
گوشش. ساعت، یعنی تلفن باز زنگ زد. پغورقاطی با دست کوبید توی سرش. لج تلفن درآمد؛ ول نکرد؛ حالا زنگ نزن، کی زنگ بزن: دیررینگ دیررینگ دیررینگ...
پغورقاطی ساعت، یعنی تلفن را برداشت و پرت کرد آن طرف اتاق. تلفن ساکت شد. پغورقاطی که دیگر خوابش پریده بود، بلند شد و توی رختخواب نشست. آفتاب توی اتاق پهن شده بود. پغورقاطی رفت توی دستشویی.
یک ساعت بعد پغورقاطی، صبحانه خورد و لباسش را پوشید و راهی اداره شد.
به اداره که رسید، نگهبان گفت: «ساعت خواب! جناب پغورقاطی!»
پغورقاطی گفت: «یعنی چی، مثل این که حالت بدهها!»
پغورقاطی کارتش را زد و رفت طرف اتاقش. آبدارچی اداره، استکانهای خالی چای را جمع کرده بود و به آبدارخانه میبرد. آبدارچی چشمش که به پغورقاطی افتاد، گفت: «ساعت خواب!»
پغورقاطی گفت: «یعنی چی؟ اصلاً به تو چه ربطی داره که من کی اومدم؟»
آبدارچی پوزخندی زد و رفت. پغورقاطی رفت توی اتاق. همکار پغورقاطی تا او را دید، گفت: «بهبه جناب پغورقاطی ساعت خواب! حالام نمیاومدی!»
پغورقاطی گفت: «ای بابا! معلومه شما چتون شده؟ امروز همه گیر دادن به من؟ من همون ساعتی که همیشه میآم، اومدم.»... (ادامه دارد)
Õ نام موتور: فورمول 750 S
Õ تعداد سیلندر: 2
Õ ظرفیت بنزین: 19 لیتر
مجلات دوست کودکانمجله کودک 436صفحه 16