دو قطعه شعر از جواد محقق
بـرای امـام
از آن سوی زنجیر آمد
از آن سوی تبعید و زندان
و در دستهایش کلید رهایی
صدایش مرا در افقهای روشن رها کرد
و خورشید را با شبم آشتی داد
و جان و دلم را به دیدار صبحی دگر برد
چه ساعات خوبی که در سایۀ دستهایش نشستیم
و بغض گلو گیر را
با کلامش شکستیم
و چون رفت آن مرد
چه باران سبزی از این چشمهای پر از خون فرو ریخت
چه اندوه تلخی به جان ریشه گسترد
حضورج. 77صفحه 181