او مهربان بود
وقتی که می خندید، گویی
خورشید بر ما خنده می کرد
با خنده اش، اطراف ما را
نورانی و تابنده می کرد
وقتی سخن می گفت، گویی
دنیا سراپا گوش می شد
از موج نرم حرف هایش
هر آتشی خاموش می شد
او مهربان بود و همیشه
در سینه اش، باغ صفا داشت
با دستهای مهربانش
گلبوته های مهر می کاشت
او بچّه ها را دوست می داشت
بسیار خوب و مهربان بود
در چشمهای مهربانش
گویی که خورشیدی نهان بود
حضورج. 78صفحه 220
وقتی که او می رفت از اینجا
شاگردهایش گریه کردند
پروانه ها ماتم گرفتند
گلها برایش گریه کردند
او رفته و در پیش ما نیست
یادش ولی زنده ست با ما
راهی که او می رفت، آری
همواره پاینده ست با ما
حضورج. 78صفحه 221