مجله نوجوان 85 صفحه 24

برای عیدهایی که به میهمانی چشمانمان نیامدی عید نوروز با غروب جمعه فرقی نداره وقتی که نیستی جای بارون انگاری خون می باره وقتی که نیستی *** هر چی هفت سین می چینیم سلامتو کم می یاریم می ریم از تو پستوی تنهاییمون غم میاریم غصه و ماتم میاریم *** وقتی نیستی سیر و سرکه الکی بیخودی دعواشون می شه آدما به خون هم آلوده دستاشون می شه هیچکی نیست آدما رو جدا کنه خوبا و از تو بدا سوا کنه *** وقتی نیستی ساعت از چرخش بیخودی سرش گیج می خوره خسته می شه حتی پلک آسمون وقتی که خورشید نباشه یواش یواش بسته می شه *** وقتی نیستی سبزه ها یکی یکی سرک کشون از توی گندمای تر قد می کشن بزرگ می شن اگه تا سیزده نیای همه دلمرده می شن همه پژمرده می شن سبزه های دلشکسته دیگه گندم نمی دن هیچی به مردم نمی دن *** وقتی نیستی ماهی تنگ بلور هی خودشو این ور و اون ور می زنه غم میاد تو کوچه ها یواشکی یواشکی به خونه ها سر می زنه غصه میاد در می زنه *** تو که نیستی انگاری خانم بهار می ره تو تقویم دیواری و بیرون نمیاد توی سفره ها بوی نون نمیاد دیگه بارون نمیاد ، آخ دیگه بارون نمیاد *** کی میگه که ماهی جاش دریاها نیست تنگ بلوره ؟ کی میگه تو سینه مون سنگ صبوره ؟ خداجون خسته شد این دل نگو دیره ، نگو دوره آقا جون فصل ظهوره آقا جون فصل ظهوره محسن وطنی

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 85صفحه 24