- پس یک چیز دیگر!
- غیر از تورها چیز دیگری هم هست ؟
- بله سینیور .
- مثلاً جایی برای تفریح!
- آه ، البته . اگر مایل باشید ، من می توانم مکان آبرومندی نشانتان بدهم .
تیم راجرز خندید : « آبرومند ؟ خیلی خوب مرا ببرید آنجا تا ببینیم چه قدر آبرومند است ؟ »
دندان های سفید راهنمای مکزیکی بر زمینة چهرة قهوه ای رنگش درخشید . مرد تعظیمی کرد و پیش افتاد و به طرف اتومبیل کهنه اش که حدود بیست قدم دورتر ، گوشة خیابان متوقف بود ، رفت . تیم می کوشید پا به پای او گام بردارد اما انگار زمین زیر پایش می لرزید و ناگهان سکندری سختی خورد و نزدیک بود کف پیاده رو ولو شود ولی دست نیرومندی وی را چسبید و محکم نگهداشت و مکزیکی پرسید : « حالتان خوب است سینیور ؟ »
تیم گفت : « آره ، برویم . » راهنما لبخندی زد و در ماشین را گشود ، وقتی حرکت کردند ، تیم غرّید : « عجب هوای گرم خشک و خفه ای . . . »
سپس به مرد مکزیکی نگریست : « گفتی اسمت چیه رفیق ؟ »
راهنما جواب داد : « آلوارز ، فردریکولوسیا آلوارز »
- اوهوم!
ده دقیقه بعد در خیابان خلوت و پرتی به مقصد رسیدند . آنجا یک ساختمان خشت خام و یک طبقه ای بود که دیوارهای پریده رنگ و پنجره های آهنی کرکره دار و سقف شیروانی داشت . تیم راجرز سؤال کرد : « همین جاست ؟ »
- بله سینیور .
- مثل این که اصلاً کسی در خانه نیست .
- چرا همیشه یک نفر هست . شما فقط این را نشان آنها بدهید . مکزیکی کارتی توی دست او گذاشت . تیم گفت :
- شما منتظر می مانی ؟
- بله
- ممکن است من چند ساعتی آنجا سرگرم باشم .
- عیبی ندارد ما سرخپوست ها موجودات صبوری هستیم سینیور .
تیم راجرز از ماشین پیاده شد . وقتی در خانه را باز کرد ، هوای خنکی به صورتش خورد . مرد جوان چشم به هم زد و اتاق ، مقابل نظرش پدیدار گشت . آنجا مثل اماکن زیرزمینی و پست « گودالاجارا » نبود . موزیک ملایمی در فضا می پاشید و مرد چاقی با چهرة سرخ از پشت کانتر سری فرود آورد . تیم کارت آلوارز را به او داد . مرد گوشتالو گفت : « خوش آمدید سینیور . »
ادامه دارد . . .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 85صفحه 13