مطالعۀ تطبیقی عشق الهی در اشعار مولوی، هربرت و امام خمینی(ره)
دکتر علیرضا انوشیروانی،
دکتر فهیمۀ ناصری
مؤلفان این مقاله، عشق راستین، یگانه اکسیر عالم هستی را چنین توصیف کرده اند:
عشق، سلسله جنبان عالم هستی است؛ بدون عشق نه حرکتی، نه هیجانی و نه تلاطمی، همه چیز در سکون و بی جانی است. عشق آنچنان آتشی در دل عاشق برمی افروزد که شب و روز آرام و قرار ندارد. عاشق سراپا طلب می شود از پی دیدن رخ یار؛ به هر کوی و برزنی می رود تا مگر نشانی از رخ یار خویش ببیند. عاشق در تصرف کامل معشوق است و وجود ی برای خویش قائل نیست. هر چه هست معشوق است و عاشق هیچ:
جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای
مثنوی؛ دفتر اول، ب 30
عشق در جای جای عالم هستی و افلاک ساری است و هیچ چیز بدون عشق نیست، لکن تنها عشق راستین و حقیقی، عشق الهی است. انسان طبیعتاً به دنبال کمال و آرمانخواه است. عشق مجازی هم نشانه ای برای عاشق است تا راه را گم نکند و به سرمنزل مقصود برسد؛ همچون سایه که مدلول آفتاب است و نشانی از نور عالمتاب آفتاب است و به خودی خود وجود ندارد.
نویسندگان مقاله با تطبیق باورهای هربرت، مولوی و امام خمینی(ره) که
کتابیادنامه کنگره بررسی تأثیر امام خمینی و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصرصفحه 44
هر سه حب الهی و عشق به حق را برگزیده اند، زمان و مکان را در اندیشیدن آنها به عشق مؤثر نمی دانند. بخشهایی از دیدگاههای عرفای مذکور نقل می شود:
عشقی که هربرت برای خداوند قائل است عشق عرفانی است به این معنا که او حضور پیوستۀ خداوند را، هم در موجودات و هم در خودش جستجو می کند، او لحظۀ شادی خود را زمانی می داند که به لذت حضور دست یافته باشد. وی خود را مستأجری می داند که مالکش خداست. در شعر «گل» می گوید:
به عنوان مستأجر قدیمی خداوند به این نتیجه رسیدم که گستاخی نکنم؛ ولی این مستأجر که وجود پاک خداوند به امانت به او واگذار شده، باید آن وجود را پاک به خداوند برگرداند، زیرا این انسان است که بهترین تجلی خداوند بر روی زمین است و فقط انسان است که آگاهانه می تواند از طریق عشق ورزیدن به خداوند به کمال برسد. در شعر « The Pulley» (چنگک) می گوید:
وقتی که خداوند انسان را آفرید؛
در حالی که یک لیوان پر از نعمتهای خود را کنارش گذاشته بود؛
گفت که بگذار بر انسان آنچه را می توانیم بدهیم؛
بگذار تمام محاسن دنیا که پراکنده هستند در این ظرف قرار گیرند.
از جمله تصاویر ذهنی که در شعر هربرت زیاد به کار برده شده است، تصویر آتش است. هربرت آتش را عامل دو چیز می داند: یکی از بین بردن گناهان و دیگری افزودن عشق خداوند در قلب سالک؛ شعله عشق الهی قلب عاشق را شعله ور می کند، گناهان او را از بین می برد و عشق الهی را جانشین آن می کند.
کتابیادنامه کنگره بررسی تأثیر امام خمینی و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصرصفحه 45
از نظر مولانا عشق قدرت خلّاق جهان است که نیاز و اشتیاق را به همراه دارد؛ وی معرفت را لازمۀ عشق می داند و مراحلی را برای وارد شدن به حیطۀ عشق الهی لازم می داند؛ ولی اعتراف می کند که عشق تجربه ای است که بیان آن با این زبان الکن میسر نیست:
حدیث عشق را هم از عشق باید جست که او چو آینه، هم ناطق است و هم الکن غزلیات شمس؛ غزل 2074
عشق هم اشتیاق است و هم نیاز، ابن عربی می گوید که آفرینش جهان به وسیلۀ عشق الهی است. خداوند گنجی مخفی بود که عاشق شناخته شدن بود؛ بنابراین عالم را آفرید تا او را دست بدارد، پس عشق، اشتیاق خداوند است برای شناخته شدن. از طرف دیگر هستی به کمال نمی رسد، مگر اینکه عاشق وار پا به مرحلۀ عشق الهی بگذارد.
از نظر مولانا عشقهای زمینی از آنجا که عشق به آفریدۀ خداست، به نحوی عشق ورزیدن به ذات باری- تعالی- می شود؛ لیکن به شرط آنکه معشوق زمینی بت نشود و سالک، عشق به وجود زمینی را تمرینی برای عشق ورزیدن به ذات باری – تعالی - به حساب آورد.
حضرت امام(س) عاشق صادقی بود که هرگاه از ادای وظیفه و رسالت خویش فراغتی حاصل می کرد، شرح درد مهجوری را در قالب الفاظ و کلمات موزون بر ورق پاره ای رقم می زد...؛ شعر او نجوای عاشقانۀ روح هیجان زده و بیتابی است که در خلوت تنهایی با به کارگیری کلمات، راز دل دردمند خویش را با محبوب بازگفته و با او به راز و نیاز پرداخته است. آن بزرگ، خود در باب شعرگویی خویش فرموده:
باید به حق بگویم که نه در جوانی، که فصل شعر و شعور است و اکنون سپری شده، و نه در فصل پیری، که آن را هم پشت سر گذاشته ایم، و نه در
کتابیادنامه کنگره بررسی تأثیر امام خمینی و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصرصفحه 46
حال ارذل العمر، که اکنون با آن دست به گریبانم، قدرت شعرگویی نداشتم.
شهید آوینی می گوید: حضرت روح الله شیدا و شوریدۀ حق بود و تمنّای لقاءالله داشت و به زبان دل، موسی وار «رب ارنی انظر الیک» (اعراف / 143) می گفت. چنین کسی را شعر برمی گزیند که در جست و جوی شیفتگان و شوریدگان است تا در کلامشان بجوشد. این شعر نیز از سنخ «وحی» است و از فیوضات خاص رحمانی به توسط روح القدس نزول می یابد بر مهبط قلب، و از آنجا چشمه سار می جوشد؛ و شعر آن است که بجوشد و بیرون بریزد و سرازیر شود، بی اختیار و در عین شوریده حالی و بی خودی... و هر چه این بیخودی بیشتر، بهتر».
بعد عرفانی امام رابطۀ مستقیم با شخصیت ایشان به عنوان رهبری سیاسی دارد. او جز وجود نامتناهی حق- تعالی- وجود دیگری را در عالم هستی نمی دید. او مدارج کمال را طی کرده بود، به مقام خلیفۀ الله و انسان کامل رسیده بود و هیچ وابستگی به این جهان خاکی نداشت. از هر تعلقی آزاد بود و ابراهیم وار در راه معشوق ازلی و ابدی گام برمی داشت و فقط چنین شخصیتی می توانست با دم مسیحایی خود انقلابی درونی در انسان ایجاد کند و انقلابی عظیم را رهبری کند.
کتابیادنامه کنگره بررسی تأثیر امام خمینی و انقلاب اسلامی بر ادبیات معاصرصفحه 47