مجله نوجوان 157 صفحه 27

که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این «سؤال»، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان می­کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند اعلام می­نماید . حضرت زینب علیها السلام رسالت پیام از امروز عصر آغاز می­شود. این رسالت بر دوشهای ظریف یک زن، «زینب» زنی که مردانگی در رکاب او جوانمردی آموخته است و رسالت زینب دشوارتر و سنگین­تر از رسالت برادرش. آنهایی که گستاخی آن را دارند که مرگ خویش را انتخاب کنند، تنها به یک انتخاب بزرگ دست زده­اند؛ اما کار آنها که از آن پس زنده می­مانند، دشوار است و سنگین. و زینب مانده است. کاروان اسیران در پی­اش، و صفهای دشمن تا افق در پیش راهش و رسالت رساندن پیام برادر بر دوشش. وارد شهر می­شود، از صحنه بر می­گردد. آن باغهای سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پیراهنش بوی گلهای سرخ به مشام می­رسد. وارد شهر جنایت، پایتخت قدرت، پایتخت ستم و جلادی شده است. آرام و پیروز، سراپا افتخار؛ بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فریاد می­زند:« سپاس خداوند را که این همه کرامت و این همه عزت به خاندان ما عطا کرد، افتخار نبوت، افتخار شهادت...» اگر زینب پیام کربلا را به تاریخ باز نگوید،. کربلا در تاریخ می­ماند. سخاوتمندانه با حسین به قتلگاه خویش آمده­اند و مرگ خویش را انتخاب کرده­اند - در حالی که صدها گریزگاه آبرومندانه برای ماندنشان بود و صدها توجیه شرعی و دینی برای زنده ماندنشان بود - توجیه و تأویل نکرده­اند و مرده­اند، و اینها زنده هستند یا آنها که برای ماندنشان تن به ذلت و پستی، رها کردن حسین و تحمل کردن یزید دادند؟ کدام هنوز زنده­اند؟ هر کس زنده بودن را فقط در یک لَشِ متحرک نمی­بیند زنده بودن و شاهد بودن حسین را با همه وجودش می­بیند، حس می­کند و مرگ کسانی را که به ذلت­ها تن داده­اند تا زنده بمانند، می­بیند. ساعات آخر شهادت عصر عاشورا، امام حسین علیه­السلام با آن دقت نظافت می­کند، با آن دقت آرایش می­کند، بهترین لباسهایش را می­پوشد و بهترین عطرهایش را می­زند. در اوج خون و در اوج مرگ و در اوج نابودیِ همه کسانش و در آستانه رفتن خودش، هر ساعتی که می­گذشت و شهدا هم بر هم انباشته می­شدند، چهره او گلگون­تر و برافروخته­تر می­شد و قلبش بیشتر به تپش می­آمد که می­دانست فاصله حضور، اندک است: چه «شهادت» حضور نیز هست. مسئولیت ما این که حسین فریاد می­زند- پس از این که همه عزیزانش را در خون می­بیند و جز دشمن کینه­توز و غارتگر در برابرش نمی­بیند- فریاد می­زند که: «آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنی؟» مگر نمی­داند

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 157صفحه 27