موسم چشم

موسم چشم

 

 عبدالجبار کاکایی

به آن چشم بیدار در خون نشسته

مرید نگاه توام چشم بسته

 نصیب من است از بیابان و چشمه

 لبی سخت تشنه، تنی سخت خسته

گذشتند دلبستگان نگاهت

پرستو وش از بامها دسته دسته

 تو آیینه ای، آتشی، آفتابی

 شکوفا و شفاف و از خویش رسته

نگاه مرا برده تا بی نهایت

در آن چشم، آیینه ای نقش بسته

 شکوفا شد از موسم چشمهایت

  بهاری که در شاخه هایم نشسته

 

کتابیادنامه کنگره بررسی تأثیر امام خمینی و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصرصفحه 125