گل دیدار
محمد نقی مردانی
ترا ای آشنا دیدم به کوی یار می رفتی
به بزم آرزوها با تب دیدار می رفتی
ترا دیدم میان کوچ زیبای پرستوها
سرود وصل می خواندی ره دلدار می رفتی
به صبح عافیت با سینه سرخان پیام آور
به دشت بی نشان با گنجی از اسرار می رفتی
به سوی لاله های سرخ دشت بی نیازی ها
حضورج. 12صفحه 318
چو مرغ باغ جنت دور از اغیار می رفتی
در آی کاروان می گفت از بیم خطر با ما
تو بی خوف از خطر، ای کاروان سالار می رفتی
ترا از نور عرفان ولایت آبرو دادند
تو با عطر وقار و شوکت بسیار می رفتی
(فراز) این راز از خاکستر پروانه می پرسید
که تو با جلوه شمعی سمندروار می رفتی
حضورج. 12صفحه 319