
شاید امروز بیاید
چه روزی است روزی که او ظهور کند و بانگ الله اکبر از او به گوش ما برسد! چه روزی است آن روز که عدالت بر مردم خلیفه باشد! خدایا تو را به حق 14 معصوم به ما عمر باعزت بده تا پسر امام حسن عسگری (ع) و نرجس، امام مهدی «عج، را با دو چشم خود ببینم. ای کاش سعادت داشته باشیم تا بتوانیم روزی را ببینیم که عدالت جهان را فراگرفته است.
خدایا! با قلب کوچک و معصوم خود از ته دل آرزو میکنم که آن روز برسد که همهی جهان، سبز از عدالت باشد. شاید امروز بیاید، به امید روزی که او رسد.
بچهها، چون ما قلبهای پاکی داریم، بیایید با هم دعا کنیم تا او بیاید.
محمدرضا صفرآبادی 12 ساله از تهران
کتاب
بدان ای کتابم
که جز تو کس ندارم
که ای یاور دانا
مرا کردی توانا
تو را خواندم و خشنود
زدم فریاد و فریاد
که ای همدم بیدار
مرا کردی تو هشیار
در این راه گرانقدر
مرا کردی چه خوشنام
تو را چه نام گویم
برایت نامی زیبا
که میخوانم تو را من
به این نام زیبا ای کتابا
پیام اصغری 13 ساله از تهران
شب
همزمان با غروب خورشید، شب آغاز میشود. خورشیدی که هنگام روز با قدرت به نیمی از جهان نور میپاشد و زندگی میبخشد، اکنون دارد میرود و جهان را با غرق در تاریکی میکند. به کنار پنجره رفتم. صدایی شنیدم. پنجره را باز کردم، دیدم گل یاس است. مرا صدا زد. بوی عطرش همه جا را فرا گرفته بود. برایم از شب گفت. گفت که شب با باد پرواز میکند و ستاره از عطر او استقبال میکند.
ستارهها، این نقطههای نورانی، جایگزین خورشید شده و آسمان را آذین میبندند. انسان نیز پس از کار و تلاش روزانه دست از کار کشیده و به استراحت میپردازد و همگام با انسان نیمی از کرهی خاکی نیز از تکاپو و حرکت بازمانده و همه چیز تیره به خود میگیرد. همه جا غرق در سکوت و تاریکی است. به جز صدای جیرجیرکی که برای خورشید لالایی میخواند تا او خوابش ببرد.
پرهام ارزانی از تهران
خشکسالی
چند سالی بود که باران نباریده بود. برای همین در مدینه گندم و جو کمیاب بود. هر روز که میگذشت، فروشندهها قیمت گندم و نان را بالاتر میبردند. برای مردم ثروتمند زیاد فرقی نمیکرد و مشکلی ایجاد نمیشد. آنها آذوقه یکسال خود را یکی خریداری کرده بودند. اما مردم فقیر در رنج و سختی بودند. چرا که مجبور بودند نان مورد نیازشان را روزانه تهیه کند. روزی امام جعفر صادق (ع)، از کوچههای مدینه میگذشت، مردم فقیر را دید که در صف ایستادهاند تا نان تهیه کنند. امام از دیدن این صحنه خیلی ناراحت شد. وقتی به خانه رسید، از خدمتکارش پرسید: «امسال چقدر گندم در خانه داریم؟» خدمتکار امام که فکر میکرد امام نگران آذوقه و نان سالانهی خانوادهی خود است، با خوشحالی گفت: «خیالتان راحت باشد ای فرزند رسول خدا! برای چند ماه گندم در انبار داریم.» امام با ناراحتی گفت: «همین امروز، گندمها را به بازار ببر و بفروش. سزاوار نیست که ما گندم در انبار کنیم و مردم فقیر در سختی و رنج باشند.» خدمتکار امام با تعجب گفت: «ولی اماما! حتماً میدانید که گندم کم است! اگر اینها را بفروشیم، ما هم مثل مردم فقیر به رنج و سختی میافتیم.» امام فرمودند: «ولی در چنین شرایطی درست نیست که ما فقط به فکر خود و خانواده خود باشیم. از امروز ما هم مثل مردم فقیر، نانی میخریم که آردش نیمی از گندم و نیمی از جو تهیه شده باشد. من این کار را برای رضایت خدا انجام میدهم.»
ماهیار جهانیان، 13 ساله از تهران
مقدمه
گربه حیوان دوستداشتنی و خانگی است که از دیرباز با انسان همراه بوده است. شما در این شماره و چند شماره دیگر کتاب در مجله، با این حیوان دوستداشتنی که بچهها هم به آن علاقه دارند؛ بیشتر آشنا میشوید.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 437صفحه 3