مجله کودک 431 صفحه 10

میگفت: «بچهها من چند دقیقهای باید استراحت کنم، روز بسیار سختی را گذراندهام.» وقتی که برای مادرم تعریف کردم معلم من را مجبور کرد که زنگ تفریح در کلاس بمانم، چون سر درس ریاضی سه بار مدادم را تیز کردم، او به جای اینکه از من طرفداری کند، در پاسخ گفت: «عزیزم، تو باید به حرف معلمت گوش کنی.» پدرم هم نمونه یک پدر خوب بود. وقتی که او از سر کار برمیگشت، میگفت: «سلام بر همگی، شام چی داریم؟» سپس در حالی که لباسهایش را عوض میکرد و دست و صورتش را میشست، به حرفهای من و برادرم گوش میکرد. بعد درباره اداره و اتفاقهایی که در بین راه برایش پیش آمده بود، برای ما صحبت میکرد. بعد از اینکه شام میخوردیم، او میز را تمیز میکرد و من برادرم تکالیف مدرسه را انجام میدادیم و تلویزیون میدیدیم. و بعد از آن، پدرم بعضی اوقات فرصت برای بازی با ما را داشت. پدرم عادت داشت قبل از اینکه ما به رختخواب برویم، برای ما کتاب داستان بخواند. روزهای تعطیل همیشه همراه او به گاراژ میرفتیم و وقتی که او گاز ماشین را تنظیم میکرد یا روغن موتور را عوض میکرد و یا شمعهای موتور را تمیز میکرد، او را تماشا میکردیم. اما حالا همه چیز عوض شده است. پدرم با پاکتی پر از چیزهایی که از فروشگاه خریده وارد میشود و میگوید: «امشب من شام را آماده میکنم.» بعد شام خوراک ماهی آزاد یخزده و یا کوفته قلقلی با سس داریم. من از خوراک ماهی آزاد یخزده و کوفته قلقلی با سس متنفرم. آنها مزه نهار مدرسه را میدهند آه... . Õ نام هواپیما: لاووچکین Õ کشور سازنده: روسیه (شوروی سابق) Õ موتور: ASH

مجلات دوست کودکانمجله کودک 431صفحه 10