مجله نوجوان 185 صفحه 15

بگويند رئيس شورا بيان فلان كار را بكن اما هيچ خبري نبود كه نبود . نه من كاري مي كردم ، نه آنها حواسشان بود . بالاخره يك روز آب دهانم ر قورت دادم و رفتم دفتر مدرسه و اولين طرح خودمو را مطرح كردم . مدرسة ما جوري بود كه از هيچ طرف هيچ ديدي نداشت . هيچ خانه اي بلندتر از مدرسة ما نبود و با تلسكوپ هابل هم هيچ كس نمي توانست چيزي ببيند . در دفتر مدرسه من به خانم مدير گفتم : «اشكال نداره بچه ها توي حياط مدرسه مقنعه هاشونو در بيارن ؟» مدير هم گفت : «چي ؟ معلومه كه اشكال داره .» گفتم : «آخه از هيچ جايي كه ديد نداره .» گفت : «ديد داره يا نداره . همه بايد توي مدرسه حجاب داشته باشن .» هيچي نگفتم و فردا دوباره رفتم دفتر مدير ، اين بار با يك طرح تازه تر ، گفتم : «مگه شما نمي گيد همه مقنعه سرشون باشه ولي ما يه جور لباس براي بچه ها طراحي مي كنيم و كه راحت و گشاد باشه و رنگ هاي شاد هم داشته باشه . اين جوري مي تونن راحت واليبال و فوتبال بازي كنن و طناب بزنن و اصلاً جوّ مدرسه عوض مي شه .» خانم مدير گفت : «بايد طرح لباس ها رو ببينم . خودت تهيه مي كني ؟» گفتم : « آره ولي من بايد بودجه داشته باشم ديگه . نمي شه كه !» 15 هزار تومان به من داد و گفت : «اين هم بودجه .» نزديك خانه ما يك توليدي بود . رفتم آن جا . لباسهايش را زير و رو كردم ، ديدم يك جور لباس آستين بلند مي زند كه معركه است . گفتم« اينها يكي چند ؟» گفت : «هفت هزار تومن .» گفتم : «حالا اگه 300 تا بخوام چند ؟» طرف گفت : «چي ؟ تو 300 تا بخواي ؟» گفتم : «آره» . گفت : «پنج هزار تومان .» گفتم : «ارزونتر ، خيلي ارزون تر .» بالاخره روي چهار هزار تومان توافق كرديم . گفتم فعلاً يكي نمونه مي برم تا بعد . نمونه را بردم و مديرمان هم پسنديد . قرار شد هركس دوست دارد پول بدهد من برايش بخرم . رنگهايش هم سفيد و صورتي و اّبي بود . من رفتم سر صف اعلام كردم و تمام 300 نفر مدرسة مان پول دادند و برايشا ن لباس خريدم . بعد از اين توي زنگ هاي ورزش ، بين زنگها كه خالي بود يا وقت هاي مسابقه (چون هنرستان ما ، هنرستان تربيت بدني بود) يا حتي زنگ هاي تفريح ، بچه ها لباس هاي رنگي شان را مي پوشيدند و مي دويدند طرف حياط اما يك مشكل كوچك هم به وجود آمد ، هركسي را توي مدرسه مي ديدي يك آينه دستش بود داشت خودش را تماشا مي كرد . اين آينه ها را مي گرفت براي آن و آن براي اين . اين ور آينه ، همه جا آينه ، به پيشنهاد من يك آينة سرتاسري زدند وسط راهرو و اين مشكل هم حل شد .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 185صفحه 15