مجله نوجوان 85 صفحه 13

- پس یک چیز دیگر! - غیر از تورها چیز دیگری هم هست ؟ - بله سینیور . - مثلاً جایی برای تفریح! - آه ، البته . اگر مایل باشید ، من می توانم مکان آبرومندی نشانتان بدهم . تیم راجرز خندید : « آبرومند ؟ خیلی خوب مرا ببرید آنجا تا ببینیم چه قدر آبرومند است ؟ » دندان های سفید راهنمای مکزیکی بر زمینة چهرة قهوه ای رنگش درخشید . مرد تعظیمی کرد و پیش افتاد و به طرف اتومبیل کهنه اش که حدود بیست قدم دورتر ، گوشة خیابان متوقف بود ، رفت . تیم می کوشید پا به پای او گام بردارد اما انگار زمین زیر پایش می لرزید و ناگهان سکندری سختی خورد و نزدیک بود کف پیاده رو ولو شود ولی دست نیرومندی وی را چسبید و محکم نگهداشت و مکزیکی پرسید : « حالتان خوب است سینیور ؟ » تیم گفت : « آره ، برویم . » راهنما لبخندی زد و در ماشین را گشود ، وقتی حرکت کردند ، تیم غرّید : « عجب هوای گرم خشک و خفه ای . . . » سپس به مرد مکزیکی نگریست : « گفتی اسمت چیه رفیق ؟ » راهنما جواب داد : « آلوارز ، فردریکولوسیا آلوارز » - اوهوم! ده دقیقه بعد در خیابان خلوت و پرتی به مقصد رسیدند . آنجا یک ساختمان خشت خام و یک طبقه ای بود که دیوارهای پریده رنگ و پنجره های آهنی کرکره دار و سقف شیروانی داشت . تیم راجرز سؤال کرد : « همین جاست ؟ » - بله سینیور . - مثل این که اصلاً کسی در خانه نیست . - چرا همیشه یک نفر هست . شما فقط این را نشان آنها بدهید . مکزیکی کارتی توی دست او گذاشت . تیم گفت : - شما منتظر می مانی ؟ - بله - ممکن است من چند ساعتی آنجا سرگرم باشم . - عیبی ندارد ما سرخپوست ها موجودات صبوری هستیم سینیور . تیم راجرز از ماشین پیاده شد . وقتی در خانه را باز کرد ، هوای خنکی به صورتش خورد . مرد جوان چشم به هم زد و اتاق ، مقابل نظرش پدیدار گشت . آنجا مثل اماکن زیرزمینی و پست « گودالاجارا » نبود . موزیک ملایمی در فضا می پاشید و مرد چاقی با چهرة سرخ از پشت کانتر سری فرود آورد . تیم کارت آلوارز را به او داد . مرد گوشتالو گفت : « خوش آمدید سینیور . » ادامه دارد . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 85صفحه 13