8صفحه 66
دکتر عارفی: بله! بله! خدا بیامرزد مرحوم حاج آقا عراقی را ایشان گفتند، از هفت - هشت کیلومتری جاده قم، مردم آنقدر ازدحام کردهاند که امکان حرکت از طریق عادی وجود ندارد، لاجرم از ماشینی که با آن آمده بودند، پیاده شده با آمبولانس حرکت کردند. در جلو آمبولانس، غیر از راننده، من و حاج احمد آقا بودیم. من در کنار حضرت امام نشستم که مراقب حالشان باشم؛ وقتی وارد مسجد حاج حسن شدیم، در آنجا، عده ای از علمای بزرگ قم تشریف داشتند. حضرت امام با دوستان قدیمیشان و علمای عظام روبرو شدند. از آنجا دوباره به وسیله ماشین وارد قم شدیم.
حضور: شما هم در قم ماندید؟
دکتر عارفی: بنده، تا مدتی، از دور از حال ایشان اطلاع داشتم، تا این که دوباره آقای دکتر زرگر که وزیر بهداری وقت بودند از من خواستند که به قم بروم. حضرت امام مختصر ناراحتیهایی داشتند، مثل فشار خون، که دستورات پزشکی داده شد. آخرین باری که در قم خدمت ایشان رسیدم، به علت دردی بود که در قفسه صدری ایشان بوجود آمده بود؛ بیشتر به علت شرایط سیاسی که در آن زمان وجود داشت، مثلاً در غرب ایران اغتشاشاتی شده بود؛ و دیگر مسایل سیاسی که حضرت امام با آنها درگیر بودند.
من با تجهیزاتی که برده بودم در منزل ایشان سه روز در خدمتشان بودم، الحمدالله بهتر شدند، ولی چون یک ناراحتی جدیدی بوجود آمد، خدمتشان رسیدم؛ با مسئولین بالای مملکتی، حاج احمد آقا و دیگران، از ایشان تقاضا کردیم که چون امکانات ما در تهران بیشتر است، تشریف بیاورند به تهران که موافقت فرمودند؛ و شبانه حرکت کردیم ساعت یک بعد از نیمه شب، به بیمارستان قلب، وارد شدیم و در آنجا درمانهایمان شروع شد و بحمدالله بعد از چند روزی که در داخل «سی. سی. یو» بودند، و در حدود چهل و هفت – هشت روزی که در داخل بیمارستان بستری بودند، خوب شدند.
به هر جهت آشنایی من با حضرت ایشان ابتدا از فرودگاه مهرآباد شروع شد، و در بهشت زهرا مستحکمتر شد، در داخل آمبولانس استحکامش کامل شد، و در ملاقاتهای بعدی هم طبعاً خیلی بیشتر شد.
من یادم نمیرود، وقتی که در قم خدمت ایشان رسیدم و خواهش کردم چون امکانات ما در تهران خیلی بیشتر است خوب است که برای معالجه تشریف بیاورند تهران، ایشان قبول کردند، من هم قول دادم که به عنوان طبیب و هم به عنوان پرستار در خدمت ایشان خواهم بود.
وقتی به بیمارستان قلب رسیدیم، به علت شرایط بدی که از نظر پرستاری و رعایت
حضورج. 8صفحه 67
ضوابط شرعی در بیمارستان قلب، در آن زمان وجود داشت، ایشان مرا صدا زدند و گفتند: «پرده را بکش!» من و ایشان تنها بودیم، گفتند: «فقط شما بیایید مرا ببینید»
حضور: بعد از این که حضرت امام بیمارستان قلب را ترک کردند چه تدابیری اندیشیدید؟
دکتر عارفی: یک تیم پزشکی تشکیل دادیم. ایشان چند هفتهای، در منزلی در خیابان دربند اقامت داشتند، ما برنامهای ریختیم مبنی بر این که هر روز، حداقل یکی از اطباء، در خدمت ایشان باشند. ما با تیم پزشکی همقسم شده بودیم که از نظر پزشکی کاملاً مراقبت نمائیم. او قلب ملت بود و این حداقل دینی بود که میبایست ادا کنیم.
در دورانی که من در خدمت ایشان بودم مسائل و مطالب متعددی پیش آمد. در اوقات حساس، در اوقات بیماری و غیره. مطالبی فرمودند، که به طور ریز، در کتاب و در خاطراتم آمده است.
حضرت امام چندین بار، در درمانگاه بقیةالله – جماران – بستری شدند؛ و هر بار که بستری میشدند خانواده ایشان و نیز مسئولین به عیادت حضرت امام میآمدند.
متأسفانه در تاریخ 6 / 1 / 65 قلب ایشان ناگهان از کار ایستاد؛ و در داخل آشپزخانه نقش زمین شدند. در حقیقت از نظر پزشکی فوت کرده بودند؛ که به وسیله تیم پزشکی
قوی که ما در آن موقع داشتیم، کاری باور نکردنی انجام دادیم آن روز جناب آقای دکتر پورمقدس کشیک داشتند، که در ابتدا به تنهایی، با ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی، و بعد به کمک تیم پزشکی که به کمکشان رسیده بودند، حضرت امام را در واقع احیاء قلبی کردند؛ و قلب ایشان دوباره به کار افتاد. کاری کردیم که فکر نمیکنم تاکنون در جهان، نظیر آن اتفاق افتاده باشد. و حتی فکر نمیکنم از نظر طبی در جهان اتفاق بیفتد. ما هر لحظه، ضربان قلب امام را کنترل میکردیم. مراقبت از ایشان را به عنوان یک وظیفﮥ شرعی و ملی در تمام دوران بعد از آن ادامه دادیم تا اینکه متأسفانه ایشان به خونریزی معده مبتلا شدند. به سرعت منشأ بیماری را تشخیص دادیم. جراحان و متخصصین گوارش را خبر کردیم و «گاستروسکوپی» انجام شد. جلسات متعدد مشورت، با پزشکان و مسئولین مملکتی داشتیم. بهترین راه درمان جراحی تشخیص داده شد؛ که حضرت امام هم با آن موافقت کردند و به اتاق عمل تشریف بردند؛ که لحظه به لحظﮥ این جریان، یعنی از تاریخی که ایشان مبتلا به سرطان شدند، تا این که رحلت کردند، در کتاب خاطرات ذکر شده است.
حضور: آقای دکتر چه طور به فکر تدوین این کتاب افتادید؟ و اکنون این خاطرات در چه مرحلهای است؟
حضورج. 8صفحه 68
دکتر عارفی: عرض کنم، خوب لازم بود و همه هم لازم میدانستند، به خصوص از من میخواستند که خاطرات چندین سالهام نوشته شود. من چندین جلسه که با برادران و به خصوص با حاج احمد آقا، که یک بار هم ایشان لطف کردند و تشریف آوردند منزل بنده، من از ایشان سئوال کردم، این کتاب را برای چه کسانی مینویسم؟ چون یک قسمتی است که مربوط به نوارهای قلبی است که مردم کوچه و بازار از آن اطلاع ندارند، و یک قسمتهائی است که خاطرات ارشادی است و خاطرات فقهی و غیره، اینها را یک عده متوجه نمیشوند. بحث ما با حاج احمد آقا در این خصوص بود؛ از ایشان راهنمایی خواستم، قرار شد من شروع به نوشتن کنم، و هر چه محفوظات دارم، و نیز برادران دیگر، خاطراتی دارند، هر چه هست بیاوریم روی کاغذ، و یک مجموعهای درست کنیم و این مجموعه را به همگان ارائه دهیم. اگر یک طبیبی آن را مطالعه کرد؛ مسائل طبی، تشخیصها و مسایل درمانی حضرت امام، برایش جالب باشد. یا یک فردی که از امور طب خبر ندارد، قسمتهای نوار قلبی را ورق میزند، و زود از آن میگذرد، ولی آن قسمتهائی که به نفعش است و آموزنده است، از آنها استفاده میکند. به این ترتیب شروع به کار کردم. منتهی یک مقدار علت تاخیر مدون شدن این کتاب برای این
بود که تصمیم گرفتیم یک مقدار از تصاویر را در کتاب بگذاریم. این را هم باید عرض بکنم در آن موقع، تقاضا کردم؛ که دوربین هائی مخفی در مکانهای مختلف نصب شود. البته آن موقع هدفم این بود که امام هم مثل هر فردی، این احتمال وجود دارد که وارد اتاق عمل بشود که همین طور هم شد. پس ما بتوانیم مراقبتها را به وسیله دوربین های مخفی که در اتاق عمل و در «سی سی یو» و در راهرو و غیره داشتیم تکمیل بکنیم؛ و در ضمن اگر هم احتیاج بود عکسبرداری بکنیم و همین کار را هم کردیم، از این ویدئوها میخواستند عکس بگیرند ولی کیفیت هیچ خوب نبود، در حدود دو سال، ساعتها من با این ویدئو و با این سیستمهای عکسبرداری و تصویری کار کردم و با اغلب متخصصین جلسه گذاشتم و از آنها کمک فکری خواستم که بالاخره و خوشبختانه در این اواخر به نتیجه رسیدم و یک مقدار تصاویری از حضرت امام دارم که شاید بعضی از آنها را در تلویزیون به صورت تصویری دیده باشید؛ ولی وقتی که آمده روی فیلم یا روی کاغذ، از کیفیت خوبی برخوردار نبوده است ولی تصاویری که من داشتم خوشبختانه کیفیت خوبی پیدا کرده، به همین دلیل اکنون از این تصاویر برای تدوین کتاب استفاده کردهام.
مطالب حروفچینی شده بوسیله برادران خیلی خوب تصحیح و ویرایش شده و این
حضورج. 8صفحه 69
کتاب در آینده نزدیک منتشر خواهد شد.
حضور: انشاءالله که هر چه زودتر این اثر منتشر شود. بنده مجموعه کتاب را، وقتی که از جهت انجام زمینههای آمادهسازی میخواندم، یک لطافت و یک صمیمیت بین بیان و واقعیتهایی که در لحظات زندگی حضرت امام برای شما لمس شده در آن مشاهده کردم، این سعی در قلم شما کاملاً مشهود است که آن را برای مخاطب جذابتر میکند. بشر، طبیعتاً، در آن لحظههائی که دچار بیماری است، دارای خلوت است و طبیب هم با بیمار یک رابطﮥ صمیمی و عاطفی دارد. شما این افتخار را داشتید که در خلوتترین لحظات زندگی امام خمینی همدم ایشان باشید و با ایشان زندگی کنید، میخواستم یک تصویری، یک تجسم و یک توصیف؛ از آن لحظات الهی، از آن لحظاتی که امام در حالتهائی که خاص خودشان بود و یا با خداوند راز و نیاز داشتند بیان بفرمائید.
دکتر عارفی: شما سئوال خیلی مشکلی کردید. من خیلی خیلی کوچکتر از آن هستم که بتوانم تفسیری از آن چیزی که شما گفتید داشته باشم. امام در یک سطح بسیار بسیار بالا قرار گرفته و افراد مثل من هم در سطح
بسیار بسیار پائین قرار داریم. منتهی استنباطهای خودم را گاهی اوقات در نوشتههایم منعکس کردهام. برخی از آنها را که به خاطر دارم خدمتتان عرض میکنم. در سال 58 که در بیمارستان شهید رجایی بودند، برای استفاده از دستشویی، ایشان را با صندلی چرخدار از راهرو عبور دادیم. در راهرو، مریضهای بیمارستان هم بودند، مریضهای بیماریهای قلبی مادرزاد بودند، دریچهای بودند، بیماران انسداد رگها بودند؛ با قیافههای بیمارگونه و این باعث شد که امام، اگر چه در ظاهر نشان نمیداد، ولی وقتی وارد «سی. سی. یو» شدند یک مقدار نامنظمی قلبشان شروع شد. امام تا این حد نسبت به مردمش حساس بود.
در همان سال 58 وقتی فشار ایشان سقوط کرد، وقتی درد قفسه وجود داشت، وقتی احساس کرد که در واقع دارد به طرف
حضورج. 8صفحه 70
مرگ میرود، خیلی آرام بود. حالا یک عده ممکن است دستپاچه بشوند بگویند دو تا صلوات آخر را هم بفرستیم در حالی که ایشان یک اقیانوسی از آرامش در مقابل مسائل بود. و جالب اینکه بعد از این که فشار بالا آمد و به حال طبیعی برگشت، ایشان به حاج احمد آقا گفته بودند که «این دنیا و آن دنیا برای من زیاد فرق نمیکند. کاری که باید بکنم، کرده و وظیفهام را انجام دادهام؛ منتها یک مقدار مسائل راجع به انقلاب مانده که آنها ناتمام است.» یعنی نگرانی ایشان راجع به مسائل انقلاب بود. وقتی ایشان احساس کرد که دارد رحلت می کند، هیچ احساسی نداشت؛ جز اینکه حس
بکند ممکن است در اینجا فوت بکند و بعد یک مقدار مسائل انقلاب بماند. من چون دقیقاً نزدیک به ایشان بودم از نظر خیلی از مسائل حس کردم که ایشان وصیتنامه را نوشتهاند و بعد از آن هم در واقع شروع کرده اند به ادامه وصیتنامه نوشتن که طول کشید و آن گوهر نایابی را نوشتند که در شأن خودشان بود. موضوع دیگر اینکه یک سال قبل از رحلت ایشان در 13 / 3 / 67 ایشان زنگ زدند گفتند که ناراحتم. گفتم: درد سینه دارید؟ گفتند: نه «گفتیم: ناراحتی شما چیه؟ گفتند: خیلی احساس ضعف میکنم.» فشار را گرفتیم دیدیم سقوط کرده و نوار گرفتم دیدیم تغییر نکرده است. سرم
حضورج. 8صفحه 71
وصل کردیم و معاینه کردیم، معاینه هم چیز جدیدی را نشان نداد. نوار چیز جدیدی را نشان نداد و بعد از سرم وصل کردن؛ ایشان احساس دردی در شکمشان کردند، من اولین فکری که کردم این بود که رگ بزرگ شکم، آئورت پاره شده یا دارد پاره میشود چون در افراد مسن این احتمال وجود دارد یا اینکه ... بهر جهت در این جریانها بودیم که درد شکمشان شدت گرفت ما در آن زمان برادران دیگری را به کمک طلبیدیم مثل آقای دکتر فاضل و آقای زالی متخصص گوارش آنها تا داشتند می آمدند خیلی جالب است که ایشان حاج احمد آقا را صدا کردند اصولاً در مراحلی که حالشان خیلی بد میشد حاج احمد آقا را همیشه صدا میکردند. حاج احمد آقا هم در اطراف بودند تشریف آوردند من یادم هست که در اینجا یک توصیه جالبی کردند که در خاطراتم نقل کردهام به فرزندشان گفتند که «خانم را مواظب باشید که بعد از من به ایشان بد نگذرد»، یعنی توصیهای که کردند یک توصیه عمومی بود.
یک خاطره دیگر که مربوط به آخرین روز
عمر بابرکت ایشان است. ایشان در حالی که حس کرد که فشار دارد سقوط میکند و افراد مختلف در اطراف ایشان بیش از معمول وجود دارد به یقین میدانست که در واقع مراحل آخر زندگی را طی میکند در این مراحل دیگر با خودش و خدای خودش بود. با اینکه بیماری آنقدر وسیع پیشرفت کرده بود که تمام تار و پود وجود ایشان را سلولهای سرطانی گرفته بود، ریه را گرفته بود، کبد را گرفته بود و جاهای مختلف را گرفته بود... ایشان در بستر که خوابیده بودند اغلب در یک حالت بیحالی که درست نمیتوانست جواب بدهد و تن صدا پائین آمده بود؛ وقتی که حس میکرد نزدیک ظهر است، دائماً به ما ذکر میکرد که بگوئید وقت نماز ظهر شده؟ یا وقت نماز مغرب شده؟ وقتی که به نماز میرسید ایشان با تن صدای خوب نماز میخواند و هشیاری کامل داشت. وقتی نماز تمام میشد ایشان دوباره میرفت به حالت خودش و ما همه حس میکردیم با خدای خودش خلوت کرده است. ساعتهای آخر عمر دائماً سوره الحمد را میخواندند دائم و متصل
حضورج. 8صفحه 72
میخواندند البته با صدای بسیار ضعیف. یک چیزی که برای من جالب بود این نکته بود که در یکی از منابر شنیده بودم که یک فردی آمده کتابی نوشته که آخرین جملهای که بزرگان دین گفتند چه بوده است؟ البته این صحبت را چند سال پیش، قبل از اینکه ایشان رحلت بکنند شنیده بودم. بعداً که ایشان در آن مراحل بد و خیلی ناجور قرار داشتند و دیگر تن صدا خیلی پائین بود و فشار بسیار پائین آمده بود و روی 40 میلیمتر جیوه، بود و اصلاً قدرت تنفس و قدرت صحبت و توان از ایشان گرفته شده بود ناگهان مرا به اسم صدا کردند و چون به من میگفتند: آقای دکتر. دستور دادند آقای دکتر (من نزدیک بودم) گفتم جانم چیه؟ ایشان ذکر کردند که وضو گرفتن قبل از وقت، تا این جمله را گفتند من متوجه شدم یک مسئله فقهی را دارند مطرح میکنند. آقای آشتیانی نزدیک بود صدا کردم و حاج احمد آقا نزدیک بود ایشان را هم صدا کردم گفتم تشریف بیاورید امام یک مسئله فقهی را میگویند و در حد من نیست من میخواهم عرض بکنم که امام چند چیز برایش خیلی الگو بود. آن چیزی که میخواهم ذکر کنم آخرین خواسته امام(س) است در واقع آخرین مطلبی که امام به ذهنش آمده و خطور کرده بود که مربوط میشود به یک ساعت یا نیم ساعت قبل از متوقف شدن قلب و رحلت ایشان. مسئلهای که فرمودند یک
مسئله فقهی بود یعنی اینقدر بزرگ بود این مسئله فقهی که آخرین جمله ایشان بود و مهمتر از این استنباط کردم که مهمترین قسمتی که در زندگی ایشان بود احساس مسئولیت بود که حس میکرد نکند این مسئله فقهی را یک جوری در کتابهای خودش و در رساله خودش منعکس کرده باشد که برای دیگران واضح نباشد و ایشان یک وقت در برابر خداوند مسئول باشد پس من فکر میکنم مسئولیت بزرگترین ستون اصلی زندگی ایشان بود و این آخرین جمله ایشان بود و آخرین خواسته ایشان بود و آخرین مطلب ایشان بود که در واقع همین احساس مسئولیت بود که باعث شده بود ایشان انقلاب را به پا کرد، همین احساس مسئولیت بود که از زندان نمیترسید، همین احساس مسئولیت بود که ایشان از موشک نمیترسید و بارها و بارها من شاهد آن بودم. یکبار گفتند امشب حتماً جماران را می زنند، شما هم بیائید من هم با کمال افتخار آمدم که در خدمت ایشان باشم ولی ایشان اصلاً پناهگاه را قبول نداشت میگفت من بروم در پناهگاه و یک عده پناهگاه نداشته باشند. من به پناهگاه بروم و یک عده در زیر پناه خودشان جا نداشته باشند. به هیچ وجه قبول نداشت. به این علت که ایشان با مسئولیت متولد شده بود با احساس مسئولیت هم رحلت کرد. و من احساسم این است که آن چیزی که از صحبتهایم و
حضورج. 8صفحه 73
از خاطراتم میتوان نتیجه گرفت در همین جمله خلاصه میشود: اگر کسی مثل امام احساس مسئولیت بکند آن وقت حرکت ایجاد میشود آن وقت سازندگی شروع می شود، آن میشود که وقتی فشار به 40 میلی متر جیوه میرسد که انسان نه قدرت تفکر دارد و نه حرکت و نه صحبت، آن موقع برمی گردد و احساس مسئولیت میکند که نکند در مقابل این سئوال در مقابل خداوند مسئول باشد.
حضور: با تشکر، این خاطرۀ شما راجع به وضوی قبل از داخل شدن وقت را یکی دیگر از آقایان هم گفته بود، از خانواده ایشان هم گفته بودند، خانم مصطفوی هم آنجا بود؟ آقای انصاری هم بودند؟
دکتر عارفی: بله بودند. البته این را به من گفتند و من همه را صدا کردم
حضور: آنها هم شهادت دادند؟
دکتر عارفی: بله. ببینید اینرا همین جور
ازش گذشتند من اینجوری دارم تفسیر میکنم و دارم میگویم که آخرین سخن ایشان برایم خیلی جالب بود، چون آدم ببیند بزرگان در آخرین لحظات عمر چه کردهاند که در واقع حاصل همه عمرشان است تا معلوم شود چه ارتباطی بین خط و شخصیت و روحیه افراد وجود دارد، ما ببینیم در واقع آخرین جمله ایشان چه بوده؟ آخرین پیام ایشان چه بوده؟ چکیده تمام نود سال عمر چه بوده؟ من اینجوری حس میکنم که این را من باید بصورت دیگری بیاورم، آن نود سال نتیجهاش چه بوده؟ به نظر من احساس مسئولیت بوده و همان احساس مسئولیت بوده که موجب شده حرکت را شروع کنند.
حضور: لطفاً انگیزۀ اصلی و عاملی که شما را مصمم کرد که مجموعه گزارشات پزشکی خودتان را تنظیم کنید، بیان بفرمائید و در عین حال اشارهای هم به فرازهائی از این کتاب، داشته باشید
حضورج. 8صفحه 74
دکتر عارفی: در خدمت یک فردی مثل حضرت امام(س) بودن، خودش ایجاب میکند که انسان خاطراتش را بنویسد، دیگران هم خوب است همین کار را بکنند. همه تشنه این هستند که ببینند در عرض این ده سال چی گذشته؟ و ما درست است که طبیب بودیم ولی در حقیقت مثل آن کاتبهای زمانهای گذشته بودیم که هر چه شنیدیم و هر چه گذشته را، روی کاغذ آوردیم و نتیجهاش هم این است که این کتاب در واقع فقط چیزهای پزشکی نیست. همانطور که قبلاً ذکر شد خالص این طور نیست که ما نوار قلبی حضرت امام را آنجا ذکر کرده باشیم و زیرنویس کرده باشیم، زیرا آنها به درد یک طبیب میخورد که میخواهد بداند نوار امام چه بوده؟ و ایشان به چه دلیل زیر عمل جراحی گرفته است؟
یک نکته دیگر که خیلی مهم است ارائه کار ما پزشکان ایرانی بصورت یک تیم است. چه جوری در خدمت امام انجام وظیفه
کردیم؟ آیا انجام وظیفهمان بصورت خیلی ساده بوده؟ در یک جهت بله. بصورت یک فرد عادی با ایشان برخورد میکردیم. ایشان بعنوان یک مریض و ما به عنوان یک طبیب، آن کارهایی که طب امروز به ما گفته انجام میدادیم. طبیعی است پیشرفت کارهائی که در طب شده است را ما وظیفهمان بود انجام بدهیم و انجام دادیم و این را اینجوری میخواهم بگویم که پزشکانی که در خدمت ایشان بودند کوشش کردند صد در صد کارهای پیشرفته پزشکی را انجام بدهند که انجام دادند و بعد هم یک مقدار در داخل این خاطرات مسائلی وجود دارد که از ایشان منتقل شده و اینها برای آیندگان بسیار مفید است. ایشان وقتی که در سختترین شرایط بیماری بودند و یک جملهای را ذکر میکردند، این برای ما خیلی مفید بود و برای آیندگان هم مفید است تا در واقع، انسان دریابد که در کجاست؟
انسان با تمام قدرتی که در خودش حس
حضورج. 8صفحه 75
میکند وقتی که بیمار میشود خودش کارهای اولیه زندگیش را نمیتواند انجام بدهد. این ضعف خودش را باید از اول بداند. نه اینکه حالا که سالم است فکر بکند میتواند در واقع کون و مکان را به انتقاد بکشد. خوب مطالبی که در این کتاب وجود دارد که خاطرات ده ساله تیم پزشکی را تا حدودی منعکس میکند. اینها یک مقدارش آموزنده خواهد بود و مقصود فقط جنبههای طبی آن نیست.
حضور: عموماً بیشترین عنایت و توجه امام خمینی متوجه رسیدگی به امور مردم بود. زمانی که از رسانهها خبر بیماری حضرت امام منعکس شد دیدیم که در جامعه یک شور و اشتیاق و یک توسلی برای شفا و برای سلامت حال امام وجود دارد و همه مشتاق بودند که در حد امکان و موجودیتشان هر کاری که از دستشان میآید برای سلامتی ایشان بکنند. طبیعتاً شما به عنوان مسئول تیم پزشکی در این ارتباطها و در این مسیر بیان علایق و توجه حضرت ایشان به مردم و بالعکس قرار میگرفتید. این وضع را و این صحنههائی که مردم در آن بودند در زمانی که حضرت امام در بیمارستان بستری بودند یا آن روزهائی که خبر تشدید بیماری ایشان به مردم رسید
آن را هم قدری توضیح دهید.
دکتر عارفی: وقتی که حضرت امام در بیمارستان شهید رجائی فعلی بستری بودند، جالب بود که یک عده آمدند و فکر می کردند بیماری امام یک بیماری است که باید قلب را برداشت و عوض کرد. یعنی پیوند قلب کرد و یک نامهای آمد که این حتماً چاپ میشود یعنی بوسیله برادران دیگر برده شد که در اندوختهها باشد و بعد منعکس شود که یک فردی با ظرافت خیلی خاصی نوشته بود که در سینه من قلبی هست که سی و شش سال از بهار زندگیش گذشته یک قلب دیگری وجود دارد که بیست و هشت سال از پائیزش گذشته و قلب دیگری وجود دارد که یازده سال از تابستانش گذشته و یک قلب دیگر هست که این بهار امسال اولین سالش را میگذراند، منظورش خود و خانوادهاش بود نوشته بود شما هر کدام از اینها را میخواهید ما حاضریم که هدیه بکنیم برای سینه حضرت امام تا زنده بماند. این نکته نشان دهنده این است که مردم چقدر با عاطفه و چقدر با گذشت و فداکاری با ایشان برخورد میکردند. یک کسی ممکن است کلیهاش را هدیه بکند یک کلیه را بدهد و کلیه دیگر کار بکند ولی در مورد قلب دومی وجود ندارد بنابراین شخص هدیه کننده فوت میکند. و در واقع او هستیاش را تقدیم میکند. ولی در جنبه های دیگر وقتی که امام احساس ناراحتی
حضورج. 8صفحه 76
میکرد مردم چکار میکردند؟ دعا می کردند و دعایشان هم چون مردم پاکطینت و رابطهشان با خداوند متعال خیلی قوی بوده و هست. اغلب، میتوانم بگویم همیشه اجابت میشد. ببینید موضوعی که اتفاق افتاد در تاریخ 6 / 1 / 65 بود امام در آشپزخانه تشریف بردند و داشتند چائی می ریختند و یک دفعه قلب ایشان ایستاد و نقش زمین شدند و از نظر پزشکی فوت کردند و بعد هم برگشتند بوسیله ماساژ قلبی و بوسیله کارهائی که انجام شد. این یک چیز کاملاً غیرطبیعی است. و از نظر تصادفی خیلی باید نادر باشد که این عوامل بوجود بیاید و ایشان نجات پیدا بکند. این هیچ نبوده جز دعای خیر مردم. همان دعای شبانه و در مساجد و هر فردی در کنار جانمازش دعا میکرد که نتیجهاش این شد که امام این فرصت را پیدا کرد که وقتی که داشتند می افتادند روی زمین، دستشان را بگذارند روی زنگ و زنگ خطر را به صدا در آورند. چون یکی از تمهیداتی بود که اینجا برای ایشان درست شده بود که اگر ناراحت میشد زنگ بزنند. دوم اینکه وقتی که آقای دکتر پور مقدس رسیده بر بالین ایشان نگاه کرده، دیده است که ایشان آن مردمک چشمش گشاد شده این مراحلی است که معمولاً میگویند برنمیگردد ولی در مورد ایشان برگشت.. پس نشان میدهد که عامل دیگری وجود دارد. موضوع دیگر اینکه ایشان
تنفس و علائم حیاتی و فشارش طوری بود که روشن بود قلب اصلاً ایست کرده است تمام اینها در واقع متوقف شده بود یعنی علائم حیاتی وجود نداشت و اینها را ما هیچ توجیهی نداریم جز اینکه بگوئیم دعای مردم بوده و باعث شده که تمام عوامل در واقع دست به دست هم بدهند و ایشان ما را مستفیض بکنند که همین هم بود.
نکته دیگر در مورد اینکه ارتباط ایشان با مردم چه جوری است؟ چیزی است که من در خاطراتم نوشتهام و جالب است. ما یک روز صبح بود ساعت هشت، معمولاً ساعت هشت خدمت ایشان میرسیدیم، معاینه میکردیم، فشار میگرفتیم و احوالپرسی میکردیم و آنهائی که کشیک نبودند میرفتند. آنروز کشیک من نبود من کشیکم را تحویل دیگران دادم و رفتم به بیمارستان که رسیدم دیدم سیستم پیچینگ من که اطلاع
حضورج. 8صفحه 77
میداد به وسیله بلندگو که در جیبم بود که سریع با شماره فلان تماس بگیر من هم با ماشین که در اختیارم بود سریع خدمت امام آمدم دیدم ایشان درد قفسه صدری گرفته و درد قلبی گرفته؛ البته درمانهائی شروع شده بود. درمان را ادامه دادیم و ایشان الحمدالله خوب شدند. هر وقت ایشان ناراحتی پیدا میکرد در جستجوی علت بودیم و طبیب اصولاً باید دنبال علت بگردد. بالاخره اینطرف و آنطرف فهمیدیم که ساعت هشت صبح که من خدمت ایشان بودم و بعد از خدمت ایشان مرخص شدم بعد از من یک نامهای به ایشان داده میشود بعلاوه یک پولیور، یک بافتنی. و امام نامه را میخوانند میبینند از یک خانمی است که دردمند است و یادم نیست بچهاش شهید شده یا شوهرش شهید شده ولی بهرجهت خانم محترمی نامه نوشتند که من هر باری که این دانهها را در
روی این بلوز زدم یک صلوات فرستادم و یک دفعه امام را دعا کردم. امام وقتی این نامه را میخوانند تحت تأثیر عاطفی شدید قرار می گیرند و همان باعث میشود که ایشان درد قفس صدری بگیرند و درد قلبی بگیرند. خوب ما اطرافیان نمیتوانستیم نامه را قطع کنیم چون اگر قطع میکردیم رابطه امام با اجتماع قطع میشد و از طرفی اگر می خواستیم ادامه داشته باشد خوب ایشان تحت تأثیر قرار میگرفت و نتیجه این بود که درد حس میکردند و رگ قلب ایشان صدمه میدید. اینها نشان میدهد که رابطه های بسیار شدیدی بین ایشان و اجتماع وجود داشت و ما هم از نظر طبی و دفتر حضرت امام هم از نظر جنبههای مختلف هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم برای اینکه نه میتوانستیم امام را از اجتماع جدا بکنیم و در عین حال هم نمیخواستیم عاملی باشد
حضورج. 8صفحه 78
که ایشان درد قلبی بگیرند ولی بین این دو هیچ کدام را نمیتوانستیم انتخاب کنیم. بنابراین میتوانستیم بعضی از چیزها را تذکر بدهیم ولی میدانستیم که امکان ندارد. مثل یک طبیبی است که باید در اجتماع باشد و اگر خودش هم مریض بود باید مریضش را ببیند. مگر اینکه خودش وجود نداشته باشد بهر جهت خاطرات متعدد است که نشان میدهد رابطه بسیار شدیدی بین ایشان و اجتماع وجود داشت. امام یک اقیانوس بسیار بسیار عظیمی بود و آن امواج کوه پیکری که گاهی اوقات روی این اقیانوس بود که کاملاً آرامش داشت و با عوامل محیطی، با مسائلی که در اجتماع از نظر سیاسی – اجتماعی بوجود میآمد در ظاهر ممکن بود یک مقدار متأثرش کند ولی عمقش را همیشه ساکن نگه میداشت. برای اینکه بتواند بهتر فکر بکند، بهتر تصمیم بگیرد و به همین دلیل هم بود که موفق بود.
من درست قبل از آن بیست و یکم بهمن یادم هست که چند لحظه قبلش من در مدرسه رفاه بودم و آنجا دولت بختیار دستور داده بود حکومت نظامی از ساعت چهار یا شش بعدازظهر است و همین سکون و آرامش درونی ایشان بود که نشست و فکر کرد و گفت بریزید توی خیابانها و همان بریزید توی خیابانها بود که باعث شد که
همه چیز را عوض کرد. در صورتی که اگر یک نفر دیگری بود که میگفت مردم کشته میشوند یا حکومت نظامی است و مردم را میگیرند کار درست نمیشد. ایشان عمقش یک عمق آرامی بود که میتوانست خوب تصمیم بگیرد بجا تیر را به هدف بنشاند.
حضور: در مورد دوستان، همکاران و مجموعه کسانی که با شما همکار بودند و طبیعتاً خط اصلی کتاب هم یک قضاوت و یک بیان تخصصی و مرتبﮥ علمی جامعه معاصر پزشکی ایران هست. این را هم توضیحاتی داشته باشید که چگونه نگاه کردید و چه ارزیابی از نظر توان پزشکی برای حفظ وجود حضرت امام که خواست تمامی مردم ایران بود، صرف شد.
دکتر عارفی: ما اول یک تصمیم گرفته بودیم یعنی آن موقعی که حتی خودم تنها بودم خوب تصمیم ما بر این بود که اگر امام
حضورج. 8صفحه 79
کوچکترین ناراحتی پیدا بکند بهترین متخصص را بر بالین ایشان بیاوریم و این چیزی بود که با حاج احمد آقا هم مطرح کرده بودیم و چیزی را هم غیر از این قبول نداشتیم و این دلیل بر این نیست که اگر مثلاً یک فردی نخواستیم و از او تقاضا نکردیم بر بالین ایشان بیاید او مثلاً خوب نبوده، مثلاً اگر ایشان ناراحتی استخوانی پیدا کردند، ناراحتی مفاصل پیدا کردند ما آمدیم از برادرانی که در این قسمت تخصص داشتند و شناخته شده بودند و مورد احترام اجتماع بودند یک نفر را انتخاب کردیم در حالیکه دهها مثل ایشان هم وجود داشت همانطور که صدها مثل من وجود دارند، ولی خوب یک نفر باید مسئول باشد در یک اداره، در یک تیم، ما تقریباً میتوانیم بگوئیم تمام اطبای ایران طبیب امام بودند جزء تیم ما بودند، افتخارشان بود. منتها هر بار به مناسبت یکی از آنها را انتخاب میکردیم.
حضور: در پایان، اگر مطلبی را لازم میدانید و خاطرهای یا چیزی نو که فکر میکنید لازم است بیان بشود، مطرح بفرمائید؟
دکتر عارفی: من فکر میکنم خواندن این خاطرات و نکاتی که در صندوقخانه افکار من و خاطرات من بوده تمامش باز شده و گفتن اینها هم یک تکهای، یک صفحهای است از آن کتاب که در یکی از صفحات آمده و آن بد نیست، چون جنبه ارشادی دارد
و آن به این صورت است که یکی از برادرانی که در خدمت امام بودیم در بیمارستان قلب میخواست ازدواج بکند و آمد و به من گفت که خواهش کنید امام خطبه عقد مرا بخوانند. من رفتم خدمت امام، امام حالش خوب بود و ایشان هم قبول کرد و خطبه آن برادر و آن دختر خانم را در آن زمان که در بیمارستان شهید رجایی کار میکردند، یادم هست حضرت امام خطبه این زوج را خواندند، بعد وقتی که خواندند و تمام شد یک قرآنی برادرمان داشت خدمت امام داد و از ایشان خواهش کرد که در قرآن هم یک دست خطی داشته باشند. امام قسمتی که نوشتند بسیار جالب بود. جملهای که حضرت امام در صفحه اول قرآن مرقوم فرمودند به این صورت است:
حضورج. 8صفحه 80
بسمه تعالی
«زن و مردی که میخواهند ازدواج کنند اگر بخواهند خوشبخت باشند باید عازم سازش باشند.»
و امضاء فرمودند. این خیلی پیام دارد. من اینجوری در خاطراتم ذکر کردم که امامی که همه میشناسیم و میدانیم که ایشان اصلاً لغت سازش را مثل اینکه هیچ جا قبول نداشتند و بنظر من اصلاً در افکار ایشان، در قاموس ایشان، و در فرهنگ ایشان، اصلاً لغت سازش باید حذف شود، برای اینکه ایشان اهل مبارزه بود، اهل منطق بود، اهل تفکر بود و سازش برای تار و پود وجود ایشان یک چیز معنیداری نیست ولی در این جمله ایشان مثل اینکه معنی پیدا میکند و آن این است که ذکر میکنند «اگر بخواهید خوشبخت باشید باید عازم سازش باشید.» این سازش میتواند یعنی قبول کم و
کاستها، یعنی بدی و خوبی را باید تعدیل کرد، باید ساخت، یعنی یک زن و یک مرد در آن کانون خانوادهشان باید جوری با هم سازش داشته باشند که بتوانند بسازند یا اینکه اینجوری ممکن است تصور بشود که در جهت سازندگی حرکت بکنند بیایند کانون گرم خانوادگی درست کنند بیایند جوری برخورد کنند که میوههای زندگیشان، میوههائی باشند که به درد اجتماع و مردم بخورند، به درد انقلاب بخورند به درد اسلام بخورند، بهرحال سازش را در اینگونه مسائل ایشان قبول دارند.
حضور: با تشکر از اینکه فرصتی را فراهم آوردید و دعوت حضور را برای این گفتگو پذیرفتید، موفق باشید انشاءا...
دکتر عارفی: به هر جهت من در کتابم نوشتهام که هنوز روح من، تار و پود من،
حضورج. 8صفحه 81
سلسله اعصاب من قبول نکرده که حضرت امام رحلت کردهاند و هنوز نتوانستهام قبول کنم. چرا؟ چون ایشان برای بسیاری و از جمله برای ما زنده هستند، درست است که وجود جسمانی ایشان دیگر در بین ما نیست ولی افکار ایشان، اعمال ایشان، حرکتهای ایشان، پندها و برخوردهای انسانی و اسلامی ایشان به تمامی در نظر ما زنده است.
حضرت امام خمینی رهبر ما بود و هست و مرشد و آقای ما بود و هست و به هر جهت ما ایشان را از میان خودمان رفته
نمیدانیم، چون خودش، افکارش، اعمالش و آن رفتار انسانیاش همیشه و همه جا با ماست. ما با ایشان هستیم و امیدواریم که با افکار و اعمال و با آن چیزهایی که به ما آموختهاند باقی عمرمان را انشاءالله به اتمام برسانیم.
حضور: انشاءالله هر چه زودتر شاهد انتشار کتاب «کتیبه ماه» باشیم؛ با تشکر از شرکت شما در این گفتگو.
حضورج. 8صفحه 82