مجله کودک 432 صفحه 9

هیچ کس به من توجه نکرد. من داشتم عصبانی میشدم. آن قدر عصبانی شدم که ناگهان شروع کردم به فریاد زدن: «هیچ کس در این خانه به چیزی توجه ندارد. هیچ کس به حرفهای آدم گوش نمیکند. هیچ کس به آدم کمک نمیکند. هیچ کس حتی وقتی که شیر میخواهی، آن را به تو نمیدهد.» ناگهان همه سکوت کردند و به من نگاه کردند. مادرم گفت: «اوه، کوچولوی بیچاره.» و آمد و من را در آغوش گرفت. پدرم گفت: «عزیزم از چه چیزی ناراحت هستی؟» و برادرم ظرف شیر را به من داد. من به آنها گفتم که نمیتوانم این همه عجله در انجام کارهای صبح را تحمل کنم. و این که چقدر از ناهار خوردن در مدرسه متنفرم و این که هیچ کس گوش نمیدهد که چه اتفاقاتی در طول روز برای من رخ داده. و این که چقدر من از گوش نکردن به داستانها و حرفزدنهای هر روز و بازی نکردنهای هر روز خسته شدهام. این بار دیگر پدر و مادرم واقعاً به حرفهای من گوش دادند و گفتند: «بگذار ببینیم چه کاری میتوانیم انجام دهیم.» آنها فکر کردند که اگر صبح‏ها کمی زودتر بیدار شویم و پدرم کمی Õ طول بال: 12 متر و 98 سانتیمتر Õ اسلحه: 5 مسلسل 7/7 میلیمتری ـ 454 کیلوگرم بمب

مجلات دوست کودکانمجله کودک 432صفحه 9