مجله کودک 134 صفحه 9

هر کسی را که از آنجا رد می شد به خرید فنجان تشویق می کردم. اما دریغ از حتی یک مشتری. امین: «صبر کن ببینم. بهانه مهانه نداریم. چای فقط تو استکان و این حرفها را هم نداریم ...» نمی دانم چرا آقاهه یکهو این قدر عصبانی شد. آقا: «این مدلش را ندیده بودیم. فروش زورکی!» اما همه که بد اخلاق نیستند. بالاخه یک آدم مهربان پیدا کردم که حاضر شد یکی از آن ها را بخرد. حالا فقط مانده بود چهار نفر دیگر. آقا: «بچه جان، الان بیست دقیقه است مرا منتظر نگه داشته ای. تکلیف مرا روشن کن. می فروشی یا نه؟ من باید تا کی اینجا بنشیم؟» مدتی گذشته بود. مشتری دیگری پیدا نمی شد. آن یک مشتری را هم داشتم از دست می دادم. وای نه! از این بدتر نمی شد. مش تقی هم داشت مغازه اش را می بست و می رفت. می گفت ظهر شده و می خواهد برود برای ناهار تا آمدم اصرار کنم که ... انگار خدا داشت کمکم می کرد. آقاهه با مش تقی صحبت کرد و راضیش کرد تا در مغازه اش را باز کند. بعضی از صحبت های شان را می فهمیدم. بقیه اش را نه ... آقا: «بیا ببوسمت که دیگر نه نگویی. این آقا پسر یک دسته گل به آب داده و حالا می خواهد درستش کند. یعنی کمکش نکنیم؟» فروشنده: «اشکال این جاست که بدون اطلاع پدر و مادرش آمده خرید کند و این درست نیست و گرنه ... صد تا فنجان هم حتی قابل این حرفها نیست». آقا: «حرف تان کاملا متین است. همین جا ایشان به ما قول می دهد که اولا مواظب باشد چیزی را نشکند. ثانیا اگر شکست به جای سر خود کاری کردن به والدینش بگوید. ثالثا الان هم که رفت خانه این موضوع را به آنها بگوید. حالا یکی از فنجان ها را به این آقا پسر بده. سه تایش را هم خود من بر می دارم که زیاد ضرر نکنی. دوتایش را هم خودت ببر خانه با عیالت چای بخور ...» شوروی های (روسیه فعلی) بر اساس طراحی خودروی فیات، شروع به طراحی و ساخت خودروی مورد نظر خود کردند. خودروی «لادا» یکی از ارزان قیمت ترین خودروها پس از جنگ دوم جهانی بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 134صفحه 9