بی تاب قساوت و جنایت. اگر عباس میرفت، آرام از دلها میرفت. آرامش پلک خیام فرو میشکست
و چشم دشمن پس از روزها هراس و بیخوابی، خواب و آرام مییافت.
- فدایت شوم عباس. کودکان تشنهاند قدری آب بیاور
عباس در تمنای برادر سوخت. در خواهش حسین آب شد و در باران یک ریز اشک کودکان گداخت.
مشک خشک را عزیزتر از جان در آغوشش فشرد. سردار ساقی، پای شتاب بر رکاب نهاد. بدرقۀ
تشنهکامان بود لبهای دعا و چشمهایی که به گریه نجوا میکرد. عمو میرفت و جانها، همرکاب او
میرفت.
امالبنین مادر! صبور باش. من م گویم و میشنوی. اما من به چشمهای خودم دیدم شکست قامت
برادر را. باچشمهای خویش دیدم که قامت خیمهها یک نیزه فرو شکست دیدم که دیده آرای حسین،
سرور رشید کربلا، امید همۀ دل خستگان تشنه کام میرفت.
نمیدانم این لحظهها بر برادر چه گذشت. بر من چه گذشت. من خودم به چشم خویشتن دیدم که
جانم میرود و رفت.
بعدها شنیدم چه گذشت. اما نخلستان، همۀ شیرینی و شهد کربلا را در کام کشید. ما بودیم گداخته
و تلخ و بیتاب. حسین آمد از ساحل علقمه دست بر کمر و عمود راستترین و افراشتهترین خیمه را
فرو کشید یعنی کربلا بیماهتاب شد و داغ همیشۀ آب بر جگرها ماند.
امالبنین مادرم! کودکان آب آب نمیگفتند. تمنای عمو بود و سرزنش مدام که ای کاش آب نمیگفتیم. یک جرعه نگاه عمو کافی بود تا همۀ عطشها را بشکند و همۀ تشنهکامیها را پاسخ باشد. ساقی، در
کنار علقمه، سر بر زانوی مادرم زهرا داشت. دستهایش به نیرنگ جدا شد. مشک در اغوشش. مثل
فوارۀ خون عباس بر خاک چکید. تیر در چشم و عمود بر سر، حسین را فریاد زد. میدانی مادر که هیچ
گاه حسینم را به نام نمینامید. مولا و سید میخواند، سرور و آقا صدا میزد و اینک برادر میگفت.
حسین شکستهتر از او، کنارش نشست. کدام دست میتوانست عباس را
بردارد. دستان حسین، عباس بود و عباس بر خاک افتاده. اشک آفتاب
بر ماهتاب میچکید. من بر تل ایستاده بودم و بازگشت حسین را در
جزر و مد قامت شکسته یافتم. همه چیز را دریافتم و غربت کربلا را که
به نهایت رسیده بود.
مادر تاب نمیآورم گفتن را. پس از عباس، هلهلۀ دشمن بود و اندوه
بیکسی حسین و حرم. من شهادت حسین را پیش از شهادت دیدم. عباس نقطۀ پایان کربلا بود. پایان حسین، پایان من و پایان سوسوی
امیدی که خیمهها را با ضیافت به آرامش و سکون میبرد .
خوب شد نبودی مادر تا چشمهای مهتابت را دو چشمۀ خون نبینی، تا
دستهای افتاده بر خاک را نظاره نکنی، خوب شد نبودی. ....
مرثیه زینب در هق هق گریه میشکند. امالبنین میگرید و دم میگیرد. بقیع میلرزد. رباب، دست امالبنین و زینب را میگیرد. غروب است و
قامتهای شکسته باز میگردند. از این پس بقیع میعادگاه داغدیدگان و
سوگواران است.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 155صفحه 7