متن سخنرانی آیت الله جعفر سبحانی در کنگرۀ بزرگداشت بیستمین سالگرد شهادت آیت الله حاج سید مصطفی خمینی

متن سخنرانی آیت الله جعفر سبحانی در کنگرۀ بزرگداشت بیستمین سالگرد شهادت آیت الله حاج سید مصطفی خمینی

بسمه تعالی

‏منِ آگاه در جهانِ سراسر ناآگاه‏

‏ما سه برهان انتخاب کرده ایم که جنبه همگانی دارد: ‏

‏برهان اوّل: منِ یگانه با مضافها و محمولهای متعدّد: ‏

‏تحقیق جامع ما برای این برهان، آن است که بشر در زندگی خود همه چیز را به یک «من» نسبت می دهد؛ مانند چشم من، پای من، قلب من، حتی می گوید: فکر من، مغز من. ‏

‏آیا بشر در این نسبت دادن خطاکار است؟ ‏

‏و آیا ما می‏‏ ‏‏توانیم این خطا را به همۀ بشر نسبت دهیم؟‏

‏حتی آن کسی که منکر یک واقعیت دیگر، به جز بدن، می باشد این نسبت را در زندگی خود می پذیرد. این «من» کیست؟ ‏

‏این خود گواه بر این است که: بشر یک علم درونی دارد – صرف نظر از اینکه این علم حصولی است یا حضوری، فطری است یا غیر فطری – و یک واقعیتی را در خود احساس کرده و این محمولها و مضافها را به آن نسبت می دهد. ‏

‏این مطلب نشان دهندۀ آن است که علاوه بر این هیکل و این جثّه، واقعیت مرموز دیگری هست که مضاف الیه آن مضافها می باشد. ‏

‏و آنچه بشر در ظاهر به آن نسبت می دهد، تجلّی ها و نمایشهای آن «من» می باشد. ‏

اشکال به برهان: 

‏گاهی گفته می شود که این برهان صحیح نیست چرا که از طرفی می گویید: این واقعیت همان روح است و از طرف دیگر روح را هم به «من»، نسبت می دهید و می گویید: روحِ من. ‏

جواب‏: ‏

‏اضافه کردن و نسبت دادن روح به من، برای تشخص و تعیّن می باشد به عبارت دیگر، این اضافه، اضافه تعیینیه است و اگر خود به خود تشخّص داشت، نیازی به اضافه نبود. ‏

‏و در آیه شریفۀ لَعَمْرُکَ إِنََّهُم لَفی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُون، خداوند متعال به روح پیامبر اکرم(صلی الله علیه) سوگند می‏‏ ‏‏خورد و «عمر» را به کاف، نسبت  می دهد تا تعیّن و تشخص پیدا کند. و اگر تعین بود، این کار را نمی کرد. ‏

حضورج. 22صفحه 307
‏البته، سایر اضافه ها برای تعیّن نیست و انسان واقعاً یک شخصیتی برای خود معتقد بوده و برای این شخصیت، مظاهر، جلوات، ابزار و ادواتی قائل است، و آنها را به این شخصیت و واقعیت، نسبت می دهد. و از نظر ما این واقعیت همان «روح» است و ما به آن آگاهی داریم و در این آگاهی، خطاکار نیستیم. ‏

برهان دوم: منِ ثابت در جهان نا آرام

‏توضیح این برهان که جنبۀ عمومی داشته و نظر مرحوم شهید را نیز تأمین می کند: - هر چند ایشان از طریق دیگر وارد شده است – انسان خود را یک موجود نا آرام احساس می کند. و همۀ ما این را لمس می کنیم که موجود ثابتی نیستیم و لکن یک چیز را در این کورۀ حرکت ثابت می دانیم. ‏

‏ (به این مثال توجه فرمائید:) روزگاری طفل بودم، روزگاری نوجوان بودم، بعد جوان و بعد از آن پیر و فرتوت شدم. همه اینها متغیرند و آنچه  که ثابت است همان «م» می باشد و اگر در میان این حرکات یک واحد ثابتی نبود، ارتباط گذشته با آینده قطع می شد. و این مسئله نه تنها در شؤون فردی، بلکه در شؤون اجتماعی هم وجود دارد و بشر به یک نوع رابطه ای بین گذشته و آینده معتقد است. ‏

‏مثلاً، جوانی در سن بیست سالگی قتلی را مرتکب شده است و در سن چهل سالگی دستگیر و محاکمه می شود و دادگاه وی را به قصاص محکوم می کند با اینکه همه چیز در طی این مدت عوض شده است، بیست ‏

حضورج. 22صفحه 308
‏سالگی کجا و چهل سالگی کجا؟! ولکن مجرم، همان جوان است که چند سال قبل، مرتکب قتل شده است و لذا دادگاه او را قصاص می کند. ‏

‏به طور کلی، بشر در شؤون فردی به یک ثابتی، معتقد است که از قانون حرکت و قانون ماده مستثنی می باشد. و شؤون اجتماعی هم آن را تـأئید می کند. ‏

برهان سوم: منِ آگاه در میان جهان سراسر نا آگاه 

‏شیخ الرئیس این برهان را در کتاب اشارات چنین مطرح می کند: ‏

‏ذهن انسان شخصی را در یک باغ آرام و بدون سر و صدا – حتی صدای پرنده ای، بادی و توفانی – تصور می کند که به حالت درازکش خوابیده و سعی می کند خود را از گذشته بِبُرد و فکر کند که الان متولد شده است و به خود تلقین نماید که اعضاء و جوارح ندارد، لا یَدَلَه، لا رِجلَ له و.. همۀ آنچه را که دارد فراموش کند. جهان فراموش، جهان ناآگاه ولکن محال است که یک چیز را فراموش کند. و آن وجود خودش می باشد. ‏

‏پس معلوم می شود غیر از بدن یک واقعیت دیگری هست. و آنچه که فراموش کرده غیر از وجود خویش بوده است به تعبیر عقلی المعقول... ‏

‏الذی غَفَلنا عنه غیرُ الذی لم نغفل عنه. ‏

‏همین براهین سه گانه که همگانی است، ‏

 

حضورج. 22صفحه 309
‏هدف این شهید بزرگوار را تأمین می کند که وراء این بدن و این جهان، یک جهان دیگری هست که هرگز قابل فراموشی نیست. ‏

‏در اینجا برای تکمیل مطلب از آیات قرآن کریم بهره می گیریم – البته این تفسیر به رأی نیست بلکه یک نوع مطالعۀ آیات است که اگر منطبق شد چه بهتر و الاّ خیر-: ‏

‏ثُمَّ سَوّبٰهُ وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَِ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْاَبصٰارَ وَ الْاَفْئِدَةَ قَلیلاً مٰا تَشْکُروُنَ. (سجده – آیه 9) ‏

‏ (سواء) همان پرداخت و تکمیل شدن انسان از نظر جسم می باشد، سواء یعنی پرداخت و کمال جسمی. بعد از آن می فرماید از روح خود در آن جسم دمید، پس معلوم می شود این روح، روح حیوانی نیست که از همان لحظۀ اوّل همراه انسان می باشد، بلکه روح دیگری است. و ابزاری که پشت سرش ذکر می فرماید، ابزار روح انسانی است نه ابزار روح حیوانی. ‏

‏و لا تکونوا کالذّین نسوا الله فانساهم أنفسهم. ‏

‏افراد متکبر و جبار عالم و کسانی که در شهوت غرق هستند، نفسی را فراموش کرده اند، نفس به معنای بدن نیست، بلکه آنچه را که فراموش نموده اند، گوهر والای انسانیت است. و لذا قرآن می فرماید: خدا فراموشی مایۀ خود فراموشی است. ‏

‏بر خلاف لنین که می گوید: خداشناسی مایه خود فراموشی می باشد. ‏

‏به طور خلاصه، قرآن کریم، شخصیت ‏

حضورج. 22صفحه 310
‏واقعی انسان را روح و روان و نفس وی، و بدن انسان را لباس و ابزار این شخصیت می داند. فلذا در جواب مشرکین که تصور می کنند معاد ممکن نیست و با مردن، شخصیتشان از بین می رود و ذرات وجودیشان پخش می شود، می فرماید: وَ قٰالوُآ ءَاِذٰا ضَلَلْنٰا فِی اَلْاَرْضِ ءَاِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ بَلْ هُمْ بِلِقٰآءِ رَبِّهِمْ کٰافِروُنَ. (سورۀ سجده – آیه 10). ‏

‏مشرکین می گویند ما هنگامی که مردیم، در جهان پخش شدیم، گم شدیم، معاد ممکن نیست. آیه شریفه ما گم شدیم ذرات ما پخش شد، یکی در ایران و دیگری در آخر آسیاست، شخصیت ما از بین رفت، معاد ممکن نیست. اینها شبهۀ فلسفی دارند. که قرآن دو پاسخ می دهد به این اشکال: می فرماید اولاً: «بلقاء رَبِّهِمْ کٰافِروُنَ» اینها اصلاً می خواهند «لقاء» را انکار کنند این را بهانه قرار داده اند. جواب دوم مهم است که: قُل یَتَوَفّیکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُ کِّلِ بِکُمْ ثُمَّ اِلٰی رَبِّکُمْ  تُرْجَعُونَ (سورۀ سجده – آیۀ 11) اصل شما روح شماست. و واقعیت شما، جان شماست و آن پیش ماست. گم شدن نیست بلکه شما محفوظ هستید شما گم نشده اید، آنکه اصل شماست، روح شماست و روان شما و جان شما که آن پیش ماست. شخصیت شما در روح شماست و متمرکز به آن که پیش ماست و لذا می فرماید: وقتی که روح مجرد، نفس مجرد را از میان برداریم رابطۀ موجود دنیوی با موجود اخروی قطع می شود. ‏

‏در خاتمه، نکته ای از مرحوم آیت الله شهید سید مصطفی خمینی اعلی الله مقامه، عرض کنم ایشان در دوران جوانی سالیان درازی با ما محشور بود و من خدمتگزار ایشان بودم و در میان صفات برجستۀ ایشان، مسئله تفکر، از برجستگی خاصی برخوردار بود و ایشان به تفکر بیش از همه چیز علاقه داشته و بیشتر به فکر کردن مشغول بودند و انسان متفکری بودند. و این خصوصیتی بود که از دوران نوجوانی و از سن هفده سالگی، در وجود ایشان متبلور بود. و لذا نسل جدید حوزه، باید اهل تفکر و تعقل باشند، نه اینکه فقط حفظ کنند. حوزه هم نباید حوزۀ حفظ کردن باشد بلکه باید حوزۀ تفکّر و تعقل باشد. و لذا طلاب جوان که در مرحله تحصیلند، نباید درمراکز تحقیقی وارد شوند که لطمه بر تفکر آنها وارد می شود. و در این مراکز باید از افرادی بهره گرفت که از نظر کمال فردی به پایۀ بالائی رسیده اند. و طلبه نوجوان باید وقت خود را صرف درس، آموزش و فهمیدن کند نه اینکه اوقات خود را صرف پیدا کردن یک سند و یا بررسی یک کلمه، نماید. و اسوه بودن این شهید عزیز، در یک مرحله همین است و سلام الله علیه و علی والده – و سلام الله علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یُبعث حیاً و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. ‏

‎ ‎

حضورج. 22صفحه 311