مجله کودک 134 صفحه 6

من فقط یک فنجان می خواهم امیر محمد لاجورد زنگ زدند. نادر بود. اصرار داشت تا من بروم خانه شان با هم بازی کنیم من به او گفتم: «مامانم خانه نیست تا اجازه بگیرم. بگذار بیاید بعد. شما بفرمایید تو. الان برایتان یک چای خوشمزه ...» نادر: «چای می خواهیم چه کار؟ تفنگ هایت را بیاور بازی کنیم». امین: «بازی بماند برای وقتی که مامانم آمد. می ترسم که اتفاقی بیفتد». نادر: «تو هم که همه اش می ترسی. نترس بابا. چیزی نمی شود». نادر: تا من این چای را می خورم بپر تفنگ هایت را بیاور بازی کنیم. بازی خیلی خوب است. معلوم نیست دارای چه خاصیت عجیبی است که آدم نمی تواند در مقابل آن مقاومت کند. نادر چند بار اصرار کرد و من هم نتوانستم تاب بیاورم. نادر: «تا من این چای را می خورم بپر تفنگ هایت را بیاور بازی کنیم». امین: «آی نادر مواظب باش. چکار می کنی؟ آنجا خطرناک است. شکستنی دارد ...» در طی بازی چند بار به نادر تذکر دادم. اولش گوش می کرد. ولی دوباره ... تو بازی آدم خیلی چیزها از یادش می رود. مخصوصا اگر یک بازی پر هیجان مثل تفنگ بازی باشد. البته چون من پسر عاقلی هستم خیلی احتیاط می کنم. اما این نادر، چنان گرم بازی می شود که ... فولکس واگن ساخت فولکس واگن قورباغه ای فکری بود که به ذهن دیکتاتور آلمان آدولف هیتلر رسید. او با شعار «خودرویی برای همه آلمانی ها» دستور تولید این خودرو را داد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 134صفحه 6