عصر اکنون «سرنوشت رمان» و سلمان رشدی

عصر اکنون 

«سرنوشت رمان» و سلمان رشدی

‏  س ــ صابر‏

‏ ‏

‏پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی اعلام تزلزلی آشکار در ارکان و مبانی بیش از دو هزار سالۀ تمدن غرب بود. به همین دلیل، بلافاصله پس از پیروزی، غرب را به نحوی انفعالی اما، معارضه ـ جویانه رویاروی خود یافت. در حقیقت این‏

‏ ‏

حضورج. 12صفحه 270
‏معارضه جویی غرب علیه انقلاب اسلامی و گسترش آن امری اجتناب ناپذیر بود، زیرا انقلاب اسلامی با تکیه بر اصول استقلال و آزادی که آرمان «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» از آن برمی خاست، وحدت و تمامیت خود را در تضاد با سلطۀ فرهنگی و اقتصادی غرب می دید. امام خمینی، در اوج مبارزات اسلامی و به هنگامی که هنوز نهضت اسلامی به پیروزی نرسیده بود، ماهیت رابطۀ آیندۀ ایران اسلامی با غرب را این چنین ترسیم نمودند:‏

«ما با ملتهای غرب نه تنها هیچ نظر سوئی نداریم، بلکه با آنان صمیمی هم هستیم... و در هر صورت با غربیها ما رفتارمان عادلانه است و هیج وقت با هیچ کس، رفتار ظالمانه نخواهیم داشت...... روابط دوستانه با همۀ ملتها داریم و دولتها هم اگر بطور احترام با ما رفتار کنند، ما هم احترام متقابل را رعایت می کنیم.»‎[2]‎

‏اما، غرب که مشاهده می کرد پس از پیروزی انقلاب اسلامی «در منطقه خاورمیانه، رقابت سنتی اعراب علیه یهود به نبرد میان اسلام بنیادگرا از یک طرف و اسرائیل و دولت های میانه رو عرب از طرف دیگر تبدیل شده است»‏‎[3]‎‏، و منافع آیندۀ خود  را با استمرار و گسترش امواج انقلاب ‏

‏ ‏

حضورج. 12صفحه 271
‏اسلامی در خطر اضمحلال و نابودی یافت، مقابله مستقیم با کانون انقلاب اسلامی، یعنی ایران را در دستور کار خود قرار داد، و بدین ترتیب تجهیز جنگ تحمیلی هشت ساله، که نقطۀ عطف تهاجم نظامی غرب و امریکا علیه انقلاب اسلامی بود رخ نمود، ولی پایان جنگ، علی رغم همۀ عواقبی که در پی داشت، ناکامی امریکا و غرب را تشدید کرد، چرا که به تعبیر امام:‏

«حتی در جنگ،  پیروزی از آن ملت ما گردید و دشمنان در تحمیل آن همه خسارات چیزی به دست نیاورند.»‎[4]‎

‏همین ناکامی غرب در محدود ساختن ایران و به نابودی کشاندن انقلاب اسلامی سبب شد تا غرب پس از پایان جنگ هم به تعرضات خود علیه انقلاب اسلامی ایران ادامه داده و  به شیوه های نوین، مبارزه با انقلاب و ارزش های معنوی آن را در دستور کار خود قرار دهد.‏

‏تألیف کتاب «آیات شیطانی»، با توجه به حجم و گستردگی تبلیغاتی که در جهت جا انداختن نام «سلمان رشدی» به عنوان نویسنده ای موفق و آگاه صورت گرفت، بدون شک سرآغازی قابل تأمل در روند رویارویی غرب با انقلاب اسلامی است. اگر چه در آغاز غرب می کوشید تا این مسئله را به موضوعی سیاسی تبدیل کند و ایران را، از نظر سیاسی، به نقض حقوق بشر و توهمات دیگری از این دست متهم سازد، اما روند رو به تزاید بیداری های اسلامی در جهان کنونی از اندونزی تا مغرب، نشان داده که غرب در این عرصه نیز شکست خورده است. با این شکست غرب ماجرای سلمان رشدی، اکنون، ماهیت واقعی خود را، که همانا ماهیتی فرهنگی است، در ازدحام مناقشه آلود سیاسی بازیافته است. این ماجرا، بخشی کوچک اما تجزیه ناپذیر، از مجموعه معارضه جویی ها و آشتی ـ ناپذیری های برخاسته از ذات فرهنگ غربی است که از همان آغاز، در سپیده دم رستنگاه خویش استیلا و سلطه جویی و چپاول و غارت را، همچون مقتضیات ذاتی تحقق خویش برملا ساخته و این بار، آتشبار سنگین آفند خویش را به سوی فرهنگ اسلامی که فرهنگی زنده، ریشه دار، و قائم به ذات است نشانه گرفته، و نویسندۀ مرتد کتاب «آیات شیطانی» به گونه ای نمادین، نشانۀ این پیکار سلطه جویانۀ غرب می باشد.‏

‏پس از صدور فتوای تاریخی امام خمینی(ره)، که غرب را به سختی در تنگنا قرار داد، سیاستمداران غربی که اهرم های سیاسی و دیپلماتیک را، برای خروج از بن بست های موجود و فائق آمدن بر بحرانهای حاکم، راه حلی کارآ و موفق می پنداشتند، «سلمان رشدی» را در قوارۀ یک نویسنده و دیپلمات آراستند تا طعمۀ منافع و منابع آیندۀ خود قرار دهند، این که غرب، اعم از امریکا و انگلیس در پس کارگردانی و نمایشِ ‏

حضورج. 12صفحه 272
‏سناریوی هجوآمیز سلمان رشدی تا چه حدودی توفیق یافتند، از حیطۀ این بحث خارج است. اما همین قدر یادآور می شویم که رشدی بازیگری نبود که تا آخر در نقش خود ماندگار باشد و به همین دلیل، هنگامی که «‏داگلاس هرد‏»، وزیر امور خارجۀ انگلیس، به هنگام تمجید از تلاش های سوئد و نروژ در حمایت از سلمان رشدی، نومیدی و ناتوانی خود را در حل این بحران در عبارت کوتاهی چنین بیان داشت: «‏ما هر چه که از دستمان برآمده، برای حمایت از رشدی به عمل آورده ایم‏.»‏‎[5]‎‏ رشدی دریافت که تاریخ مصرف او به سر آمده، زیرا «دلار و مارک تنها ارزشی است که غرب می شناسد و به آن توجه دارد.»‏‎[6]‎‏ درک این واقعیت برای رشدی اگرچه به قیمت گزاف فقدان خلاقیت و شور زندگی تمام شده بود، اما در مقابل، مبین آن نیز بود که راه حلهای سیاسی، علی رغم کارآمدی نسبی در حل بعضی از بحرانها و تنش های ملی و منطقه ای، برای رفع بحران های عمیق فرهنگی بشر نظیر «آزادی» و «حقوق بشر»، «خلاء هویت دینی» و ... راه حلی کارآ و مناسب نیست. سلمان رشدی اعتراف می کند که: «‏کینکل وزیر امور خارجۀ آلمان به من فهماند که آلمان به خاطر یکنفر، یعنی شخص من، قادر به تغییر سیاست خارجی خود در برابر ایران نخواهد بود‏.»‏‎[7]‎

‏بدین ترتیب، این چشم انداز، پایان یک ‏

‏ ‏

حضورج. 12صفحه 273
‏دوره از تلاشهای مذبوحانه ای بود که طی آن نویسندۀ مرتد کتاب «آیات شیطانی» با الهام از سیاست مکارانۀ استعمار پیر به دیپلماسی شیطانی روی می آورد. اما، همچنان که «آیات شیطانی» نتوانست اهداف الحادی تدوین کنندگان این سناریو، را تأمین نماید، این دیپلماسی شیطانی نیز توفیری نکرد. درک این نکته، شاید برای کسانی که رویدادها را در عرصه سیاسی و آن هم «سیاست روز» دنبال می کنند، دشوار باشد. اما اگر به تحلیل این حوادث در بستر و روند واقعی آن بپردازیم حل این مشکل، آسان خواهد شد.‏

‏به این سئوال، که غرب در پس نقاب حمایت از سلمان رشدی چه اهدافی را از جهات سیاسی تعقیب می کند، بسیاری از تحلیل گران و مفسران سیاسی پاسخ کافی داده اند. ولی، اینکه، جایگاه کتاب «آیات شیطانی» که در قالب رمان تدوین شده، در مجموعۀ ادبیات داستانی غرب کجاست و چگونه است که نویسندگان غربی، اعم از نویسندگان حرفه ای، و رمان نویسان، به خود اجازه می دهند که از کلیه دستاوردهای فرهنگی و انسانی و اخلاقی که میراث تاریخ 300 ساله رمان است چشم بپوشند و در لوای حقوق بشر و آزادی، از مؤلف کتاب «آیات شیطانی» دفاع کنند؟ موضوعاتی است که کمتر بدان پرداخته شده است.‏

‏اگر از این دیدگاه به ادبیات غرب و ماجرای سلمان رشدی بنگریم. نه تنها به زمینه های تاریخی شرایطی که موجبات ظهور آثاری از نوع کتاب مذکور را فراهم می آورند، پی خواهیم برد، بلکه دلایل استیصال غرب در مواجهه با این ماجرا را نیز باز خواهیم شناخت.‏

‏از زمان چاپ و انتشار کتاب «آیات شیطانی» (1367 شمسی ــ 1988 م) تاکنون، و بخصوص پس از صدور فتوای تاریخی حضرت امام خمینی با توجه به شدت ابتذال و سطحیت عمیق کتاب «آیات شیطانی» نه تنها کوچکترین مقاله ای در انتقاد از این کتاب و در دفاع از رمان، که با انتشار کتاب رشدی ارزش هایش به شدت مسخ شده و جایگاهش به عنوان یک قالب ادبی متناسب با فرهنگ غربی، مورد تردید قرار گرفته است نوشته نشده، بلکه غالباً، از سوی نویسندگان و کانون های متشکل از آنان، با بیانه ها و دفاعیه هایی که در آن به گونه ای خام و سطحی، و با ذکر دستاویز «آزادی قلم» به دفاع از سلمان رشدی پرداخته بودند، مواجه شده ایم، و در حالی که اصل ممنوعیت انتشار کتابهای موهن و مستهجن که مخل امنیت ملی و مذهب مسیح باشد حتی در کشوری مانند انگلستان پذیرفته شده است؛ در همان کشور کتابی انتشار می یابد که ایمان و عقاید بیش از یک میلیارد جمعیت جهان را به سخره می گیرد و حتی یک واکنش اعتراض آمیز نیز از ناحیۀ غرب برانگیخته نمی شود.‏


حضورج. 12صفحه 274
‏اگر در این سکوت غرب و تمایل بیمارگونه ای که به انتشار آثاری موهن از نوع کتاب «آیات شیطانی» دارد، همچون یک نشانه تأمل کنیم، همه چیز برای ما روشن خواهد شد. غرب اکنون در همۀ عرصه های انسانی به انحطاط رسیده است. انحطاطی که عینیت آن را در کندی و نافرجامی روند وحدت اروپا می توان باز شناخت، وحدتی که در نهایت، یک وحدت «صوری» و عاری از پیوندهای معنوی و اصیل است. اکنون، اروپا یعنی همین غرب فرهنگی و نیروی محرک تمدن انسان مدار غربی که مرکزیت خود را در امریکا بنا نهاده است، به شدت از آشفتگی و تعارض فرهنگی رنج می برد، چند پاره است، و هر پاره برای خود هویتی مستقل و غیر قابل انحلال در فرهنگ اروپایی لحاظ می کند. فرهنگ اروپایی هم، برخلاف امریکا که به لحاظ فرهنگی، آسمانی بی فروغ و بی ستاره  دارد، در تمامیت خود مجموعه ای است از همین فرهنگ ها. فرهنگهایی که هر کدام برای خود در کلیت فرهنگ اروپایی، زندگی و سرنوشت مجزایی داشته اند. این فرهنگ ها هر کدام برای خود نمایندگان و سخنگویانی دارند که حیات مستقل آن فرهنگ را ضمانت می کند. به عنوان مثال هم چنان که «‏توماس مان‏» و «‏گوته‏» نمایندۀ روان فرهنگ آلمانی اند، «‏ویکتور هوگو‏» و «‏پل والری‏» تجسم فرهنگ خلاق فرانسه به شمار می آیند. حال اروپا، در آستانۀ ‏

 

حضورج. 12صفحه 275
‏ انحطاط، وحدت خود را چگونه و بر چه بنیادی می تواند تحقق بخشد؟ پاسخ «‏میلان کوندرا‏»‏‎[8]‎‏ نویسنده و منتقد چک به این پرسش نشانگر عمق وخامت اوضاع در غرب و در عین حال هشداردهنده است:‏

«در قرون وسطی، [وحدت اروپا] بر مذهبی مشترک [مسیحیت] مبتنی بود. در عصر جدید، مذهب از صحنه خارج شده و جا به فرهنگی داده است مشتمل بر ارزشهای والا که انسان اروپایی خود را با آن یکی می داند، تعریف می کند، و به عنوان اروپایی باز می شناسد. 

حال چنین به نظر می رسد که در قرن ما تغییر دیگری صورت می گیرد، به همان اهمیت تغییری که قرون وسطی را از عصر جدید جدا ساخت. درست همانطور که مدتها پیش خدا جای خود را به فرهنگ داد، [اکنون] فرهنگ به نوبۀ خود جا خالی می کند.»‎[9]‎

‏تا اینجا، سخنان کوندرا ناظر به غیاب فرهنگ است. اما برای این پرسش که در غیاب فرهنگ، چه چیز جایگزین آن ارزشهای والای برخاسته از روح فرهنگ اروپایی می شود؟ کوندرا جز سکوت پاسخی ندارد، سکوتی که در عین حال، گزنده ترین انتقادهاست:‏

«چه مجموعه ای از ارزش های والا توان آن را دارد که اروپا را متحد سازد؟

پیشرفت های فنی؟ بازار؟ وسائل 

حضورج. 12صفحه 276
ارتباط جمعی؟ (آیا جای شاعر بزرگ را روزنامه نگار بزرگ خواهد گرفت؟) یا سیاست؟ اما چه سیاستی؟ راست یا چپ؟ آیا هنوز آرمان مشترک مشخصی وجود دارد که ورای ثنویت چپ و راست، که در عین حال احمقانه و علاج ناپذیر است، باشد؟ آیا این عامل وحدت اصل تسامح است، اصل احترام به عقاید مردمان دیگر؟ اما اگر این تسامح دیگر نتواند از آفرینشی غنی یا مجموعۀ عقایدی نیرومند حمایت کند آیا پوچ و بیهوده نخواهد بود؟ یا باید تبعید فرهنگ را نوعی رهایی بینگاریم، و خود را مجذوبانه تسلیم آن کنیم؟ یا خدای [غایب] تا فضای خالی را پر، و خود را آشکار سازد؟ من نمی دانم هیچ چیز در این باب نمی دانم. فکر می کنم فقط این را بدانم که فرهنگ از صحنه خارج شده است.»‎[10]‎ 

‏اکنون اروپا در آستانۀ تحقق کامل وحدت اقتصادی ــ سیاسی خویش، دچار نوعی احساس شدید پریشانی و سرگشتگی است، و نسبت به غیاب فرهنگ، که عین انحطاط و فروپاشی روان جمعی اروپایی است واکنش نشان می دهد. واکنش ها، در حوزه های گوناگون معارف بشری، صور متفاوتی دارند. فی المثل اگر در عرصه روانشناختی «اسکیزوفرنی» معرف از هم پاشی روان فردی باشد، در عرصه ادبیات، بی یقینی و نسبی انگاری مزمن «رمان» زبان گویای سرگردانی و آشفتگی روان جمعی غربی است. رمان، همچون آینه ای چگونگی شکل گیری و زوال فرهنگ غرب و کلیه دستاوردهای مادی آن را باز می نمایاند. تاریخ رمان، این اروپایی ترین قالب بیان اندیشۀ اروپایی، تاریخ تکه تکه شدن و زوال فردیت معنوی و انحلال آن در «روح جمعی» است. «روح جمعی»، همان ساخت دنیایی شدن و تقدس زدایی است، که مبتذل ترین صورت آن در کتاب «آیات شیطانی» توسط سلمان رشدی تحقق یافته است. و این، بدرستی همان رویدادی است که حاصل غیاب فرهنگی و ارزش های برخاسته از آن است.‏

‏میلان کوندرا، در مقالۀ تحلیلی «رمان و اروپا»‏‎[11]‎‏ با هوشمندی و تیزبینی نشان می دهد که چگونه رمان، بستر بزرگترین کشف تاریخی قرنی است که به نحوی بسیار اغراق آمیز به عقل علمی خود می بالد. در قرن نوزدهم، مقارن اختراع قطار راه آهن و به هنگامی که ‏هگل‏ از کشف «روح تاریخ جهانی» خود در شعفی بی پایان غوطه می خورد «‏فلوبر‏» وجود حیوانیت را دریافت. در رمانهای فلوبر، حیوانیت یکی از ابعاد جدایی ناپذیر وجود بشری و وجه بارز تمدن غربی است. به عقیده فلوبر، حیوانیت نه تنها در برابر علم، فنون، پیشرفت و تجدد از میان نمی رود، بلکه برعکس، به همراه پیشرفت، ‏

حضورج. 12صفحه 277
‏ خودش نیز پیشرفت می کند. از این دیدگاه، حیوانیت جدید، نه به معنای نادانی و جهل، که به معنای «بی اندیشگی ایده های پذیرفته شده» در نظر مردم و جامعه است. به نظر کوندرا این کشف فلوبر برای آیندۀ جهان به مراتب مهم تر از ایده های «‏مارکس‏» یا «‏فروید‏» است. زیرا، بدون گسترش مقاومت ناپذیر ایده های پذیرفته شده، آیندۀ جهان را نمی توان به تصور درآورد. ‏کوندرا‏ همچنین هشدار می دهد که: ‏«این‏ ‏ایده ها که در کامپیوترها نوشته می شوند و از طریق رسانه های همگانی انتشار می یابند، ممکن است بزودی مبدل به نیرویی شوند که تمامی اندیشۀ اصیل و فردی را درهم کوبد و بدین ترتیب رشد جوهر فرهنگ اروپایی عصر جدید را مانع شود.‏»‏‎[12]‎

‏این هشدار کوندرا برای فرهنگ اروپایی، نه از سر تفنن بلکه بسیار جدی است. امروز در اروپا و غرب، رسانه های گروهی، در پوشش تکنولوژی اطلاعات و روزنامه نگاری، روح فرهنگ را قبضه کرده اند. در تقابل نهادن نویسنده به عنوان آفرینندۀ خلاق فرهنگ با روزنامه نگار به عنوان نمایندۀ تکنولوژی اطلاعات و رسانه های گروهی تفکری صددرصد اروپایی است. چرا که در هیچ جای دیگری از جهان، این رویداد تجربه نشده است. نویسنده اثری با ارزش و ماندگار پدید می آورد که در تکامل ادبیات و فرهنگ مؤثر است و بدین ترتیب پاسدار ‏

حضورج. 12صفحه 278
‏خاطره آن است، اما روزنامه نگار، صرفاً شارح رویدادهای جاری است رویدادهایی که شامل مرور زمان و «فراموشی هستی» می گردند. روزنامه نگاری، اگر در گذشته زائده ای بر فرهنگ محسوب می شد، امروز، برعکس فرهنگ، خود را در پشت آن باز می یابد. امروزه وسایل ارتباط جمعی تصمیم می گیرند که چه کسی باید مشهور شود. نویسندگان دیگر مردم را مخاطب نمی سازند، بلکه آنها باید از خلال دیوارهای شیشه ای نیمه شفاف وسایل ارتباط جمعی با مردم ارتباط یابند. اینها نشانه ای است از «مرگ رمان» در غرب. با این همه مرگ رمان را نباید با غیاب رمان یکی پنداشت. مرگ  رمان به معنای ناپدید شدن رمان نیست بلکه به معنای آن است که رمان از تاریخ خود به کناره افتاده است. در حقیقت، غرب همچنان که انسان را از جوهر خویش تهی ساخته و فرهنگ را از محتوای حقیقی خویش خالی نموده، رمان را هم از تاریخ خویش به بیرون پرتاب کرده است. تراژدی مرگ رمان نه تنها پنداری از سر تفنن نیست بلکه واقعیتی است که عینیت آن تجربه شده است. نخستین بار طی نیم قرن پیش، تاریخ رمان در امپراطوری روسیه متوقف ماند. با توجه به عظمت رمان روس و چهره هایی چون «‏گوگول‏»، «‏داستایفسکی‏» و «‏تولستوی‏»، از این حادثه نباید به آسانی گذشت. ولی با وجود توقف تاریخ رمان در روسیه، انتشار کتاب های رمان در روسیه کمونیست متوقف نگشت بلکه حتی در تیراژِی بسیار چشمگیر ادامه یافت. این واقعیت می رساند که افزونی آمار و ارقام نشانۀ حیات و پویایی یک واحد ادبی و فرهنگی نیست. افزونی تیراژ رمان های نویسندگانی از دنیاهای بزرگ و کوچک این سیاره، نمی تواند این پندار را در اذهان تقویت کند که امروزه نیز رمان از همان منزلتی که نویسندگانی چون تولستوی، گوته، داستایفسکی، کافکا، جویس، بالزاک و فلوبر بدان بخشیده اند برخوردار است.‏

‏هنگامی که اثری از تاریخ خود به کناره افتد، کلیه ارزش های ذاتی آن مسخ و ناپدید شده، ارزش هایی مبدل، جعلی و موهوم جایگزین آن ارزش های اصیل می گردد. در چنین شرایطی یک اثر هنری، ادبی و یا فرهنگی ماهیت اصلی خود را وانهاده در سایۀ اغراض فرعی و ثانوی که نافی ماهیت آن است قرار گرفته و بدین گونه اصالت خود را نفی می کند. در مورد رمان می توان گفت که امروز از یک قالب  ادبی و اروپایی، به سطح رسانۀ همگانی تقلیل یافته است. در گذشته اگر آثار نویسندگان بزرگی چون فلوبر یا بالزاک، اولین بار در روزنامه منتشر می شد بدان خاطر بود که روزنامه ها هنوز ماهیت امروزین خود را پیدا نکرده و به وسیله ای در خدمت تکنولوژی و روزمرگی مبدل نشده و آن رمانها نیز نقش تاریخی خود را هنوز از دست نداده بوده اند. اما امروزه، رمان، فارغ ‏

حضورج. 12صفحه 279
‏ از آن که در کجا و چگونه انتشار یابد، اثری است در خدمت تیراژ، و تبلیغات. این وضعیت را که رمان از تاریخ خود بازمانده، و به وسیله ای در جهت اهدافی غیر هنری و غیر زیبایی شناسی مبدل شده است، میلان کوندرا با الهام از دو واژه «اژلاست»‏‎[13]‎‏ و «کیتش»‏‎[14]‎‏ به دقت تشریح می کند. واژۀ اژلاست، ابداعی فرانسوا رابله و توسط او در زبان فرانسه رایج شده است. این واژه که از زبان یونانی گرفته شده به معنی «کسی که حس شوخ طبعی ندارد» است. واژۀ دوم، «کیتش» از ابداعات هرمان بروخ، نویسنده رمان عظیم «خوابگردها» ست. کلمۀ کیتش، نگرش کسی را نشان می دهد که می خواهد به هر قیمت، خوشایند بیشترین تعدادِ مردم واقع شود. میلان کوندرا، تراژدی رمان را با استفاده از این دو مفهوم چنین شرح می دهد:‏

«برای خوشایند بودن، باید آنچه را که همه خواستار شنیدن آنند، تأیید کرد و به خدمت ایده های پذیرفته شده در آمد. کیتش، برگردان حیوانیت ایده های پذیرفته شده است با توجه به ضرورت آمرانۀ خوشایند بودن، و بدین سان توجه تعداد بیشتری از مردم را جلب کردن، زیبایی شناسی رسانه های همگانی به گونه ای اجتناب ناپذیر، همان زیبایی شناسی کیتش است، و به تدریج که رسانه های همگانی در سراسر زندگی ما رخنه می کنند و آن را در برمی گیرند، 

حضورج. 12صفحه 280
کیتش به زیبایی شناسی و اخلاق روزانۀ ما مبدل می شود. تا همین دورۀ اخیر، تجددگرایی به معنای طغیانی سازش ناپذیر بر ضد ایده های پذیرفته شده و بر ضد کیتش بود. امروز، تجدد با جنب و جوش عظیم رسانه های همگانی یکی گرفته می شود، و متجدد بودن به معنای کوششی لگام گسیخته است برای باب روز بودن...»‎[15]‎

‏به عقیدۀ کوندرا، این دو خصلت راه یافته در زندگی انسان عصر جدید، دشمنان یگانۀ هنرند. هنری چون رمان «که توانسته است این فضای مسحورکنندۀ تخیلی را بیافریند که در آن هیچکس مالک حقیقت نیست و در آن هر کسی حق دارد که فهمیده شود. این فضای تخیلی که به همراه اروپای جدید پدیدار می شود، تصویر اروپا یا دست کم، رویای ما از اروپاست، رویایی که بارها به آن خیانت شده ولی با این همه به انداۀ کافی نیرومند بوده است که بتواند همۀ ما را در حلقۀ اخوتی که از قارۀ کوچک ما بسی فراتر می رود، متحد سازد. اما سپاهیان اژلاست ها... در افق دیده می شوند...»‏‎[16]‎

‏اکنون، دیری است که سپاهیان «اژلاست» در پوشش «کیتش» سراسر اروپا را درنور دیده اند. و از مدافعان فرهنگ اروپایی کسی را دیگر تاب و توان پیکار نمانده است. سلمان رشدی، از پیش قراولان سپاهیان اژلاست، به مدد رسانه های همگانی و تحت ‏

‏ ‏

حضورج. 12صفحه 281
‏حمایت همه جانبه غربِ تهی شده از معنویت و ارزشهای انسانی، همه عرصه ها را فتح می کند، سلاح او، رمان نیست، بلکه محتوای مسخ شدۀ فرمی است که رسانه های همگانی غرب تفسیر حقوق بشر را در لابلای سطور سیاه و صفحات چرکین آن باز می خوانند. ولی به زعم همۀ تغافلاتی که غرب را در خود فرو برده است، واکنش مسلمانان، در سراسر جهان، در قبال این توطئه حکایت دیگری دارد. سلمان رشدی به هنگام تحویل دست نویس کتابش به ادوارد سعید گفته بود: «این کتاب مسلمانان را به لرزه می آورد.»‏‎[17]‎‏ به راستی که آنچنان لرزه ای وجود مسلمانان را به واسطۀ آگاهی از سخافت و رکالت عبارات و الفاظ به کار رفته در آن کتاب فرا گرفت که دامنۀ آن حتی جان سلمان رشدی و جهان غرب را هم بی نصیب نگذاشت.‏

‏اوج واکنش های اعتراض آمیز جهان اسلام در برابر کتاب آیات شیطانی، زمانی بود که امام خمینی فتوای مرگ سلمان رشدی را صادر فرمودند. غربی ها که هرگز گمان نمی بردند، مفاهیم رمزی و پوشیده یک کتاب به همین زودی (کمتر از پنج ماه پس از چاپ کتاب به زبان انگلیسی) واکنشی چنین قاطعانه و مشخص برانگیزد، ــ آنهم واکنشی از سوی بزرگترین رهبر مذهبی جهان اسلام ــ به ناگهان در برابر فتوای تاریخی امام خمینی قرار گرفتند که به گونه ای هوشیارانه، امت واحدۀ اسلامی را در برابر خطری مشترک بسیج می کرد. حکم امام خمینی در مورد انتشار کتاب مبتذل آیات شیطانی که در روز 25 بهمن ماه 1367 منتشر شد به شرح ذیل است:‏

‏بسمه تعالیٰ‏

‏انالله و انا الیه راجعون‏

به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان میرسانم، مؤلف کتاب «آیات شیطانی» که علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر شده است، همچنین ناشرین مطلع از محتوای آن محکوم به اعدام می باشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرئت نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود شهید است انشاءالله. ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام آن را ندارد، او را به مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد.

‏والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته ‏

‏روح الله الموسوی الخمینی 25 / 11 / 1367‏

‏به نظر امام خمینی «مسأله کتاب آیات شیطانی کاری حساب شده برای زدن ریشۀ دین و دینداری و در رأس آن اسلام و ‏

حضورج. 12صفحه 282
‏روحانیت است»‏‎[18]‎‏ و به همین دلیل باید با آن به مقابله برخاست. همچنین صدور این حکم از جانب حضرت امام، نه تنها معرف آن است که ایشان به دفاع از حیثیت اسلام، قرآن و پیامبر اکرم(ص) تا چه مایه اهتمام می ورزند. بلکه نشانگر آنست که آن حضرت نسبت به غرب و لوازم و تمهیدات استعماریش آگاهی شهودی و عینی دارند و به خوبی واقفند که محتوای افکار و اندیشه های مندرج در آثار هنری چگونه اثری دیرپا و عمیق بر اذهان می گذارد و در دراز مدت حقایق اصیل و مقدس را متشبه و ملوث می گرداند و از این روی، به هنگامی که بسیاری از صاحب نظران بر آن بوده اند که نباید آثاری از نوع کتاب آیات شیطانی را جدی گرفت و به آن اعتناء نمود، به وظیفه اسلامی خود عمل می کنند. امام خمینی، همچنین، عواقب دشوار این فتوا را در نظر داشتند و می دانستند که غرب، زیر بار آن نخواهد رفت، به همین دلیل، جهت توجیه کامل همه کسانی که ممکن است زیر فشار غرب در نفس صدور فتوا و اعدام سلمان رشدی روزی تردید پیدا کنند در پیام معروف به منشور روحانیت بخشی را به این مسئله اختصاص داده و می فرمایند:‏

«راستی به چه علت است که در پی اعلام حکم شرعی و اسلامی مورد اتفاق همۀ علماء در مورد یک مزدور بیگانه 

 

حضورج. 12صفحه 283
اینقدر جهانخواران برافروخته شدند و سران کفر و بازار مشترک و امثال آنان به تکاپو و تلاش مذبوحانه افتاده اند؟ غیر از این نیست که سران استکبار از قدرت برخورد عملی مسلمانان در شناخت و مبارزه با توطئه های شوم آنان به هراس افتاده اند و اسلام امروزِ مسلمانان را یک مکتب بالنده و متحرک و پرحماسه میدانند و از اینکه فضای شرارت آنان محدود شده است و مزدبگیران آنان چون گذشته با اطمینان نمی توانند علیه مقدسات قلم فرسائی کنند مضطرب شده اند... خیلی جالب و شگفت انگیز است که این به ظاهر متمدنین و متفکرین وقتی یک نویسنده مزدور با نیش قلم زهرآگین خود احساسات بیش از یک میلیارد انسان و مسلمان را جریحه دار می کند، عده ای در رابطه با آن شهید می شوند، برایشان مهم نیست و این فاجعه عین دموکراسی و تمدن است، اما وقتی بحث اجرای حکم و عدالت به میان می آید نوحۀ رافت و انسان دوستی سر می دهند. ما کینۀ دنیای غرب را با جهان اسلام و فقاهت از همین نکته ها به دست می آوریم. قضیه آنان قضیه دفاع از یک فرد نیست، قضیه حمایت از جریان ضد اسلامی و ضد ارزشی است که بنگاههای صهیونیستی و انگلیس و امریکا براه انداخته اند و با حماقت و عجله خود را روبروی همه جهان اسلام قرار داده اند... اگر غفلت کنیم این اول ماجراست و استعمار از این مارهای خطرناک و قلم بدستان اجیر شده در آستین فراوان دارد... ترس من این است که تحلیل گران امروز ده سال دیگر بر کرسی قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتوای اسلامی و حکم اعدام سلمان رشدی مطابق اصول و قوانین دیپلماسی بوده است یا خیر...‎[19]‎

‏معارضات بزرگ تاریخی که در برهه های مختلف تاریخ روی می دهند و هر یک مقتضیاتِ گوناگون دارند، بدون شک در عرصه پیکار، جنگاوران و سلاح ویژۀ خود را می طلبند. در این پیکار، که طلیعۀ حرکت شکوهمند بیداری اسلامی در جهان است، غرب جبهۀ فرهنگی را گشوده و از اروپایی ترین قالب بیان ما فی الضمیر خود به عنوان حربۀ تهاجم بهره گرفته است.‏

‏سلمان رشدی، در عین ناامیدی از تلاش سیاستمداران غربی، هنوز دست از تحریک محافل فرهنگی غرب در جهت مبارزه با ایران برنمی دارد. هر چند گاه، سفری به محفلی دارد و در جمع عده ای از نویسندگان حضور یافته و آنان را به دفاع از خود فرا می خواند. وی در مقاله ای وقیحانه می نویسد: «‏تلاش وسیعی برای تسخیر روح اسلام در جریان است و در شرایطی که بنیادگرایان هر روز‏ ‏

حضورج. 12صفحه 284
قدرتمند تر و بی پرواتر می شوند، شهامت افرادی که درگیر جنگ اندیشه ها هستند باید از جانب غرب، ارج نهاده شود.‏»‏‎[20]‎‏ ولی اگر این سخنان رشدی، به صورت معکوس خوانده شود آنگاه شهامت پاسداران و بسیجیان غیوری هم که در برابر انحطاط غرب موضع گرفته اند و بر آن می تازند باید از سوی شرق و به خصوص دنیای اسلام ارج نهاده شود.‏

‏انقلاب اسلامی ایران، از آنجا که ماهیتاً با غرب در تضاد بود، پس از پیروزی درخشان خویش بی درنگ در برابر غرب موضع گرفته و کلیت آنرا به مبارزه فرا خواند و چون رویارویی اسلام با غرب مطلقاً نبردی فرهنگی بوده است این جبهه از همان آغاز، یعنی در جریان نبردهای نظامی انقلاب اسلامی ایران با استکبار جهانی و پس از آن هم چنان گشوده و داغ ماند. نسل اول نویسندگان انقلاب همگی در این عرصه متولد شده و رشد یافته اند و بدون تردید اولین سنگرگیران و تازندگان به مهاجمان فرهنگی غرب نیز هم آنانند. ‏

‏دشواری پذیرفتن این مسئولیت از سوی نویسندگان جوان پس از پیروزی انقلاب اسلامی هنگامی آشکار می شود که بدانیم در حوزۀ ادبیات فارسی و رمان، پرداختن به چنین موضوعاتی، یعنی معارضه و مواجهه با غرب، امری کاملاً بی سابقه و تازه است. هیچ سنتی در این باره پشتوانه اینگونه حرکت ها نیست. ‏

‏ ‏

حضورج. 12صفحه 285
‏در واقع، توجه به اینکه «رمان» قالب ادبی صددرصد غربی است، و نخستین نویسندگان داستانی در این راه، جز از روی دست نویسان رمان نویسان غربی نبوده اند واقعیت بی پشتوانه بودن نویسندگان مورد نظر ما را بیان می دارد.‏

‏داستان نویسی در ایران، طی سالهای قبل و پس از انقلاب مشروطه، یعنی ربع چهارم قرن گذشته توسط نویسندگانی چون ‏آخوندزاده، طالبوف، میرزا حبیب اصفهانی، مراغه ای و آقاخان کرمانی‏ پا گرفت. آنچه در بین آنها خصیصه ای مشترک بوده، این است که همگی از نزدیک زندگی در فرنگ را تجربه کرده و دست کم به نحوی سطحی با تحولات آن ممالک و اندیشه های رایج در میان آنان آشنا شده بودند. تلاش آنها و نویسندگان دیگری مانند آنان اگر چه به لحاظ تاریخی اهمیت دارد، از نظر فنی و تکنیک فاقد ارزش های اولیه هنری است. محتوای رایج در آثار آنان نیز، حول مضامین پست و مبتذل و موهومی همچون تاریخ پرستیِ بدون استناد به واقعیات تاریخی، روابط مبتذل اجتماعی، فواحش و ... می چرخید. از برخی استثناءها که بگذریم وضع عمومی به اصطلاح داستان نویسی ایران تا وقوع کودتای امریکایی 28 مرداد به همین قرار بود. در خود استثناءها هم وضع تنها از جهت تکنیک و توجه به تمهیدات داستانی و استفاده از آن، جهت ارائه اثری هنری تفاوت می کرد، و گرنه محتوا تغییری نداشت. حتی برجسته ترین نویسندگان تمامی دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فاقد درکی عمیق و انتقادی از فرهنگ و تمدن غرب بوده و به همین دلیل در رویکرد به ادبیات داستانی و رمان نویسی در بهترین صورت خود ارائه دهندۀ تقلیدی موفقیت آمیز از فضاسازی، شخصیت ـ پردازی، و دیگر تمهیدات نویسندگان متوسط غربی بوده اند. اندیشه و فرهنگ در ذهن داستان نویسان حرفه ای وزنی نداشت. این که در میان آثار داستانی نویسندگان روشنفکر ایرانی، هنوز اثری در ارزش و استقلال همسنگ آثار صادق هدایت خلق نشده است حکایت غریبی است که به تنهایی بسیار گویاست و تازه این در حالی است که مهم ترین میراثی که از هدایت در فضای داستان نویسی روشنفکری ایران هنوز قرب و عزتی دارد به گفته نویسندۀ کتاب‏ صد سال داستان نویسی در ایران.‏ ‏‏«سنت ناپسندی است که هدایت آن را تحکیم بخشید و آن، محور دانستن مسائل جنسی ــ بر مبنای عقاید فروید ــ در زندگی انسانها بود.»‏‎[21]‎

‏داستان نویسی در ایران در چنین فضایی بالید و در مسیر تداوم خویش تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، هرگز از دغدغه ایدئولوژی زدگی، سطحیت عمیق، و فرم زدگی فارغ نشد. تنها پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود که آن زلزلۀ تاریخی اتفاق افتاد و ‏

حضورج. 12صفحه 286
‏آن «آتش افروخته در بیشۀ اندیشه ها» اثر خود را به جا نهاد و در نتیجه نویسندگانی در عرصه ادبیات داستانی ظاهر شدند که بدون این که پروای پیروی از فلان سبک یا بهمان نویسندۀ غربی را داشته باشند به گونه ای ناخواسته و ناخودآگاهانه به خلق فضاهایی نائل شدند که در پایان کار با نقادی معلوم می شد مثلاً فلان اثر با ساختار اثر بهمان نویسندۀ غربی مشابهت دارد. این نویسندگان، با رویگرداندن از مضامین مبتذل، بی مایه و سطحیِ متراکم در فضای داستان نویسی روشنفکری، تجربه های مستقیم خود را از زندگی، جنگ، ایثار، شهادت و در نهایت «صلح» دستمایه آثار خود قرار داده و در این راستا به ارائه آثاری نائل آمدند که با توجه به محدودیت های پیش گفته و آغاز تازۀ آنها، در حقیقت به منزلۀ «تولدی تازه» در عرصه داستان نویسی ایران محسوب می شود. از میان همین نویسندگان، تنی چند با تکیه به استعدادهای فردی، و فرو غلتیدن به اعماق تجربیات دشوار، به فراروی از حد مالوف روی آورده، و قالب رمان به عنوان قالبی صددرصد غربی را به وسیلۀ رویارویی با غرب تبدیل کرده اند. تبدیل رمان به قالب معارضه جویی با غرب آخرین دستاورد نویسندگان نسل انقلاب اسلامی ایران است که با همۀ دشواری ها و هراس ناشی از غلتیدن به اعماق دره های ابتذال، یکی از مهیج ترین دستاوردهای ‏

‏ ‏

حضورج. 12صفحه 287
‏انقلاب اسلامی در حوزۀ ادبیات به شمار می رود. ‏

‏پس از تمسک سلمان رشدی به قالب رمان برای موهوم جلوه دادن اندیشۀ دینی و اسلام، موج تازه ای از رویکرد نویسندگان به قالب رمان برای رویارویی با گسترش انحطاط غرب از طریق رمان و ادبیات داستانی پدیدار شده است. در واقع آن سخن کانت فیلسوف آلمانی که گفته بود با ظهور هر اثر اصیل و نو، چه مایه از پلشتی و ابتذال هم هست که پدیدار می شود دربارۀ رمان غربی بیشترین مصداق را دارد. کتاب «آیات شیطانی» نمونه ای از همین پلشتی و ابتذال است که به تقلید از سبک «رئالیزم جادوئی» گابریل گارسیا مارکز، نمودار شده است. نویسندگان بسیاری در کشورهای اسلامی، قالب رمان را برای انعکاس اعتراض خود علیه سلمان رشدی برگزیده اند. بدون شک اثری که خلق داستان در اذهان به جای می گذارد، از عهدۀ دهها مصاحبه و مقاله برنمی آید و به همین دلیل مبارزه با توطئه آیات شیطانی بهترین تجلی و نمود خود را در همین عرصه ادبیات خواهد داشت.‏

‏حسن خادم، نویسندۀ داستان «مسافر خانۀ شیطان» از نخستین نویسندگانی است که پس از ظهور پدیدۀ سلمان رشدی، به این عرصۀ رویارویی و نبرد فرهنگی روی آورده است. خادم که از چهره های موفق داستان نویسی معاصر ایران به شمار می رود، نام خود را در دهۀ گذشته با انتشار کتاب «خنجر برهنه» در عرصه داستان نویسی ایران تثبیت نمود. سایر آثاری که از او تا این تاریخ منتشر شده عبارتند از: اقیانوس سوم، شمشیر پنهان، جشن کرکسها، گورستان فرشتگان، غار آسمان، دروازۀ مغرب، و سوسک پرنده. در همۀ این داستان ها تخیل، جایگاهی محوری و نقشی ویژه دارد. خادم به مدد همین تخیل، که نقطه قوت آثار اوست، در داستان هایش از حدیث نفس می گریزد و به گفتار درونی روی می آورد:‏

من با قدرتی زیاد و باورنکردنی موفق شده ام از تصاویری که مرا در برگرفته اند، فاصله بگیرم تا بتوانم بخشی از سرگذشت پرشگفت خویش را بازگو کنم.»آنآن ‎[22]‎

‏این نحوۀ فاصله گرفتن از خویش و به خود همچون «سوژه» نگریستن، خط باریکی است که حدیث نفس گویی را به گفتار درونی مبدل می کند:‏

«به نظرم می آید که در شکافی تنگ، در ژرفای لطیف آسمان فرو رفته ام. فکر می کنم که روزها، ماهها و سالهای عمر من همچون رشته هایی طویل، همانند سایه، بر دیواره های بی انتهای این شکاف نقش بسته است. و من خیره و 

حضورج. 12صفحه 288
شگفت زده بر وقایع زندگیم چشم دوخته ام. به خودم می گویم که ... باید مثل سیلابی که همه چیز را از ریشه می کند و با خود می برد، درگذشتن از این وقایع که مثل سایه ای بر عمق این شکاف آسمانی افتاده است، بیشتر وسواس به خرج دهم...»‎[23]‎

‏گفتار درونی، برخلاف حدیث نفس، گفت و گویی است بدون شنونده، و محتوای آن خصوصی ترین اندیشه هایی است که از طریق جمله های مستقیم بیان می شود. در گفتار درونی کلام هنوز ترکیبی منظم نیافته و اندیشه را به همان صورتی که در ذهن راه یافته بازسازی می کند. هم چنین، در گفتار درونی، محدودیت سبکی مانع از آن نمی شود که نویسنده از اساطیر، خواب، یا رویاء بهره گیرد، و دامنۀ تخیل نویسنده را تنگ نمی کند.‏

‏خادم در «غار آسمان» از همۀ تمهیدات برای پیشبرد رمان سود می جوید. به دنیای اساطیر نقب می زند، از تعلق به گذشته سخن می گوید و سعی می کند تا مغاک های روح را به سخن آورد:‏

«همه فکر می کنند که بعد از مرگ دیگر بار به دنیا نمی آیند. من هم چنین فکری دارم و تنها خدا می داند که دوست دارم اینطور فکر کنم. اما دست خودم نیست. در حقیقت قادر نیستم که تفکراتم را کنترل کنم یا دست کم جلوی این نوع فکر و خیال را که خزنده پیش می آیند، بگیرم. این من نیستم که خودم را به چنین خیالهایی می رسانم اگر چه به گذشتگان دور عشق می ورزم. به خرابه ها و آثار باقیمانده و توسری خوردۀ آنان علاقه دارم، هیچگاه سعی نکرده ام خودم را شریک زندگی آنها بدانم......»‎[24]‎

‏گفتار درونی، و جریان سیال ذهن که از دیرباز در میان داستان نویسان ایرانی، به عنوان سازگارترین سبک رمان نویسی با روح زبان فارسی، مروجان و هواداران به نامی داشته است، غنی ترین سبک رمان غربی است. اگرچه ریشه های تاریخی این سبک به اعتقاد بعضی از پژوهشگران به قرن هجدهم باز می گردد، اما پیدایش این سبک در رمان در خلال سالهای 1913 و 1914 در آثار دو تن از رمان نویسان بزرگ قرن بیستم به نامهای مارسل پروست و جیمز جویس نمود عینی یافت. این دو تن بدون شناخت یکدیگر، و بی آنکه از روند تفکرات هم آگاهی داشته باشند، بنیادهای سبکی را در رمان پدید آوردند که اساس آن بر شناخت و تحلیل هندسۀ ذهن و تبدیل آن به «سوژه» بود و با این تجربۀ خود ماندگارترین تأثیر را در سرنوشت رمان قرن بیستم به جا نهادند. این نویسندگان، با نقبی به دنیای درون، به ‏

حضورج. 12صفحه 289
‏واقعیت برون پشت کرده، و از دنیای خارجی که مختصاتش حدود یک قرن پیش توسط بالزاک ترسیم شده بود در گذشتند. این آثار با وجود تمایزات ظاهری در اساس دارای پیوندهایی شگفت آور بوده اند. این نویسندگان با آگاهی خارق العاده نسبت به ادراکات حسی خویش، به قلب آگاهی راه می برده اند. به نوشتۀ له اون ایدل مؤلف کتاب ‏قصه ی روان شناختی نو‏: «اینان در اثر نیاز شدید به روبرو شدن با مسایل درونی و به فراتابی زندگی درون خویش در برابر دنیا مبادرت به نوشتن می کنند... این قصه نویس ها کوشیدند تا «درونی بودن» تجربه را حفظ و ضبط نمایند.»‏‎[25]‎

‏حفظ و ضبط درونی بودن تجربه، عامل اصلی تمایز شیوه جریان سیال ذهن، از همۀ سبک ها و شیوه های دیگر رمان نویسی است. موضوع اصلی در چنین رمانی که همانا سیلان بی وقفه، نامنظم و بدون توالی زمانی ذهن شخصیت هاست، روند کلی رمان را تعیین کرده و همه شگردهای زبانی و بیانی را تحت تأثیر خود قرار می دهد. حذف توالی زمانی ویژگی اصلی این نوع رمان به شمار می رود، چرا که رویدادها در ذهن، قبل از آنکه به سطح آگاهی برسند، بدون هر گونه طرح یا توالی ثبت می شوند. ریشه های رمان جریان سیال ذهن، گرچه به بعضی آثار نویسندگانی چون تولستوی، داستایوسکی و کافکا می رسد، اما، صورت بندی کامل این نوع رمان در آثار نویسندگانی چون مارسل پروست (در جست و جوی زمان از دست رفته، 1913 م)، جیمز جویس (اولیسیس، 1922 م)، ویرجینیا و ولف (خانم دلووی، 1925 م)، و بالاخره ویلیام فاکنر (خشم و هیاهو، 1929 م) ظاهر شده است. هر کدام از این نویسندگان، برای پیشبرد موضوع اصلی و ارائه محتوای ذهن شخصیت های خود شیوه ها و‏‎ ‎‏شگردهای خاصی را برگزیده اند. با این همه، چنانکه گفته شد، این شیوه ها و شگردها وجه تمایز رمان جریان سیال ذهن از سایر رمان ها نیست، بلکه، موضوع اصلی در این رمان عامل تمایزدهنده محسوب می شود.‏

‏از میان نویسندگان رمان جریان سیال ذهن، ویلیام فاکنر، به لحاظ تأثیر مستقیم و بی واسطه ای که بر رمان نو در امریکا و کشورهای دیگر داشته، چهره ای برجسته دارد. بیشتر منتقدان ادبی، فاکنر را یکی از بزرگترین منابع تغذیه فکری و سبکی گابریل گارسیا مارکز در آفرینش رمان مشهور ‏صد سال تنهایی‏ می دانند. گرچه خود مارکز هم این تأثیرپذیری را تأیید کرده است، اما، این مسئله نباید ما را از ابتکار و خلاقیت این نویسندۀ کلمبیایی اسپانیولی زبان غافل نماید. خود مارکز، گاهی تأثیرپذیری اش از فاکنر را نوعی توارد ناشی از «در اختیار داشتن مصالحی همانند می داند».‏‎[26]‎‏ وی با آمیختن واقعیت ها، با اساطیر، آرمان ها و ‏

حضورج. 12صفحه 290
‏تخیلات، معجونی می آفریند که دیگران به آن رئالیسم جادویی نام داده اند.‏

‏در حقیقت، این به هم آمیزی واقعیت با تخیل بزرگترین خدمت نویسندۀ کلمبیایی به ادبیات است. برآیند این به هم آمیزی چیزی نیست جز «آفرینش جهانی کاملاً تخیلی که در آن هر آنچه شگفت انگیز است واقعی است و ... واقعیت خود شگفت انگیز است.»‏‎[27]‎

‏اگر در این نوشته، از گارسیا مارکز یاد کرده ایم، از آن روست که وی پایه گذار اصلی سبک رئالیسم جادویی است، سبکی که بعدها، دستمایۀ سلمان رشدی برای تدوین کتابی چون آیات شیطانی قرار می گیرد، و در عین حال سبکی که حسن خادم نیز در آفرینش بعضی رمان های خود به آن تعلق خاطر دارد. غرض از یادآوری این نکته بیشتر بخاطر آن است تا نشان داده شود که یک سبک می تواند دستمایه و آبشخور دو نحوۀ تلقی از جهان و آفرینش باشد. گرچه استفادۀ سلمان رشدی از این سبک بیشتر در جهت ملوث و مبتذل کردن واقعیت است، اما، برای خادم این نحوۀ ارائه واقعیات، همچنان که دربارۀ مارکز صادق است تجسم بخشیدن به عناصر ماوراء طبیعی در زندگی است. برخلاف سلمان رشدی که به عناصر متافیزیکی با تمسخر و ریشخند می نگرد، در نظر نویسنده ای چون مارکز، عناصر ماوراء طبیعی دقیقاً جزئی از حقایق زندگی است و در تأیید همین نکته است که می گوید: «در میان آثار من یک سطر نمی یابید که ریشه در واقعیت نداشته باشد. مسئله این است که واقعیت های جزایر کارائیب با غریب ترین تخیل ممکن مشابهت دارد.»‏‎[28]‎

‏همین مسئله در آثار حسن خادم نیز به گونه ای دیگر نمود یافته است: «این حرفها به عنوان اجزای نامرئی این قصه و داستان واقعی، بندبند زندگی من هستند.»‏‎[29]‎

‏میلان کوندرا، نویسندۀ منتقدی که نظرات انتقادی او را در خصوص تاریخ تحول رمان اروپایی به منظور روشنگری این نکته که نگرش انتقادی ما به سیر رمان در اروپا چندان بی سابقه و یکسونگرانه نمی باشد نقل کرده و شاهد آورده ایم سخنی دارد که در درک تاریخ تحول تفکر اروپایی حائز اهمیت فراوان است. وی نخست به «بحران بشریت اروپایی» می پردازد که به نظر هوسرل‏‎[30]‎‏ چنان عمیق بود که بعید به نظر می رسید اروپا بتواند از آن جان سالم بدر برد. هوسرل این بحران را ناشی از ماهیت یکسونگرانۀ علوم اروپایی در عصر جدید می دانست و بر آن بود که هر چه انسان در دانش خود پیش می رود، از کلیت جهان و خویشتن خویش دورتر می شود. مضمونی که بعدها در زبان یک متفکر دیگر آلمانی به «فراموشی هستی» تعبیر شد. اما کوندرا، با یادآوری این سیر فراموشکارانۀ هستی در تفکر غربی، اعتقاد دارد که این سیر در رمان جهتی معکوس ‏

حضورج. 12صفحه 291
‏داشته است. ‏

‏وی می نویسد:‏

«اگر بپذیرم که فلسفه و علوم غربی، هستی انسان را فراموش کرده اند، این نیز به روشنی بیشتری آشکار می شود که با سروانتس یک هنر بزرگ اروپایی شکل گرفته است، هنری که چیزی مگر کاوش «آن هستی فراموش شده» نیست... رمان به شیوۀ خاص خود جنبه های متفاوت هستی را، یک به یک، کشف کرده است...»‎[31]‎

‏اگر بتوانیم تا این اندازه عمیق در رمان بکاویم، آن گاه در خواهیم یافت که آثار نویسندگانی چون گارسیا مارکز، مثلاً همان رمان صد سال تنهایی روایتی داستانی و در عین حال انتقادی از تاریخ شکل گیری تمدن غربی است. وحشت جنگ، زیانهای ناشی از سلطه جویی امپریالیسم، افسردگی ناشی از احساس بیگانگی، فساد، تبدیل شدن گذشته به تاریخ در اثر تغییر تلقی بشر از زمان، تداوم سنن متعلق به فرهنگهای از میان رفته و بحران هویت، انقراض تدریجی زمان، و ... مهم ترین مضامین رمان در ارتباط با تأسیس تمدن غربی اند.‏

‏رمان «صد سال تنهایی» به سال 1967 همچون «زمین لرزه ای ادبی» در سراسر امریکای لاتین منتشر شد. تقریباً همزمان با چاپ و انتشار ترجمۀ انگلیسی صد سال تنهایی یکی از منتقدان مشهور، با تأمل در وضعیت رمان در فرانسه، ایالات متحد، شوروی و سایر کشورهای غربی اعلام کرد که رمان مرده است، و در حقیقت هم رمان دوران اختصار خود را سپری می کرد. ولی صد سال تنهایی، با درونمایه هایی متفاوت با رمان اروپایی، اعلام جابجایی زمینۀ مساعد برای تکوین رمان از اروپا به امریکای لاتین بود. مضامین عمدۀ رمان های متعلق به نویسندگان امریکای لاتین، مضامینی چون انقلاب، آزادی، تحول، سنت، زیانهای امپریالیسم و استعمار زوال فرهنگ و ارزشهای ملی، روند نامتعادل و خسران بار غربزدگی و ...است. این مضامین همگی در نوعی مواجهه با ارزشهای مسلم غربی مطرح می شوند و به نظر می رسد که راه آیندۀ گسترش رمان در کشورهای جهان سوم و غیر غربی با نوعی نگرش انتقادی به غرب هموار می شود. در امریکای لاتین شواهد بسیاری این سخن را تأیید می کنند، اما در ایران هنوز تا رسیدن به این مرحله فاصله زیادی باقی است. در حقیقت تسلط نوعی جریان روشنفکری و مبتذل بر فرهنگ و ادبیات ایران، عامل اصلی رکود رمان و ادبیات داستانی به شمار می آید و تا هنگامی که نویسندگان ایرانی نتوانند خود را از تأثیر منفی این جریان کاذب، فاقد تعهد، و غیر مسئولانه روشنفکری برهانند، به آیندۀ رمان ‏

حضورج. 12صفحه 292
‏ایرانی نمی توان امیدی بست. به هر حال اگر جای امیدواری ای هم هنوز باقی باشد نه از جانب نسل رمان نویسان دیروزی، که از جانب نویسندگان جوانی است که از پس انقلاب اسلامی بر بالیده و به رمان نویسی روی آورده اند. این نویسندگان، با آنکه هنوز در راهی که قدم برمی دارند نو راه اند ولی از آنجا که هدفی دیگر و آبشخوری دیگر دارند، آفاقی تازه را بازشناخته اند و اگر بتوانند در این وادی تازه، رمان را به قالب بیان اصالت های معنوی خویش بدل کنند، می توان گفت از سلوک روحی خویش موفق و پیروز بدر آمده اند. همچنانکه، در عرصه ادبیات داستانی، تلاشهای موفقیت آمیزی صورت گرفته است و می توان گفت نوید رسیدن به آن مقصد عالی در آینده ای نه چندان دور داده شده است.‏

‏در ضمن این نوشته از حسن خادم یاد شده و بخش هایی از رمان غار آسمان او نقل گردیده است. غار آسمان در شمار اولین تجربۀ جدی خادم در زمینۀ رمان نویسی است، وی در این رمان، با بیانی زیبا و آمیخته با احساسات دینی و روحی، تصویری خوش بینانه از امید ارائه می دهد و خواننده را با خود تا غار آسمان بدنبال می کشاند. خادم در این رمان و همۀ آثار دیگرش متأثر از آثار نویسندگانی چون ویلیام فاکنر و شیوۀ جریان سیال ذهن است. تخیل قوی و ژرف کاو او از مهم ترین ویژگی های داستان های اوست و او به مدد همین تخیل، در آثارش بر روی اشیاء و مفاهیم غیر عادی و دشواریاب و ناآشنا تکیه می کند. وی طرح ها و مضامین آثارش را بیشتر از تاریخ و اساطیر و گذشتۀ ملتهای کهن بر می گیرد و به مدد تخیلی خلاق آن را می پروراند. بعضی از قصه هایش همانند قبر میکاشول از مجموعۀ خنجر برهنه جزء موفق ترین قصه های دهۀ شصت به شمار آمده و اقبال عام یافته است. دربارۀ آثار خادم که اتفاقاً نویسنده ای پرکار است سخن بسیار میتوان گفت، به خصوص آنکه جای یک نقد جامع که تمامی آثارش را مورد توجه قرار دهد جداً خالی است. اما، در این خلاء موجود، به ذکر تنها همین نکته اکتفا می کنیم که خادم با توجه به وقوف اجمالی اش بر شگردهای رمان نویسی، و با توجه به تجربه های گذشته ای که به ثبت رسانده، یکی از جدی ترین رمان نویسان نسل انقلاب است و اگر قدری عمیق تر به نوشتن بپردازد، بدون شک، ماندگارترین آثار داستانی این روزگار به نام او ثبت خواهد شد.‏

‏ ‏

‏ ‏پاورقی

 

حضورج. 12صفحه 293

  •  - طلیعه انقلاب اسلامی، مرکز نشر دانشگاهی، 1362، ص 151 و 159.
  •  - نیکسون، «پیروزی بدون جنگ»، به نقل از: «نقد توطئه آیات شیطانی»، سید عطاء الله مهاجرانی، انتشارات اطلاعات، چاپ ششم 1372، ص 30.
  •  - منشور روحانیت، چاپ دوم 1369، ص 10.
  •  - نشریۀ رصد /  ش 17، ص 31.
  •  - رصد /  ش 16، ص 19.
  •  - همان
  •  Milan Kundera -
  •  - کلاه کلمنتیس، میلان کوندرا، احمد میرعلایی، تهران، دماوند، 1364 ص 52-53.
  •  - همان، ص 53.
  •  - هنر رمان، میلان کوندرا، ترجمه پرویز همایون پور، تهران، نشر گفتار، 1368.
  •  - همان، ص 278.
  •  -Agelaste
  •  -Kitsh
  •  - هنر رمان، ص 279.
  •  - هنر رمان، ص 280.
  •  - نقد توطئه آیات شیطانی، سید عطاءالله مهاجرانی، ص 8.
  •  - منشور روحانیت.
  •  - منشور روحانیت.
  •  - رصد، شمارۀ 5، ص 3.
  •  - صد سال داستان نویسی در ایران، حسن عابدینی، چاپ دوم، 1369، نشر تندر، ص 56.
  •  - غار آسمان، حسن خادم، مؤسسه مطبوعاتی علمی، ص 8.
  •  - همان، ص 38.
  •  - همان، ص 53.
  •  - قصه ی روان شناختی نو، له اون ایدل، ترجمۀ ناهید سرمد، شباویز، 1367، ص 15.
  •  - ساعت شوم، گابریل گارسیا مارکز، ترجمۀ احمد گلشیری، نشر البرز، چاپ سوم تهران 1373، ص9
  •  - گابریل گارسیا مارکز، جورج آر. مک ماری، ترجمۀ مینو مشیری، تهران، نسل قلم، 1373 ص 49.
  •  - ساعت شوم، ص 10.
  •  - غار آسمان، ص 55.
  • - ادموند هوسرل (Edmund Husserl) فیلسوف آلمانی و نظریه پرداز پدیده شناسی (1938 – 1859 م).
  •  - هنر رمان، ص 42.