انا ابن ذی النجدة و الافضال
ذاک علی الخیر و ذوالفعال
سیف رسول الله ذوالنکال
فی کل قوم ظاهر الاهوال
من فرزند علی دلیر و بخشنده و نیکاندیش و خوش روشم. او شمشیر رسول خداست که
انتقام میگیرد و هیبت و صولت او هماره و هر جا آشکار و انکار ناپذیر است.
دردا و دریغ که عبدالله پس از رزمی شکوهمند و خونین، تشنهکام و با چشمههای شکفتۀ خون
بر تن، بر زانوان حسین آرام گرفت.
آخرین تیر ترکش عباس مانده بود؛ عثمان که
شهادت دو برادر، تزلزل در ارادهاش نیافریده
بود با اشارت عباس گام در میدان نهاد. میرفت
و جان از تن میرفت. میرفت و غربت کربلا
سنگینتر میشد. شرار شمشیرش، خرمن دشمن را
خاکستر میکرد. میشنیدم که میخواند:
انی انا عثمان ذوالمفاخر
شیخی علی ذوالفعال الظاهر
و ابن عم للنبی الطاهر
اخی حسین خیرة الاخایر
وسید اکبار و الاصاغر
بعد الرسول و الوصی الناصر
تیر به پیشانیاش نشست. همان جا که جعفر را تیر رسیده بود. همان کمان و دستی که جعفر را شهید کرد.
مثل صخرهای بزرگ که از قلّه فرو غلتد از اسب فرو افتاد. نمیتوانم گفت اما چشم بستم وقتی مردی از بنی ابان بر سینهاش نشست و حنجر خشک و تشنهاش
را به تیغ آبدار قساوت خویش سپرد.
حسین مانده بود و عباس، خورشید بود و ماهتاب. تشنهکامان حرم بیتاب بودند و دشمنان بیتابتر
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 155صفحه 6